خـراســان                      میر غلام محمد غبار

بازگشت برویۀ نخست

این نبشتهء بزرگمرد تاریخ، غ.م.غبار را برای نخستین بار خراسان زمین از روزنهء انترنت نشر نمود
----------------------------------
نویســنده:    میر غلام محمد غبار
کابل، دلو 1323 خورشیدی

خراسان

طوريکه معلوم است در ايام پيشين مملکت افغانستان به آريانا موسوم بود، و براي اولين بار اين نام در کتاب آراتسفن در قرن سوم قبل از ميلاد به شکل يوناني آن يعني آريانا ديده مي شود.ا سرحد آن قرارذيل است.ا
در شرق، هندوستان، در شمال هندو کوه و جبالي که در غرب آن واقعست، درجنوب اقيانوس هند.ا سرحد غربي از دروازه خزر-يعني از معبر کوهستاني در خطي که پارت را از مديا و کارمانيا را از فارس (پرسيد) جدا مي کند.ا

ولايات عمدهً آريانا عبارت بودند از:-ا

باختر ( بلخ، تخار، مرو)ا
آريا (هرات)ا
خوارزميش (خوارزم)ا
اپارتيا (ولايات طوس و نيشاپور)ا
اراکوسيا (قندهار)ا
کارامانيا (کرمان )ا
سکاستين يا در انگانيا (سيستان)ا
گدروسيا (بلوچستان)ا
پاکتيا (ولايات خوست، سند)ا
گندهارا (ولايات پشاور تا کابل)ا
پروپاميس (غور و هزاره جات)ا

هنگاميکه آريانا زير تسلط اجانب شکل تجزيه به خود گرفت، البته نظر بمصالح سياسي آنها بيشتربنامهاي متعدد و ولايات خود ناميده شد.ا
چنين تصور مي شود که نام خراسان معاصر دوره ساسانيان بوده و قبل از آن وجود نداشت.ا

يکي از نوسيندگان تورک اين عقيده را تاييد مي نمايد.و يک نفر مورخ ارمني (موسي خورني قرن 4-5 ميلادي) ميگويد:ا

آريان( يعني آريانا) از سوي باختر مادا و پارس است و تا هندوستان گسترده است..... اين ايالت يازده ناحيه دارد.... کتاب مقدس تمام آريان را بنام ( پارتيا) داده است، گمانم بسبب قلمروي است که بدست پارتها بود.ا اين ناحيه را ايرانيان يعني فارسي ها خراسان مي نامند يعني شرقي.ا

يکي از نويسندگان پارس مي گويد نوشيروان بعد از تسخير (قسما) مملکت سياسي خود را باينقرار تقسيم نمود:ا
اول قسمت شمال مغربي باختريان( صحيح آن شمال مشرق است)
دوم جنوب غربي نيمروز( صحيح جنوب مشرق است)
سوم قسمت مشرق خراسان
چهارم قسمت مغرب يا ايران شهر( يعني کشور فارس)

فردوسي خراساني زیر عنوان بخش کردن نو شيروان جهان را به چهار قسمت ارباع ذيل را حساب مي کند.ا بخش نخستين خراسان، قسمت دوم قم، اصفحان آزر آبادگان و از ارمينيه تا در اردبيل ، قسمت سوم فارس، اهواز، مرزخزر، از خاور تا باختر، قسمت چهارم عراق و بوم روم.ا

بازگشت به بالا

واژه خراسان

چنان که ديده مي شود کلمه خراسان مرکب از (خور) يعني آفتاب بوده و بلاشک مفهوم شرق را افاده مي کند و لوسترانج يک نفرمستشرق انگليسي مي گويد: خراسان در فارسي قديم به معني سرزمين مشرق آمده.ا ابوالفضل مورخ قرن هشت هجري مي نويسد : خُر(خور) معني آفتاب و آسان معني مکان شي ميدهد.ا

يعني مطلع الشمس ويا مشرق. سایر مورخين عربي زبان در ترجمه اين واژه اصل فارسي آن را مراعات کرده و غالبآ از کشور خراسان و يا افغانستان بنام مشرق ياد کرده ، و بعضآ سلاطين افغاني را هم پادشاه مشرق عنوان داده اند مثلآ ابن خرداد جغرافيا نویس مشهور قرن سه هجري زیر عنوان ( خبرالمشرق) از مملکت خراسان بحث مي کند.ا

و نويسندۀ گمنام جغرافياي حدود العالم من المشرق الي المغرب در قرن چهارم هجري راجع به سلاطين ساماني افغانستان مي نويسد که: ايشان را مملکت مشرق خوانده انند.ا

عنصري شاعر مشهور و قصيده سراي غزني نيز در مدح سلطان محمود غزنوي مي گويد.ا

ايا شنيده هنر هاي خسروان به خبر
بيا زخسرو مشرق عيان ببين تو خبر

عروضي سمرقندي شاعر و نويسنده قرن شش هجري سلطان علاالدين حسين جهانسوز پادشاه غوري افغانستان را سلطان مشرق عنوان مي دهد در جايکه ميگويد: نعمت بزگتر آن که منعم بر کمال و مکرم بيزوال او را ( ابوالحسن علي بن محمود شهزاده غوري باميان و ممدوح عروضي) عمي بارزاني داشته است چون خداوند عالم سلطان مشرق علاالدنيا و الدين ابوعلي حسين بن الحسين....ا

در هر حال واژه خراسان هرچه بوده و هر وقتي که استعمال شده باشد، فقط چيزيکه دران شک نيست اينست که اسم خراسان از چهارده قرن ا ست اولا در مورد قسمتي از خاک افغانستان ، و بعدآ در مورد کل مملکت افغانستان اطلاق و قرنها دوام نموده است. و هنوز هم در يک قسمت کوچک شمال مغربي او در ولايت طوس و نيشاپور باقيست.ا

حالا مي بينيم از چه وقت اين اسم درکتب تاريخ و جغرافيا موقع گرفته و بچه ترتيب جزاً يا کلآ در مورد خاک افغانستان علم گرديده است. همينکه عسکر عرب در قرن اول هجري بعد از انهدام دولت ساساني فارس از شرق به غرب سرازير و براي بار اول در اراضي ماورا کوير لوت رسيد اسم خراسان را شنيده و متعاقبآ در کتب و آثار خود تذکر دادند.ا

اولين نويسنده عرب که از خراسان در تاريخ نام برده است امام احمد بن يحيي بن جابر بغدادي مشهور به بلاذري است که در اواخر قرن دوم هجري تولد، و در 255 هجري کتاب معروف خودش فتوح البلدان و ماخذ عمده و معتبري براي مورخين قديم اسلامي گذاشته است.ا
بازگشت به بالا

حدود خراسان

قبلا بايستي دانست خراسان داراي دو نوع حدود جغرافيایي بوده يکي خراسان خاص و ديگري خراسان عام.ا اولي در مورد يک و يا چند ولايت شمالي و شمال مغربي افغنستان استعمال، و دومي بتدريج وسيع و بالاخره در مورد کل مملکت افغانستان اطلاق شده است. و البته اين هر دو نيز نظر بحدوث وقايع سياسي گاهي کوچک و گاهي وسيعتر گرديده اند اما در مفهوم اصلي آنها تغييري بعمل نيامده است.ا
بازگشت به بالا

خراسان خاص

اگرچنانچه نويسنده تاريخ سهستان گفته قبول کنيم که در قديم يعني قبل از ورود عرب مملکت افغانستان در سه حصه بزرگ شمالي ( باختر) و حصه وسيع جنوبي ( نيمروز) و حصه وسطي ( خراسان) منقسم بود. پس بايد بگويم در ورود عرب به حواشي افغانستان حصه باختر از ميان رفته و جايش را خراسان اشغال کرده است.ا زيرا ما مي بينيم که همينکه ستون نخستين عرب از کشور فارس رو به شرق سرازيرشد، بعد از تسخير ولايت کرمان و معموره هايش از قبيل سير جان، بم، جيرفت و سار، براي اولين بار اسم خراسان را شنيده و ولايات و بلاد ذيل را جزً خراسان شناختند: ولايت نيشاپور، ولايت هرات، ولايت مرو، ولايت تخارستان، ولايت بلخ، ولايت ماورا ًالنهر و ولايت خوارزم.ا

بلاد وقصاد:-طبسين، قهستان، زم، با خزر، جوين، بيهق، بشت، ورزخ، زاوه، خواف، اسپرائن، ارغيان، ابرشهر، حمر، اندرز، نسا، ابيور، سرخس، کيف، طوس، هرات، بادغيس، پوشنگ، مروشاهجان، مروالرود، بغ، جوزجان، طالقان، فارياب، صغاننان، بلخ، سمنجان، قادس، بيکند، رامدين، بخارا، سغد، کن، نسف، سمرقند، ترمز، خجند، ختل، شومان، کاسان و غيره.ا

ستون دوم عرب که به ولايات جنوب غربي افغانستان ريختند اينها نام هاي ولايات سجستان( سيستان) کابل و سند را شنوده و تمام بلاد جنوب هندوکش و حوزه هيرمند تا درياي سند و بحر عرب در زير اين عناوين ثلاثه شناختند. بلاذري زير عنوان سجستان و کابل از آبادي هاي ذيل ذکر ميکند: فهرج، زالق، گرکويه، هيسون، زرنج، ناشرود، کش، بلاد داور، زابل، کابل، خواش، قوزان، بست، رخج، طاق.ا

همچنين مورخ مذکور زير عنوان سند از معموره هاي ذيل نام ميبرد، خور ديبل، قيقان( تقريبا قلات بلوچستان) بنته، اهوار، مکران، قندهار،( در ملک کيچ گنداو شهري بود) بوقان، قصدار، قندهابيل،( در بلوجستان) قنزبور، ارمائيل، سهبان، مهران، سدوسان، برهمن آباد، ساوندري، رود، ملتان( آنطرف درياي بياس) قشمير( کشمير) سگر. چنانچه ديديد بلاذري افغانستان را بسه حصه خراسان سيستان و سند تقسيم کرده چنانچه نويسنده تاريخ سيستان هم اينکار را با جزئي اختلافي نموده است باين معني که موخرالذکر حدود سيستان را بقرار ذيل تعيين ميکند.ا

حدشرق اقضا کشمير است تا بلب درياي محيط و از سوي غرب زان سوي ( سپه) بده فرسنک بميانه کوها حد پيدا کرده است بر کنار کوه. و هم بلاد ذيل را جزً شهر هاي سيستان ميداند: بست، رخذ( قندهار) زمين داور، کابل، اسفزار، بوزستان، ولوالستان، غورريال کشمير، گرديز، غزنين. در هر حال ازين بعد است که تا قرنهاي متمادي تقسيمات داخلي بلاذري در جغرافياي افغانستان و تعيين حدود خراسان خاص دوام نموده و از طرف مورخين و جغرافيا نويسان اسلام و مستشرقين فرنگ احیانا با اندک کم و زيادي حفظ کرديده است.ا مثلا در همان قرن سوم هحري يکنفر حغرافيا نويس ديگر ابي بکر احمد بن محمد الهمداني معروف بابن الفقيه خراسان خاص را در چهار حصه تقسيم و ولايات هرات، ولايت مرو، ولايت خوارزم، ولايت تخارستان، ولايت بلخ وولايت ماورا النهر، ولاين فرغانه. مشار اليه در تعيين بلاد ولايت کرمان و سيستان نيز تقريبآ پيروي بلاذري مينماید.ا
جغرافيه نويس ديگر قرن سوم هجري ابي القاسم عبيد الله بن عبدالله مشهور به ابن خرداد ارباع خراسان خاص را با ينقرار توصيف میکند: ربع مروشاهجهان ربع بلخ و بخارستان، ربع هرات، بوشنج بادغيس و سجستان، ربغ ماورا النهر و مشار اليه شهر هاي بست، دخج( قندهار) کابل، زابلستان، هرات، بلخ، تخارســــتان (قطغن و بدخشان) مرو، نيشاپور، خوارزم، بخارا، سغد، خجند، فرغانه، و غيره در جز اين ارباع حساب ميکند. باين ترتيب مي بينيم که گرچه حدود خراسان خاص وسعت اختيار کرده و شامل ولايات بدخشان، بلخ، مرو خوارزم، هرات، نيشاپور، سيستان، کابل، ماورالنهر و فرغانه گريديده معهذا هنوز ولايات کرمان در غرب و سند در شرق و جنوب از نقشه جغرافيائي آن خارج مانده است، در حاليکه ولايات آخري که بنامهاي مکران، توران( بلوچستان) و سند ذکر ميشوند جنوب و شرق جنوبي آرياناي قديم را تشکيل ميکنند.ا

ابن خرداد به از بلاد قيقان مکران، خندهار، قصدار، قندابيل، ارمابيل،ديبل، رور، مولتان، بروص زير عنوان سند ذکر، و اوبکين را در فاصله چهار روزه راه از مهران مصب رود مهران (جليم) درنهرسند حد فاصله بين سند وکشور هند و اولين ارض هند ميشمارد. و همچنين سارا را بفاصله هفت روزه راه از هرمز فارس بطرف شرق فاصله حد غربي سند با کشورفارس ميداند. يکي از جغرافيا نگاران ديگر قرن سوم و چهارم هجري در کتاب موسوم به اشکال العالم ( ظاهرآ منسوب به ابي القاسم بن احمد الجيهاني از مقربين دربار سلاطين ساماني افغانستان) ولايت ذيل را جزٌ خراسان ذکر مي کند:-ا
ولايت بدخشان، ولايت بلخ، ولايت مرو، ولايت هرات، لايت نيشاپور، ولايت باميان و پيجشير(بنجهير) ولايت غزني و کابل و غيره.ا

اشکال العالم در نقشه صفحات 51-53 خود بلاد مکران توران(بلوچستان) و سند را نشان داده و در ماوراٌٌ ورد سند حدود هندوستان را رسم ميکند.ا
اشکال العالم گرچه ماوراً جيحون را از خراسان خارح دانسته، ولي در همان عصر او( قرن 3-4 هجري) مورخ ديگري مينويسد که: ابوالحسن نيشاپوري در کتاب خزائن العلوم آورده است که شهر بخارا از جمله شهر هاي خراسان است. هرچند آب جيحون در ميان است. و جاي ديگر تکرار مي کند که: بشکر ديا قاسميه، سمران يا سمرقند و فاخره يا بخارا جزٌ بلاد خراسان ميباشد. اين مورخ همان ابوبکر محمد بن جعفر النرشخي (286-348) مولف تاريخ بخاراست.ا

ابي اسحق ابراهيم ابن محمد الاصطخري ( قرن 3-4 هجري) که در نگارش کتاب مشهوري خود مسالک المما لک تفصيلات حصص الاسلامي را مد نظر قرار داده، و حصص المسلمان ناشده افغانستان را بلاد کفار و هند مي شمارد، و آن ولايات نيشاپور مرو، هرات، بلخ، باميان، غرجستان، تخارستان، و غور را جزٌ خراسان. و بلاد بسغورفند( شايد غوربند) سکاوند( سجاوند-لوگر) کابل، لجرا، ( شايد نحراو) فراوان( پروان) غزنورپنجهير(پنجشنر) را داخل عمل باميان قيد مي کند، به شهر هاي تخارستان را يگان يگان مي شمارد.ا

اصطخري از سيستان سند و کرمان جداگانه بحث کرده و خوارزم را بلحاظ نزديکي به بخارا از خراسان منفک و
بماوراٌالنهر ضميمه مي کند.ا البیروني نيز در قرن پنج هجري فقط آمويه را در شمال خراسان حد اين مملکت بعبارت: آمويه المعبر الي بلاد ماورالنهر ميشمارد.ا ياقوت حموي جغرافیه نويس قرن هفت هجري( فوت 626 هجري) در تعريف جغرافياي خراسان خاص همان ارباع معروف: نيشاپور، هرات، مرو، بلخ را بذکر داده و ساير حصص را از آن مجزي ميکند.ا

ابوالفدا مورخ قرن هشت هجري( فوت 732) ارباع فوق را خراسان خاص شناخته و بنقل از ابن حوقل تخارستان را هم از مضافات آن ميشمارد. و زابلستان و غور را بعبارت: خراسان و ما اضيف اليها من زابلستان و الغور ياد ميکند. و غزني، کابل، باميان، پنجشير را جزً زابلستان ميداند. حمدلله مستوفي فزويني نويسنده قرن هشت هجري در جغرافياي هزهت القلوب خودش ولايات ينشاپور، هرات، غور، باميان، مرو، بلخ، و در یکجا ولايات قهستان و نيمروز( سيستان) را جزٌ خراسان و ولايت زاول( زابل) و يا غزني را جزٌ سيستان ميشمارد.ا

همين شخص ولايت مکران را با آنکه در عصر او ماليه بفارس ميپرداخت خارج حدود فارس دانسته و ميگويد: مکران ولايت فسيح است و خارج ايران( يعني فارس) و شرحش در آخر خواهد آمد.ا
لوسترانج مستشرق انگليسي خراسان را حاوي تمام ولايات اسلامي واقع در شرق صحراي لوت تا سرحد هندوکش و شامل اراضي ماوراٌ جيحون در شمالمشرق، و سيستان و قهستان در جنوب دانسته، درچهار ايالت نيشاپور، مرو، هرات، بلخ تقسيم و سرحد خارجيش را بطرف مرکز آسيا صحراي چين ميشمارد. جرجي زيدان نيز بهمين اساس خراسان را شمالا شرقا محدود بماورا النهر و جنوبآ شرقآ به ولايات سندو سجستان، و شمالا به خوارزم و بلاد غز در تورکستان، و جنوبا به صحراي خراسان و فارس، و غربا به قومس دانسته ولايات عمده نيشاپور، مرو،هرات،بلخ، قهستان و تخارستان را جزٌ آن ميشمارد.ا

تا اينجا ديديم که مورخين و جغرافيه نگاران حدود جغرافي خراسان خاص را در قسمت ماورا جبال هندوکش شامل ولايات شمال و شمالمغرب افغانستان دانسته و احیانا حدود آنرا در جنوب و شرق نيز وسعت بخشيده اند. حال ميرويم ببينم که مفهوم خراسان بطور عام چگونه شامل تام حدود سياسي آرياناي قديم و يا افغانستان امروز گرديده است.ا

بازگشت به بالا

خراسان به مفهوم عام آن



مولف ناشناس جغرافياي حدود العالم من المشرق الي المغرب با اشتباهاتي که در تعليق بعضي بلاد به بعضي از ممالک مينمايد راجع بحدود مملکت هندوستان چنين گويد: سخن اندرناجيت هندوستان و شهر هاي وي: مشرق وي ناحيت چين است و تبت، و جنوب وي درياي اعظم است. و مغرب وي رود مهدان( يعني جليم) و شمال وي ناحيت شـــکنان واخان يعنــي( واخان و شغنان) است.ا

کذا نويسنده مذکور زير عنوان سخن اندرناجيت ماورالنهر و شهر هاي وي مينويسد: ( ماوارالنهر) ناحيتي است که مشرق وي حدود تبت است. و جنوب وي خراسان است. و مغرب وي غور است و حدود وي خلخ، و شمالش هم حدود خلخ ا ست. راجع بحدود مملکت فارس گويند: سخن اندر ناحيت پارس و شهر هاي وي ناحيتي است که مشرق وي ناحيت کرمان ا ست. و جنوب وي درياي اعظم.ا

با اين ترتيب مشاراليه در قرن چهارم هجري حدودسه مملکت همسايه افغانستان را در شمال غرب و شرق آن تعين ميکندبا اين صورت که جنوب ماوارالنهر، خراسان، و شرق فارس کرمان، و غرب هندوستان رود مهران يا جليم است، حال ببينم سرزميني را که بين اين سه کشور افتاده يعني افغانستان بچي نام و چسان تعريف ميکند. او ميگويد: سخن اندر ناحيت خراسان و شهر هاي وي: ناحيتيست مشرق وي هندوستان، وشمال وي رود جيحون و مغرب وي نواحي گرگان ا ست و حدود غور، و جنوب وي بعضي از حدود خراسان است و بعضي بيابان گرکس کوه....ا

و باز جاي ديگر زير عنوان مکرر سخن اندر ناحيت حدود خراسان و شهر هاي وي مينويسدکه: خراسان ناحيتي است که مشرق وي هندوستان است و مغرب وي بيابان سندو بيابان کرمان است و اين هر دو را هم همسايه بلافصل همديگر و حنوبا به بحر متصل ميشناسد.ا
باين ترتيب خراسان آنروز شرقا شمالا از نهر جلیم تا جيحون، غربا و جنوبا از گرگان تا بيابان سند ميدود. نقطه ديگري که در نوشته هاي العالم قابل ذکر است که او زير عنوان: سخن اندر ناحيت خراسان و شهر هاي وي در جمله بلاد خراسان از دو نام (طوران) و(حاريانه) هم ذکر ميکند. اگر مطلب مولف از اسم طوران علاقهٌ در حنوب خراسان بوده باشد، پس جاي ترديد نخواهد بود که حد حنوبي خراسان خوبتر روشن شده و به بحر عرب متصل ميگردد، زيرا ما بتصريح مورخين و حغرافيا نويسان ميدانيم که طوران در جنوب خراسان عبارت از ولايت بلوچستان کنوني، و واقع در بين دو ولايت سند و مکران ميباشد.ا

و اما راجع بکلمه حاريانه بعيد نيست فرض کرد نمونه از نام آرياني قديم بوده و تا عهد مولف حدود العالم در گوشه از کوه هاي کشور بظر خاص باقيمانده است.ا

راجع به حدود غربي خراسان يکنفرمورخ ديگر( ابي الفدا) در قرن هشت هجري مينويسد که : اهل عراق( يعني فارس) ميگويند: او ( يعني خراسان) از ري تا مطلع آفتاب است. و بعضشان ميگويد: از کوه حلوان تا مطلع آفتاب است... و غرب انرا مغاره تشکيل ميکند که بين او و شهر هاي جبل( يعني عراق عجم) و جرجان واقع است. ابي الفدا در جاي که از بلاد سيستان، سند و کرمان از قبيل الرخج( قندهار) خواش، زرنج، طاق، بست، ديبل، مکران، قزدار، بيرون، سدوسان، منصوره و ملتان و غيره ذکر مينمايد، کشور هندوستان را خارج اينحدود و در ماواراٌ شرقي ان جداگانه عنوان ميدهد.ا

سياح معروف قرن هشت ابن بطوطه وقتيکه از ذکر وقايع مسافرت خود از کشور ماوارالنهر فارغ ميشود ميگويد: بقصد شهر هاي خراسان از نهر جيحون گذشتم و آنگاه از سير خودش در بلاد افغانستان از قبيل: بلخ، هرات، جام، طوس، مشهد، نيشاپور، بسطام، قندوز، بغلان، اندراب، هندوکش، پنجشير، پروان، غزنه، چرخ(لوگر) قندهار، کابل، کوهاي سليمان و شش غار قصه ميکند.ا

و همينکه او رود سند را در شرق افغانستان عبور و به پنج آب قدم ميگذارد جلد اول کتابش را نيز ختم ميکند.ا مشاراليه بعد از ذکر وقايع سفريه خود در ولايت سند وترتيب و تشريفاتي او از طرف دولت، بعزم مسافرت از شهر ملتان خارج شده و چنين ميگويد: و سافر نا من مدينته ملتان و هم يجرون هذا الترتيب علي حسب ما سطر ناه الي ان وصلنا الي بلاد الهند و کان اول بلد دخلناه مديبته ابوهروهي اول تلک البلاد النهديه....ا

عطامک جنوب نويسنده مشهور قرن هفت نيز بعد از آنکه ميگويد:- چنگيزخان خواست که بنفس خود بر عقب سلطان محمد خوارزم شاه و ممالک خراسان را از معارضين پاک گرداند.ا از اسفار او در نخشب، ترمذ، بلخ، طالقان، مرغاب، غزنين، پشاور و چترال تا رود سند بحث مينمايد.ا

يکي از متاخرين جغرافيا نویسان هند مرتضي حسين بگرامي در کتابي بنام حديقه الاقاليم در قرن دوازده هجري نوشته، زير عنوان خراسان از بلاد و نواحي ذيل نام ميبرد:- مروشاهجهان، نسا، سرخس، بلخ، ججکتو، ميمنه، اندخود، ختلان، تدهشان، کابل، غوربند، استالف، استرغج، ريگ روان ضحاک، باميان، غزني، قندهار، بنام زوال و پايتخت سابق سلاطين خراسان لوگر، زمين، داور، کافرستان(نورستان) هزاربچه، ننگهار، جلال آباد، چهارباغ، باجور، سواد، هيکلپور، لعل پور، بگرام، پشاور، بنکيستان بجانب ملتان- جام، تربت، مشهد، تون، نيشاپور، سبزوار، اسفراين، جنوشان، قهستان و بسطام.ا

همين شخص حد مشرقي کابل را درياي سند تعين ميکند و راجع به استالف و استرغج( چند ميلي شمال کابل) ميگوید:- الغ بيگ بن ميرزا سلطان ابوسعيد اين دو موضوع را خراسان سمرقند ميخواند.ا

در جاي ديگر بنقل از مولف هفت اقليم( يعني امين احمد رازي جغرافيه نويس قرن دهم هجري در باب سيستان ميگويد: حضرت محمد صلي الله عليه وسلم فرموده که بهترين خراسان هرات ا ست و بد ترين آن سجستان.ا
تااينجا ديدم که خراسان جغرافيائي بمفهوم خاص ان شامل ولايات شمال مغرب و شمال افغانستان چون( بدخشان، و قطغن) بلخ ( مزارشريف و ميمنه) مرغاب و هرات، مرو، شاجهان ، طوس و نيشاپور بوده و بمفهوم عام آن شامل تمام اراضي افغانستان قديم از توران( بلوچستان) تاخوارزم و از دشت هاي لوت و کرمان تا رود بار سند و جليم، به معني سياسي آن حاوي تمام افغانستان و ماوارالنهر را و احيانآ فرغانه زمين مي باشد.ا حال نظري به خراسان سياسي و دولت هاي دوره اسلامي افغانستان انداخته، ميبينيم که در تاريخ هاي هزار و يکصد ساله ممالک اسلامي، دولت هاي افغانستان بچه اسم و عنوان ذکر شده اند.ا

بازگشت به بالا

دول خراسان

چنانچه ميدانيم عربها بعد از آنکه از غرب بطرف شرق پيش رفتند، مملکت فارس را بنام عراق و نضمام عراق عرب عراقين، و کشور افغانستان را باسم خراسان، و سغدياناي قديم را بعنوان ماوارا النهر ياد و در کتب خود ذکر کردند، و بهمين سبب از قرن اول هجري تا قرن سوم زمان تشکيل دولت طاهريه خراسان تمام عمال و نائب الحکومه هاي عرب که در حصص مفتوحه افغانستان از دربار خلفا دمشق و بغداد مقرر و اعزام شده اند، بلا استثنا امير خراسان عنوان داشتند، و خود اين لقب از شدت وضوح محتاج به تفصيلات ديگري نيست. بعد از آنکه در قرن سوم هجري خاندان طاهريه فوشنج به تشکيل يک دولت مستقل خراساني در شمال مغرب کشور موفق شدند، البته در تمام تاريخهاي اسلامي بعنوان امرای طاهريۀ خراسان ياد و قيد گرديدند و تقريبا نيمقرن سلطنت کرده اند، عنوان امير خراسان داشتند.ا

حکيم بلخي ناصر خسرو علوي در قرن پنج هجري راجع به امير يعقوب بن ليث صفاري مينويسد و از آنجا بشهر مهرویان در کشور فارس رسيديم و در مسجد آدينه آنجا بر منبر نام يعقوب ليث ديدم نوشته، پرسيدم از يکي که حال چگونه بوده است؟ گفت که يعقوب ليث تا اينشهر بگرفته بود، و ليکن ديگر هيچ امير خراسان را آنقوت نبوده است.ا

راجع به امير عمروبن ليث صفاري جانشين يعقوب صفاري، ابوسعيد عبدالحي بن ضحاک گرديزي مورح قرن پنج هجري در کتاب زين الاخبار چنين مينويسد:- و چنين گويند که عمروليث امارت خراسان را هر چه نيکوتر و تمامتر ضبط کرد، و سياستي برسم نهاد، چنانکه هيچکس برانگونه نرفته بود.ا

راجع به پادشاهان ساماني افغانستان نرشخي در تاريخ بخارا، امیر شهيد احمد بن اسمعيل الساماني امير خراسان شد. نويسنده حدود العالم در همين موضوع ميگويد: پادشاهي خراسان در قديم جدا بودي، و پادشاهي ماورالنهر جدا و اکنون هر دو يکي است، و امير خراسان به بخارا نشيند، و ازآل سامان ا ست، و از فرزندان بهرام اند، و ايشانرا ملک مشرق خوانند، و اندر همه خراسان عمال او باشند، و اندر حدها خراسان پادشاهان اند و ايشان را ملوک اطراف خوانند.ا

عبدالحي بن ضحاک مينويسد: چون ولايت خراسان مر اسمعيل را گشت و عهد لوا معتصد برسيد اندرين وقت معتصد خليفه عباسي بمرد و مکتفي بخلافت بنشست و عهد خراسان باسمعيل فرستاد....پس نصر بن احمد السعيد بولايت خراسان بخلافت نشست... و امير حميد( اميرساساني) بخلافت بنشست در ولايت خراسان اندرشعبان سنه 131 ابوالمويد بلخي قرن چهارم هجري در معدنه نثريکه در سر يک منظومه در هزاربيتي خودنوشته چنين گويد: مرا از طفلي هوس گرديدن عالم بود و از پادشاه جهان امير خراسان ملک مشرق ابوالقاسم بن منصور موولس امير المومنين امير هشتم ساماني 366-387.ا

راجع به سلاطين غزنوي افغانستان گرديزي چنين نويسد: چون امير محمود رحمه الله از فتح مرو فارغ شد و امير خراسان گشت و بلخ آمد، هنوز ببلخ بود که رسول القادر باالله از بغداد به نزديک آمد با عهد خراسان و لوا و خلعت فاخرو تاج.ا

عروضي سمرقندي نويسنده قرن شش هجري نيز راجع به محمود غزنوي از زبان خوارزمشاه چنين گويد: خوارزمشاه خواجه حسين ميکال نماينده غزنه را بجاي نيک فرود آورد... و پيش از آنکه او محمود برايشان عرضه کرد و گفت محمود قوي دست است و لشکر بسيار دارد و خراسان و هندوستان ضبط کرده و طمع در عراق(فارس) بسته من نتوانم که مثال او را امتثال نه نمايم و فرمان از را بنفاذنه پيوندم، شما درين چي گوئيد....ا

عنصري ملک الشعرا مشهور دربار غزني در مديح همين پادشاه گويد:ا

خدا يگان خراسان به دشت پشاور
بحمله به پراگند جمع آن لشکر

غضائري شاعر فارس نيز در مدح همين سلطان غزنين گويد:ا

خدا يگان خراسان و آفتاب کمال
که وقف کرده برو ذولجلال عزوجلال

وقتيکه سلطان محمود مملکت افانستان و کشور فارس را بنامهاي خراسان و عراق به پسران خود محمد و مسعود بداد، تشريفات رسمي محمد نيز بواسطه احضار اسپ او بعنوان اسپ امير خراسان در دربار عملي شد، ابوالفضل بيهقي درينموريد مينويسد:ا

بدانوقت که امير محمود از گرگان قصد ري کرد ميان فرزندان و اميران مسعود و محمد مواضعتي که نهادني بود بنهاد، امير محمد را آنروز اسپ بر درگاه نبود. اسپ امير خراسان خواستند و وي سوي نيشاپور بازگشت و اميران پدر و پسر ديگر روز سوي ري کشيدند.ا

و چون امير محمود عزيمت درست کرد باز گشتن را و فرزند را مسعود خلعت و پيغام امد نزديک وي به زبان بوالحسن عقيلي که پسرم محمد را چنانکه شنويد بر درگاه ما اسپ امير خراسان خواستند و تو امروز خليفه مايي و فرمان ما بدين ولايت (فارس) بي اندازه ميداني، چه اختيار کني که اسپ تو اسپ شهنشاه خواهند يا اسپ امير عراق..ا

هنگاميکه سلطان مسعود غزنوي در پايتخت غزني و قلب افغانستان نشسته و بر ممالک همجوار خود حکومت ميراند، روزي در مجلس مشوره با صدراعظم ( خواجهٌ بزرگ) و منشي خودش ( ابونصر مشکان ) راجع بمتصرفات کشور فارس چنين گفت: شما حال آنديار ( يعني فارس) نميدانيد و من بدانسته ام، قوم اند که خراسانيان را دوست ندارند، آنجا حشمتي بايد هرچه تمامتر، به آن کار پيش رود، و اگر به خلاف اين باشد زبون گيرند و آن همه قواعد زير و زبر شود....ا

بعد از آن بوسهل احمد وي را نائب المحکومهٌ فارسي مقرر کرد و گفت: مبارک باد! و انگشتري که نام سلطان بروي نوشته بود ببوسهل داد و گفت: اين انگشتري مملکت عراق ( فارس) است بدست تو داديم، و خليفهٌ مايي در آن ديار....ا

بوسهل نيز چنين جواب داد:- زندگاني خداوندرا از بار حال ري و جبال( کشور فارس) امروز به خلاف آن است که خداوند به گذشته بود، و آنجا فطرت ها افتاده است ري و جبال ديار مخالفان است و خراسانيان را مردم انديار دوست ندارند، خزائن آال سامان ( سلاطين ساماني خراسان) همه در سري ري شد. و پسر کاکويه امروز ولايت سپاهان( اصفهان) و همدان و بعضي از جبال( عراق عجم) وي دارد، مخالفي داعي است و گزاف و هم مال دارد و هم لشکر و هم زرق و حيله و مکر....ا

راحع بسلاطين غوري افغانستان خواند امير مينويسد: چون فرمان سلطان غياث الدين در تمامي مملکت خراسان سمت نفاذ پذيرفت، في سنه تسع و عسعين و خمسمائع را سفر آخرت پيش گرفت.ا کذا او راجع به سلطان شهاب الدين غوري در کيفيت عودتش از هنوستان بخراسان ميگوند:ا (شهاب الدين ) يکي از غلامان خود قطب الدين ايبک را دران مملکت(هند) قايمقام ساخته علم عزيمت بصوب خراسان بر افراشت.ا

مرتضي حسين در باب همين پادشاه ميگويد: سلطان ابو المظفر شهاب الدين بن محمد بن سام بسلطنت خراسان و بسياري از هند رسيد. و از بقاياي غوريان ملوک کرت اند که در بعضي از خراسان حکومت کردند......ا

سعيد محمد معصوم نويسنده قرن دهم هجري مثل معاصرش خواند امير در باب سلطان غياث الدين غوري و سلطان شهاب الدين غوري مينویسد که : چون از هند مراجعت نموده عازم ولايت خراسان شدند، خبر فوت آخري بقطب الدين ايبک رسيد.ا
راجع به پادشاهان تيموري افغانستان خواند امير هميشه حدود جغرافي را مراعات کرده، و از متصرفات آنها در کشور فارس و ماورانهر جداگانه و از اصل مملکت خراسان بطور ممتاز علاحده بحث ميکند و ايشان را سلاطين خراسان میخواند، مثلا در جاي ميگويد: ( عنوان فصل) ذکر بعضي از حالات موارالنهر و ترکستان و رسيدن ميرزا الغ بيگ گورگان باستان، خاقان، عاليشان( يعني شهرخ بن امير تيمور) کذا راجع به فارس چنين عنوان ميدهد: ذکر مجملي از ولايت عراق و فارس بعد از معاودت خاقان صاحب سعادت ( شهرخ) و بيان توجه آنحضرت کرد ديگر بجانب شيراز در زمان صانع بلاد عباد.ا

ولي وقتيکه پادشاه مشاراليه از فارس به افغانستان عودت مينمايد جنين عنوان ميدهد: ذکر نهضت خاقان، عاليشان از شيراز بجانب کرمان و معاودت فرمودن از قصبهٌ سير جان بصوب خراسان.ا کذا بعد از مرگ سلطانحسين بايقرا پادشاه مشهور تيموري افغانستان، و سلطنت نمودن مشترک دو نفر پسران او بديع الزمان و مظفر حسين در افغانستان و سقوط حکومت آنخاندان چنين مينگارد:ا

لاجرم با اندک زماني قواعد قصر حکومت اولاد خاقان منصور( حسين بايقرا) متزلزل گشت و مفاتيح سلطنت بلاد خراسان بقبضهً اقتدار بيگانگان در آمد، چنانچه عنقريب مستور خواهد شد.ا

و اما راجع به سلاطين دراني افغانستان ديوان امرنات مولف کتاب ظفرنامه رنجيت پادشاه قرن 13 پنجاب که خود معاصر دولت ابدالي بود مکررآ افغانستان را بازهم خراسان و شاهان درانی افغانستان را بنام پادشاهان خراسان ياد کرده است، چنانچه از مراجعت آخرين احمد شاه باباي افغان از پنج آب در افغانستان و در فوت او در قندهار باينمنوال سخن ميگويد:ا (احمدشاه) از دروازه هيتاپول واقع ارگ لاهور که تابوت پادشاهان ذوالاقتدار را بجز آن از درب ديگر بار نيست خود را زنده در گذرانيده، وارد خراسان گشته بزخم ناسور بيني در گذشت.ا

کذا در بابت شه شجاع درانی آخرين پادشاه سدوزائي افعانستان که سلطنت را در قرن 13 بسلسله جديد بارکزائي افغانستان باخته و اينک در سواحل سند بغرض دو باره تصاحب سلطنت ترتيب عسکر مینمود مينويسد: خبر شه شجاع الملک انتشار يافت که پيش صادق محمد خان رسيد و از آنجا در ديره غازيخان آمده ترتيب افواج نموده که از سبب نبودن پادشاه در خراسان( تا انوقت پاشاه ديگري در افغانستان تعيين نشده بود) خود را پادشاه سازد.ا

در جاي ديگر راجع بعسکر کشي شه شجاع در قندهار بغرض تصاحب تاج و تخت افغانستان او و استمداد پردل خان والي بارکزائي قندهار از برادرش سردار دوست محمد خان امير آينده والي کابل چنين مينويسد: دوست محمد خان بدفعيه آن بلاي ناگهاني( يعني شه شجاع) از کابل و باميان و غزني و اقراب افاغنه طلب داشته درين معني کنگاش جست. افاغنه همسري با خداوند تاج و نگين و جدل با وارث خراسان زمين( يعني شه شجاع) از خط ادب بعيد دانسته با دوست محمد خان از در مجادله بر آمدند، دوست محمد خان مسئله شرعي: و آن جاهداک علي ان تشرک بي ماليس لک به علم فلا تطعهما. در ميان آورده تا تعدادي نصاري بر فترا کش بسته.. در هر حال بين شه شجاع و سردار دوست محمد خان در قندهار آتش جنگ مشتعل گرديده و عساکر هندي شه شجاع در مقابل عساکر خالص افغاني دوست محمد خان تلفات بسيار دادند، امرنات که شاعر هم بود و اکبري تخلص ميکرد در ينمورد ميسرايد:ا

در آن رزمکه سور و بيداد بود
ستم را دران فتنه بيداد بود
به شمشير هندي خراسانيان
بکشتند هندي بيابانيان

ديوان امرنات از دوره زمامداري وزير فتح خان بارکزائي و برادرانش چون سردار محمد عظيم خان و نواب جبار خان و غيره وقتي که حرف ميزند باز اسم خراسان و خراسانيان را به جاي افغانستان و افغانيان امروزه استعمال ميکند، چنانپه در مورد سوقيات وزير فتح خان از هرات بجانب خراسان کنوني متعلق فارس، و شکست عساکر قاجاري از وزير افغان و خواهش مصالحه نمودن ايشان چنين ميگويد: وزير فتح خان قول قاجاري را بر انداخت... ايرانيان ( يعني فارسي ها) شرح احوال عرض پادشاه(فارس) کرده، از داعيه ً ايلامشي خراسانيان( يعني افغاني ها) سخن رانده، بمصلحت شاهي پيغام مصاحلت انداختند...ا

درجاي ديگر از عزيمت سردار محمد عظيم خان والي افغاني کشمير به داخل افغانستان و تعيين نواب جبار خان به نيابت او در کشمير سخن رانده ميگويد: عظيم خان با کنوز بيشمار و خزائن لاتحصي و لاتعداد وارد خراسان، و جبار خان به نيابت تعيين اما از سطوت اقبال سرکار و الا(رنجيت) هراسان شده طريق مسالمت پيروي نمود.ا شعرا پشتو زبان قرن 12 هجري يعني معاصر دولت هوتکي ا فغانستان نيز بعضا خراسان را بمعني مملکت افغانستان استعمال کرده اند چنانچه يکي از اينها عبرالرحيم هوتک سان شه بولان کلات غلجائي وقتيکه بماورالنهر رخت سفر کشيده و در آنجا بياد وطن اشعاري ميسرايد چنين مي گويد:ا

بيائي نه موند هيس راحت له خواشينه(باز اواز خفتان هيچ راحت ندید)ا
چه دا خوار رحيم راورت له خراسانه(از وقتيکه رحيم بيچاره از خراسان برامد)ا

شاعر ديگري گل محمد ساکن ماليگر کناره ملمند که معاصر زمان شاه ابدالي افغانستان قرن 13 بود نيز در يک بيت خود گويد:ا

گل محمد عاشقي طوطي شکر خواري
باري نشسته باز په خراسان کيشي

برعلاوه در کتب نثز و نظم خطي که تا عهد امير عبدالرحمن خان در حصص مختلفه افغانستان نوشته شده اند( اوايل قرن چهارده هجري) بعضآ از طرف خطاط و نساخ کتب مذکوره در خاتمه کتاب کلمه خراسان بجاي افغانستان ذکر يافته است.ا

حاليا هم دسته جات کوچي باشندگان بين غزني و کلات غلجائي که در ايام زمستان در ماوراً رودخانه سند سفر ميکنند هنگام مراجعت بوطن به پشتو مي گويد: خراسان به زو. يعني به خراسان ميرويم.ا

چنانچه ديديم واژه خرااسان و خراسانيان دور اسلامي از قرن اوليه هجري تا اين اواخر، در جاي ا سم آريانا و آرياناي قديم و افغانستان و افغان امروز مستعمل و در السنه و اثار مذکور و مستور بوده است باقيد اين نکته که هم در ايام باستان و هم در طول دوره اسلامي اسماًً ولايتي و مراکز مهمه افغانستان و نامهاي عشيره وي و محلي سلسله هاي حکمران افغاني در مورد ملت و مملکت افغانستان نيز اطلاق گرديده است.ا

مخصوصا در نزد اجانب و ملل همجوار. ا ز فبيل: باختر و باحتري، زابل و غزنوي، غور و کابلستان و کابل، سيستان و سيستاني، غزنه و غزنوي، غور و غوري، روه و روهيله، سوري، لودي، خلجي، پتهانف غلجائي، هوتکي، ولايت ولايتي، ابدالي و دراني و امثال آن.( تفصيل و تشريح اين اسما محتاج مقاله جداگانه است) بالاخره اسم فغان و افغانستان بميان آمده بمرورقرون از قبيله به بقابيل و طوائف انتفال و بتدريج از نشيب هاي کوهاي سليمان به تمام صفحات جنوب هندوکش تا درياي سند منتقل و در نهايت به تمام ملت مملکت خراسان قرون وسطي اطلاق گرديد، و امروز جانشين آرياناي قديم بشمار ميرود. ما شرح مفصلي راجع به اسم افغان و افغانستان در آينده نزديکي تحرير و در مطبوعات افغاني انتشار خواهيم داد.ا

کابل دلو 1323 خورشيدي م.غبار     بازگشت به بالا

میر غلام محمد غبار
خراسان  
واژۀ خراسان  
حدود خراسان  
خراسان خاص  
خراسان به مفهوم عام  
دول خراسان