سخنی از داشته ها و نداشته های ما - بخش یکم بازگشت برویۀ نخست
  سـخـن آغـازیـن

طبیعت زیبا ، کوهستانهای بلند و برفگیر و آب  وهوای بهشت گونۀ کشور  شاید یکی از عوامل مهمی بوده باشد  در پیدایی آنهمه سرمایه های خرد پرورانه و آفرینشهای ادبی –  هنری ما که از دورانهای دور اسطوره یی و تاریخی تا اکنون در این مرز وبوم فراهم گشته و به ما رسیده است. البته عامل طبیعی را نمی توان به عنوان  یگانه عامل رشد اجتماعی- فرهنگی انسان به شمار آورد . به ویژه  که برخی از دانشوران سده های پسین بر عامل اجتماعی-اقتصادی تاکید بیشتر دارند  . این موضوع را در آغاز این نوشته برای آن می آورم که دریکی ازکهنترین  بخشهای اوستا - در گهنامۀ شعر ما یعنی « یشتها   » جای برینی از این گوشۀ جهان آن روزگار به زبان شعرچنین وصف گشته است : در مهر یشت می خوانیم   :

«بارگاه مهر ( جایی که نه شب است نه ظلمت ، نه باد گرم در آن می وزد نه باد سرد ،. نه بیماری دران  راه دارد نه مرگ  ویا هر آلایش وناپاکی  اهریمنی دیگر )  برفراز این کوه قرار دارد و مهر این ایزد  فروغ  و روشنی  ،  نخستین  ایزدی   است  که  پیش از بر آمدن خورشید  از برکوه به سراسر زمین های آریایی می تابد . » (1-الف) چنانکه در این شعردیده می شود  این همان  سرزمین خورشید اوستاست که پسانها به لفظ پهلوی و فارسی دری ، خراسانش خوانده اند   هرگاه این خورشید هر بامداد از پس کوه هرابرزتی  ، ( البرز) با آن شکوه جاودانه ، بینندگان بومی اش را به شگفتی وا نمی داشت  ، چنین شعری زیبا در خیال آنان و ایزدی  برای دیدار کننده گانش ، آفریده نمی شد . هرگاه رودخانه های سرکش وپر هیبت  و هستی آفرینی چون آمو وکوکچه و هیرمند که نظیر شان در دیگر مناطق آریانا وایجه وجود نداشت،  نبود،  ایزد اردویسوراناهید، یعنی پاسدارنده و ستایشگر آبهای زلال، زاده نمی گشت. در حقیقت  21یشتی که در اوستا از آنها یاد شده همه ایزدانی هستند که به پاسداری طبیعت زیبا و کوهستانی ما، دریاهای بزرگ و سرمست و آسمان بلند و لاجوردینه، خورشید و ستاره گان و فصلهای زیبای چهارگانه آن، کمر خدمت بسته اند. جالب است بدانیم واژۀ (ننه) که هنوز بر زبان مردم ما جاریست و آنرا دربارۀ مادر به کار می بریم در نزد بلخیان و مردم سغد باستان  ایزد بانوی مورد احترام بوده و در برخی از خصایل خود با ایزد بانوی اناهیتا، یکی شناخته می گردد . (1-ب)   .

این ایزدان آریایی در دوره های بعدی به ویژه دوره هنر (یونان و باختر) در کشور ما که آنوقت پارت (= خراسان) نامیده می شد جایشان را به خدایان دیگری دادند. یافته های آتشکدۀ «سوریا» در کوتل خیرخانۀ کابل نمودار این جا بجایی فرهنگی تواند بود. مجسمۀ سوریا  از سنگ مر مر سفید ساخته شده  و خود رب النوع  روی ارابه یی قرار گرفته و اسپهایی  اورا  می کشانند. او با تاجی که از نیلوفر نیم باز همراه با رشتۀ مروارید ساخته شده است با موهای مجعد  و چشمهای بادامی، بینی با اندک خمیدگی  و دامن کوتاه، نوعی آمیزش هنر آریایی را با هنر یونان مجسم می سازد. همچنان مجسمه های یافت شده از هده در جلال آباد، ریالزم یونان را با ایدیالیزم بودایی در برابر چشم بیننده گان قرار می دهند.(2-الف) این فرهنگ پر از غنا و زیبایی و شکوه جلوه های شکوهنده اش رادرنهفته های خاک  کاپیسا، آی خانم، کهندژ و مندیگک قندهار و وادی ارغنداب و طلاتپۀ جوزجان و سرخ کوتل بغلان  وبامیان و رباتک، نشان داده است. این آوانی است که از عظمت فرهنگ  باخترباستان، دیگر کمتر فروغی به چشم می خورد و کشور به واحد های چند گانه تقسیم شده است. هخامنشیها که به سرعت برق وارد کشور شده بودند  به سرعت باد گذشتند و از خویش در سرزمین باختر اثری به جا نگذاشتند . ولی یورشگران یونانی هم که به  سرعت به دنبال سربازان شکست خوردۀ داریوش که با شهنشاه خویش به سوی باختریا گریخته بودند، وارد سرزمین آریانها شدند. داریوش به سرنوشت شومی گرفتار آمد و توسط فرمانروایان (پارتی) کشته شد. استیلای اسکندر مقدونی برخلاف هخامنشیها پدیدآورندۀ مدنیتی گردید که در تاریخ کشور ما به نام دوره (فرهنگ یونان وباختری) نامیده می شود. هرچند این استیلا از لحاظ زمانی مدت کوتاهی را در برمی گرفت ولی آثار ماندگاری ازفرهنگ این دوره چنانکه در بالا اشاره کردیم  تا هنوز برجای مانده است.  

 در همین جا می خواهم به موضوعات ضمنی دیگر که تکرار و گفتنش را از ضروریات میدانم بپردازم و سپس به اصل موضوع برگردم  تا نسل امروز از نارواییهایی که در حق فرهنگ سرزمینش رواداشته شده غافل نمانند و راه آینده را به خطا نروند . زیرا جامعۀ ما در دو صد سال پایانی در اثر عوامل خاص اجتماعی و به ویژه  پس از جنگ جهانی دوم، تا به امروز، از داشته های ارزندۀ خودش بیگانه گشته  و در یک برهوت نادانی وغفلت ازگذشتۀ تاریخی، قرار گرفته است. سنتهای پسندیده و پاک آزادگان خراسانی یعنی نیاکان مان را کم وبیش از دست داده ایم. در حالی که روزگاری قلمرو بزرگی از یک فرهنگ انبوه را در اختیار خود داشتیم، اکنون تقریباً همه از دست رفته است. به عبارت دیگر همه را ازدست مان ربوده اند.  ظاهراً اکنون به قمار بازانی ماننده ایم که دارو ندار خود را باخته و به وامی چند از این و آن زنده باشند. من در اینجا بیشترینه به مبانی فرهنگی مان توجه دارم.

وقتی در دانشگاه سوفیه بودم کتابی زیرنام Краткая история    литерашур  Иран/Афганистан/иТурции  به زبان روسی به دستم رسید. چاپ دانشگاه لنینگراد سال1971.  چنانکه شیوه سیاست فرهنگی آن زمان همسایه بزرگ شمالی! ما بود برای هر کشوری برابر به ذوق سر دمداران آنها، تاریخ وادبیات و فرهنگ ویژه تنظیم می گشت.  از جمله برای رژیم شوونیست افغانستان ما نیز از خوان سخاوت دانشمندان ستاره دار آنجا بی بهره نبودیم. دراین کتاب در پهلوی ایران و ترکیه تاریخ ادبیاتی برای معرفی کشور ما، تنظیم کرده بودند که پیشینه اش از قرن 18  فرا ترنمی رفت و پا به پای ادبیات پشتو، ادب دری نیز لنگ لنگان و به صورت بسیار ناقص از همین قرن، مورد بررسی قرار گرفته بود. ما دراین کتاب گذشته یی نداریم. ملتی هستیم که یکجا با احمد شاه درانی به دنیا آمده ایم. همین وبس. به منابع وماخذ آن توجه کنید که بهتر از هر داوری داوری می کند:

1-اسلانوف .م گ بازتاب جنبش روشانی برادبیات افغانستان قرن 16-17 

2- گیرسگ.ف. نثر ادبی معاصر پشتو در افغانستان،

3- گراسیموف ا.س و گ.ف گیرس  ادبیات افغانستان

4- گراسیمووا .ا.س .و  خصوصیات نثر ریالیستی پشتو در دهه اخیر1965-80

5-  دووریانکوف ن.ا. شعر معاصر افغان. گزارش هیات شوروی در کنگرس 25بین المللی شرق شناسی. 1960

6-  دووریانکوف ن. ا .عبدالروف بینوا و منتخب اشعارش 1964

7- دروفی ایوا -ل.ن .  عبدالرحمان پژواک – 1960

8- مایان و . م .و ب . ا رومادین . تاریخ افغانستان  1964-1965

این هشت منبع همۀ آن منابعی هستند که در بارۀ کشور ما مورد استفاده قرار گرفته اند . در این اثر به اصطلاح علمی دانشگاهی، زیر نام کشوری به نام افغانستان، تنها و تنها ادبیات پشتو به صورت پایه و اصل موضوع، و ادب دری به گونۀ بسیار کمرنگ وبه گونۀ فرعی، بررسی می گردد. و وقتی ازشعر دری یا فارسی سخن بمیان می آید نمونه فقط کتاب «نوی شعرونه» آقای بینوا یاد آوری می گردد که دران به اضافۀ اشعار پشتو چند شعر دری هم چاپ شده است. نامهای شاخص این بررسی  پیرامون ادب دری هم،  اینها هستند: سلیمان لایق، شپون، بارق شفیعی، پژواک، بختانی و چند تن دیگر. این مثال واین گونه داوری بر تاریخ وفرهنگ ملت وکشور کهن سال ما  متاسفانه شامل تمام آثاری می گردد که تاکنون در کشور شوروی سابق چاپ ونشرشده است و به نام پژوهش اکادمیک برای استفادۀ ما و جهانیان عرضه گشته است. این هم گفتنی است که در چنین موارد،  مقامات علمی -  اکادمیک شوروی  به هیج روی بدون مشوره و رایزنی با مقامات کشور ما به صورت مستقلانه عمل نمی کردند. آنها خوب می دانستند که دراین کشور و کشور های در بند کشید شدۀ  آسیای میانه، چه می گذرد. البته کار تحقیقات دانشمندانی چون بارتولد، مینورسکی، ی برتلس، براگینسکی، رادی فیش وچند تن دیگرازاین مقوله جداست .

خلاصه برای هویت بخشیدن سرهم بندی شده از سوی مقامات کشور و همسایه گان زرنگ و سیاستمدار، فر هنگ اصیل  این کشور در میان نهاد های فرهنگی ملی و بین المللی از صحنۀ کار برد و شناخت به بیرون رانده شد  و چنانکه پیداست در این مغالطه و معامله علاوه بر خودیها، غیر خودیها نیز دست درازی داشته اند. اینکه این  جفا و این فاجعه چقدر به سود برتری جویان قبیله سالار ما پایان یافته است، خود پاسخ گویند. به باور من، هرگاه برزمینی قرار نگیریم که سر شار از داشته های انسانی و قابل کاربرد و استفاده برای خودمان ومنطقه یی که در آن زندگی می کنیم باشد، چگونه خواهیم توانست به راهی برویم که در پشت سرش جز ویرانی و کشتار و بی مسوولیتی و بی فرهنگی که زادۀ همان بیگانه ماندن ما و فرزندان ما  از ارزشهای مادی و معنوی تاریخی ماست، وچود نداشته باشد؟ من فکر می کنم برای هر باشندۀ این کشور این سودمند خواهد بود که زیر یک سقف تاریخی در میان خانوادۀ مشترک مان، بدون تعلق رنگ و نژاد و مذهب، باهم بسازیم و کشور مان را بسازیم. نه آنکه فرزندی از این خانوادۀ دارا  ولی نادارساخته شده را به بهانه هایی، خوار و نا مستحق توجیه کنیم و حقش را پامال امیال برتری جویانه و غرور کاذب خود سازیم . این یاد آوری را نباید ضدیت با زبان وادب پشتو تلقی کرد. نه، حاشا و کلا !هیچ انسان آگاه و مسوول بر ضد یک قوم وبرضد زبان و فرهنگ آن نمی  تواند موقف بگیرد. اینکار به گفتۀ بیهقی بزرگوار از اشخاص «ناتمام»  برمی خیزد. زیرا  این فرهنگ هم جز فرهنگ عام کشور ما وقابل هرگونه بزرگداشت است. ولی هیچ عقل سلیمی اجازه نخواهد داد مشتی از عناصر متعصب وبی دانش منسوب یک قوم با استفاده از قدرت دو روزه بنای وحدت واقعی ملی ما را با شعار هاو بهانه های دروغین ومیان خالی  مانند اقلیت و اکثریت، برهم بزنند و میان مللی که در طول تاریخ، برادروار باهم   زیسته اند، تخم نفاق بپاشند. امروز دیگر زمان عبدالرحمان خان و چند تا خان خود فروختۀ دیگرگذشته است که با تکیه بر پول و زور قوتهای خارجی به سرکوب ملت می پرداخت تا چند روزی بیش بپاید و حکومت کند. گفتن و تکرار حقیقت وواقعیت های تلخ جامعه در شرایط امروز یکی از ضرورتهای ماست. بگذار ازهمین امروز حسابها تصفیه شود. در میان  گذاشتن یک مشکل،  نخستین گامیست در از میان برداشتن آن. ولی هرگاه مشکل گفته نشود، هرگز از میان نخواهد رفت. این کار گامی در نزدیکی با یکدیگر می باشد. تا تو ندانی من چه دردل دارم وتا من ندانم تو چه در دل داری، دشواری کار از میان ما بر نخواهد خاست. فقط عوام فریبان از گفتن و شنیدن حقیقت به بهانه هایی چون:  اینکار در این شرایط درست نیست ویا: گفتن آن رنجش به بار می آرد، یا وحدت ملی را بهم می ریزد. از حل دشواری های موجود می خواهند جلو گیری کنند. و بدختی و نفاق همچنان ادامه یابد .

چنانکه پس از پایان جنگ جهانی دوم بااین نوع تلقین های منفی  به ویژه، بهترین فرصتهای خوب زندگی از دست ما رفت و هم اکنون ما ملت صد پاره یی بیش نیستیم.

در همین جا  نخست به دو نکته  اشاره می نمایم و می گذرم:

نخست آنکه ما درگیر خود بودیم. پس از جنگ جهانی دوم، جریانی در افغانستان پیش آمد که اصولاً بنیاد فرهنگی یک بخش عمدۀ جامعه و وابستگان آن - فرزندان شاعرانی چون زردشت وحنظلۀ بادغیسی و رابعه و شهید و دقیقی وسنایی وجامی  و..... کنار زده شدند ووابسته گان این فرهنگ  عملاً  در سرزمین مادری شان بیگانه قلمداد شدند (وبا تاسف حتا همین اکنون مشتی از به اصطلاح دانشمندان  ما!  چنین عمل می کنند) و در بارۀ فرهنگ بزرگ کشور  که از همان  دورۀ باستان، آنهمه دستاورد های دینی و آیینی و ادبیات را درخود پرورده بود، از سوی دولتمردان  قبیله گرای ما هر گز کار سازمان یافته، اکادمیک وعلمی آغاز نگشت. تا نشان میدادند که به این خاک و داشته های آن به عنوان یک شهروند متعهد به تمامیت ارضی کشورعلاقه دارند. ولی برخلاف با شیوه های نابخردانۀ سوختن وشکستن و جعل کردن وغارت کردن و با دشمن خاک دست یکی کردن و ... آن وفاق باستانی را که نیاکان مان پی افگنده بودند برهم زدند. غالباً نه به صورت رسمی، در حلقات فرهنگی رسمی چنان  تلقین میشد که فرهنگ دری یا فارسی  اصولاً متعلق به ما نیست. متعلق به ایران است و مارا با آن کاری نیست  و کسانی که در برابراین طرزفکر ابلهانه ایستاده گی می نمودند تاپۀ به اصطلاح (ایرانی) بودن بر ایشان زده می شد. یعنی ما در عمل بخشی از داشته های ملی و ارزشمند خود را از خود دور می کردیم تا همسایه ها آن هارا تصاحب کنند.  دانشمندان آن ها نیز این را از خدا می خواستند.  آنها هم کم کم باور کردند که به راستی  انحصار آن فرهنگ بزرگ  را فقط آنها دارند و لاغیر. پس با جرات بدون تفکیک، همه شاعران و نویسنده گان ما یکسره  مال آنها شدند و برای ما ماند افغان و افاغنه و این دوتا اصطلاح  را هم با  انواع  استخفاف در وجود اشرف و محمود هوتکی، وحشی، دیوانه وبی فرهنگ خواندند. (رک . به تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس تالیف محمود محمود و دیگر مراجع). در اثر همین طرز تلقی بود که نامهای تاریخی چون: ایران، خراسان، البرز، سیستان، زابل، مازندران و حتی سمنگان و... از محل اصلی تاریخی شان کوچانیده شدند وبه آنسوی مرز انتقال یافتند. ( فابل توجه است که در سال 1314 نام فارس به ایران تغییر یافت) شخصیتهای نامدار وابسته به زبان و خاک زادگاهی ملل همسایه، همه ایرانی قلمداد گشتند. ( نه به معنای آرین وآریانا بلکه به معنای ایران امروز) زیرا وضع منطقه هم در آن هنگام  به کام داعیان چنین اندیشه ها مساعد بود. در افغانستان تازه سیستم شونیستی قبایل پشتون حاکم بود و قبیله گرایان به اصطلاح به فرهنگ افغانی! چنگ انداخته بودند و می کوشیدند  همه چیز راآهسته آهسته  (افغانیزه) بسازند و به رویاهای محمد گل مومند و محمود طرزی که تازه از ترکیه بر گشته بودند و پاپا غلام محمد فرهاد و... جامۀ عمل بپوشانند. و در تاجکستان هم کمونیزم استخوان شکن  بر هر کنش و واکنش ملی مهر ناسیونالیزم تنگ نظرانه! می کوبید و آنرا  مردود اعلام می نمود. و در ایران حکومت شاهنشاهی هم برمخدۀ از ناسیونالیزم سلسله پهلوی تکیه زده بود. و در افتخار آفرینی های بجا ونابجا سرکیسۀ سخاوت را شل کرده بود. هرچند در همان دوران هم مردان تاجیکستانی مانند بابا جان غفوروف و صدرالدین عینی خاموش نماندند ومانند استاد غبار، استاد احمد علی کهزاد و استاد عبدالاحمد جاوید افغانستانی و چند سیاستمرد دیگر، در عمل ونظر کار هایی هرچند اندک شمار، ولی سود مند را به سر رساندند. و چون چنین شد روشنفکران هم به جای آنکه از فرهنگ عام جامعه پشتیبانی کنند، فقط از بخشی ازان که به زبان خودشان بسته گی داشت، پشتیبانی میکردند و حتا عملاً بر ضد آن بخش دیگر  عمل می نمودند  واین مساله که سرچشمه اش از تعصب کور دولت مرکزی قبیله سالاربرخاسته  بود، هردو طرف را به جهت گیریهای نا سودمند می کشانید که پیامد های ناگوار و استخوان شکنش را تا هم اکنون  احساس می نماییم.  چون مشکل تا هنوز نه در  قانون اساسی موجود کشور و نه در ذهن  رهبران احزاب و سازمانهای سیاسی کشور راه حل مشخص خودش را یافته است. یعنی گره کور مساله ملی در کشور  ما با وجود آنهمه خصومتها و برادرکشیهای وحشیانه، همچنان ناگشوده باقی مانده است.

دو، دیگر آنکه روشنفکران و باسوادان کشور در این راستا سه دسته بودند و هستند، دسته یی که می دانستند در کشورشان چه می گذرد، آگاهانه به مقاومت و تداوم خواستهای فرهنگی خویش به عنوان ادامه دهنده گان راه نخستین مرد خرد وشعر – زردشت بلخی، حنظلۀ بادغیسی،  دقیقی وفردوسی و ناصر خسرو  و بیهقی به کار  پرداختند و به مسخ فرهنگی تن در ندادند،  و دسته یی که یا نمی دانستند یا می دانستند و درزیر تاثیر جو حاکم فرهنگی، به خاطر  دست یافتن به مقامی ورسمیتی به مسخ فرهنگی تن دادند و ظاهراٌ به نظر ایشان این مسایل  اهمیت مبرم و حیاتی نداشت! وخاموشی پیشه کردند  و گهگاهی برای پهلوان نمایی، تیری  بی هدف در جنگل رها کردند و سپس شادمانه به امید دریافت پاداشی، به تماشا نشستند.

 دستۀ سوم که خود از پالیسی پردازان آن روند بودند واز برکت  شوونیزم  خویش و داغ نگهداشتن آن تنور، نان خود را می پختند.  در برابرفرهنگ ریشه دار و عام کشور، به بی فرهنگی راضی بودند که هنوز هم هستند. چرا که گفتیم، فرهنگ عام کشور مال یکی نیست تا با آن چنین سبکسرانه معامله کنند، مال همه و آبروی همه هست.

در این ماجرا به اصطلاح پرو فیسوران و حقوق دانان و داکتران واکادمیسین های خود ساخته نیز شرکت دارند و به درو غهای شاخداری دل خوش کرده اند. ولی  همه میدانند که در این قرن تکنالوژی و انترنت هیچ حقیقتی را نمیتوان پنهان داشت و  تاریخ  را به دستور این یا آن باژگونه ساخت.  در این خاک همه حق زنده گی برابر را داشته و دارند. ولو روزی از دورترین نقطۀ عالم  هم اینجا آمده باشند. و قتی شناسنامۀ خاک را با خود دارند دیگر در شهر وند بودنشان مسئله یی باقی نمی ماند. پس زبان و فرهنگ شان مذهب و آیین شان همه و همه درنزد صاحبان قدرت و اقوام همزیست از هر تیره و تباری که باشند باید  محترم و سزاوار هر گونه بزرگداشت تلقی گردد. این خاک وداشته های فرهنگی آن تیول هیچ ملتی ویژه نیست. پس باید واقعبین بود و از داشته ها که مال مشترک همۀ ماست خوشنود گردیم و از نداشته ها یا از دست هشتن آن ها، نا خوشنود. فرهنگ زدایی ملی  به سود هیچ کسی نیست برعکس به ضرر همه است. اقلیت تراشی و اکثریت تراشی هیچ مشکلی را حل نمی کند، به گفته نویسندۀ کتاب ((گذر از تنگنا)) (افغانستان کشور اقلیتهاست). در این کشور هیچ اقلیتی اکثریت نیست  اگر هم باشد از هیچ اهمیتی برخوردارنمی باشد. مگر آنکه در امر خدمت به میهن و درمقاومت علیه تجاوزگران به حریم حرمت تاریخی و سربلندی معنوی آن، پیشگام بوده ویا سهم برازنده یی  در این زمینه  گرفته باشد. ( البته از یک دیدگاه اینهم جز مسوولیتها و رسالتهای هرملت وهر قوم باشنده کشور می باشد و نمی تواند امتیازی تلقی گردد) .      

از سویی هم دران هنگام پژوهشهای دانشمندان شرق شناس آنقدر گل نکرده بود که راست را  از  دروغ بازشناسند وبگویند که جایگاه و خاستگاه اصلی فلان زبان و فلان فرهنگ اکنون در کدام کشور واقع است. آنها  تنها پارس را می شناختند واگر وسعتی را در نظر می گرفتند می گفتند ایران. به هر حالی، ما امروزه نباید از بیرونیان گله بداریم. زیرا کسی حق ندارد مسوولیت خودش راکه خود نتوانسته آنرا به سر برساند  به گردن دیگران بیندازد. ولی اگراین گله یی  هم باشد، بر اساس نگهداشت حرمت همسایه گی و درهم آمیخته گی فرهنگیی استوار است که از سده های بیشمار در زبان و روایتها و رسم و رواجهای مشترک ما، ریشه داشته است. و این نکته نیز در همین جا گفتنیست که ما از  خدمات فرهنگی بیش بها و تلاشهای  سازنده یی که در گسترش و معرفی زبان و ادبیات مشترک فارسی دری توسط دانشمندان بزرگی چون دهخدا و فروزانفر و بهار و پور داوود وسعید نفیسی  ودکتر محقق و دکتر یار شاطر و دکترمحمد معین و بابا جان غفوروف و عینی ها و صدها تن دیگر در کشور های  ایران و تاجکستان و ازبکستان انجام شده است، چشم نمی پوشیم و ازکار های سودمند شان سپاسگزاریم.  ضمناً این یاد آوریها را نباید نوعی تجزیه خواهی و جدا سازی در میان یک کلیت فرهنگی درک کرد. زیرا این تجزیۀ قلمرو بزرگ  معنوی هم چنانکه در میان بینشمندان پیشین ما وجود نداشت امروزه که مزرهای سیاسی آن را از هم پارچه  پارچه کرده است، حق تجزیه معنوی آنرا نباید به خودمان  بدهیم. این کار به نفع ما نیست. بلکه به نفع جهانخواران و عاملان بومی آنان می باشد. مثلاً همانقدر که سنایی خراسانیست ( افغانستانیست) ایرانی وتاجکستانی نیز هست. یا برعکس همانقدر که حافظ  و رودکی (ایرانی  وتاجکستانی، دانسته می شوند) خراسانی (افغانستانی ) نیز هستند. البته دورۀ معاصر، از این قاعده، جداست. امروزه ما نمی توانیم محمد علی جمالزاده را افغانستانی وسخنور گرامی اکرم عثمان را ایرانی بخوانیم .

            به هر رنگ، در اثر گسترش روابط میان جوامع بشری و شگفتن وباروری  شگفتی انگیز  درخت دانش بشری در سدۀ بیست ویکم، امروزه خوشبختانه حقایق از لابلای واقعیتهای  زنده و گویا، کم کم چهره می نماید ومارا درشناخت بهترتاریخ و داشته های فرهنگ ملل جهان، و ملل حوزه آشناتر می سازد .  از سویی هم در خود کشورهای این حوزه فرهنگی نسلی پدید آمده اند که با صداقت بیشتر و امانت کامل آنچه را که گفتنی است می گویند و به این نمی اندیشند که فلان نظریه و پژوهه، مطامع و سیاستهای دولتها و خاندانهایی را برمی تابد یانه.

 نگاهی به گذشتۀ کشور

من در این مقاله عمدتاً به بررسی دو موضوع می پردازم که همواره در کشور آنهارا با تردید استقبال کرده اند .

بخش اول- موقعیت باستانی کشور ما در منطقه.

بخش دوم –  خراسان (افغانستان امروز) زادگاه زبان فارسی دری.

با اتکا به تاریخ، برانم که، کشور ما در درازای سده های بیشمار پیش از اسلام و بعد از اسلام نه تنها مرکز مدنیتهای بزرگ آریانی بوده بل که همچنین خاستگاه زبان دری و فرهنگ آن نیز بوده است.( در این باره در بخش دوم این نوشتار سخن خواهم گفت و در بارۀ مغالطه ها و بد آموزیهایی در این زمینه خواهم پرداخت) .

الف -  این سر زمین (خراسان بزرگ یا افغانستنن کنونی) در دوره های پیش از فرهنگ مزد یسنا نخستین آیینهای آریایی مانند آیین میترایی (مهرایین) و گیومرثی و زروانی و فرهنگ بزرگ گاهانی را در خود پرورانده است.(هریک از این آیین ها شایسته بررسی جداگانه است)

چنانکه در تاریخ سایر ملل جهان نیز دیده می شود سر آغاز تاریخ تمدن هرملتی با حماسه و استوره آغاز می گردد. این موضوع شامل سر زمین ما نیز می شود که در گذشته به نام سر زمین اقوام آریایی که مرکز مدنی اش بخدی (در اوستا) یاباکتریا (در نوشته های یونانیان) یا بلخ (در زبان دری) بود، خاستگاه بسیاری از استوره ها و حماسه های بزرگ و ماندگار انسانی بوده است.  امروزه پاره یی ازاین  ماجراها و حوادث را فرا تاریخی و برخی دیگر را تاریخی می نامند.

پیش از تاراج موزیم کابل توسط  جنگ افروزان و مزدوران پاکستانی، آثاری از دوره های فراتاریخ موجود بوده است (اکنون روشن نیست در کجاهستند). در (مجله باستان شناسی) چاپ کابل گفته می شود: { این آلات شامل مواد سنگی  می باشد  که از درۀ «داد یل» بلخ (مسکن آریایی های عصر پیشدادی) به دست آمده و پنجاه هزار سال عمر دارد . محل دومی  که  آثار  عصر سنگ به دست آمده از قره کمر سمنگان  است نمایندگی  از عصر                 hppu palao Lithicیا عصر سنگ قدیم بالایی می کند و عمر آن سی هزار سال تعیین شده است. محل سوم کشفیات  مربوط آق کپروک است که عمر آن به بیست هزار سال سنجش گردیده است.  آق کپروک نیز در ولایت بلخ  واقع بوده و مجسمه  گلی نیز از آنجا به دست آمده  است.} (2-ب)

در داستانها و روایتهای حماسی و استوره یی کشور ما  دو سلسله به نامهای پیشدایان و کیانیان شهرت بسیار داشته اند. هرچند سیمای تاریخی این دو خاندان در غباراستوره ها و حماسه ها پیچیده شده،  ولی از آنجا که یادنامه های شان در کتاب اوستا و منابع یونانی واسناد زبان پهلوی اشکانی و سغدی و مانوی و پهلوی ساسانی ذکر گردیده، نمی توان این دو را از واقعیت تاریخ کشور سترد و آنرا افسانه انگاشت. زیرادر شرایطی که هنوز خط اختراع نشده بود، مردم از همین طریق یعنی با شاخ و برگ دادن به حوادث تاریخی و سرگذشت شاهان و بزرگان قوم خویش، آنرا از نسلی به نسلی دیگر انتقال می داده اند. نکته یی که باید ذکر کرد آنست که موجودیت برخی از حماسه ها واستوره های مشترک در فرهنگ هندو آریانی گواه آنست که این حوادت قبل از کوچیدن و جدایی اقوام آریانی از همدیگر اتفاق افتاده بوده است. زیرا همگونی های زیادی در روایات آنها به چشم می خورد.

  پیشدادیان  در زبان بلخی باستان (زبانی که  اوستا بدان نوشته شده است) به صورت «پاراداتا» به معنای (نخستین داد گر) آمده است. در یشتها (بخشی از پنج جزء اوستا که شامل ستایشهایی است  در بارۀ ایزدان) هوشنگ- دری( هئوشنگه- اوستایی)عنوان خانوادگی پَرَذاتَ ( پیشداد) دارد. در بند 21 آبان یشت آمده است: « از برای او هوشنگ پیشدادی  در بالای (کوه) هرابرزتی (البرز)، صد اسپ، هزار  گاو، ده هزارگوسفند  قربانی کرد». در روایات حماسی ما هوشنگ پیشوای خاندان پیشدادی است. بر اساس متن شاهنامه کیو مرس سلسله یی را بوجود آورد بدینگونه: سیامک (پسر کیومرس)، سپس هوشنگ، تهمورس، جمشید، ضحاک (بیگانه) فریدون، منوچهر، نوذر، تهماسب (زو) و سرانجام  گرشاسپ پادشاهی کرده اند. ولی در اوستا موسس این سلسله هوشنگ می باشد.

از شاهان  پیشدادی به عنوان شاهان دادگر، نخستین بشر  و کشنده دیوان و اژدها وغیره یاد شده است. داستانهای مربوط به این شاهان تا حدی میان هندیان و آریاییان مشترک است که این خود نمودار حیات مشترک آغازین اقوام هند وآریایی را پیش از جدایی ، نشان می دهد . همچنان نامهای بسیاری از پهلوانان وشهریاران در«اوستا» و «ریگویدا» و «مهابارات» نمودار ریشه هندو آریایی آنهاست. در فصلهای 9 تا   11یسنا و در فرگرد دوم وندیداد بخشهای بسیار کهن دیگری در ارتباط با افسانه ها واستوره های روزگار پیش از زردشت  مشاهده می شود. سه فصل نامبرده یسنا، یشتی در باره هوم تجسم ایزدینۀ افشره مستی بخش گیاه هوما یا سوما، را دربر می گیرد . افسانه ضحاک وفریدون  افسانه ثریته )اوستایی) ازخاندان سام و گرشاسپ وتهمورس که اهریمن را به صورت اسپی در می آورد و برپشت او سی سال گرد جهان می گردد.  ویا افسانۀ سیاوووش که به دست افراسیاب کشته میشود  ( یشت 19 بند 77 یشت 17 بند42 ) یا افسانۀ جم که به عنوان مرد  میرا  در اوستا و در روایات هندیان  فرمانروای جهان مرده گان شناخته می شود. در کتاب اوستا جم ( yimaدر اوستا) دارای شخصیت دو گانه است. یکی آنکه نخستین مرد نه بلکه نخستین شاه جهان مادی است. که اهورا مزدا یک نگین، یک عصا ویک شمشیر، یک جام و یک گاو آهن زرین برایش هدیه می دهد. یما وارۀ بلخ را بنا نهاد.  اوستا بلخ را چنین می ستاید: «بخدی زیبا با پرچمهای بلند» (3). پدرش ویوهونی نخستین کسی است که افشرۀ هوما را تهیه کرد که به پاداش، پسرش یما بدو ارزانی شد. دورۀ پادشاهی جم هزار سال انجامید که پس ازآنهمه خوبی و شادکامی، دوران بدبختی آریاییان و پادشاهی ضحاک ماردوش فرا می رسد چون او از منش نیک بازمیماند و به غرور می گراید. پس فرۀ ایزدی از او به صورت مرغی (دراوستا- ورغن) جدا می گردد. در یشت 19 بند 30-34 در باره جم آمده است:

جمشید خوب رمه دیر زمانی به هفت کشور شاهی کرد، بر دیوان، مردمان، جادوان، پریان، کویان، و کرپان  ها چیره شد. از دیوان  هم خواسته هم سود را، هم جراگاه و هم گله را، هم  خشنودی و هم آوازه را بر گرفت.

به گاه شاهی  او جانوران  ومردان  هردو بی مرگ و بی زحمت بودند، خورش و  آشام  زوال  نا پذیر  بود، آبها و گیاهان فراوان  وتمام نشدنی بود.

به هنگام شاهی او

نه سرما بود نه گرما

نه پیری بود نه مرگ

ونه رشک دیو آفریده

تا زمانی که جم خوب رمه پسرویونگهان  شاه بود

پدر وپسر چونان  که بر نایان  پانزده ساله  هردو باهم  می گشتند

چنین بود  تااین که او در فرجام

دروغ را به دل خود راه داد

فر آشکارابه پیکر مرغی از او بگسست

پس جمشید خوب رمه

ناکام و بی آرام  همی گشت

او باژگون به جهت دل بد اندیش خود

 ازپی نهانگاهی در جهان همی گشت (4)

افزون بر استوره های آمده در کتاب اوستا، در شاهنامه نیز برافزاییها وابتکارهای تازه تری به سود مردمان و آموختن پیشه های نوآیین توسط جمشید پیشدادی، برشمرده می شود. بلعمی در کتاب «ترجمه تاریخ طبری» و گردیزی در «زین الاخبار» تقریباً با عین عبارت چنین آورده اند: «جمشید مردمان را به چهار گروه کرد: و ازاین جمله یک گروه دانایان، دیگر مبارزان  ولشکریان  وسه دیگر دبیران  وطبیبان  ومنجمان، وچهارم بزرگران و بازرگانان  وپیشه وران.» (5). رویهمرفته در باره جم تقریباً آنچه را که اوستا گفته است، شاهنامه وتواریخ عربی وخراسانی نیز، میگوید. تنها خبری که اهورا مزدا از فرا رسیدن زمستانی سخت به او می گوید تا دست به ساختن واره (شهر) بزند، در شاهنامه از این حادثه یعنی فرارسیدن دورۀ سرمای طولانی وسخت، سخنی در میان نیست. ولی جاگزینی اقوام آریانی در آریانوم واویجه و ایجاد پاد شاهی و شهر نشینی توسط جمشید  با اوستا مطابقت دارد.

کیانیان: دومین سلسله شاهی است و از واژه «کوی» زبان بلخی باستان آمده است. (دراوستا این عنوان بیانگر خاندان ویژه کیانی می باشد) که به معنای پادشاه و فرمانده و دانا می باشد. البته این واژه در بارۀ فرماندهان مخالف زردشت نیز بکار رفته است. ولی هم در اوستا وهم در شهنامه های دقیقی و فردوسی به عنوان صفت شاهانه، دانا، بزرگوار و خاندان معین، بار ها وبار ها به کار گرفته شده است. این کلمه در  ریگویدا در باره خدایان هندی نیز، استعمال شده است.

دکتر حسن تاج بخش پژوهندۀ ایرانی، می نویسد: «به عقیده هرتل و کریستن سن، کیانیان علی الظاهر روسای قبایل ایران شرقی اند. اینان سلسله منظمی را تشکیل می دهند. تاریخ آنها تنها اساطیری نیست و اعمال آنان حماسه هایی است  که کاملا جنبه بشری دارد. باید گفت عناصر اساطیری نیز تا حدی در لشکر کشی های آنهامخصوصاً درشاهنامه  وجود دارد.»  (6)  

از نظر اوستا  و شهنامه، شاهان کیانی نیز از دودمان  پیشدادی می باشند. رستم زابلی قهرمان مرکزی شاهنامه، در اوستا چهره نمی نماید. ولی او از اواخر دوره پیشدای تا پایان دوره کیانی حادثه آفرین حوادث داستانی شاهنامه به شمار می رود. قهرمان رویین تن کیانی، اسفندیار و زریر کاکایش در داستانهای اوستا حامی زردشت وآیین بهی می باشند.  سرانجام زریر در جنگ با تورانیان از پا می افتد واسفندیار درجنگ با رستم با نیرنگ سیمرغ کشته می شود. دربند های 71 تا72 زامیاد یشت از پهلوانان و گردنکشان کیانی نام برده شده است مانند: کیقباد، کی اپیوه، کیکاووس، کی آرش، کی پشین، کی سیاووش، کی لهراسپ و و به ویژه کی گشتاسپ. در اوستا کی گشتاسپ، بعنوان شاه محبوب وگستراننده آیین زردشت و سزاوار ستایش شناخته شده است.

پس از آنکه زردشت کتاب اوستا را به «گشتاسب»  شاه کشور آریانه واویجه در بلخ پیشکش می دارد او با پذیرش آن، به گسترش آیین بهی در قلمروبزرگی که  ازبلخ  تا هیرمند وسیستان و کابل و کشمیرو... گسترده است می پردازد. در اوستا در چندین جا از کی گشتاسب یادشده است. از جمله در گاهان قدیمترین بخش اوستا آمده است: « بشود که کی گشتاسب، زرتشتی اسپنتمان و فرشوشتر همواره با اندیشه و گفتار و کردار خود ، برای ستایش وبزرگداشت، خدای دانا را خوشنود سازند تا راههای راست دینی را که خدا به سود رسانان نموده، بپیمایند». (7)

بعد ها درکتب پهلوی آمده است که زردشت بفرمان گشتاسپ شاه،  اوستا را بر روی پوست گاو و یا لوحه های زرین  نوشت وآنرا در گنجخانه شاهی  و یا آتشکده ورهران که به دست اسفندیار ساخته شده بود، نهاد. بندهشن در بارۀ تاریخ کیانیان آگاهی خوبی به دست می دهد.

زردشـــــت

          سیمای آن پاکیزه سرشت و پیام آور خرد، هماره از سوی شاعران و خرد ورزان ونویسنده گان مورد بزرگداشت قرار گرفته و به نکویی از او یاد آور شده اند. متاسفانه امروزه این پیامبرخرد و عاطفه، در نزد هممیهنانش شخصیتی تقریباً بیگانه و ناآشنا است. او بیشتررنگ و بوی ایرانی داردتا زادو بومی. اوهرگز در کتابهای درسی مکاتب ما که سرچشمۀ دانش فراگیر ملت ازآن جا آغاز می گردد، حضور نداشته است (تنها در کتاب تاریخ ادبیات دری برای صنوف 8  مکاتب تالیف شده در سال 1363 مطالبی نسبتاً مفصل در باره او و فرهنگ اوستایی ذکر شده که پیش ازان در کتب درسی کشور معلوماتی داده نشده است). زردشت با پذیرش برخی از تهدابه های آیینی گذشته و رد برخی از پنداشتهای آنها  به گسترش آیین جدید خودش می پردازد.

برخی از دانشمندان از جمله کریستن سن سالزاد زردشت را 660 -583 پیش از میلاد دانسته اند (1) ولی کسان دیگر این ادعا را  به دو دلیل رد می کنند. یکی آنکه هرگاه زردشت در سال مذکور زیسته باشد، باید عهد دوپادشاه ماد یکی فرورتیش (647-625 ق.م ) و دیگری هوخشتره (625-585 ق.م ) را دریافته باشد و از پایتخت بزرگ آنان وهگمتانه (همدان) یادی  نموده باشد که چنین چیزی وجود ندارد. دلیل دوم آنکه در هیچ یک از اسناد ومدارک ایران غربی ذکری از زردشت و اوستا و آیین اوستایی نیامده است. واین نشان دهنده انست که جایگاه و محل پیدایش و قوام پذیری آیین زردشت همان طوری که بیشترین دانشمندان بدان اشاره کرده اند، شرق ایران یعنی خراسان (افغانستان امروز) است نه غرب آن یعنی ایران امروز. چنانکه مولف کتاب «اوستا» آقای محمد تقی راشد محصل پژوهندۀ ایرانی با واقعبینیی نوشته است: « آنچه در بارۀ زبان اوستایی مشخص است  آن که، این زبان  با فارسی باستان یعنی زبان منطقه فارس تفاوت دارد. وبنابراین مربوط به این سرزمین نیست. اما خاستگاه ان را به جاهای دیگر نیز باید از خلال اشاره های مبهم خود کتاب اوستا دریافت.از میان اوستا شناسان تنها تدسکو  زبان اوستا را  مربوط به شمال غربی ایران می داند وگرنه دیگران اتفاق نظر دارند که خاستگاه این زبان شرق ایران است. ویژه گیهای زبان کتاب اوستا و اشاره های متن آن نظر اخیر را تایید میکند» (8) همین نویسنده بازدر صفحه 91 کتابش با صراحت بیشتر می نویسد: «آگاهی های جغرافیایی در مهر یشت، فروردین یشت و زامیاد یشت نیز دیده می شود  که برخی از آنها  می توانند  با مناطق شرقی ایران  مانند سیستان و دامنه های هندوکش و پامیر قابل تطبیق باشند». (9) به گفته های آقای محصل باید اینقدر  افزود که به جای آوردن  قید (برخی از آنها) میبایست  قید ( بیشترینه از آنها) را می نوشت تا با واقعیت همسان می بود. زیرا چنانکه از فرگرد نخست کتاب وندیداد بر می آید از 16 منطقه یی که دراوستا نام برده شده و تثبیت گشته است اکثر آنهادر سرزمین افغانستان امروز واقع شده اند.  مانند: بخدی (بلخ)، هرایوه (هرات، قندهار، غزنه، وایکرته (کابل)، هیتومنه (هیرمند)، زرنگ (سیستان)، ره گه (راغ)، چخر (منطقه یی میان کابل و غزنه، اپرینه ویجو ( سرزمینی در پامیر یا خوارزم –نزدیک دریای آمو) انیسا (نسا، ترکمنستان کنونی)، مورو (مجرای دریای مرغاب)، سغده (در شمال دریای آمو)، هری ویتی (ارعنداب).

زمان ظهور زردشت را پیوست به زمانی باید دانست که اقوام مادی و پارسی از آریانه واویجه از باختریا جدا گشته بوده اند. چون نام طوایف ماد وپارس در کتیبه های آشوری در نیمه قرن نهم  ق م آمده است، پس ورود آنها حد اکثر در اوایل هزاره نخست ق م باید باشد. بدین گونه ظهور زردشت  باید در حدود 1000 ق م باشد.(10) و دور ترین زمان این مدنیت را در حدود 1500 تا1400 ق.م باید به شمار آورد.

و اما همچنان که زمان ظهور زردشت در میان  دانشمندان مورد اختلاف است در بارۀ زادگاه  او نیز نظریات چندگانه وجود دارد.  برخیها زردشت را از مردم پارس یا از مردم آذر بایجان یعنی غرب ایران دانسته اند. و کوشیده اند به این صورت آیین زردشت را تحت تاثیر دین یهود ویا به عبارت دیگر متاثر از فرهنگ بابلیان و آشوریان وانمود کنند. و لی چون در آیین زردشت اثری از این فرهنگها به مشاهده نمی رسد، نمیتوان آنرا قابل پذیرش دانست.

برخی هم زردشت را از خانواده سلاطین ماد دانسته اند وزادگاه او را در آذر بایجان کنار دریاچه ارومیه جسته اند . بنابر این پنداشت ابتدا او به تبلیغ عقایدش در آنجا می پردازد ولی چون در آنجا سخنانش را نمی پذیرند و بر او می شورند به نواحی شرقی یعنی در  بلخ یا خوارزم مهاجرت می نماید (11) . این گونه روایات بر اساس سنت استوار می باشدو در زمینه، بدون ارایه هیچ دلیلی جز بیان این روایات، زادگاه او را در غرب ایران وانمود کرده اند.  ولی با وجود این، اینان محیط گسترش آیین اورا نتوانسته اند از شرق ایران به غرب ایران بکشانند. وموطن پیدایی اندیشه های زردشت را بلخ یا خوارزم  نگویند.

دو، دیگر آنکه می دانیم زبان بلخ باستان که در گاتاها متجلی است با زبان وداها بسیار شبیه است ولی با زبان آریاییهای غرب آریاناواویجه به هیچ وجه شباهتی ندارد.

سه، دیگر آنکه هرگاه زردشت تا سن چهل و دو سالگی در آذر بایجان بوده باشد (چون او دراین دورۀ سنی به تبلیغ می پردازد) چگونه می شود که با مهاجرت در بلخ، در میان  مردم آنجا به روانی و فصاحت به تبلیغ آیین خودش بپردازد و مردم و گشتاسپ، شاه باختر را بتواند با عقاید جدیدش همنوا گرداند. مگر ممکن هست در فاصله میان آذربایجان و بلخ زبان مردم بلخ را آموخته باشد؟ بگذریم از اینکه در آن چنان شرایط دشوار، پر از کوه وصحرا ومخاطرات که نه راهی وجود داشته ونه وسیله مسافرتی جز اسپ،  ممکن نیست کسی بتواند این فاصله چند هزار کیلومتری را طی کند. وانگهی چه دلیلی وجود دارد که او اینهمه راه طولانی را طی کند و به بلخ بیاید؟

منطقی تر آنست که گفته شود  این مهاجرت از روستایی یا شهری در نزدیک بلخ، صورت گرفته باشد که قاعدتا همیشه داعیان اندیشۀ نو در امر تبلیغ آیین جدیدشان دراندیشه یافتن همفکران و یاوران نیرومندی درمیان درباریان واشخاص پرنفوذ دیگر، می باشند تا کارترویج اندیشه های شان آسانتر گردد. چنانکه در اوستا و شهنامه نیز گشتاسپ وپسرش اسفندیار با پشتیبانی او به گسترش آیین بهی در بلخ می پردازند و کار تبلیغ زردشت را آسان می سازند. این موضوع در بارۀ مزدک بامدادان و قباد شاه ساسانی نیز صدق می کند.

در باره اینکه زردشت در خوارزم به تبلیغ آیینش پرداخته باشد نیز سندی ذکر نکرده اند . یکی از آب وهوای کوهستانی وسرد خوارزم یاد آوری نموده که گویا دراوستا بازتاب یافته است و دیگری شباهت میان لهجۀ خوارزم ولهجه گاتاها را بدون ارایه مدرکی خاطر نشان نموده اند. ولی دانشمندانی که به بلخی بودن او تاکید کرده اند، به استناد خود کتاب اوستا که کهنترین سند اثبات شمرده می شود و سپس به شهنامه ها و اقوال دیگر استناد دارند  که واقعه را در بلخ ذکر کرده اند. چون ایجاد مدنیت نخستین در بلخ و فرمانروایی گشتاسپ درآنجا  و ظهور زردشت و سپس کشته شدنش دراین شهر به دست ارجاسپ تورانی خود بهترین گواه این ادعا می تواند باشد.  

آقای محمد تقی راشد محصل، دانشمند ایرانی  می نویسد: «اگر آگاهیهای اوستا و متنهای میانه در کنار هم قرار داده شود می توان نتیجه گرفت که خاستگاه نخستین اریاییان منطقه ای است که شمالی ترین آ ن خوارزم و جنوبی ترین آن سیستان است. و به هر حال در شرق ایران است ونه غرب ویا شمال غربی  اما ایرانویچ که در اوستا از آن بسیار نام برده شده است  وغالباً آن را سرزمین  اصلی آریایی ها  دانسته اند  به گمان نیولی سرزمین  زردشت و زردشتیان  است  نه خاستگاه  نخستین  آریاها  وبنابر سنت، این منطقه  مرکز زمین پنداشته شده  و رود دائتی و پل چینود وچکاد دائتی  در آن جاست وگاو گیومرث نیز درآن جا افریده شده اند وبا توجه  به این منطقه  دارای آب وهوای کوهستانی وسرد توصیف شده  است .قابل قبولتر آن است  که ان را  خوارزم بپنداریم.»(12) و لی نویسنده محترم در صفحه ص91 مینویسد: «پس اوستا، به طورکلی صفحات شرق و شمال شرقی ایران را توصیف می کند. آگاهی های جغرافیایی در مهر یشت، فروردین یشت و زامیاد یشت  نیز دیده می شود  که برخی از آنها  با مناطق شرقی ایران مانند سیستان و دامنه های هندو کش  وپامیر  قابل تطبیق می باشد.» (13)  واینکه چرا خوارزم و نه بلخ و دامنه های هندوکش؟ مولف چیزی نمی گوید. قدر مسلم آنست که منطقه کوهستانی با هوای سرد وچکادهای کوهستان را در همین دامنه های هندوکش و پامیر باید سراغ گرفت و نه در خوارزم که اصلاً در آن جا کوهستانی بلند دارای چکاد ها، چنانکه در اوستا بار ها ازان سخن رفته،  اصلاً وجود ندارد.

دانشمند تاجکستانی پروفسور یوسف شاه یعقوبوف هم در پایان مقاله اش زیر عنوان (وطـــــن زردشـــــت (زادگــاه زردشــــت در کــــجـــاســـــت؟) به چنین نتیجه یی می رسد:

«از پدر و مادر زردشت پنج پسر: زردشت، ردوشتر، رنگوشتر، نوتريگا، نايوتيس و خواهر مديو مانگه بدنيا آورده اند. نامهای به اشتر پيوست بودن زردشت و دو برادرش نيز از باختر بودن آنها را تصديق مينمايد. زيرا اشتر دو کوهانه را زاده باختر ميدانند. اشتر در سنت آرياييها و باختريان حيوان مقدس حساب ميشود. ازينرو نام اشتر را در کنار نام نوزادان خود بر می گزيده اند. همينطور ما پيغمبر آرياييها زردشت را از باختر شرقی بر می شمريم و اين ناحيه ها که از آنها نام برديم شامل آريانويچ بودند. تدقيقات باستان شناسی در ختلان قديم نشان ميدهد که در هزاره دوم پيش از ميلاد در باختر شرايط اقتصادی و سياسی بوجود آمده تاسيس دولتی بزرگ آرياييها را طلب مينموده اند.  برای تشکيل نمودن دولت بزرگ عقيده ای لازم بود، که تمامی آريایيها را باهم متحد سازد. منبع چنين باور عقيده دينی عموم آريايیها يکتا پرستی بود، که آنرا اولين پيغمبر زمین زردشت بوجود آورد. زردشت به دربار گشتاسپ آمده به او فهماند که در آسمان خدای يکتاست و در زمين هم یک شاه بايد باشد، گشتاسپ اين عقيده را پذيرفت و دولت بزرگ آرياييهای کشاورز را تشکيل نمود. اين دولت کيانيان بود که مرکز آن شهر بلخ در باختر ميباشد.» (14)

 از زردشت  و اندیشه های انسانی او، دانشمندان، شاعران و مورخان چه دری گوی، چه تازی گوی  در هر دوره یی از تاریخ، به نیکویی یاد کرده اند. شهرستانی در کتاب الملل والنحل خود می نویسد:

«سه هزار سال از این آفرینش گذشت اراده الهی برآن رفت که در صورت نور درخشنده ترکیب صورت انسان  را پدید آورد. وماه و ستاره ها و زمین را بیافریدوبنیه آدم سه هزار سال بیحرکت بود. بعد ازآن روح «زردشت» را در درختی که در اعلی علیین آفریده بود قرار داد و نشو نمو یافت  تا آنکه به سی سالگی رسید. پس حق تعالی او را به پیامبری به سوی مردم فرستاد  و او را دعوت نمود، «گشتاسب»  را به دین خود و او اجابت نمود و دین او عبادت خدا بود و نا فرمانی شیطان و «امر به معروف» و «نهی از منکر» و دور بودن  از پلیدیه او گفت: نور وظلمت دو اصل ضد یکدیگرند و همچنین یزدان و اهریمن و این هردو مبدا موجودات عالمند... و زردشت را کتابی است که آنرا زند و اوستا گویند آن کتاب بروی فرود آمده است و بعد از آن  در موارد تکلیف که حرکات انسان است سخن گزار شد وبه سه قسم تقسیم نمود: 

-          گویش (گفتار نیک)

-          منش (پندار نیک)

-          کنش (کردار نیک) ... »

بیرونی می نویسد: «زردشت در علم نصف حکمای حران و پیشینیان ایشان بوده در علم و دانش پایه بلندی داشت  که علم کسوفات نزد دانش او ناچیز بوده» (15)

دقیقی بلخی از هموطن فرزانه اش زردشت با سپاس فراوان بدین گونه یاد کردی دارد:

یکی پاک پیدا شد اندر زمان                                          به دست اندرش مجمر عود و پان

به شاه  جهان گفت  پیغمبرم                                          ترا  سوی  یزدان  همی  ره   برم

خجسته پی ونام  او  زردهشت                                       که   اهریمن  بدکنش را  بکشت (شاهنامه چاپ بروخیم)

ای روی تو رخشنده تر از قبلۀ زردشت                           بی روی تو چون زلف تو گوز است مرا پشت (امیر معزی)

وگر قیصر سگالد  راز زردشت                                      کنم زنده رسوم زند و استا (خاقانی)

آن آتشی که قبلۀ زردشت و عید اوست                          می دیدمش زدور و نرفتم  فراترش (خاقانی)

بیا  ساقی  آن  آتش   تابناک                                        که زردشت می جویدش زیر خاک

بباغ تازه کن آیین دین زردشتی                                     کنون که لاله بر افروخت آتش نمرود (حافظ)

«اولدنبرگ Oldenberg  معتقد است که ویشتاسپ پادشاه باختر  که حامی زردشت است شخصیتی است تاریخی ، رئیس مملکتی جنگجو نبوده  بلکه پیشوای مردمی زارع ودامدار است، و درمبارزۀ بین خوبی و بدی که اساس دین زردشت است مردم و حیوانات  عملاً شرکت دارند.» (16)

(( زردشت سیستم اقتصادی خود را موقعی پیشنهاد کرد که گروهی از آرینها از زندگی کوچ نشینی به صورت زندگی اسکان یافته و دامداری ساکن درآمده بودند ودرزندگی آنان گاو اهمیت خاصی داشت)) (17) .

 اوستا ، میراث فرهنگی- ادبی  بلخ باستان

نخستین دفتر شعر نیاکان ما همان  سروده های زردشت پیام آور راستی و خرد است که ابتدا  از زبانی به زبانی و از سینه یی به سینه یی نقل گشته تا به صورت نوشته در کتاب اوستا گرد آمده و به ما رسیده است .این سروده ها به زبان بلخیان باستان درکتاب «اوستا»، (گاثاها) یا (گاهان –دری) نامیده شده است که به معنای سرود میباشد و یک ششم کتاب اوستا را تشکیل می دهد  وکهن ترین متن شعری است به صورت هجایی.  هرسروده دارای بند هایی است که شامل بیتهایی با تعداد ثابت هجا ها می باشد. گاهان دارای پنج (گاه) یا بخش می باشد و هر(گاه) دارای فصلها یا (هات) ها میباشد که در زبان بلخی باستان (مشهور به اوستایی) مشتق است از واژه (هایتی). گاتها در بر گیرنده 17 سرود  است و در اوستای بعداً تنظیم شده، در میان (یسنها) –بخش سرودها ودعاهای دینی – قرار گرفته است  که یسنهای 28 تا34 و 43 تا 51 و 53 را شامل می باشد.

بخش دیگر گاهان بخش نثری آنست که در زبان بلخی  باستانی یسنهای ((هپتنگاههایتی)) (به نام یسنهای هفت گانه یا هفت فصلی) نا میده می شده است.

این سرود ها که ازآن بیگمان سه هزارو سی سال و اندی گذشته است. نخستین بار بر زبان پاکمردی عشق آفرین به نام زردشت جاری گشت. زمانه های بیشماری را درنوشت و از سینه یی به سینۀ دیگر نشست تا در زمان پادشاهی اشکانیان که حکومت  شان را یونانیان (باکتریا) نامیده اند، به ثبت رسید ومجموعه آن سروده ها و نیایش ها و احکام را به نام (اوستا) نام نهادند. (این نام در اوستا به معنای کتاب نیامده است). در دوره ساسانیان که مردم پارس به آیین زردشت می گروند آنرا به زبان پهلوی ساسانی ترجمه کردند که «زند» و تفسیرش را «پازند» نامیده اند.

آنکتیل دوپرون فرانسوی( 1731 – 1805 ) کتاب اوستا را از هند به اروپا انتقال داد و بار نخست از این کتاب ترجمه یی انتشار داد که در باره اوستا و اوستا شناسی سرآغاز  کار به شمار می رود. دانستن  معانی واژه های متن گاهان از لحاظ شناسه های صرفی آن بنابر کهن بودن و پیچیده گیهای زبانیش نسبت  به دیگر بخشهای اوستا، دشواریهایی دارد که جز در مواردی وِیژه دانشمندان اوستا شناس  دارای اتفاق نظرنیستند. به نظر گرشویچ 1968 با وجود ابهامات موجود، اندیشه ها و عقاید والای زردشت که از لابلای سرود ها  و گفته های انسانی و برین او می درخشیده اند، کاملا آشکار است.

در سال 1937 استاد پور داوود اوستا شناس ایرانی نیز متن و ترجمه متن گاهان را چاپ کرد.  کار استاد پور داوود متکی بر ترجمه وتفسیریست که بار نخست کریستین بارتولومه، انرا انتشار داد. بارتولومه برزبان سنسکریت و زبان اوستا هردو مسلط بوده است  که پس ازاو تا هم اکنون دامنه پژوهشها در این زمینه دوام دارد. ( با دریغ که در سرزمین خود این حکیم و شاعر بزرگ، این فروغ بیداری، توجه شایسته به عمل نیامده نه در بارۀ خود او ونه کتاب اوستا که این اهم اینک بر دوش فرزندان با فرهنگ او چون باری عظیم سنگینی می کند. وقت آنست که هممیهنان  زردشت آنانی که آتش نامیرای میراث خرد ودانش او را در نهان خود شان زنده نگهداشته اند و به منابع علمی  در باره او دسترسی دارند  و به زبانهای معتبر بین المللی آشنا هستند، به ترجمه و نگارش در این زمینه با جدیت بکوشند تا دین خود را  ادا نمایند. همچنین لازمی است در دانشگاه کابل یا دانشگاه بلخ بخش اوستا شناسی تاسیس گردد و از اوستا شناسان خارجی دعوت به عمل آید تا کنفرانسهایی را برای تشویق دانشجویان برپا نمایند وبه  پژوهشهای شان در افغانستان ادامه دهند. زیرا ترجمه هایی که دیگر همزبانان ما بعمل آورده اند، همه دستکاری شده اند و غالباً قابل اعتماد نیستند.)

           واما به شمول بخش گاهان سراسرکتاب اوستا پس از نخستین گرد آوری  در دورۀ اشکانیان (دولت باختریان در اواسط سده 3 پیش ازمیلاد تا سال  55 م ) و سپس در دورۀ ساسانیان - خسرو انوشیروان (535م)ازان  21 نسک آماده شد. وچون زبان بلخی باستانی در دوره اشکانیان و ساسانیان جز در نزد مغان وموبدان نمانده بود. اوستا توسط موبدان و مغان از حافظه و روایات به صورت کتاب در آمد. استاد دهخدا دانشمند ایرانی در لغتنامه اش می نویسد:  «برخی از خاور شناسان این زبان را {منطورش اوستاست} زبان باختری (بلخی) باستان نامیده اند. بنابر فرضیه ای که زبان مزبور معرف زبان اهل باختر (بلخ)- یعنی همان کشوری که گشتاسب شاه به تشویق زردشت، در آن به ترویج آیین مزدیسنا پرداخت می باشد ولی این فرضیه باطل است و طرفدار ندارد.» (18). ولی متاسفانه استاد دهخدا دلیلی بر باطل بودن آن فرضیه نمی آورد و ضمناًً از طرفدار نداشتنش میگوید. در حالی که سه جمله بالا تر آن موضوع را به استناد برخی از خاورشناسان ابراز می دارد که خود بخود بر وجود طرفداران آن نظریه گواهی می دهد. پس چگونه می توان گفت که آن نطریه باطل است و طرفدار ندارد؟»

 آریاییان بلخی که خود یکی از پدید آورندگان مدنیت و فرهنگ باشکوهی  بوده اند  در آغاز آن طلیعۀ بیداری بنابر نداشتن خط، سنتهای ادبی خود را به گونه شفاهی توسط روحانیان و نقالان ونوازندگان به بازماندگان خویش انتقال می داده اند. واژه «گوسان» که در زبان پهلوانی یا پارتی  به معنی کسیست که مواریث ادبی هنری شاهان کیانی و پیشدادی را از راه  شعرونوازنده گی و آوازخوانی  انتقال می داده اند به همین معنا به کار می رفته است. امروزه معادل ین کلمه را در زبان دری خنیاگر می گویند. در منظومه {ویس ورامین} واژه  گوسان، در دوجا به کار رفته است. در کتابهای پسین که سنت ادبی باستانی به ثبت رسیده و خط بوجود آمده است، روحانیان زردشتی  یا موبدان، تمامی  اوستا را ازحفظ  به نوشته در آورده اند و ترجمه  کرده اند.

برعلاوه روشن است مادامی که خط  به وجود می آید دیگر سنتهای ادبی، رفته رفته جایشان را به کتیبه نویسی، رساله وشعر خالی می نمایند هرچند که سنت حفظ یادگارهای گذشته گان به صورت یک حرفه و به  صورت یک ضرورت عامه پسند که اکثریت از سواد خواندن ونوشتن بی بهره بوده اند، یک نیاز عام اجتماعی پنداشته می شده و به همین علت در درازای سده های بسیار، دوام خود را در میان مردم حفظ کرده بوده است. چنانکه  از اشاره هایی که فردوسی در مورد گرد آوری شاهنامه و داستانهای پهلوانی به عمل آورده است میدانیم بخش بزرگ شاهنامه  فرآورد ثبت همین سنتهای زبانی خراسانیان ویا مردم پار دریابوده است . چنانکه در جایی گفته است:

 زبلبل شنیدم یکی داستان              که برخواند از گفتۀ باستان  

و بلبل لقب استادان حماسه خوان  ونوازندگان ونقالان  دوره گردی  بوده که در میان مرد م خراسان  به نقل و روایت داستانهای باستانی و پهلوانی می پرداخته اند  و فردوسی داستان رستم و اسفندیار را ازیکی از همین بلبلان ، نقل کرده است. جلال خالقی مطلق یکی ازنویسندگان معروف ایران می گوید که در آسیای میانه وشرق ایران ( منطورش خراسان یا افغانستان امروز است) یک لقب قدیمی بوده است (19).

{به یاد دارم در لیسه باختر ولایت بلخ، هنگامی که دانش آموز آن مکتب بودم پسرک سیاه چردۀ آواز خوان را دانش آموزان لیسه «بلبل سارندوی» لقب داده بودند. چون واقعاً پسر خوشآوازی بود که محافل مکتب را با آواز خوشش شور وحال می بخشید. (اگر حافظه ام اشتباه نکند، نام این پسر عبدالمنان بود)  به هر رنگ سیمای  آن بلبل شور آفرین تا هنوز در خاطره ام  پایدارمانده است.}

پس از ایجاد خط در سده ششم پیش ازمیلاد  اسناد دولتی و کتیبه ها و رساله های دینی وغیر دینی به ثبت می رسند. در دوره میانه، بویژه پارتیان ونیزمانویان و ساسانیان تا دوره اسلامی با انبوهی از نوشته ها و یادگار های کتبی، سنت خرد ورزانه نیاکان خویش را حفظ کردند. متاسفانه بخش بزرگی از این یادگار ها در اثر یورشها و ایلغار های جهانکشایانی چون اسکندر و بادیه نشینان عرب و چنگیز وتیمور، از میان رفته یا در زیر خروارها خاک مدفون گشته اند. ابو ریحان بیرونی  نابغه بزرگ دربار محمود زابلی، فاجعه این بربادی راتوسط اعراب بادیه نشین، چنین افشا می کند: چون «قتیبه بن مسلم باهلی برمردم خوارزم دست یافت، نویسنده گان ایشان را کشت، هیر بدان را نابود کرد، کتب ورسایل آنها را بسوزانید، ازآن پس مردم خوازرم در نادانی فرورفتند  وآنچه  که از احکام و علوم  می دانستند  همه را سینه به سینه  نقل کردند  وتنها از روی حافظه می گویند ( سال87 هجری) (20) . شاید بر حسب اتفاقی دیگر (اتفاق می گویم چون از حکومت مداران قبیله سالار هرگز چشمداشت کار فرهنگی دلسوزانه نمی رود) چنان که کتیبه ارزشمند «سرخ کوتل بغلان» به صورت اتفاقی از زیرخاک پیدا گشت، روزی آن آثار به دست بازماندگان آنان کشف و ثبت تاریخ ما گردند. رودکی سمرقندی با یاد آوری این سنت آنرا به نسلهای بعدی توصیه می نماید:

 تا جهان بود از سر آدم فراز                   کس نبود از راه دانش بی نیاز      

 مردمان بخرد اندر هر زمان                    راز دانش را به هرگونه زبان       

  گرد کردند و گرامی داشتد                      تا به سنگ اندر همی بنگاشتند

دانش اندر دل چراغ روشن است               وز همه بد بر تن تو جوشن است

وخود به عنوان یک گوسان با نواختن چنگ امیر نصر سامانی را وا می دارد تا هیجان زده از بادغیس هرات به سوی بخارا بتازد.

میدانیم که کتاب اوستا نخست به زبان پارتی (پهلوی اشکانی) گرد آورده می شود یعنی در همان زادگاه زبان در بلخ یا باختریا (نباید فراموش کرد که دولت بلخیان در آن زمان محدوده فراتراز امروز را داشته است که شامل آسیای میانه و سراسر خراسان بزرگ می گشته است. پایتخت این قلمرو بزرگ بلخ بوده است که بنا به روایت مولف کتاب bulgarski khroniki/  / از زبان استرابون مورخ یونان باستان، بلخ آنزمان را «ستاره آسیا» نامیده  است) وقلمرو این امپراتوری پارتی تا بین النهرین گسترده بوده است.

            سر آغاز ادبیات حماسی  کشور ما دوره پیشدادیان وکیانیان است. از این دوره، دانشمند دنمارکی کریستن سن، زیر نام «کیانیان» به گستردگی سخن رانده و این دوره را در اوستا در واقعیت تاریخ ایران شرقی (یا افغانستان امروز) نامیده است. در این دو دوره که دوره های استوره یی آریاییان است در بارگاههای خدیوان و پهلوانان فرهنگ گستری چون: هوشنگ –دری ( اوستا -هئوشنگه) (کشنده دیوان)، تهمورث (urupi taxma   اوستا) کیقباد و کیخسرو وکی گشتاسپ  و غیره رامشگران و خنیاگران و راویانی وجود داشته اند که بر کارنامه های پهلوانان و شاهان چون زریر و اسفندیار و رستم و خانواده رستم بارامش و  سرود سخن می رانده اند و سپس آن روایات و اشعاردهان به دهان در میان مردم باز گفته می شده است که در دوره های بعدی چنانکه یاد آور شدیم یعنی در دوره پارتها و مانویان و ساسانیان، این اشعارو داستان ها در هیات خداینامه ها و نامه های خسروانی و پهلوانی خراسان زمین ثبت شده و درکتابخانه های شاهان نگهداری می شده اند. در یشتها –یشت 13،  بند132 ویشت 19، بند71  از این هفت تن -کوی در زبان اوستایی kauui به این گونه یاد شده اند: 1 - در اوستا- کوی کوادته ( در زبان دری – کیقباد )، 2- در اوستا -کوی اپیواهو ( دری - کی اپیوه ) 3- در اوستا -کوی اوسان ( دری –کی کاووس ) 4- در اوستا- کوی آرشن ( دری – کی آرش ) 5- در اوستا - کوی پیسینه ( دری- کی پشین )6 -  در اوستا -کوی سیاورشن ( دری- کی سیاوش ) 7- در اوستا - کوی خاوسراوو ( دری-کی خسرو) (21) .

اکثر داستانهای کیانی  در کتاب اوستا  وجود داشته ولی  در دوره ساسانی پس از پذیرش آیین زردشتی توسط آنان، به نسبت سختگیریهای روحانیان ساسانی، از میان  برده شده است. ولی سیمای گشتاسپ و پسرش اسفندیار و برادرش زریر در ادبیات اوستایی  حفظ شده است. چون اینان برای نخستین بار آیین زردشت را به عنوان حامیان دین بهی در بلخ (اوستایی – بخدی) و دیگر نواحی قلمرو گشتاسب می گسترانند. زهره زر شناس پژوهنده ایرانی با واقعبینی و دور از یک سو نگری، می نویسد: «این روایات اصولاً به ساکنان شمال شرق ایران ووطن اوستا یعنی ایرانویچ تعلق داشتندو از افسانه ها وداستانهای غرب و جنوب ایران که در آثار مورخان یونانی  بدان ها اشاره شده است،  در این کتاب اثری دیده نمی شود .»(22)

پس از دوره پیشدادی وکیانی، دوره اشکانی در تاریخ ادب کشور ما و کشورهای منطقه نقطه مهم آفرینشهای روایی ونقلی به شمار می رود. آثاری مانند «یاد گار زریران» ،متن موجود  رساله دارای 3000 وازه به زبان پهلوی ساسانی است. از زمان نوشته شدن این اثر گرانبها تقریباً 2000سال گذشته است ولی تا هنوز شور گرمای حماسی خود را از دست نداده است و دران از دلاوریها و پاکنهادیها و بلند دستیهای زریر ودیگر پهلوانان وجنگاوران آرینی  و از پیشوای فرهنگ پرورشان زردشت وهمچنین شاه گشتاسپ ستایش شده است. این اثر از حماسه های کیانی  شمرده می شود  که جنگ گشتاسپ رابا ارجاسپ تورانی و حادثه کشته شدن زریر و پسر خورد سال او بستور را بیان می کند. کریستن سن این منظومه را حلقه وصلی با منظومه های قهرمانی یشتها میداند. همچنان منظومه «درخت آسوریک» (مناظره میان درخت خرما و بز) یکی دیگر از آثار منطومه های بازمانده از دوره اشکانیان است. استرابون مورخ یونان باستان ذکر می نماید که در آرین زمین ترانه یی خوانده می شده که در آن 360 سودمندی  برای درخت خرما ذکر شده است که گفته میشود به صورت ضمنی اشاره به همین منظومه دارد. هم چنان ویدن گرن «سرود مروارید» را یک سرود پارتی و بسته به شرق آرینزمین می داند. در این سرود از پادشاهی کوشانیان وبابلیان یاد آورده شده است:

...گوهر های قزحسان از ولایت کوشان ...

....من از مرزهای میشان ...

...به سرزمین بابل رسیدم ....

  حمایت بهنگام شاهان پارتی از این میراث ادبی آرینزمین و فرهنگ یونانیان وهمچنین حمایت فرهنگی کوشانیان از داشته های فرهنگی این سرزمین که بیشترینه آثار با ارزشی  ازآن دوره در دسترس ما باقی مانده است، شایان توجه می باشد. از این دوره متاسفانه آثار نوشته شده ادبی در دست نیست ولی در عوض آثار سنگی و برونزی و اسباب آلات تزینی کشف شده که بر توانمندی هنری مردم کشور گواهی می دهد. زبان مادری فرمانروایان کوشانی زبان بلخی می باشد که خود شاخه یی از زبان بلخی باستان شمرده می گردد.

مهمترین آثار فرهنگی ازدوره کوشانیان که به زبان بلخی میانه و با رسم الخط یونانی نوشته می شده است و در دسترس ما قرار دارد، کتیبه سه زبانه دشت ناور غزنی، کتیبۀ رباطک، سنگوشته 25 سطری سرخ کوتل بغلان (سده 2  م) (این کتیبه  را بار نخست هنینگ ترجمه کرد). همچنین می توان در این مورد به مقاله : Bactrian documents from Ancient Afghanistan

نوشته پروفسور        Nicholas Williams Sims مراجعه نمود. سنگنوشته کنشکا مکشوف در بغلان، نوشته های روی دیوار در قره تپه، سنگنوشته های مکشوف در دره توچی پاکستان نزدیک مرزکشور (سده 9 م)، چند سنگنوشته کوتاه در دلبر چین مرکزجغتو. همچنین دستنوشته هایی به زبان بلخی میانه با رسم الخط یونانی کشف شده در ترکستان چین و متعلق به قرن های 4 تا نهم میلادی با مضمون بودایی، دستنوشته هایی بر پوست درخت غان درکمپیرتپه و کشف بیش ازیکصد نامه وسند که درسده های 4تا 8 میلادی در شمال هندوکش نوشته شده اند و غیره.(23) این نیز گفتنی است که بیشترینه پژوهشهایی که تا کنون در باره زبانها، رسم الخط ها و ادبیات گوناگون باستانی ما و منطقه به عمل آمده به دست دانشمندان غربی صورت پذیرفته است. مانند کریستین بارتولومه، برتلس، جکسن، دوشن گیمن، دومزیل، سولوخوف، کوریلویچ، گرشویچ، میه، وست، هینتس، آبایف، کریستن سن  و دیگران. (بنابر حجم مختصر این نوشته جای بررسی فلسفه و آیین زردشت که بایسته بود بر آن نگاهی افگنده شود، پرداخته نشد. نویسنده)

ویژه گیهای دستوری

خاور شناسان  غالباً زبانی را که در کتاب اوستا به کار رفته، آغازینه  زبان گروه شرقی  می دانند  که دارای دو نوع گویش قدیم و جدید بوده و از جهت آوایی، دستوری و واژگانی  با آنکه دارای ویژه گیهای مشترکی هستند دارای تفاوتهایی  نیز می باشند. اسمها و صفتها در متن اوستا براساس اینکه چه واکی (حرفی) را می گیرد صرف خاص خود را می داشته باشند. این واکها در زبان بلخی باستان به دو گروه واکه (مصوت) و همخوان (صامت) تقسیم می شوند.  مصوتها به مصوتهای کوتاه و بلند جدا می گردند. برخی از شناسه های صرفی میان حالتهای گوناگون  صرفی مشترک  هستند. وضعیت صرف فعل در اوستا بسیار گسترده تر از دستگاه فعل در زبان دری می باشد. دانشمندان بدین باورند که زمان هایی که امروز شناخته نیستند و دستگاه صرفی که از میان رفته اند در آن وجود دارد و خصوصیات افعال با زبان همریشه اش زبان سنسکریت هماهنگ است.  واکهای الفبایی به یکدیگر نمی پیوندند و از این جهت یک صورت دارند.  در اوستا نقطه گذاری به خوبی مراعات می شود. که در برابر هر توقف کوتاه یا بلند یک نقطه و سه دایره کوچک یا بزرگ به کار رفته است. افعال دارای سه حالت می باشند، حال، نقلی و گذشته.  هرکدام از این افعال دارنده وجوه اخباری، امری، التزامی، انشایی وتمنایی و صفتهای فاعلی و مفعولی می باشد.

واژه ها در اوستا یا ساده اند یا مشتق که مانند زبان دری با افزودن پیشوند وپسوند ساخته می شوند. واژه های ساده اوستایی گاه با ریشۀ فعل یک صورت  دارند. مانند vak   که هم معنی «سخن» رادارد وهم معنی «سخن گفتن» را. در صورت  اول اسم است و در صورت دوم ریشه. ترکیبها از دو جز مستقل  معنی دار تشکیل می گردد و ازاین رو توانایی زیاد واژه سازی را داراست.

از لحاط معنا شناسی اوستای کهن به ویژه «گاهان»  که بخش شعری اوستا را تشکیل می دهد، یکی از دشواری های آن است. این دشواری از عدم شناخت برخی از واژه ها سرچشمه می گیرد. به این منظور گاهی لازم می افتد  برای دانستن انها  از زبان هند باستان  مدد بجوییم.

صفت در اوستا  جنس ندارد. و از نطر شمار، جنس و حالت با موصوف خود مطابقت می کند. اسم و صفت  را به دو گونه می شود مونث کرد. اگر واژه  به a تبدیل می شود  مانند اسپ p aas (اسپ نر)، aspª (اسپ ماده). دیگر با افزودن é  در پایان   در این مورد  معمولاً تغییراتی  آوایی  نیز حاصل می شود. مثلاً vohu به معنای خوب (مذکر)، vaìhué خوب (مونث) می شود. (24)

نـتـیـجــه

کشور ما از دورانهای پیش ازتاریخ  و در دوره های  تاریخی، سرزمین داشته های فراوانی بوده است. از عصر پهلوانی تا گسترۀ فرهنگ اوستایی و پس از آن، سنتهای روایی و فرهنگ ملی ما از دوسوی دامان هندوکش و بلخ و سیستان و آسیای میانه آغاز می گردد و با پدیدار شدن وخشور بزرگ، زردشت و کتاب خرد پالا و شاعرانه اش "اوســـتا" سر نامۀ ادبی و فلسفی  و سر چشمۀ زندگی مادی ومعنوی ماقرار می گیرد. آن آغاز پر شکوه به روایت تاریخ، میراث غنامند باشنده گان این آب و خاکست  که پاسداری ازآن و رشد و بالنده گی اش یکی از وظایف ملی ماشمرده می شود.  شناخت این جریان  وحفاظت از آن از دستبرد بیگانه گان و خودیهای نادان و مغرض نیز یکی دیگر از وظایف وابسته گان آن کلیت پر افتخار  می باشد که متاسفانه در اثر بی کفایتی  حاکمان طفیلی و قبیله گرا و بی سواد صد سالۀ اخیر، بسیاری این داشته های ارززنده را از دست داده و خود کم کم از آن بیگانه گشته ایم تا سرحدی که  امروزه  بسا از داشته های تاریخی مان را از خود نمی دانیم  ویا از اهمیت آن بی خبریم. جامعه خراسانی ( افغانستان امروز) با نفوذ قبیله سالاران در دستگاه حکومات، کشور را از لحاظ بیان گذشته فرهنگی اش به قهقرا برده و از هویت بایسته اش جدا نموده است. زیرا به بیان بیدل بزرگ: (سامان این شبستان کوری و بی چراغی) بود. ولی آن کاخ شکوهنده و استوار امروزه بار دیگر به همت فرزندان رسالتمند میهن، کشف می گردد و به هستی خودش ادامه می دهد و ملت به هویت اصلی خودش باز می گردد . دیگر سر رشته از کف بی کفایت قبیله گرایان بیرون می رود و روز تا روز مشت جعلکاران تاریخ و فرهنگ ستیزان ما گشوده می شود. اگر در دورۀ  خاندان یحیا، عده یی از  شوونیستان شناخته شده، رهبری فرهنگ افغانستان را دردست داشتند که بر دلها مهر زده بودند وبر زبانها نیز و از اکادمی علوم کشور پشتو تولنه ساخته بودند و سالیانه هزینه های هنگفتی را بیهوده صرف کتابهایی می نمودند که نه خواننده داشتند ونه در ساحۀ پژوهشهای علمی و تالیف و ترجمه، گرهی را می توانستند باز کنند. زیرا سرنوشت فرهنگ عام جامعه را به دست مشتی متعصب بی دانش ویا عناصر خنثا و بی خاصیت، سپرده بودند. اینان چون فاقد ظرفیت لازم علمی و جهانبینی علمی بودند، بر خلاف هوا خواهیهای دروغین پشتونولی،  به زبان و ادب پشتو نیز  خدمت شایسته یی انجام نداده اند. هدف اینان تنها و تنها آب خت کردن و ماهی گرفتن  بود و بس. امروزه مردم می خواهند خود بر سرنوشت خودشان حاکم باشند. اکنون دیگر یخهای فاشیزم و شونیزم شکسته شده است و جلو خیزش خرد ورزانۀ فرهنگیان کشور را کسی نمی تواند سد کند .

وقت آنست همه باشنده گان صالح کشور از ازبک وهزاره و افغان و تاجیک گرفته تا ترکمن و نورستانی و پشه یی و ... که در گسترۀ  بزرگ و آکنده از دستاورد و آفرینش آن، همه حق مساوی دارند ودر ایجاد آن، همه گان سهم داشته اند، یکجا باهم در بازسازی آن کاخ فرازندۀ  بزرگ تاریخ وفرهنگ متعلق به خود شان، دست به کار شوند. و میراث تفوق طلبی وفکر نامیمون فرهنگ زدایی ملی و کژاندیشی هایی ساخته وبافته شده شوؤنستی را از اندیشه و تفکر خود و فرزندان شان  دور سازند و از نو به پژوهش های مستقلانه بپردازند و این خاک بی همتا را که هم اکنون در سده بیست ویکم برخی ازکشور های اروپایی، زادگاه نخستین شان را دامان پر برکت هندو کش میدانند(25)، به جایگاه والا و حقیقی اش آنچنان که قرنها در آن زیسته بوده اند، دوباره برسانند.  

                                                                                                                                                                                                                 ( پایان بخش نخست)

 

پی نوشتها :

(1-الف) شهرام هدایت . واژه های ایرانی در نوشته های باستانی ( عبری ، آرامی ، کلدانی ،. تهران 1377 )

(1-ب) ( ر .ک میراث ادبی وروایی در ایران باستان . زهره زرشناس .101)

 (2-الف) صدیقی- شمس الدین ظریف .مقاله ( نظری بر اسلحه و آلات افزار حربی باستانی افغانستان ،

 مجله باستانشناسی  ، کابل .شماره 2 سال 1359 ص،45 )

(2-ب) همانجا

(3) تاریخ ادبیات دری ، کتاب درسی برای صنف 8 . کابل 1363. ص،5

(4) زهره زرشناس ، کتاب میراث ادبی روایی در ایران باستان .. سال1384  .ص 44 

(5) استاد عبدالحی حبیبی « زین الاخبار کردیزی »، ص 33

(6) (تاریخ دامپزشکی ایران –ج. اول .سال 1372.انتشارات دانشگاه تهران ص127 )

 (7) جعفریان ،علی اکبر ««گاتها»»  – چاپ اوشتا ، امریکا. ص 142}

(8) محصل محمد تقی راشد .. « اوستا » ص 17

(9)  همانجا .ص 91

(10) ( گریشمن _ ایران از آغاز تا اسلام .ترجمه دکتر محمد معین .1368)

(11) ( زرین کوب ، تاریخ ایران قبل از اسلام . تهران 1368) .

 (12) محصل -محمد تقی راشد  « اوستا» ص19

 (13) همانجا .

(14) پروفيسور يوسف شاه يعقوب اف .برگـــردان: دکـتــر صاحب نـــظرمـرادی(سایت خراسانزمین )

 (15) به نقل از کتاب المدخل الی علم احکام النجوم . ص 19

(16) تاج بخش ، دکتر حسن . تاریخ دامپزشکی وپزشکی ایران ، سال 1372–-ص   208 )

 (17) همانجا . به نقل از تاریخ تمدن ایران –هانری ماسه ، رنه گروسه و جمعی دیگر .ص209.

(18) دهخدا علی اکبر. لغتنامه .. در باره واژه  اوستا .

 (19). {به نقل از «فرهنگ شاهنامه » ، حسین شهیدی مازندرانی –بیژن ص144

(20). به نقل از مقاله  دکتر نصرت الله فروهر از کتاب « مجموعۀ مقالات نخستین همایش ملی ایران شناسی . تهران ، خرداد 1381 چ، اول . 1383 » ).

 (21)  زرشناس زهره « میراث ادبی روایی در ایران باستان.تهران .1384. ص37

(22) همانجا ص34

 (23) همانجا ، ص96 و مجله باستانشناسی ، کابل.شماره 2 . سال1359

 (24) (بخش ویژه گیهای دستوری اوستا، برگرفته شده از کتاب (اوستا ) محمد تقی راشد محمل . ص64 .)

(25) دانشمندان کشورهای بلغارستان و هنگری تاکنون چندین کتاب نوشته اند که درآن ها دامنه های هندوکش وقلمرو بلخ  را خاستگاه تاریخی خود میدانند و واژه بلغار را صورت تحول یافته بلخار و بلخ وانمودکرده اند .



نویسنده: داکتر رازق رویین
  
  
Copyright © 2005-2007 www.khorasanzameen.net