بدخشاني كه من ديدم - ٢

٥ دلو (بهمن) ١٣٩٠

به راستی زنده گی هم بازی های عجیبی دارد  به قول حافظ شیراز که در کار گلاب و گل حکم ازلی چنانی است که گاهي آن شاهد بازاری پرده نشین شده وحکم ازلی چنانی است که تصورش را نمی تواند کرد ، اما آنچه امروزه بدخشانیان با آن دست پنجه نرم می کنند و  روزگارشان را تیره و تارساخته تعلق اندکی به آنچه قلم تقدیرتعبیرش می کنند دارد ، زیرا وضعیت امروز جامعه آنچنانه که باید باشد توسط چند چهره که بیشتر تکه داران سیاسی بوده و به اساس یکسر معادلات که بر مبنای معامله گری ها آن را شکل  می دهند ، سرنوشت و وضعیت زنده گی مردم را رقم زده و باعث تیره و تار شدن زنده گی شهروندان بدخشانی شده اند، اماهر آنچه باید شهروندان از آن به عنوان حق قانونی شان مستفید شوند، كارنامه ها و نيرنگ همین چند تکه دار سیاسی كه در تبانی به اداره چیان مرکزی معامله مي كنند وابسته است که این موضوع سبب شده است تا نه مسوولان حکومتی احساسی در برابر مردم داشته باشند ونه هم مردم نسبت به بهبود یافتن وضعیت فردای زنده گی شان اميدي داشته باشند.

تصادف عجیب ؛ در بندر که شاهرایی شهرک بهارک را به سوب شهرک اشکاشم مرز بین تاجیکستان وافغانستان موقعیت دارد منتظر موترهستم، عبور ومرور وسایط زیاد است اما کاروانیان که روانه ی ولسوالی اشکاشم هستند، نسبت ناوقت شدن روز و خرابی سرک ها در این مسیر که شب هنگام در امتداد راه نمانند و سردی هوا از طرف شب بیشتر از 15 درجه زیر صفر قرار دارد نگران هستند ، از سوی هم برف و باران چند روز پیش باعث یخ بندان دریاچه ها و جویی چه های که در برخی مناطق از میان سرک می گذرند  شده است که ممکن است باعث بند ماندن موترها در طول راه شود، زیرا هیچ هوتل و یا جای در امتداد راه که مسافران تا فردا سپری کنند وجود ندارد، با این حال تنها دشواری مسافران این نیست؛ موجودیت شورشیان طالب دربرخی از مناطق و روستاهای ولسوالی وردوج مساله ي دیگری است که باعث هراس بیشتر مسافران این مسیرشده است، یک مرد ریش سفید که لباس های محلی و پشمینه برتن دارد در کنارم ایستاده است فردی که بیک هارا تا بندر آورده بود برایش پول دادم و هنوز با مرد جوالی مصروف صحبت بودم که صدای مرد که گمان می رفت او هم به سویی شهرک اشکاشم سفر دارد بلند شد و با جدیت پرسید، "بچیم شماهم می خواهید اشکاشم بروید ؟ "

 بلی پدر جان می خواهیم اشکاشم برویم

 او بدون این که جواب بدهد،سرا پایم را از نظر گذرانید وابروهایش را در هم کشیدو سرش را به علامت تائید تکان داد، پس از مکث کوتاه دوباره رویش را به سویم چرخانید و گفت ، مگر خبر نداری که در وردوج طالبان هستند و آدم های که پیراهن تنبان نداشته باشند از موترها پیاده شان می کنند و ممکن است شما را با خودببردند و یا مزاحم تان شوند این  . . .

 به راستی جوابی برای این مردمیان سال وساده لوح نداشتم، زیرا از یک سوتعریف و شناخت که از اعمال و افکار شورشیان طالب داشتم با آنچه از افکا اعمال واندیشه بدخشانیان داشتم کاملامعکوس ومتفاوت بود، چون بدخشان وبدخشانیان مهد فرهنگ و تمدن که بخش از قاره اریانا کبیر در درازنای تایخ بوده است و همچنان امروزه باعث افتخار بدخشان است و این تاریخ هویت داشتن تمدن و فرهنگ آزاد اندیشانه و آزاد منشانه را به بدخشانیان امروزی وابسته می سازد، تاآنچه این مرد از طالب و افکارطالبانی سخن می گوید در تقابل هم قرار دارد و برايم باورنکردنی است .

 او بدون این که منتظر پاسخ من باشد دوباره لب به سخن گشود وگفت ؛ کسانی که پتلون داشته باشند و لباس های خارجی بپوشند ، طالبان آنان را بد می بینند و آنان را جاسوس خارجی ها تلقی می کنند !

بیشتر شان هم ممکن است باشند این ها می آیند و از حقوق بشر که غربی ها این موضوع را برضد ارزش های دینی مطرح می کنند در بین مردم مي گويند، این کارها باعث شده است که برخی از ملاصاحبان که از پاکستان آمده اند برای مردم بفهمانند که باید این گونه افراد را بد بیبنند و برضد شان بلند شوند، ملا صاحبان و برخی از عالمان دین می گویند که کسانی که چنین قیافه ی داشته باشند و از حقوق بشر و حقوق زنان حرف می زنند مردم را به گمرایی دعوت می کنند از این خاطر طالبان که در وردوج هستند یکی از اساسیت های شان در برابر همین افراد است که بیشتر انان را از لباس وعینک و موی های شان می توانند بشناسند  . . .

 به راستی برایم دردناک بود و از انچه در برخی مجالس درمیان دوستانم در کابل می گفتم  که بدخشان سرزمین تمدن ها است با آنچه حالا به آن مواجه بودم در تقابل هم قرار داشت ، حالا دیگر باور نمی کنم که بدخشان این سرزمین که ناصر خسرو قبادیانی را در دامانش پرورش داد و به عنوان بزرگترین متفکر و ستاره شناس شرق مشهور شد، تابدخشان که از موجودیت شورشیان طالب درنده ترین موجود روی زمین  درعصر بیست و یک آن سخن گفته می شود مشا به باشد، شاید انچه تا کنون در وصف بدخشان و تفکر بدخشانیان گفته شده است افسانه و خیال باشد ، زیرا در قاموس و باورمن نمی گنجد که پدیده قصی القلب و وحشتناک به نام طالب در سرزمین که به جغرفیایی تمدن و آزادی مشهور است موجود باشد آنان با جرآت تمام آنچه به عنوان ضرورت های اجتماعی و ارزش های مدنی مطرح است ، مانع نهادینه شدن آن شوند! 

خوشی زودهنگام و مایوسی بیشتر !

هنوزافکارم مشغوش وغرق گفته های این مرد بود که دستی را در شانه ام احساس کردم ، رویم را به طرف عقب گردانیدم  دیدم یکی از هم دوره های دانشگاهی و خواب گاه ام است ، واقعأ خوشحال شدم  پس از گذشت نزدیک به پنج سال وی را می دیدم . ( نسبت برخی نزاکت ها نمی خواهم نامی ازاین دوست عزیز وهمکاسه  خوابگاه ام ببرم )  با صمیمت زیاد وی را در آغوش گرفتم و رویش را بوسیدم نامش را چندبار تکرار کردم دوباره درآغوش کشیدمش  به راستی خوشحال شده بودم و صمیمت و همگرایی های که در خوابگاه و در دانشگاه به عنوان بدخشانی ها با هم داشتیم در یک لحظه به ذهنم خطور کرد و تصویر شدند، از خانه و خانواده شان پرسیدم از کار و زنده گی شان پرسیدم ، نامش را گرفته و گفتم رفیق حتمن عروسی کردی و کار وزنده گی را رنگ و رونق داده اید ؟

بدون این که نسبت به خوشخالی ام واکنش نشان بدهید با تندی گفت ، "ما مثل شما نیستیم می شنويم کارهای خبرنگاری می کنید و بیشتر به دنبال خارجی ها و توجه کردن حضورآنان در وطن هستید ، اما من و دوستانم رسالت بزرگی در قبال دین و وطن و مردم خود داریم ، این ها برای ما اولویت دارند ، نه کارگرفتن و پول پیدا کردن و یا هم زن گرفتن و عیاشی کردن  . . . "

 رفیق تو چی میگویی ؟ زن گرفتن عیاشی کردن نیست و کارکردن هم گناهی محسوب نمی شود ، بلکه فکر می کنم  کارکردن در جامعه و در وطن نوعی خدمت است وپیدا کردن پول از راه مشروع خودش عبادت است. . .







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

عاقل صادقی 29.09.2012 - 11:59

  واقعا زیبا وپر محتوا بود
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



جاوید روستاپور