تاریخ افغان ها، فصل بیست و یکم – خصایل افغانها بازگشت برویۀ نخست

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریَر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، اکتوبر 2009

 

فصل بیست و یکم – خصایل افغانها

 

مقدمه، خصلت افغانها، انکشاف فزیکی، کیفیت دماغی، مسلمانان بی تفاوت، فطرت یاغیگری، روحیه استقلال، عشق چپاول وغارت، حرص وآزافراطی، بی ایمانی، بیقانونی (قانون یعنی حرف منسوخ)، شهریان وکوچیان، مهمان نوازی، عادت غذائی یارمحمد، خصوصیت غذائی، قروت، طریقه خوردن، جهالت، خرافات، تعلیمات، رسوم، عادات چتل، احساس مذهبی، مدیریت قوانین، قصاص، مجازات، امراض، درمانها، تعمیرات عامه، سرکها، خانه های شخصی، وحش افغانستان، حیوانات اهلی، طبیعت خاک، محصولات، خشک بودن، مواد معدنی، موقعیت جغرافیائی، اقلیم، مشکل ارتباطات سریع، نفوس.

 

درنتیجه گیری دستنویس جنرال فیریر، صفحاتی به خصایل مردم افغان، عادات، رسوم، تعلیمات، قوانین، مذهب ومعلومات عمومی دیگری راجع به افغانستان، محصولات، اقلیم وغیره وقف گردیده ست. مولف آنرا به مترجم گذاشته تا این معلومات را درکدام اثر(در"سفرهای کاروانها" یا اثرحاضر) جابجا سازد. لذا مترجم {انگلیسی} فکرمیکند این امردقیقا خصلت متوالی تاریخ را گسیخته ویکقسمت آنرا دراینجا معرفی میکند؛ چون خواننده بینشی درباره خصلت مردم افغان پیدا میکند، قبل ازاینکه داخل دورانی شود که تاریخ آن بطوربسیارنزدیکی با تاریخ ما درهم آمیخته ولذا بهترمیتواند نظری درباره آن وفجایع نظامی غمگینی داشته باشد که برای همیشه برای هرفرد انگلیسی عمیقا دلچسب خواهد بود.

 

افغان ها بلند، تنومند، فعال وخوش قواره اند؛ چهرۀ زیتونی، بعضا خاکستری و قویا درشت به سیمای آنها یک قیافه وحشیانه میدهد؛ دریچه چشمهای سیاه آنها پرازآتش بوده وبا سرمه رنگ میشود، چون بنظرآنها، این امربآنها قوت داده وزیبائی ودرخشش خیره کننده بآنها میبخشد؛ ریش سیاه آنها کوتاه بوده وموهایشان که دارای عین رنگ است، ازپیشرو تا بالای سرتراشیده میشود، به موهای جوانب سراجازه میدهند تا در حلقه های بزرگ بالای شانه هایشان بیافتند. گامهایشان مصمم و رفتارشان غرورآمیز و خشن است.

 

آنها دلاوربیباک بوده، با کوچکترین مسئله تحریک گردیده، متهور بی احتیاط و پرتکاپو بوده و برای جنگ زاده شده اند. آنها دارای تمام کیفیتهای اساسی برای انجام موفقانه جنگ اند، لیکن کاملا جاهل ونا آگاه ازاین اند که چطورازآن استفاده نموده وآنرا بنفع خود بگردانند؛ شجاعت آنها آنی بوده وخود را آماده حمله نشان میدهند؛ اگرناکام شوند بآسانی دلسرد شده وهیچگونه پشتکاری نشان نمیدهند، چون همانطورکه بزودی گرم میشوند، بهمان آسانی سرد میشوند. آنها هوشیار، ممسک و ظاهرا گشاد مشرب – شایعه پرداز و کنجکاوافراطی اند. خشم وغضب آنها با  هیچ نوع هیجان فوری ازبین نمیرود؛ برخلاف، طبیعت بیرحمانه و وحشیانه آنها با آرامش کامل اعلام شده وآتشفشانی خوابیده درزیرخاکستر میباشند.

 

شجاعت برای آنها بزرگترین فضیلت بوده وجای تمام چیزهای دیگر را میگیرد؛ آنها ظالم، پیمان شکن، خشن و بیرحم بوده، بطوربد وناشایسته بزرگ شده و بطورفوق العاده علاقمند دزدی وغارت میباشند. درمسئله آخری اینها ازهمسایگان پارسی ایشان فرق دارند، زیرا آنها باوجودیکه همچنان رذیل اند، با تمام وسایل تلاش میکنند رذالت خود را تحت نماد قانون یا لفاظی بپوشانند(آنها کارد را برگلومیگذارند ومیگویند، "بده یا من میگیرم")، درحالیکه افغانها برعکس آنرا میکنند. زور یگانه استدلال آنها بوده وهمه چیز را توجیه میکند؛ اگربصورت عام گفته شود، آنها برخلاف گلوبران یا آدمکشان اروپائی عمل میکنند که میگویند، "کیسۀ پول شما یا زندگی شما"؛ اما افغانها اول زندگی را میگیرند وبعدا کیسۀ پول را. آنها درمذهب زیاد متحمل بوده ودرمقابل کسانیکه به دین دیگری باوردارند، نسبت به فرقه های دیگرمسلمانها بازترمیباشند. آنها مانند مردمان اکثرملل شرقی، به جنایت دیگری نیزمعتاد اند که ضرورنمیدانم نام آنرا بگیرم؛ اما این ملاحظه بیشتربه مردمان پولدارقابل تطبیق است تا عموم مردم. ضرر یا صدمه بآنها هیچ وقت فراموش نشده وانتقام عشق آنهاست؛ اگر فرصتی مساعد شود حتی به قیمت زندگی خود آنرا اجرا میکنند وآنهم با بیرحمانه ترین شیوه.

 

هیچ قومی درجهان وجود ندارد که نسبت باینها یاغی ترباشند یا نسبت باینها کمترتحت انقیاد قرارگرفته باشند؛ مطیع ساختن آنها ازطریق قوانین، تقریبا ناممکن است. وادارسازی آنها جهت رعایت قوانین یا حتی نزاکت عام بسیارمشکل است؛ این مردم همانند وحشیان، خشن و زشت اند. روسا وطبقات بالائی آنها تا اندازۀ متمدن اند؛ اما آداب آنها همیشه با شیوۀ خشنی همراه است که برای اروپائیان بسیارزشت پنداشته میشود. صرفنظرازاینکه شرایط یا درجه یک افغان چه باشد، اوتصورمیکند حق دارد درموجودیت مافوقان خود بنشیند؛ او با این امتیاز، اهمیت بزرگتری کسب نموده، با آنها بآسانی داخل گفتگوشده وبدون کمترین تردیدی نظر خود را درباره هرموضوعی ارائه میکند؛ خلاصه، کوشش میکند خود را و نظرخود را که فکرمیکند مناسب است بالای آنها تحمیل کند، بدون دعوت با آنها نان خورده وتمام اینها نشان میدهد که گویا با آنها درتساوی کامل است. این عادات باعث جریحه دارشدن غرورافغانهای ثروتمند و قدرتمند نمیشود؛ برخلاف، آنها این روحیه استقلال را تشویق نموده وحق آنها را برای تقاضاهای آنها پذیرفته ونظرات آنها را باین ترتیب خواستار میشوند. اینها امتیازات بوده ودر چشم ایشان آزادی پنداشته میشود.

 

یکتعداد واژه ها که برای اروپائی ها مهم اند برای افغانها اهمیت ومعنی ندارند؛ "کشور" و "عزت" برای آنها کلمات میان خالی بوده وآنها را به بلندترین خریداران (مزایده کنندگان) بدون هیچ تشویشی میفروشند. این موضوع آنقدرحقیقت دارد که آنها تقریبا همیشه بهراشغالگرتسلیم شده و اطاعت میکنند؛ اگر آنها اززمان احمدشاه سدوزی تقریبا مستقل شده اند، تا اندازه زیادی از یکطرف بعلت ضعف قدرتهای همسایه بوده وازطرف دیگرهیچکس فکرنمیکند ایشان ارزش خریداری داشته باشند. این را نمیتوان انکارکرد که اشغال پارس توسط میرمحمود در1721، یک صفحه قابل توجه درتاریخ آنهاست؛ اما اگر ما دولت ضعیفی را درنظر گیریم که درآنزمان در این کشوربدبخت وجود داشت، ما کمترمتعجب خواهیم شد؛ یک تهاجم مشابه ومتشکل ازعین عناصر، حالا نیزتمام چانس پیروزی را با خود دارد، باوجودیکه وسایل دفاعی پارس بمراتب قابل توجه ترازآنزمان است. با اینهمه، افغانها مدت زیادی بفکرازدست دادن پیروزی وآزادی خویش نبوده وبنوبه خود توسط کسانی مطیع ساخته شده بودند که آنها را درهم شکسته واهانت کرده بودند.

 

با ذکراین اوضاع، خدا ناکرده نباید چنین فرض شود که من میخواهم شجاعت مردمی را کم ارزش نشان دهم که ثبوتهای زیادی برای آن داشته اند؛ اما میخواهم این حقیقت را واضح سازم که افغانها مردمان ثابت قدم یا پایداردرعمل واندیشه نیستند؛ آنها همه چیزرا براساس تیزی یا داغی لحظات، ازعشق به بینظمی یا برای هیچ دلیلی انجام میدهند: این برایشان کمترمهم است چه کسی برایشان قانون میدهد؛ آنها ازاولین کسیکه وارد میشود اطاعت نموده، اگربمفادشان باشد باواجازه میدهند تا آن ستمگرآنها را اداره نماید، بشرطیکه اوبرایشان پول خوب پرداخت کرده و با اشتیاق آنها برای غارت و ویرانی مداخله نکند. چپاول، جنگ وآشوب دراوقات معین برای زندگی آنها ضروری بوده و بعدا با روزهای طولانی آرمیدن و بیکارگی دنبال میشود که درجریان آن با ثمرات تاراج خود زندگی میکنند.

 

حرص وطمع آنها بینهایت است؛ بخاطررسیدن به ثروت هیچ عهدی وجود ندارد که آنرا نشکنند وهیچ وظیفه ایکه آنرا ترک نکنند. این حس، فوق تمام آنچیزی است که میتواند تصورشود؛ این حس سیرناشدنی بوده و بخاطرارضای آن اگربتوانند بزرگترین جنایات را مرتکب خواهند شد. برای آن، همه چیزرا قربان میکنند – حتی غروربومی ومستقل خود را؛ حتی عزت زنان و دختران خود را دربدل پول فروخته وآنها را اغلبا پس ازاخذ قیمت بیعزتی آنها بقتل میرسانند. طلا درافغانستان بیشترازهرجای دیگری خدای نژاد انسان است؛ طلا میتواند حتی ضعیف ترین صدای وجدان آنها را خاموش سازد، اگر در واقعیت، بتوان پذیرفت که آیا افغان هم وجدان دارد: ناممکن است بالای وعده ها، دوستی ها یا صداقت آنها اعتماد کرد.

 

آنها بآسانی داخل مذاکره شده وخود را با رسمی ترین سوگندها ورعایت آن متعهد نشان میدهند، برای اینکه بآنها خصلت مقدس دهند، آنرا بالای قرآن رونویس نموده وبالای آن مُهرخود را میگذارند، اما این سوگند دروغین آنها بهیچوجه باورکردنی نیست. صدها شهرودهکده بربنیاد عقیده بچنین باورها تسلیم شده وپیمان بسته اند که زندگی باشندگان آن در امان میباشد، ولی هنوزچنین نمونۀ نایاب است که زمانی درزیرقدرت پیروزمند قرار میگیرند بکلی نابود ومنقرض نشده باشند. چیزفوق العاده اینستکه آنها با دانستن عقیدۀ بد خویش، بازهم بخود اجازه میدهند تا داخل این دام ها شوند. اکثریت جنگهای که یکی بمقابل دیگری براه میاندازند، بصورت عام با قتل عام ها بپایان میرسد. قتل و کشتارصرف یک بازی بوده، آنها با ارتکاب آن یکنوع احساس غرورنشان داده، به پیمان شکنی واقدامات ویرانگرانۀ خود میبالند؛ وقتی آنها ازنمونه شهری ذکرمیکنند که آنرا بی جمعیت ساخته وبزمین هموارنموده اند، تصورمیکنند والاترین اندیشه قدرت وشجاعت خود ابرازداشته اند: خلاصه، اینها هونهای واقعی بوده ونیازی به آتیلاها دربین خود ندارند.

 

آنها زمانی به قانون تسلیم میشوند که تمام راهها ووسایل طفره رفتن از آنرا کوشش کرده باشند؛ آنها کسانی را که نسبت بخود شان قوی تر و قدرتمندتردرغارت ایشان باشند، کاملا قانونی فکرمیکنند ومتعاقبا هیچ تردیدی درغارت آنهائی ندارند که ازخودشان ضعیفتراند. ازطفولیت شاهد ریختن خون انسانها بوده وازکشتارنه تنها معذرت نمیخواهند بلکه بآن افتخارمیکنند، آنها بزودی با اندیشه کشتارآشنا شده و با بزرگترین سردی وآرامش بآن برخورد میکنند. بندرت دیده شده که آنها بخاطردفاع ازقومیت خود بجنگند، چون این احساس وجود نداشته و فقط قابل تطبیق به قبیله، ناحیه و یا قرارگاه آنهاست. اندیشه آنها کاملا دارای خصوصیات متفاوت است؛ امید ثروتمند شدن ازطریق غارت وتاراج و حمام نمودن درخون – چیزهای اند که یک افغان ازایام نوجوانی با آن سروکارداشته واینها اصولی اند که درآن بزرگ میشوند. آنها ازتمام حکومتهای نفرت دارند که نظم و قانون را درکشورمعرفی میکنند ویا با همسایگان خویش معاهدات صلح عقد میکنند؛ انجام چنین اقداماتی درچشم ایشان، حمله به حقوق آنها بوده وآنها را ازغارت و متعاقبا بهترین بخش عواید ایشان محروم میسازد.

 

اگریک افغان توسط حاکم مستقل اوبخاطرچپاول وغارت محکوم به مرگ شود، هموطنانش باوبحیث یک قربانی یا متضررمینگرند؛ افغانها دربین کسانیکه زندگی خود را درخطرجنگ قرارمیدهند و دزدان خانگی گمنام، تفاوت زیادی قایل اند؛ اولی برای آنها یک مرد شجاع است، درحالیکه دومی با تحقیر واهانت معامله شده، ازقبیله تبعید گردیده وبعضا بمرگ محکوم میشود. درنگاه اول اگریک افغان با وجود چهره خشن و وحشیانه اش دلپذیربنظرمیرسد: حقیقت اینستکه وقتی اوهدفی دارد و باید چیزی بدست آورد، میداند چطوربازی کند، با نرمی بزرگ یعنی بخشی که سیاست امر می کند؛ اما اگرامیدواربدست آوردن چیزی ازتونباشد، به آسانی میتوان تفصیل آنرا درخصلت اومشاهده کرد، طوریکه اوبدون تردید با تمام طبیعت خشک وشریرانه خود بصورت عریان خواهد ایستاد.

 

تهیج، برخورد سلاحها وهنگامۀ جنگ برای او زندگی است؛ آسودگی برای یک افغان فقط یک وضع گذرای زندگی میباشد که درجریان آن  موجودیت یکنواختی دارد؛ شیرینیهای زندگی محلی، آرامش روحی و گرمیهای خانوادگی هیچ افسونی برای اونداشته و زندگی بدون آشوب وتلاطم، نظم وآهنگ خود را میبازد. اوفقط زمانی یکمرد واقعی میباشد که درجنگ وغارت باشد؛ بعدا چشمهایش پرازآتش شده، دستهایش بطور تکان دهنده قبضه شمشیر را بچنگ گرفته وپاهای نیرومندش را بمقابل جوانب اسپش فشارمیدهد تا حیوان بندرت بتواند نفس بکشد: مرد و اسپ یکی است، هریک گرمی همدیگررا میفهمند، مشکل است فرق کرد کدام یک شریرتراست. چون برای یک افغان هیچ چیزی درجهان بی ارزش تراززندگی نیست، اوبرای زندگی شتاب دارد، اما بشیوه خود یعنی بردۀ احساسات، چون هیچ کسی نمیداند اوفردا توسط شمشیرهمسایه اش بزمین خواهد افتاد، طوریکه دیگران امروزبا شمشیراوبزمین افتاده اند؟

 

هیچ تفاوتی بین خصلت شهری وکوچی وجود ندارد؛ زندگی شهری نمیتواند عادات اورا نرم سازد؛ آنها درشهرطوری زندگی میکنند که در یک خیمه زندگی دارند، همیشه مسلح تا دندان، آماده برای حمله، خالی ازاحساس وتفکردرست وهمیشه تحریک شونده با غرایز وحشیانه. با وجودیکه آنها کاملا مزور و دورو میباشند، بآنهم یکی را میتوان بعلت ظاهرصریح ایشان مسئول انتخاب کرد؛ اما سیاح، دیگرقربانی تقلب نا آزموده آنها نیست که میتواند فقط دربین خودشان موفق شود، چون مغز آنها سنگین است بعوض اینکه زیرک باشند. بیگانگان و بخصوص اروپائیان، بآسانی میتوانند ازطریق آنها ببینند؛ مواظبت مهربانانه یا ظاهرمودبانه آنها با یک فرد، ندرتا نتیجه احساس طبیعی و مخلصانه ازجانب آنهاست، چون آنها مطمئین اند هدف دلچسپی درنظردارند؛ اگر آنها آنقدرسخاوتمند باشند که یک تخم مرغ هدیه کنند، باینعلت است که آنها توقع دارند یک گاونردرعوض آن بدست آورند: اگرآنها برای هر خدمتی دراختیارشما بوده وچیزی درعوض مطالبه نکند، شما آنرا هدیه یا خدمتی خواهید یافت که برایشان ارزشی (زحمت یا پولی) نداشته است. آنها برای سیاحان مهمان نوازاند، اما فقط بخاطراینستکه یک رسم قدیم بوده وقوت قانون دارد، نه یک فضیلتی که ازقلب ایشان سرچشمه گرفته باشد؛ کسانیکه دروضع خوبی قرارندارند آنرا یک باراضافی پنداشته و خواهان کنارگذاشتن آن اند(اگرازافکارعامه نترسند)؛ درتمام موارد، آنها تمام وسایل را بکارمیبرند تا ازآن طفره روند؛ فقط ثروتمندان آنرا تمرین میکنند وآنهم بخاطرخود نمائی وهمیشه با صرفه جوئی.

 

بیکارگی عیب بزرگ این مردم بوده وآنها بندرت کارمیکنند؛ زمانیکه مقدارغارت برای مایحتاج آنها کفایت نکند، همیشه بفکروسایلی میباشند که ازطریق آن بتوانند پول بدست آورند؛ بزرگترین تشویش آنها اینستکه چطوربتوانند نان روزانه خود را تهیه نمایند بدون اینکه پول آنرابپردازند. این یگانه موضوعی است که درزندگی درباره آن فکرمیکنند؛ پس ازتهیه هزینه ناچیزبرای زنان ودختران خویش، آنها خانه به خانه بامید دریافت نان شب میروند: گرسنگی بحدی است که درحقیقت روسای آنها وحتی حاکمان ایشان مجبوراند تمام جزئیات خانه داری (اداره منزل) را درنظر داشته وبه خدمه های خود نوع و مقدارغذای را دستوردهند که پیشروی ملاقات کنندگان حریص خویش بگذارند. اگربا نان خشک یکمقدارشوربا هم بدهند، آنها ازاعتباری برخوردارخواهند شد که گویا فوق العاده مهمان نواز اند؛ اما اگریک اندازه برنج یا گوشت بآن علاوه نمایند، مهمان نوازی و درجه سخاوت آنها خارج ازاندازۀ تخمین پنداشته میشود. مردم عام درعشق دست اندازی دربشقاب های مردمان دیگرتنها نبوده و اشخاص بلند نیزاعتراض ندارند تا خود را با هزینه همسایه هایشان تامین کنند؛ من بیش ازیکباربا وزیریارمحمد خان و روسای دیگرملاقات نموده ام که پس ازختم خوراک خود، بقایای آنرا به مهمانان دیگرپیشکش کرده اند که تعداد زیاد ایشان جنرالها، حاکمان شهرها وغیره بوده اند که بآن حمله برده و دریک چشم بهم زدن آنرا نوش جان نموده اند، استخوانها را با چنان چابکی ونشاط میگیرند که گرسنه ترین سگان با آن میکنند. من هرگزندیده ام ودردانش من نمی گنجد که یک افغان بی اشتها وجود داشته باشد؛ وقتی آنها بخت خوبی داشته و یک میزآماده با میزبان سهل بیابند، احتیاط را کنارگذاشته وطوریکه خود آنهامیگویند تغذیه عظیم (خرابی سنگین) میکنند.

 

عادت زندگی کردن بمصرف مردمان دیگر، افغانها را مجبورمیسازد تا اعتدال وصرفه جوئی را تمرین کنند. زندگی تقریبا شش ماه را با خوردن میوه جات گذرانیده وبرنج ازجملۀ بهترین واشتها آورترین غذای آنهاست؛ با وجود قیمت پائین برنج، فقط اشخاص معینی قدرت مصرف روزانه آنرا دارند. آنها مانند ترکها وپارسیان درپلوخود ادویه میزنند؛ آنها مثل ایشان نیزدربالای زمین نشسته وغذای خود را میخورند، غذای خویش را با پنجه هایشان دردهن خود میگذارند. گوشت را زیاد خوش ندارند، مگر اینکه در روغن غوطه بخورد؛ بعدا اومزه داراست. آنها لاغر را دور میاندازند،  چون میگویند که اسهال تولید میکند. غذای اساسی دهاتیان و کوچیان قروت است، یک نوع پودینگ ساخته شده ازجواری هندی جوشداده، کوبیده شده دربین دوسنگ یا نان خشک که دربالای آن روغن ترشیده (متعفن) با موادی که درشرق بنام کیشک (آب پنیر) یاد میشوند، میریزند. گوشت گوسفند یا بزچیزی است که افغانها ترجیح میدهند؛ اما با برنج (فقط ثروتمندان قدرت خرید آنرا دارند): گاونر، شتر و اسپ که دیگرنتواند برای خدمات بیشترمساعد باشد، غذای حیوانی مردم است.

 

آنها گوشتی را نمیخورند که حلال نباشد، یعنی حیوان باید روبطرف مکه بوده، گلویش درقسمت معین بریده شده وکلمه بسم الله الرحمن الرحیم در جریان کشتارآن خوانده شود(مطابق به قانون واحکام دینی آنها). بهنگام خوردن، آنها یک ظرف را با ظرف دیگرمخلوط نموده، آنرا با پنجه های خویش مالیده {لقمه نموده} وبعدا دردهان خویش میگذارند.

 

عالیترین شخصیتها اجازه میدهند که نتنها پائینترین بلکه چتلترین ومنزجر ترین افراد با آنها دریک بشقاب غذا بخورند: فقط کافیست که آنها مسلمان باشند، چون آنها نباید احساس رنجش نمایند. اما بسیارمحتاط اند تا با شخصی نان نخورند که ازمذهب ایشان نباشد، مهم نیست که اوچقدر پاک است. آنها دو وقت غذا دارند، یکی درچاشت ودیگری درساعت 9 شب؛ آنها اغلبا چلم میکشند، یکنوع پایپ آبی، اما بسیارنامرغوب تراز نارگیل ترکها یا قلیان پارسها.

 

مشکل است درجه جهالت افغانها را درک وتصورنمود، ولی این امر نمیتواند مانع گستاخی وجسارت بیش ازحد آنها باشد؛ آنها حیوان صفت وجانورخوی اند، بآنهم بی استعداد وکودن نیستند، اما علاقه دارند تا در حلقۀ تنگترین یا باریکترین اندیشه ها قرارداشته باشند. آنها نه نبوغ ایجاد دارند ونه استعداد تقلید، با نظرات متعصبانه ومحدودی قناعت دارند که ازاجداد شان برایشان میراث مانده است. آنها کمترین زحمت نمیکشند تا چیزهای را فرا گیرند که مغزآنها را بازنموده وبه رفاه آنها بیافزاید، آنها تصورمیکنند دانش یک باربیهوده بوده و کسانیکه بدنبال آن میروند فقط خستگی وسستی نصیب شان میشود، بدون اینکه آنها را خوشتر سازد. آنها میگویند، "آیا این اروپائیان احمق نیستند که بخود اینقدردراندوختن  این چیزها زحمت میدهند، درحالیکه برای خود جزای هولناکی را مهیا میسازند که برای همیشه باید دردنیای دیگررنج بکشند، بخاطرانکار وحدانیت خداوند وقدرت محمد (ص) پیامبرما؟ (آنها کمترین تصوری ازاین ندارند که ما به سه گانگی باورداریم. فیریر) ".

 

  خردمند ترین افراد ایشان، ملاها ومنجمین است؛ بخصوص ستاره شناسان دارای اعتباربزرگی دربین ایشان است، چون آنها نمیتوانند و نمیخواهند هیچ چیزی را بدون مشوره ستارگان و پیشگوئی آنها متقبل شوند. آنها همچنان به ساحری باورداشته وتعداد زیاد تعویذ دربدن خود واسپ های خود دارند.

 

زبان پارسی درتمام افغانستان صحبت میشود؛ خانواده های بزرگ با آن صحبت نموده وتمام مکاتبات ایشان با این زبان پیش برده میشود: مردم با آن آشنا هستند، اما آنها ترجیح میدهند به پشتوصحبت کنند که زبان قوم ایشان بوده و مخلوطی ازپارسی قدیم، عربی وهندوستانی است. آنها فقط چند اثردراین زبان دارند، اما آثارپارسی را ترجیحا میخوانند که برایشان اندیشه های غیردقیق جغرافیه، ستاره شناسی، طبابت و تاریخ را ایجاد نموده است؛ این آثارکه مملوازداستانها و نقایص است، بصورت مادی درانکشاف استعداد های ایشان کمک نکرده است.

 

افغانها لباس درازمیپوشند. لباس مردم متشکل ازدوجامه بزرگ و بسیار فراخ پنبه ای یا پارچه ای (ساخته شده ازپشم شترکه بنام بَرَک یاد میشود) میباشد. یگانه تفاوت درپوشاک ثروتمندان، تکۀ آن است که ابریشم، پارچه یا کشمیره است. آنها درتابستان بدون استر یا لائی بوده اما در زمستان استرپنبه یا پوستی دارند. زیرجامه با یک توته چیت یا پارچه طویل محدود شده که بدوربدن پیچانیده میشود؛ قسمت بیرونی یا بعضی اوقات یک ردای سومی بحیث یک عبا استعمال شده و یک شخص بی ادب در نظرگرفته میشود اگربملاقات یک فوقانی برود وآنرا پوشیده نباشد. پیراهن بسیارگشاد بوده وآستینها درازترازدست میباشد. اولی ازجانب گردن بطرف دورکمرباز بوده وبالای شلوارمیافتد: اینها بطوراضافی گشاد وپهن بوده ودرکمرتوسط یک ریسمان بسته میشود. سرتوسط یک دستار یا لنگی بزرگ آبی یا سفید پوشیده شده ودرپاهای خود سلیپرهای بدون پشت {چپلک یا چپلی} دارند. طبقات بالائی اکثرا دارای لباس ساده میباشند؛ اما بعضی روسای جوان عبای خود را با نوارطلا تزئین نموده یا با نخ طلا گلدوزی میکنند. تزئینات یا گلدوزی درحرمها توسط زنانی صورت میگیرد که دراین نوع کارها مهارت دارند، بخصوص درکندهار. افغانها درلباس خود محتاط نبوده وآنرا در روزاول پوشیدن خاک آلود میسازند، چون آنها دربالای زمین مینشینند(قوزکردن)، بدون کمترین فکر درباره اینکه محل نشست شان پاک یا چتل است. آنها هیچوقت جامه و حتی پیراهن خود را تبدیل نمیکنند تا زمانیکه کاملا پاره نشود؛ ایشان بسیاربندرت بدن خود را شستشو نموده وهمیشه با حشرات بزرگ و کوچک پوشیده اند.

 

افغانها اکثرا مسلمانان سنی اند باستثنای قبیله بریس که شیعه اند. پارسی وان ها وایماق ها که تحت سلطۀ افغانها قراردارند نیزمسلمان میباشند. درپهلوی دوفرقه فوق، بعضی ازآنها مربوط فرقه سومی، علی-اللهی اند که علی را بحیث خدا عبادت میکنند. افغان ها تا زمانهای بسیارآخر(حتی پس ازاشغال توسط مغولها) اسلام را نپذیرفته بودند: با وجودیکه این موضوع درتناقض با ادعاهای خود آنهاست، ولی واقعیت دارد. مذهبی بودن آنها بیشترجنبه عادت دارد تا جنبه اعتقاد، بآنهم آنها از اینجهت دورو نمیباشند. زمانیکه انگلیسها قلمروایشان را اشغال میکند، آنها بطور قابل توجهی ازتمرین عبادت خویش راحت گردیده ونفوذ ملاها تا حد زیادی کاهش مییابد؛ اما وقتی انگلیسها ازافغانستان خارج میشوند، آنها با قوت بمیدان آمده وازآن لحظه تلاش دارند تا یک روحیه افراطی درمردم را تحریک نموده وآنها را با نفرت بمقابل اروپائیان الهام بخشند.

 

گمان نمیرود افغانها نسبت به سابق درباره عصمت اسلام متقاعد شده باشند، اما ازاینکه ملاها توسط روسای ایشان پشتیبانی میشوند، اینها عادات قبلی خویش را ازسرگرفته اند. آنها روزی پنج بارعبادت نموده، روزه رمضان را رعایت کرده وهمه چیزدرشدیدترین شکل ظاهری آن درنظرگرفته میشود. اگرانگلیسها بازگردند،افغانها دوباره به لاقیدی در عبادات خود بازخواهند گشت.

 

عدالت دربین افغانها مطابق به فرامین قرآن صورت میگیرد، ولی در بعضی موارد قوانین عنعنوی خود را بکارمیبرند که میگویند از زمانهای قدیم باقیمانده است. قاضی رئیس دادگاه مذهبی است؛ حاکم و مادونان او، قلعه بیگی و داروغه، قوانین معمولی را اداره میکنند. افغانهای هرات و کابل باید شکرگذارباشند که با مساوات وعدالت اداره میشوند، اما وضع کندهارطوردیگری است، جائیکه قوانین بمفاد قاضیان بشیوه غیرعادلانه وخشن تعبیروتفسیرمیشود: آنها همیشه مشتاق اند متهمی را پیدا نموده و  جریمۀ سنگینی بالای اوتحمیل نمایند، چون این سیستم تا اندازه زیادی عواید اورا تقویت میکند.

 

قصاص قویا دربین افغانها بمشاهده میرسد که قاتل توسط نزدیکترین اقارب مقتول کشته میشود. بعضی اوقات چنین واقع میشود که شخص مورد نظرکه این وظیفه باو محول شود یک طفل است، دراینصورت مجازات تعلیق میشود تا زمانیکه اوباندازه کافی قوی شده و بتواند خنجر را دردستهایش محکم گرفته وعمل کشتن را انجام دهد. او حق دارد قاتل را عفو کند، اما چنین نمونۀ هرگزبوقوع نپیوسته است، باستثنای جبران که مجرم مجبوراست یکمقدار پول یا زمین بدهد؛ بعضی اوقات اویکی از دخترانش را به پسر یا برادرمقتول (بنام بدل) میدهد، بدون اینکه پدر مجبور شود جیهزیه بپردازد.

 

دزدان با ملایمت بزرگی معامله میشوند: برای دزدی اول، مجرم مکلف است تا مال دزدی را به صاحبش مسترد نموده وازاویک سرزنش پدرانه مطالبه نماید؛ باردوم با عین شیوه معامله میشود با علاوه نمودن جریمه؛ بارسوم با چوب زدن دنبال میشود؛ تکراربیشتراین عمل، شکنجه یا مرگ است. درقلمرویکه مردم آن سخت علاقمند دست اندازی به مال دیگران است، مایۀ حیرت نیست که قاضیان آن با اینهمه شکیبائی عمل کنند، چون اکثریت آنها با تناسبی باید درپشت میله ها قرارگیرند بعوض اینکه در مسند عدالت نشسته باشند. باید افزود گردد شکنجه یا هرمجازاتی (با رضائیت جانب جریحه دار) میتواند بخشیده یا خریداری شود؛ چون همیشه این احتمال وجود دارد که او روزی به بخشش خویش ضرورت داشته باشد، خیلی کم واقع میشود که اوبسیارسختگیرباشد.

 

مجازات بخاطرجرایم سیاسی وغیره (که درفرانسه بدادگاه جنائی فرستاده میشود) شامل: جریمه، چوب زدن، بریدن بینی، گوش یا دست؛ بازکردن بدن مجرم و بعدا آویزان نمودن او تا مرگ که به عذاب ودرد او پایان میدهد؛ بریدن گلو، چاقوکاری، چهارمیخ کردن، خفه کردن، زنده پوست کردن، پوست کندن سر، چهارتوته کردن، آویزان کردن (سربپائین)، مصلوب کردن (به دارآویختن)، سنگسار، جوشدادن دردیگ وهزاران نوع جزا های وحشتبارمیباشد. هیچ امرتخفیف دهنده پذیرفته نمیشود؛ تفاوتی بین جرمی که نتیجه احساسات یا گناه عمدی است یا بین قتل عام و یک قتل عادی وجود ندارد: پس ازمحکومیت، جای دیگری برای استناف وجود نداشته ومجازات بی ترحم است.

 

افغانها با امراض وحشتناکی مبتلا اند که بعلت نادانی ایشان از طبابت، نمیتوانند درمان گردند؛ این بیماریها ناشی ازعادات صفراوی آنها، خرابی غذای آنها، چتلی بینهایت آنها وکمترین مواظبت آنها درمورد جلوگیری از انکشاف این امراض است. کوچیها بصورت عام چهره رنجوردارند که مربوط به کیفیت مهلک آبی است که تقریبا تمام القلی است. امراضی که آنها بصورت عام مصاب اند شامل تب ها، بینظمی های جلدی وعصبی  وبخصوص کوری است. کوری را آنها به آبهای مزارع برنج نسبت میدهند که آنها مینوشند؛ اما اگراین آبها اثری بالای چشم داشته باشد، شک نیست که کمتر مضر نسبت به آن اعضای است که آنها اغلبا با دستهای آزمایشی ایشان معالجه میکنند: درحقیقت، هیچ قلمروی درجهان وجود ندارد که درآن امراض چشم ونابینائی نسبت به افغانستان بیشترباشد. وقتی افغانها خونریزی میکنند بصورت عام ازنوشیدن برای 24 ساعت پرهیز میکنند؛ اما اگرچنین نکنند، بازوی خود را درجریان نوشیدن آب تا حد ممکن بالا نگهمیدارند، بخاطریکه (آنها میگویند) آب نمیتواند با باقیمانده خون رگها پر و مخلوط شود. آنها همچنین ادعا میکنند مطابق قسمتی که باد مینشیند یا اتصال ستارگان، آنها نباید ازعین رگ خونریزی کنند. آنها بسیارمحتاط اند تا غذای شیرین پس ازترش نخورند، پخته پس از خام یا معکوس آنها. بنظرآنها روغن ترشیده سه یا چهارساله بمراتب قابل هضم ترومفید ترازتازۀ آن میباشد؛ روغن تازه که ازدنبه عظیم گوسفندان  بدست میآید، فقط بحیث دوای مسهل بکاررفته و وقتی آنرا ذوب میکنند، چهاریا شش پوند آنرا دریکزمان میخورند.

 

آنها برای معالجه زخم ها و ورم ها فقط یک نسخه دارند (طوریکه آنها میگویند منزه است) – تطبیق یک توته کهنه مشک (چرم) آب و نرم شده توسط ترنمودن دربالای قسمت متاثرشده که شفا بخش میباشد. اما تفرقه زیادی دربین طبیبان ایشان دررابطه به معالجه زخمها وجود دارد، بعضی ازآنها تائید میکنند که شستن آن خطرناک است، خون یا مواد باید درسطح لخته شود تا گوشت بهبود یابد.

 

آنها پوش استخوان شکسته را هرسه یا چهارروزدورمیکنند؛ این پوش متشکل ازآرد کوبیده با زردی تخم مرغ است که فکرمیکنند مخصوص درمان یک عضو بیجا شده یا شکسته است. آنها برای تب، حمام آب سرد واگرممکن باشد آب یخدار را توصیه میکنند ؛ آنها سیماب را بطورداخلی توصیه میکنند، آنهم با مقداریکه بصورت عام جدیترین عواقب برای مریض دارد.

 

تمام اروپائیان درچشم افغانها طبیب بوده وآنها یک اعتقاد کورکورانه به ایشان دارند: حتی زمانیکه ازصحت کامل برخوردارباشند، بازهم دوا  مطالبه میکنند وصرفنظرازاینکه چه چیزی باشد، آنرا فورا میبلعند. آنها چنین دلیل میآورند، "من مریض نیستم، اما شاید شوم". آنها هیچ نمیدانند چه فرقی بین دواها وجود دارد؛ آنها فکرمیکنند تمام دواها دارای عین نتیجه یا اثرات میباشند.

 

آنها بهنگام حرکت دستجمعی قرآن را انتقال داده یا آنرا بهنگام خواب، زیر سر خود میگذارند؛ آنها تکراریکهزاربارنام خدا یا محمد پیامبررا وسیله منزه برای علاج هرمرض میدانند. ازاینکه آنها ترس بزرگی از چشم بد یا مضردارند، خود را وحیوانات اهلی خود را با تعویذ ها می پوشانند. بعضی حقه بازان خود را درپیش آنها طبیب وانمود ساخته، دوا های مختلف اروپائی ازهند بدست آورده (که ازخصلت آنها کاملا بیخبر اند)، بدون تفریق خصلت ومقدارآن وصرفنظر ازاینکه چه مریضی دارند، برایشان تجویزمیکنند؛ باینترتیب آنها 50 مریض را میکشند، قبل ازاینکه یکنفررا معالجه کنند. آنها اعتماد این بدبختان را کسب نموده، با اطمینان اینکه آنها مرض او را درخواب دیده وبطورکامل با او و دارو آگاه میباشد که او را علاج خواهد کرد. مریضان رنجوراین دروغگویان را مطلقا باورمیکنند؛ آنها بعوض وابسته بودن بتلاش طبیعت که اکثرا بالای بیماریها غالب میشود، بخود اجازه میدهند با واگذاری به سرنوشت بهترخود را بکشند.

 

کرم وبخشندگی شاهان پارسی، تاتاری وهندی باعث شده افغانستان با تعداد زیاد تعمیرات وآثارخوب مثل مساجد، کاروان سراها، مخازن آب وغیره مزین باشد، اما آنها ازمدتها باینسودرحالت مخروبه قراردارند. افغانها نمیدانند چطورتعمیرکنند ولی میدانند چطورتخریب کنند؛ شخصی میتواند ماهها درقلمروی ایشان سفرکند، بدون اینکه یک خانه یا سرپناه بیابد، بجزازخیمه کوچیها. درهرقدم میتوان آثارعمارات وساختمانهای بزرگ را دید که بایست بسیارباشکوه ومجلل بوده باشند، اما هیچیک هرگزترمیم نشده است. اینجا وآنجا زمینها پر از زباله است؛ بفاصله دورتر کانالی تخریب شده یا دریائی بعلت خرابی دیوارها لبریزنموده، آبهای که مسیرجریان داشته ومیتوانستند مفاد هنگفتی برای زراعت داشته باشند، کاملا بدون استفاده باقی مانده اند؛ درپهلوی آنها مردمی قراردارد که علاقه ودلچسپی آنها کاملا متفاوت با این مسایل است.

 

سرکها (اگربتوان این نام را به راههای که فقط مسیرعبوردوامدارشتران  بوجود آورده) بصورت تصادفی درقلمرو کشیده شده واغلبا باید میل ها ازمسیراصلی دور رفت تا ازموانع بسیارکوچکی عبورکرد که میتواند با قیمت بسیارناچیزی تعمیرگردد؛ اغلبا بعلت نبودن یک پل یا حتی یک قایق، تمام ترافیک برای هفته ها مختل میشود.

 

اولین خانواده های که خود را دریک منطقه حاصلخیز و زراعتی مستقر میسازند، مسیرخودرا تا جائیکه میتوانند (ازطریق حدس وگمان) با یک راه مستقیم اختیارمیکنند؛ رد پاهای او رهنمای مسافردیگر و بعدی بوده و بزودی به یک راه تبدیل میشود. وقتی برفها شروع به ذوب شدن میکند، 30 یا 40 شترکه یکی بدنبال دیگری بسته شده اند به بالای آنها کشیده میشوند تا آنرا خوب لگد مال نموده ومسیرپاهای بزرگ آنان هرگزناپدید نمیشوند. چنین است تنظیم سرکسازی درآسیای مرکزی.

 

قرارمعلوم چنین سیستمی برای سده ها درساختمان خانه هایشان نیزبکار برده شده است؛ خشت خام مواد معمولی مورد استعمال بوده وثروتمندان خشت پخته بکارمیبرند؛ تا زمان حاضر، سنگهای قطع شده، کاربرد کمی داشته است. قحطی بزرگ چوب دراین قلمرو، افغانها را مجبورساخته تا بامهای گنبدی اعمارنموده ومانند پارسیان، دراین هنرمهارت دارند؛ هیچ چیزی نمیتواند درشتتریا دلپذیرترازشکل بعضی قبه یا گنبدهای آنها باشد.

 

آنها دیوارها را با مخلوط گِل وکاه میده گلمالی یا پلسترمیکنند؛ چون در اینجا باران کمی وجود دارد، برای مستحکم ساختن آنها کافی بوده و میتواند بصورت مرتب با یک ماله لشم ساخته شود؛ اثرات آن برای چشم ناخوشایند نیست. ثروتمندان پلستربکارمیبرند؛ بخصوص کندهاریها اتاق های خود را با ذوق واستعداد زیاد تزئین میکنند. معمولا خانه های آنها بصورت عام پائین بوده وبندرت بیشترازیک منزل میباشد، اما آنها یک فضای بزرگی را دربرمیگیرند؛ داخل آنها ازچشم عبورکنندگان توسط دیوارهای بلند پنهان شده ودرآنها بندرت بیش ازیک مدخل وجود دارد. یک حویلی افغان معمولا به چند حصه تقسیم شده وهریک متشکل از اتاقها، آشپزخانه، دربار، انبار، باغ وغیره است. آنها بطوردقیق موقعیت خانه ها را با درنظرداشت نگهداری آنها ازحرارت شدید آفتاب میدانند؛ اما آنها ازهرگونه تدابیربمقابل سردی کاملا بیخبراند که درهرات و کندهار شدید نمیباشد. حتی یک تعمیرشاهی این قلمرو ازنمای بیرونی، بمقایسه با یک خانه اروپائی متوسط معلوم شده وقابل تعجب است اگر درداخل آنها هرگونه آسایش آسیائی یکجا با آنچه تجملی است، دریافت گردد.

 

آنها درتمام شرق یکنوع سمنت فوق العاده سخت میسازند که بمنظور مصاله وشکلدهی پلسترحمامها وانبارها بکارمیبرند: این مصاله توسط بعضی اشخاص با یکمقدارمساوی خاکسترچوب کاملا بیخته شده وچونه پودرشده ساخته میشود؛ توسط بعضیها با دوقسمت چونه و یکقسمت خاکستر؛ اما درهردوصورت، این مواد خوب مخلوط میشوند. بعدا آب بالای آن انداخته شده و خوب خمیرمیشوند که پس ازآن برای شش روز توسط دو مرد با چوبهای بزرگ وبدون وقفه کوبیده میشود، باستثنای شب: وقتی یک طرف آن کمی سخت میشود، آنرا بروی دیگر دور داده ومیکوبند، البته احتیاط میگردد تا گاه وبیگاه نمناک شود تا زیاد خشک نگردد. وقتی خوب مخلوط شد، پیچانیده، دورداده وکوبیده میشود، بطور مکررتا شش روزکه آماده استعمال میشود. درتعمیرات، این سمنت را دربین خشت ها گذاشته وبالای یکدیگرفشارداده میشود؛ برای پلستر کاری، بالای سطح گذاشته شده وتوسط سنگ چخماق هموارولشم ساخته میشود، چون نباید بآن دست زده شود زیرا دست را میسوزاند. بصورت پیاپی سه قشر گذاشته شده وسومی توسط تیلی شسته میشود که نوعی آن مهم نیست؛ وقتی این پلسترخشک شود، هیچ چیزی نمیتواند با زیبائی وسختی آن مساوی باشد که بنام ساروج نامیده میشود. یکنوع دیگری آن بنام ساروج مغربی یاد میشود، اما زیاد کاربرد ندارد که متشکل ازیکسوم چونه داغ، یکحصه ریگ بیخته شده ویکحصه دیگرخشت کوبیده شده است.

 

حیوانات اهلی افغانستان عبارتند ازشتر، گاوکوهاندار، اسپ، خر، قاطر، بز، گوسفند، کبوترومرغ. شترها دونوع اند؛ شتران ترکستان ومنطقۀ هزاره بسیاربزرگ وقوی اند، اما بسیارفعال نیستند. شتران سیستان باریک وپرطاقت اند؛ اما باوجودیکه کوچک اند، سخت ترین وسریع ترین حیوانی است که میتواند یافت شود؛ آنها میتوانند دریکروزباندازه 25 لیگ{هرلیگ حدود 6 کیلومتراست} بدون خستگی سفرکرده وهرگز توسط حرارت آفتاب متاثرنمیشوند؛ اینها عموما برای سواری بکاررفته وشترهای ترکستان برای باربری استعمال میشوند.

 

گاونربرای قلبه کردن، انتقال اموال وآخرین منبع یعنی غذا بکارمیرود. اسپهای کندهاروکابل جنس خوب ندارند، اما درهرات ودربین هزاره ها، حیوانات باشکوهی وجود دارند که شاید خوبترین وپرتحمل ترین درآسیای مرکزی باشند. افغانها تعداد زیادی ازآنها را به شکارپورآورده، جائیکه توسط انگلیسها برای تجهیز سواره وبخصوص برای توپخانه خریداری میشوند.

 

دربین حیوانات وحش افغانستان پلنگ (ببر) شاهی، یوزپلنگ، خرس، کفتار، گرگ، گراز، شغال، روباه، موش خرما وانواع موش های صحرائی وجود دارند؛ دهها هزارگژدم وخزندگان درجلگه ها وکوهها زندگی میکنند. آهو، بزکوهی وخرهای وحشی باندازۀ زیاد اند که تصور تعداد آنها مشکل است؛ غزالها (بزکوهی) فقط درسواحل جنوبی هلمند یافت میشوند. خرگوشها، کبکها، قرقاول (مرغ بهشتی)، هوبره، درحقیقت تنوع جانوران شکاری ومرغان آبزی فراوان هستند.

 

خاک افغانستان با بقایای زمینهای آسیای مرکزی مشابهت دارد. درقلمرو کابل وحصص شمالی هرات کوههای بلند پوشیده با جنگلات بوده، دربین آنها جلگه های وسیع آبیاری شونده وجود دارد که مستعد هرنوع زراعت است؛ حصص جنوب هرات وکندهار متشکل ازجلگه های پهناوراست، اما بصورت عام خشک بوده، ازشرق بغرب ادامه داشته وتوسط یک سلسله کوههای بایرهمسرحد است. خاک این جلگه ها ریگی بوده وآب زیادی جذب میکنند، لذا باشندگان مجبوراند توسط کارطولانی وپرزحمت چیزی را تامین نمایند که طبیعت آنرا درسطح زمین مهیا نساخته است. آنها یک سوراخ عمیق درپای کوه حفرنموده، جائیکه توقع دارند آب پیدا شده وبعدا توسط کانالهای زیرزمینی ومتصل بواسطه چاهها به دهکده ها انتقال داده میشود. بصورت عام تجربه یگانه رهنمای آنها دراجرای این اموراست، چون صرف تعداد محدود آنها چیزی درباره هنرترازسازی میفهمند؛ بآنهم بندرت اشتباه میکنند.

 

قبل ازاینکه مردم برای چنین کاری اقدام کنند، آنها باید قادرباشند نقطۀ را درجوارجریانات طبیعی پیدا نکنند که بتوانند بمقاصد زراعت بکار برند. زیرا وقت وزحمت زیاد ضروراست تا این چاهها یا کاریزها کنده شوند؛ اگراین قلمروبطورناخوشایندی صحنۀ جنگ شود، اولین عملیات ارتش مهاجم ازبین بردن آنها ومحروم ساختن مردم ازذخیره آب ایشان است. همین دیوانگی ناخوشایند تخریبی بخصوص دراین شکل خاص آنستکه کاهش نفوس (تخلیه جمعیت) افغانستان بآن نسبت داده میشود: مناطق وسیع متعاقبا ترک گفته شده وخشک میشود؛ آنها مربوط به هیچ کسی نبوده – زمین بی ارزش شده ونمیتواند فروخته شود؛ فقط آب ارزش دارد، صرفنظرازاینکه ازچاه یا ازدریا توسط کانالها به نقطۀ آورده شود که برای آبیاری ضروراست. این بخش همیشه قسمتی ازچانه زدن بوده، هروقتی زمین بتواند توسط این آب آبیاری شود، آب مربوط به خریدار میشود.

 

با درنظرداشت کیفیت بد خاک کندهار، تولید سبزیجات فوق العاده خوب وارزان است. قلبه افغانها بطورساده یک پارچه چوب تیز و سخت شده درآتش است. افغانها گندم، جو، جواری، تنباکو، پنبه، برنج، کنجد، و پالما- کریستی (زغر یا شرشم) کشت میکنند. برنج جلال آباد بهترین کیفیت دارد؛ ازکنجد و پالما- کریستی روغن کشیده میشود. اسافویتیدا (انقوزه) صادرمیشود، اما ازغله جات دیگرفقط باندازه کفایت خود کشت میکنند. آنها همچنان مقدارکمی کرم ابریشم میپرورانند.

 

تمام میوه جات اروپا باستثنای انگورفرنگی و توت زمینی درافغانستان یافت میشود، اما عدم موجودیت اینها با تربوزوانارجبران میشود. انار کندهارنسبت به تمام آ نهائیکه درحصص دیگرآسیا میروید برتری دارد.

 

درکوههای افغانستان مقدارزیاد آهن، سرب وسلفریافت میشود؛ سیماب فراوان است؛ پنبه نسوزنیزیافت میشود که بنام سنگی پنبه یاد میشود. طلا ونقره ازطریق شستشودرجویبارهای کوچک بدست میآید؛ لذا کوهها دارای مقدار زیاد فلزات گرانبها است – اما تمام این ثروت معدنی بیفایده است، زیرا افغانها زحمتی بخود نمیدهند تا ازآنها بهره برداری کنند.

 

افغانستان دربین عرض البلد 32 و 36 شمال وطول البلد 60 و 68 شرق قرارداشته واقلیم این محدوده بطورعجیبی تغیرمیکند – حرارت یا برودت درنقاط مختلف نظربه موقعیت آن درعین عرض البلد با شدت زیاد به مشاهده میرسد. درجانب جلگه ها که شعاع تیزآفتاب وجود دارد، زمینهای همواردرارتفاعات بسیاربلند وکوههای عظیم قراردارد، جائیکه تابستان و زمستان پهلوبه پهلومیباشد. درهرات درجولای 1845 ترمامیترهرگز بیشتراز37 سانتیگرید درسایه نمیباشد که اغلبا دربین 32 و 34 درجه است. ازآغازمی تا نیمه سپتمبربطورثابت باد ازشمالغرب بالای این ولایت وزیده واغلبا با چنان شدت که خانه ها را ویران نموده، درختها را کنده وتخریبات زیاد ببارمیآورد. زمستان قسما معتدل است؛ درجلگه ها برف بمجرد باریدن ذوب شده وحتی درقله کوهها زیاد باقی نمیماند. از جملۀ چهارسال، سه سال آنقدرسرد نمیشود که باشندگان برای تابستان یخ ذخیره کنند؛ بصورت عام درجه حرارت معتدل بوده واقلیم آن یکی از سازگارترین اقلیمها درآسیا است.

 

ولایت کندهارشدیدا گرم است. درقلعه گرشک درسواحل هلمند، در ماه اگست، درجه ترمامیتربه 48 یا 49 درجه سانتیگرید درسایه میرسد. این قلمرودرجنوب بواسطه دشتهای ریگ متحرک سیستان محاط بوده و در اینجانب به بادهای باز است که ریگ فوق العاده میده (سرمه ریگ) بوده و برای زندگی حیوانات بسیارمضراست.

 

برای 9 ماه آفتاب با درخشندگی خاصی دربالای افغانستان تابیده وحتی شبها قشنگترازروزها است؛ سیاحین میتوانند دربیخطری کامل فقط در نوردرخشان ستاره ها سفرکنند. درجریان شب، اتموسفیر توسط برق زیاد ترچارج شده وکمترین اصطکاک ازهرشی میتواند جرقه ها بوجود آورد، با صدای ضعیفی مثل شکستن یک شاخچه بید.

 

باد شمالغرب بهاروتابستان کندهارمانند هرات خشن است، اما زمستان آن ملایمتراست؛ کوههای که شمال آنرا احاطه کرده، باران زیاد را جذب میکند، اما برف بمقدارکم وبندرت دیده میشود.

 

اقلیم کابل درتابستان بسیارمعتدل بوده واقامت دراین موسم دراینجا بسیار دلپذیراست؛ اما درنیمه خزان، زمستان ونیمه بهار، زمین بعمق سه فت با برف پوشیده میشود. برفک ثابت و شدید بوده وسرکها برای پنج ماه غیر قابل عبوراست.

 

چیزیکه باعث یاغیگری بیشترسرداران وخصومت قبایل برای شکستاندن سلطنت افغانها شده وسه قلمرو را جدا ازهم نگهداشته عبارت ازمشکلات شاهان سدوزی درمارش سریع بالای محلات شورشی میباشد. قلمرو پاروپامیزوس (هندوکش) که توسط قبایل مستقل مسکون بوده وعبوراز آن درهروقتی مشکل است، آنها را مجبورمیسازد تا با ارتش خود یک حلقه طولانی را طی نموده وبه هرات برسند که باعث ضیاع وقت شده و شورشیان با تقویه موقعیت خویش ازآن استفاده میکنند. بسیارمشکل است بتوان مرزهای سه قلمروی افغان را درجاهای ازهمدیگرجدا و تشخیص کرد که دریا وکوه وجود ندارد: درچنین موارد، مرزهای هرقلمروتوسط یک خط فرضی دربرگیرنده زمینی معین میشود که دربالای آن یک قبیلۀ تابع یا تحت سلطه آن، خیمۀ خود را برافراشته باشد.

 

نفوس افغانستان متناسب با وسعت آن نبوده وشرایطی که این مسئله را تعین میکند، قویا مانع انکشاف وحتی باعث کاهش محسوس تعداد آنها میشود. باشندگان آن بعلت آشفتگی و بی ثباتی حاکم دراین قلمرو آنرا ترک میکنند؛ یکچهارم افراد جنگی (متعاقب جنگهای داخلی یا خارجی که افغانستان را رنجورکرده) یا کشته شده یا مصروف خدمت در پارس یا هند میباشند.

 

دو مسئله وجود دارد که تخمین نفوس افغانستان را بسیارمشکل ساخته است: اول، خصلت سیارمردم کوچی آن، ملاحظه ایکه بعضی اوقات حتی درمورد باشندگان شهرها تطبیق میشود؛ دوم، قلمروی کوهستانی پاروپامیزوس بطوربسیارناقصی شناخته شده، بطورخاصی توسط قبایل کوچی مسکون بوده وحتی دریافت تخمینی تعداد آنها را مشکل میسازد.

 

نفوس افغانستان به دوقسمت بسیارمشخص تقسیم شده است: اول، افغانها آنطورکه درست نامیده میشوند؛ دوم، تاجکها، اولاده فاتحین قدیمی این قلمرو که میتواند به دو بخش تقسیم شود – پارسیوانها یا باشندگان شهرها وایماق ها یا کوچی ها. افغانها درزمان حاضرقوم حاکم بوده وتاجکها در هرات وکندهارتحت سلطۀ افغانها قراردارند؛ بآنهم یارمحمد خان درهرات برای آنها توجه زیاد مبذول داشته و بایشان اجازه داده تا نفوذی بدست آورند که شاید درآینده ها برای افغانها کشنده ومرگبار تمام شود. درکابل، تاجکها بعلت کثرت، غریزه جنگی و موقعیت مستحکمی که درشهردارند، برایشان عین امتیازات افغانها را تامین نموده است؛ آنها با ایشان در مقرریهای خدمات عامه سهیم بوده ودرمشکلات سیاسی که اغلبا بظهور میرسد، پشتیبانی آنها باعث پیروزی جانبی میشود که ازآنها طرفداری میکنند.

 

قزلباشها یا پارسیان مستقرشده درکابل (توسط نادرشاه) که حدود 12هزار خانواده بوده، با تاجکها وصل اند که درمذهب یکسان بوده وهردو نژاد ازعین فرقه یعنی شیعه اند.

 

ارقام زیرتعداد نفوس افغانستان را بطورتخمینی نشان میدهد:

 

درولایت هرات   300 هزارافغان و         600 هزارپارسیوان یا ایماق.

درولایت کندهار 600 هزارافغان و          300 هزارپارسیوان یا بلوچ.

درولایت کابل 1 ملیون 600 هزارافغان و  800 هزارپارسیوان وقزلباش.

 

مجموعۀ افغانها 2,500,000  و غیرافغانها  1,700,000 است که مجموعا 4,200,000 میشود.




  
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net