مصاف...

خيلتاشان دشنه هاشان كند وزنگ آلود
مقود اسپان شان فرسوده وچركين
خيمه هاشان ژنده وفرتوت
خود وگرز وتركش وپاتابه هاشان را
داده رهن قرص نانى
هيزمى ،يا كمترك از آن
در قفا شان
زوجه شان ، نو باوه هاشان
سفره شان بى نان


***

سينه ئ ميدان رزم از تيغ خشم آفتاب هار
طشت مسينى ست آتشبار
دره هم تا دل بخواهد تنگ
كوره در انحصار خار وخارا سنگ

دشمن اما شرزه وسر شار
طاغى وجنگاور وبيدار


قصه كوته عاصيانى مست بى پروا
همنبرد نفله گان منگ چوبين اند!