«کنفدراسیون افغانستان»: پیشگویی های راهبردی در بارۀ ساختار آینده نظام در کشور

٣٠ دلو (بهمن) ١٣٩٠

روشن است در شکلگیری ساختار نظام سیاسی کشورهای «جهان سوم»، به ویژه کشور ما، هم عوامل بیرونی و هم عوامل درونی تاثیرگذار اند. از این رو، بدون درنظرداشت این عوامل، به ویژه عوامل بیرونی سخن گفتن در باره ساختار نظام امر بیهوده یی بیش نیست. 

پرسشی که مطرح می گردد، این است که ساختار نظام سیاسی آینده افغانستان چگونه خواهد بود؟ و اصولا بهترین ساختار نظام برای آینده کشور چه ساختاری است؟ روشن است برای دادن پاسخ به این پرسش، به پیشگویی راهبردی در زمینه در گزینه های متنوع نیاز است. 

در کشورهای پیشرفته جهان، پیشگویی راهبردی (استراتیژیک فورکاستینگ- استرافور) یکی از مسایل مهم است و موسسات و نهادهای علمی- اکادمیک ویژه بزرگی دست اندر کار چنین مسایل اند. دردمندانه در کشور ما نه چنین نهادهایی وجود دارند و نه کسی را سراغ  داریم که توانایی دست یازیدن به چنین کاری را داشته باشد. بیشترینه تحلیلگران ما هم تحلیگران رسانه یی اند تا تحلیلگران حرفه یی نهادهای پژوهشی. 

به هر رو، در نبشته دست داشته با تکیه بر تحلیل های پسمنظری (رئتورسپکتیف)، سیاست های اعمال شده در گذشته (آپلای پالیسی ریسرچ) و تحلیل اوضاع کنونی(کارنت ستویشن آنالایزس)، می کوشیم پیشگویی هایی در باره تحول دورنمایی اوضاع در کشور بیشتر با تکیه بر عوامل بیرونی[1] داشته باشیم که در چند محور می چرخند:

آ: هرگاه در آینده نزدیک کدام دگرگونی ریشه یی در راهبرد ایالات متحده در قبال مسایل گلوبال و علی الخصوص در قبال بحران افغانستان رخ ندهد:

1-     با توجه به روند کنونی تحول اوضاع، به گمان بسیار، ساختار نظام سیاسی در افغانستان در آینده کانفدرال (کنفدراسیون) خواهد بود، در سیمای دو اداره یا بافتارهای خودگردان داخلی: «امارت اسلامی پشتونی طالبان» در جنوب و شرق با پایتخت در قندهار و «اداره اسلامی خراسان» تاجیکی- هزاره یی- ازبیکی مجاهدان در شمال و غرب با پایتخت در مزار شریف، با این حال، پایتخت مرکزی- کابل، مدت ها در دست شمالیان زیر حمایت امریکا خواهد بود. روشن است جامعه جهانی موجویت دو دولت جداگانه در کشور را مدت ها به رسمیت نخواهد شناخت. با این هم، ناگزیر به گونه دو- فاکتو تقسیم فیزیکی کشور به دو بخش زیر نام یک کشور  واحد- جمهوری اسلامی افغانستان را بپذیرد. 

2-     اوضاع پس از سال 2014 در کشور به شدت رو به وخامت و لگام گسیختگی خواهد گذاشت،

3-     با توجه به اوضاع داخلی، منطقه یی و جهانی، به گونه قطعی امکان دستیابی به هیچگونه صلحی با طالبان نیست. از این رو، با ضرس قاطع می توان گمان زد که به رغم ادامه درامه مضحک گفتگوهای بیهوده و سر در گم با طالبان در چهار دانگ جهان، با سناریوی نوشته شده در اسلام آباد، که با کارگردانی سیاستمداران شیاد پاکستانی، به صحنه کشیده شده است، هیچ چیزی به دست نخواهد آمد، اما شاید بخش هایی از طالبان به گونه دستوری با کارروایی های پاکستان وارد ساختار نظام کنونی شوند، 

4-     کشمکش اصلی راهبردی بر سر افغانستان در دوره پس از 2014 میان چین و امریکا خواهد بود، که سر انجام منجر به تقسیم فیزیکی د- فاکتوی کشور به دو بخش خواهد گردید،

5-      ایالات متحده در کشاکش با چین بر سر پاکستان بیگمان بازنده است و پاکستان با گذشت هر روز بیشتر و بیشتر به چین متمایل تر و وابسته تر خواهد گردید. هر چند، با همه نیرو تلاش خواهد کرد تا امریکایی ها را به بازی بگیرد و از آنان در ازای موافقت با تداوم حضور شان در شمال افغانستان، باج بستاند. همین گونه، باجگیری پاکستان از کشورهای عربی، ایران و حتا روسیه ادامه پیدا خواهد کرد.

6-     پاکستان با حمایت چین و پشتیبانی برخی از کشورهای عربی به خصوص عربستان و قطر و نیز ایران، به تقویت روز افزون طالبان، شبکه حقانی و حزب اسلامی خواهد پرداخت، از این رو، نبردهای خونینی با بازی با کارت پشتون در کشور پیش رو خواهد بود،

7-      بخش های بزرگی از نیروهای مسلح افغانستان در مناطق جنوب و شرقی کشور (نیروهای پشتون تبار) پس از رفتن نیروهای زمینی امریکا، به گمان بسیار پس از 2014  با همه جنگ افزارهای دست داشته، به طالبان خواهند پیوست،

8-     سقوط ولایات شرقی و جنوبی به دست طالبان پس از یک رشته جنگ های خونین، پس از 2014 محتوم است،

9-      با توجه به این موضوع، ایالات متحده به گونه پیشگیرانه ناگزیر خواهد گردید این مناطق را  در  چهارچوب یک معامله و سازش با پاکستان با پرداخت بهای بسیار گزافی از پیش به طالبان واگذار نماید. در غیر آن، سقوط نظامی این مناطق به دست طالبان در اثر جنگ های خونین فرسایشی، به ویژه قندهار و هلمند، ضربه سختی به آبروی نیروهای امریکایی خواهد زد،

10-احتمال تغییرات کاسمیتیک در رهبری دولت در آینده نه چندان دور، بسیار می رود. به گمان فراوان، امریکایی ها ناگزیر خواهند گردید مهره های دیگری را که توانایی کنار آمدن و سازش با نیروهای شمال را داشته باشند، روی کار  بیاورند، امکان کنارآمدن استبلشمنت کنونی با مجاهدان شمال، بیخی منتفی است. در این میان، امریکا نهایت تلاش را به خرج بدهد تا یک امکان دیگر را نیز بیازماید و آن پیاده ساختن طرح فدرالی ساختن افغانستان است.[2]

11-نقش نیروهای شمال در دولت آینده در بخش شمالی افغانستان برجسته تر خواهد گردید و برعکس، نقش نیروهای اولتراناسیونالیست پشتون کاهش خواهد یافت و پس از افتادن جنوب به دست طالبان، شاید به پایین ترین تراز برسد و سر انجام بیخی منتفی گردد،

12- آوردن تغییرات در ساختار نظام در آینده نزدیک، یک امر ناگزیراست. امریکایی ها پس از پیوستن کامل بخش پشتونی نیروهای مسلح به طالبان که امر محتومی پنداشته می شود، و حتا پیش از آن، با توجه به بالا رفتن وزن نظامی- سیاسی نیروهای شمال، وادار خواهند گردید تا یک نظام ریاستی مختلط مانند دوره داکتر نجیب و شاید هم بسیار با اکراه نظام پارلمانی را روی کار بیاورند، در غیر آن، در شرایط حضور نیروهای امریکایی (بگذار هر چند هم محدود) سقوط رژیم در اثر اقدام نظامی نیروهای شمال، بی آبرویی بزرگی را برای امریکا به بار خواهد آورد.

13-جنگ فرسایشی دراز مدت و خونینی میان نیروهای شمال و طالبان در راه است. در این حال، نیروهای امریکایی مدت ها به پشتیبانی هوایی، لجستیکی و اطلاعاتی از نیروهای مجاهدان شمال ادامه خواهند داد. روشن است به درازا کشیدن این جنگ فرسایشی، در فرجام شکل جنگ بی پایان امریکا در برابر پشتون ها را خواهد گرفت و این نیشخند تاریخ خواهد بود که شکست امریکا در بازی با کارت پشتون را رقم خواهد زد.

14-روشن است به سود روس ها است تا امریکایی ها با هزینه خود سال ها جلو افتادن شمال و غرب افغانستان به دست پاکستان و در واقع چین را که متمایل به رسیدن به آسیای میانه و مرزهای ایران به هر بهایی که شده است، اند؛ بگیرند. از این رو، در وهله نخست، بیگمان از حضور امریکایی ها در شمال و غرب حمایت خواهند کرد، مگر روشن است چنین حمایتی تا هنگامی ادامه خواهد یافت که حضور امریکایی ها برای امنیت ملی روسیه در آسیای میانه و در محور ایران از دیدگاه راهبردی خطر آفرین نباشد و به محض این که چنین خطری را احساس کنند، بی درنگ از ابزارهای گوناگون برای بیرون راندن امریکایی ها از شمال و غرب افغانستان کار خواهند گرفت، از جمله محاصره اقتصادی و بستن راه های شمال و راه اندازی جنگ اطلاعاتی گسترده به یاری ایران و هماهنگی با پاکستان. در این حال، شکست و گریز امریکایی ها از شمال  کشور به گونه افتضاح آوری اجتناب ناپذیر خواهد بود.

15-شکست راهبردی امریکا در افغانستان و در کل در آسیای میانه اجتناب ناپذیر است. در این حال، شاید روزی فرا برسد که امریکایی های نومید و درمانده از جنگ سر درگم فرسایشی، برای جلوگیری از افتادن کامل افغانستان به دست پاکستان (در واقع به دست چین) و رسیدن چین به مرزهای ایران، با شرمساری دست به دامن روس ها شوند. در این حال، طرح هایی مانند بیطرفی افغانستان و بازگشت به روندی همانند با توافقات ژنو زیر سرپرستی سازمان ملل مطرح خواهد گردید.

16-اگر چنین توافقی دستیاب نگردد، امریکایی ها ناگزیر به ترک شمال افغانستان خواهند گردید،

17-پس از برآمدن امریکایی ها از شمال و غرب کشور، بی درنگ ایران در شمال و غرب حرف اول را خواهد گفت. مگر روشن است ایران به تنهایی نخواهد نتوانست جلو طالبان، پاکستان و در واقع، چین را بگیرد. از این رو، روس ها نیز وارد میدان خواهند شد. باز هم بسیار دشوار به نظر می رسد که زور روسیه و ایران به چین و پاکستان برسد. از این رو، خواهند کوشید تا پای هند و حتا ترکیه و کشورهای آسیای میانه را هم به میدان بکشند،

18-به هر رو، تصور نمی رود که چین و پاکستان بتوانند به رغم راه اندازی جنگ های فرسایشی دراز مدت و خونبار، به شمال افغانستان و غرب دست یابند. هر چند، ممکن است بتوانند کابل را با راه اندازی جنگ های خونینی بگیرند.

19- از سوی دیگر، برخی از کشورهای عربی مانند عربستان، امارات و قطر نیز به نوبه خود خواهند کوشید برای محاصره ایران از طالبان پشتیبانی نمایند و نهایت خواهند کوشید تا بر طالبان سیطره یابند. اما روشن است که در سر انجام کار، به رغم برباد دادن هزینه های سنگین مالی چیزی دستیاب ایشان نخواهد شد. البته، پاکستان تا جای امکان از این کشورها اخاذی و باجگیری خواهد کرد،

20-با توجه به همه این ها، می توان گمان برد که ساختار سیاسی نظام در کشور در چنین سناریویی، سر انجام کنفدرال خواهد بود- کنفدراسیون افغانستان: در جنوب و شرق طالبان و در شمال و غرب مجاهدان.

21-به محض این که امریکایی ها دریابند که سقوط کابل محتوم است، بی درنگ از پیش باز هم در اثر یک معامله، کابل را از پیش در اختیار پاکستان خوهند گذاشت. در این حال، تشکیل یک اداره به شدت مذهبی مختلط متشکل از برخی از ملاهای شمال و طالبان با پا در میانی عربستان و قطر برای ماست مالی ظاهری ناگزیر است. روشن است در این حال، امریکایی ها در شمال خواهند ماند و جنگ میان نیروهای شمال و حامیان امریکایی شان و طالبان و حامیان پاکستانی و چینی و عربی شان در امتداد مرزهای بخش شمالی و جنوبی افغانستان، ادامه خواهد یافت.

22-با افتادن جنوب و شرق به دست طالبان و پاکستان، بازرگانی جهانی مواد مخدر و دهشت افگنی بین المللی بیخی در انحصار پاکستان در خواهد آمد، چیزی که امنیت سراسری جهانی را با مخاطرات سنگینی رو به رو خواهد گردانید.

23- به هر رو، یک چیز روشن است. استراتیژی کنونی امریکا در قبال افغانستان و منطقه به بن بست رسیده است. زیرا به رغم برباد دادن هزینه های چند صد میلیارد دالری، به هیچ یک از اهداف راهبردی دست نیافته است. مهم ترین بندهای این اهداف را می توان در روی کار آوردن نظام های وابسته در ایران و پاکستان، جلوگیری از رسیدن چین به خلیج پارس، تحکیم پایه های نظام اولتراناسیونالیست حاکم بر افغانستان و بی ثبات سازی اوضاع در آسیای میانه، پیاده سازی طرح «جاده ابریشم نو» از جمله تحقق پروژه هایی چون نابوکو، تاپی، تراسیکا و گوادر- کوشکا و ... خلاصه کرد. یعنی به هیچ یک از اهداف پیش بینی شده نه رسیده است و نه خواهد رسید. بر عکس، در باتلاق گستره پشتون مرزی درگیر جنگ بی پایان فرسایشی شده است. هر چند تا جایی توانسته است جلو رسیدن چین به مرزهای آسیای میانه و ایران را بگیرد.

24-روشن است امریکا می تواند با تقبل هزینه های سنگین مالی و جانی، مدت ها در شمال و غرب افغانستان بماند و به گرایش های جدایی خواهانه در استان های بلوچستان و خیبر پشتونخواه دامن بزند و به صدور بی ثباتی به ایران و آسیای میانه و ایالت سینکیانگ چین ادامه بدهد، مگر بیهوده، چون به اهداف راهبردی خود دست نخواهد یافت.

25-ادامه وضع کنونی در منطقه می تواند امریکا را به راه اندازی جنگ هستیریک و دیوانه وار منطقه یی گسترده بر انگیزد که بازندگان اصلی آن خود امریکا، اروپا، اسراییل و همه کشورهای منطقه به شمول افغانستان و تنها برنده بزرگ آن روسیه خواهد بود. این جنگ خانمانسوز، موجب نابودی کامل همه تاسیسات و زیر ساخت های نفتی و گازی و پالایشگاه ها و پایانه ها (ترمینال ها)ی سراسر منطقه خاورمیانه از جمله ایران، عراق، عربستان، کویت، عمان، امارات و قطر خواهد گردید که روسیه را به تنها صادرکننده بزرگ انحصاری نفت و گاز در جهان  دست کم در پنج سال پس از جنگ، مبدل خواهد ساخت که در هماهنگی با ونزویلا می تواند بهای نفت را تا بشکه 250- 300 دالر و بهای گاز انحصاری خود را به گونه دلخواه به گونه سرسام آوری بالا ببرد و از ناحیه درآمد سرشار نفتی- گازی، پروژه های بزرگ نظامی خود را به سرعت پیش ببرد و اروپا را به گروگان خود مبدل گرداند- چیزی که برای امریکا بزرگترین کابوس است. روشن است، پیامد چنین نبرد خونین، بروز بزرگترین بحران اقتصادی در سراسر  جهان و به ویژه در اروپا و امریکا خواهد گردید. 

چنین جنگی، ایران و حتا عراق را به گونه نهایی به روسیه وابسته خواهد ساخت و موجب شکست کامل پروژه افغانستان امریکا خواهد گردید. چون در صورت درگیری جنگ، بی گفتگو دامنه آن به بخش بزرگی از افغانستان و عراق نیز کشیده خواهد شد. 

در این صورت، روشن است بنیادگرایی و تندروی اسلامی و دهشت افگنی در ابعاد منطقه یی و سراسری جهانی به گونه لگام گسیخته گسترش خواهد یافت. تلفات بزرگ انسانی در این جنگ، ناگزیر خواهد بود. 

 

 ب : در صورت بروز دگرگونی ریشه یی در راهبرد امریکا: 

1-     برای بیرون رفت از این وضعیت، تنها راهکاری را که می تواند برای امریکا، منطقه و جهان و به ویژه افغانستان؛ نویدبخش و نجات بخش باشد، این است که بارک اوباما در سیمای گرباچف امریکایی تبارز نماید و با راه اندازی یک دگرسازی (پرواسترویکا)ی امریکایی و ویرایش ریشه یی راهبردهای این کشور در تراز جهانی، با روسیه، اروپا، چین و جهان اسلام روی یک کانسپت گلوبال برای امنیت جهان چند قطبی، تقسیم دادگرانه منابع انرژی و تقسیم گستره نفوذ به تفاهم فراگیر برسد. 

2-     در این راستا، کارساز ترین راهکار در مساله افغانستان، راهکار همکاری  ناتو- شانگهای در زمینه مساله افغانستان، پیش از سال 2014 است.  روشن است ایالات متحده و ناتو می توانند با سازمان شانگهای با همکاری سازمان ملل به یک توافق همه جانبه دست یابند که در چهارچوب آن امنیت بخش شمال افغانستان به سازمان شانگهای و امنیت جنوب به ناتو سپرده شود و ماندات حضور نیروهای ائتلاف بین المللی تا برپایی کامل صلح و امنیت پایدار در افغانستان تمدید شود. تنها در این صورت، یعنی آرایش جبهه فراگیر بین المللی ضد دهشت افگنی، تمامیت ارضی و حاکمیت ملی افغانستان تضمین خواهد شد. چه همکاری امریکا، اروپا، روسیه، هند، جاپان، کوریا، ترکیه و ایران؛ جلو هرگونه بلندپروازی های کشورهای واپسگرای عربی، پاکستان و غیر مستقیم چین را خواهد گرفت و زمینه را برای پی ریزی یک دولت مستقل ملی در افغانستان فراهم سازد.

3-     با توجه به همه این ها، می توان گفت که تثبیت وضعیت بیطرفی افغانستان الترناتیف ندارد و باید به شعار سراسری ملی کشور تبدیل شود.

4-     در بُعد داخلی- برگزاری نخستین لویه جرگه به راستی ملی با اشتراک نمایندگان واقعی مردم، تغییر ریشه یی قانون اساسی، تغییر ساختار نظام، ایجاد دولت فراگیر ملی با مشارکت راستین همه لایه های جامعه به گونه که مشارکت ارگانیک همه باشندگان را در ساختار قدرت تامین و نهادینه نماید، روی کار آوردن رهبری سالم ملی، بومی سازی امنیت، انتخابی ساختن ارگان های محلی قدرت و سپردن امور ولایات به خود مردم، برای برون رفت از بحران، امریست ضروری. در غیر آن بحران به گونه اجتناب ناپذیری کماکان ادامه خواهد یافت.

  

در این جا، نخست به بررسی تاثیر عوامل بیرونی می پردازیم: 

بررسی رئتورسپکتیف (پسمنظری):

در  سال های پس از جنگ جهانی دوم، در خاور میانه آرایش قوا به گونه یی شکل گرفت که گستره کشورهای نفت و گاز خیز خاورمیانه عربی چون عربستان، قطر، بحرین، کویت، عمان و امارات یعنی کشورهای عضو شورای خلیج [پارس] زیر کنترل امریکا و کشورهای نفت و گاز خیز گستره آسیای میانه  و قفقاز (گستره دو سوی دریای کسپین) مانند آذربایجان، قزاقستان، ترکمنستان و ازبیکستان زیر کنترل شوروی قرار گرفتند. 

در میان این دو حوزه، نواری از کشورها میان دو اردوگاه ناتو و وارسا متنازع فیه ماندند که کشورهایی چون پاکستان، افغانستان، ایران، عراق، سوریه، لبنان، فلسطین، مصر، لیبیا، الجزایر، تونس و مراکش را در بر می گرفت. در این سال ها، امریکا  و ناتو بر پاکستان، ایران، تونس و مراکش سیطره داشتند و شوروی بر افغانستان، عراق، سوریه، مصر، لیبیا و الجزایر. 

در دو دهه اخیر سده بیستم و دهه نخست سده بیست و یکم، کانفیگراسیون این نوار دچار دگرگونی گردید، به گونه یی که پاکستان با گذشت زمان بیشتر به سوی چین متمایل گردید و با گذشت هر روز بیشتر و بیشتر از امریکا فاصله گرفت. افغانستان نیز زیر کنترل امریکا قرار گرفت. ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی بیخی از امریکا برید و بیشتر زیر تاثیر روسیه و چین قرار گرفت. همین گونه کشورهای عراق، مصر و لیبی از روسیه بریدند و به اردوگاه ناتو زیر کنترل امریکا پیوستند.

 

مگر، روشن است که این جا به جایی ها قطعی و نهایی نیستند. کشاکش بر سر تسلط بر این نوار یا کمربند که در ادبیات سیاسی می توان آن را کمربند جنوب یا نوار جنوب خواند، کماکان با شدت هر چه بیشتر ادامه دارد و روشن است مادامی که کانسپت جهان شمول و همه جانبه یی برای دستیابی به امنیت و ثبات سراسری جهانی تدوین و پیاده نگردد،  ادامه خواهد یافت. 

بررسی اوضاع کنونی:

پس از فروپاشی شوروی، امریکایی ها با بهره گیری از خلای قدرت به میان آمده به خاطر فروپاشی شوروی به سرعت به این کمربند تاختند و با طرح پروژه های پر طمطراقی مانند طرح خاور میانه بزرگ، آسیای جنوبی بزرگ و آسیای میانه بزرگ، کوشیدند، زمینه را برای تسلط جهانی ایالات متحده فراهم آورند. در این میان، دو کشور عراق و افغانستان را اشغال و نیروی بزرگی را وارد آن ساختند. 

کنون نبرد اطلاعاتی پر دامنه و بی امانی بر سر کمربند جنوب روان است. پس از رویدادهای معروف بهار عربی، تحولاتی در کشورهای لیبی، مصر و تونس رخ داد که منجر به تعویض رهبری در این کشورها گردید. همین گونه، رویدادهای بس خشونتباری در کشورهای بحرین، عربستان، یمن، کویت و اردن روان است که حاکمیت رژیم های استبدادی ارتدکس و محافظه کار واپسگرای عربی و نیز در سوریه در این کشورها را با چالش جدی رو به رو گردانیده است. 

گذشته از این ها، لرزه هایی در کشورهای گستره آسیای میانه و قفقاز نیز رخ داده است که از جمله می توان بریدن گرجستان از روسیه، بی ثبات شدن اوضاع در اندیجان ازبیکستان، نا آرامی ها و خشونت های تباری در قرغیزستان و تاجیکستان یاد کرد. 

امروز پس از گذشت یک دهه، امریکا با دادن تلفات سنگین جانی و مالی ناگزیر گردیده است نیروهای زمینی خود را از عراق و افغانستان بیرون ببرد. در این حال، بخشی از نیروهای اطلاعاتی و کماندویی خود را زیر پوشش حفظ امنیت سفارت امریکا در بغداد در عراق گذاشته است و در نظر دارد بیست تا سی هزار نیروهای کماندویی هوابرد، هوایی و اطلاعاتی خود را برای مدت درازی در افغانستان بگذارد. 

روشن است امریکا برای گلگشت به افغانستان نیامده است و در صورت حضور دارز مدت، کارزار اطلاعاتی گسترده یی را برای دستیابی به اهداف راهبردی خود در منطقه به راه خواهد انداخت. ناگفته پیداست که چین، روسیه، ایران و برخی کشورهای عربی و پاکستان با این حضور مخالف خواهند بود. مگر بدشان نمی آید که امریکا در گیر یک جنگ فرسایشی سر درگم دراز مدت در باتلاق گستره قبایل پشتون شوند. 

بررسی پرسپکیف (دورنمایی):

پیشگویی های نهادهای استراتیژیک تاکید بر آن دارند که تا سال 2025 چین جایگاه امریکا را در سامانه اقتصادی جهان خواهد گرفت و در سال 2050 به فرا قدرت بی رقیب جهان از دیدگاه اقتصادی مبدل خواهد گردید که درآمد ناخالص ملی سالانه آن به 50 تریلیون دالر خواهد رسید که دو برابر درآمد ناخالص ملی امریکا خواهد گردید. 

روشن است چین با این دریای پول، می تواند بخشی بزرگی از جهان سوم را بخرد که نخستین کشور در  فهرست خریدهای آن پاکستان خواهد بود. روسیه نیز با توجه به گنجینه های بزرگ معدنی خود می تواند به راحتی به سومین فرا قدرت جهان مبدل گردد. فرا قدرت های دیگر عبارت خواهند بود از هند و برازیل. کشورهایی چون جاپان، آلمان، انگلیس و فرانسه، می توانند در سیمای ابرقدرت هایی در آیند. 

بی تردید، کشورهایی چون ایتالیا، هالند، کوریای جنوبی، کانادا، آسترالیا، اندونیزیا، ترکیه و ایران نیز می توانند در سیمای نیمه ابر قدرت ها تبارز نمایند. به ویژه ترکیه و ایران می توانند جایگاه هایی بالاتری را بگیرند. 

روشن است، امریکا کماکان می تواند مدت ها از دیدگاه نظامی بزرگترین قدرت جهان بماند. مگر روسیه، چین و هند نیز به شدت به توانایی های نظامی خود خواهند افزود. دست کم چین و هند تا چند سال دیگر هر یک دارای یک ناو هواپیمابر خواهند شد. همین گونه، کشورهایی چون اسراییل، کوریای شمالی، پاکستان، ایران و ترکیه نیز جزو قدرت های بزرگ نظامی جهان خواهند ماند. به ویژه ایران به یکی از بزرگترین قدرت های نظامی مبدل خواهد گردید. 

 در چنین اوضاع، با توجه به کاهش یافتن و به ته کشیدن ذخایر نفتی و گازی و دیگر منابع معدنی جهان،  کشمکش بر سر منابع محدود باقی مانده به شدت افزایش خواهد یافت. 

در روشنی چیزهایی که آوردیم، پیداست امید بستن به این که کشاکش ها بر سر افغانستان در آینده نزدیک پایان یابد، امریکا پیروز شود، طالبان به روند صلح بپیوندند و رژیم اولتراناسیونالیست حاکم تحکیم یابد، توهمی بیش نیست. نبردهای خونین و سهمگینی در پیش رو است. 

نگاهی کوتاه به اوضاع درونی:

نیازی به گفتن ندارد که اوضاع در داخل کشور به شدت بحرانی و رو به بدترشدن است و هیچ امیدی به بهبود با ادامه حالت کنونی نمی رود. در اثر لغزش نابخشودنی امریکا، رژیمی در کابل حاکم شده است که ایدئولوژی رسمی آن را ناسیونالیسم لگام گسیخته تباری و زبانی می سازد. در اثر سیاست های نابخردانه این رژیم، دردمندانه و شوربختانه گسیختگی ها و شگاف های تباری، زبانی و مذهبی در کشور چنان ژرفا و پهنا بافته است که در تاریخ کشور نظیر ندارد. 

ساختار رژیم حاکم، نظام ریاستی خودکامه با کپی برداری ناقص از ساختار امریکا است که قدرت در آن در دست یک گروه تند رو تبارگرا با اندیشه های قرون وسطایی ارتجاعی قبیله یی متمرکز است. سایر باشندگان در تصمیمگیری ها مشارکت ندارند و نمایندگان آن ها چونان کارمندان دولت در آن کار می کنند و حضور نمادین و نمایشی دارند. بدون این که صلاحیتی داشته باشند و هر موقعی که رییس نظام و تیم حاکم تصمیم بگیرد، می تواند هرکسی از آنان را به آسانی کنار بزند. 

گذشته از این ها، در اثر سیاست های فرصت طلبانه و نابخردانه این تیم، در بخش های جنوبی و خاوری کشور، فرهنگ طالبی و تند رو اسلامی طراز وهابی حاکم گردیده است.  این در حالی است که در شمال و مرکز به پیمانه شایان توجهی ارزش های کمابیش مدرن و یک اسلام میانه رو و معتدل رواج دارد. این دو فرهنگ متفاوت با هم آشتی ناپذیر اند و زمینه را از پیش برای تقسیم فیزیکی کشور به دو بخش شمالی و جنوبی فراهم می آورند. 

روشن است گناه چنین چیزی به گردن امریکا، پاکستان و تیم اولتراناسیونالیست حاکم است.  از این رو، برای جلوگیری از فروپاشی کشور بایسته است تا هر چه سریع تر این تیم از گردونه قدرت دولتی کنار گذاشته شود. امریکا نیز برای جبران لغزش های پی در پی خود هم که شده، و برای اعاده حیثیت خود در جهان، باید راه خود را از این تیم جدا سازد.   

 



[1] . یکی از بهترین کارها در بررسی ساختار نظام سیاسی کشور در زیر داربست عوامل درونی، تز دکترای- جناب آقای رحیمی دانشمند جوان است.

[2] . طرح  فدرالی ساختن افغانستان: در این راهکار، که بسیار به سود امریکا است، می شود تا افغانستان به هفت، هشت بخش تقسیم شود. به گونه یی که در کابل، اولتراناسیونالیست های حاکم به رهبری آقای کرزی بر سر قدرت بمانند، ولایات شش گانه و شاید هم نه گانه، هم به طالبان داده شود، حوزه ولایات قندهار و هلمند به یک رهبر بومی هوادار امریکا داده شود، در ولایات مشرقی همین گونه؛ در شمال و شمال غرب و مناطق مرکزی، هم در سه، چهار حوزه، قدرت به سران بومی سپرده شود. این گونه، امریکا می تواند به جنگ های داخلی پایان بخشیده، با هزینه کردن پول اندک در کنار کمک های مالی اتحادیه اروپایی، جاپان، کوریا و کشورهای عربی مانند عربستان و قطر و امارات؛ افغانستان را کنترل و پایگاه های هوایی خود را نگهدارد.

 

در این طرح، از یک سو، گویا دستاوردهای دهه اخیر مانند آزادی زنان، قانون اساسی، پارلمان، ازادی مطبوعات و... حفظ می گردد، رژیم اولتراناسیونالیست کابل بر سر اقتدار می ماند و در پهلوی کاهش چشمگیر هزینه ها و تلفات، راهبرد اصلی مبنی بر حفظ پایگاه های هوایی به گونه موفقیت آمیز پیاده می شود و همچنان میدان فراخی برای مانورهای اطلاعاتی و راهبردی آینده در محور ایران و آسیای میانه، به دسترس قرار می گیرد، طالبان رام می شوند و در اختیار امریکا قرار می گیرند و شعارهایی چون برقراری نظام دمکراتیک، حقوق بشر و زنان و برابری و دادگری اجتماعی هم تا جایی حفظ می شوند، آزادی های بیان و مطبوعات و تلویزیون ها و ... هم سر جای شان می مانند.

 

دشواری این طرح در آن است که نه طالبان، نه پاکستان و نه تیم اولتراناسیونالیست حاکم بر کابل که فدرالیسم را معادل با تجزیه می پندارند، با آن موافق هستند. از دید تیوریک، شاید بتوان با رویکار آوردن یک رهبری نو در کابل، بخشی از مشکل را از سر راه برداشت. مگر، مانع اصلی بر سر آن، مخالفت طالبان و پاکستان است که به هیچ رو، چنین طرحی را نمی پذیرند.

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عزیز آریانفر