دروِ دل

۱۰ دلو (بهمن) ۱۳۹۳

به عمقِ دره های تارِ خامشی نشستنم

حرامِ روزگارِ انتظار باد .

 

>< >< ><

 

من از تبارِ جنگلم

و استخوانِ من و جدِ من و رگ و پیّ جد او

همیشه همنفس و آشنای آفتاب و آب و باد بوده اند .

 

>< >< ><

 

غروب کردنم به پشتِ کوهِ شب

و گُمشدن

درونِ چاهِ زمهریری نگفتن و ندیدنِ قشونِ پاسدارِ بی سخن شدن

و بودنم همیشه بر سرِ درو گری دل

حرامِ روز های انتظار باد .

 

-------------------------------

برلین ،

دوهزار و سیزده عیسایی .

 

*  *  *







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



رفعت حسینی