روزهای سیاه ٧ ثور و ٨ ثور با پاسخ های فوق سیاهی به نیازهای انسانی مردم افغانستان

٢ حوت (اسفند) ١٣٩٠

کودتای سیاه هفتم ثوردراوج نیاز جامعۀ افغانستان بیک تحول مثبت وانسان ساز، خنجری بود از پشت ، به جنبش تحول پسندی ومبارزات داد خواهانۀ مردم این کشورکه ، پیروان خط کودتا طی چهارده سال استیلای ننگین، وسپردن عنان اشغال این سرزمین  به ارباب کرملین نشین خود، بد ترین فاجعۀ محو باورها واعتقادات آزاد اندیشی را، نه تنها در سرزمین ما بلکه در مجموع کشورهای منطقه وجهان مرتکب، وبا بکار بستن یک سلسله باورکشی های عامدانه ومقلدانۀ استالینیستی، مقدس ترین مقولات ومفاهیم ارزش آفرین تاریخ را در رابطه با آزادی وعدالت انسان ترورنموده، وبرباورمظلومین ومحکومین کشورما ومجموع عالم جایگاه های آن مفاهیم را وارونه ساختند. 

روزهای سیاه ومملو ازجنایت آن دوران ودامنۀ فجایع انجام یافته توسط چپاولگران باورواعتقاد مردم را که بزرگترین دشمن ایشان عدالتخواهان صاحب اندیشه وباور بود، هیچگاهی تاریخ این سرزمین نمیتواند بفراموشی بسپارد. 

کشتارهای وحشیانه وبدون محاکمۀ  دسته جمعی روشنفکران، آزاد اندیشان وشخصیت های با اعتبار ملی کشوربه اتهام داشتن افکار واندیشه های مغایر با افکارواندیشه های سیاه کودتاچیان وچپ اندیشان منحرف، ان جنایت باورنا کردنی درتاریخ این کشوراست که، یک نسل کامل تحول پسند مترقی وضد بیدادگری را نابود، وزمینه را برای عروج عوامل سیاه دیگر ی ازنسل مزدوران اجنبی پرست ودنباله روآیدآلوژی های وارداتی راست افراطی، بکشور مساعد ساخت. 

رژیم کودتا از همان نخستین روزهای ظهور خود محکوم به شکست، وعملکردهای دنباله روانۀ دورازتعقل وبینش انسانی عاملین آن بزرگترین سلاح نابودی آن بود. 

مردم شوم تقدیر این کشور چهارده سال تمام را در زیر ساطور این رژیم  بد حاصل به سختی بسر آورده ، وبا از دست دادن همه داشته های مادی ومعنوی خود، منتظرفرود مهدی موعودی از عالم غیب در جهت رهای ودگرگون سازی سرنوشت شوم خود بودند. 

دیگر نان، لباس ومسکن نمیخواستند. آزادی وبرابری را که سالها درلای کتب ومجلات مطالعه نموده ویا از زبان کتابخوان ها وروشنفکران شنیده، وخواهان رسیدن بدان بودند دیگر نمیخواستند. 

فقط رهایی از زیر یوغ شعارهای دروغین وباورهای مسخ شدۀ دیکتاتوری پرولتری را که همه داشته های انسانی ایشان را ازآنها درربوده، واین سرزمین را بگورستان فرزندان صاحب اندیشه وباورآن مبدل نموده بود، آرزو داشتند وبس! 

آرزو مینمودند که روزی سایۀ شوم اشغالگران، ودلقک های دست پروردۀ آنان از این سرزمین بدور شود، وآنها بتوانند بر ماتم عزیزان وآرزوهای از دست رفتۀ یک ملت مجال گریستن بدست آرند. 

دیگراین ملت مظلوم نیازی بجز از بدست آوردن مجال تفکر بر سرنوشت شومی که تاریخ دوصد سال اخیر برایش هدیه داده بود وکودتاگران همدست با اشغالگران آخرین خشت بنای استبداد وبی عدالتی راهم ، بر بنای استبداد دوصد واندی ساله افزوده بودند با خود نداشت! 

فقط باید است میدانست که اشتباه این ملت درکجا ی کاربوده که این سرنوشت نصیبش گردید! 

آن روز های سیاهی را که مردم خسته از جنگ  افغانستان اشغالگران ارتش سرخ ودنباله روان افغانستانی آنهارا، عاملین اصلی همه بدبختی های خود پنداشته، وبا خوش باوری های غریقی که در نهایت نا امیدی نهنگ را ناجی خود میپندارد، نیروهای چپاولگر دیگری را از آن طرف مرزها که با گرفتن تیکه داری دین وپذیرفتن یوغ بردگی اجانب از نوع دیگری، بی صبرانه در انتظار رسیدن نوبت غارت وچپاول این خاک وانسانهای مظلوم آن برای خود بودند، ناجیان خود انگاشته و مظلومانه لحظه شماری نجات خودراازبدبختی های جاری، در وجود این نیرو های اهریمنی مینمودند، تاریخ هر گز نمیتواند فراموش کند. 

نمیدانم تراژدی های پیهم تاریخ را درین بیشۀ پرهیاهوی جهان که، ابرغارتگران عالم با کینۀ تمام نامش را افغانستان یعنی مهد شوروغوغا نامیدند، با کدامین واژه وبیانی به توضیح گیرم، واز کجا باید است آغاز سخن کنم! 

مگرنام نفرینی این سرزمین وسرنوشت نفرین شدۀ باشندگان آن زادۀ کدامین خشم خدای ومولود کدامین گناه نابخشودنی این مغضوبین درعرصۀ عالم است که، تاریخ این خطه راسال اندرسال، ماه اندر ماه وروز اندر روزجزسنگینی بیشتر از پیش بارفاجعه وفساد نشان دیگری نیست وراه رهایی ناپیدا! 

بیاد دارم! درآن روزگاران تلخ واندوه باری که جنگ وجهل دنباله روانۀ پیروان آیدآلوژی های مختلف چپ وراست، بااستشارۀ فرماندهان بیرونی ایشان، که شعارهای واهی ودورازعینیت های نیازاین مرز وبوم راآذین بندان بیرق های سرخ وسبزخویشتن ساخته! وهمه داشته های مادی ومعنوی باشندگان مظلوم وتهیدست این جغرافیای مقهورظلم ومصیبت  را درحال چاپیدن ونابود کردن بودند، وبرباد دادن آرزو های ناتمام مردم در جهت رسیدن به لقمۀ نان وحد اقل تنفس آزاد تر. 

این یکی را قلقلۀ افیونی نان لباس ومسکنش! بعداز چهارده سال تجربۀ ناکام به آخر رسیده بود، وآن دیگری با عربده های یک درندۀ خون آشام، با دشنام های ملحد وکافر!! تازه از راه میرسید وهرآن کسی را که این چهارده سال تمام را به آرزوی رسیدن روزی،  که بتواند نفسی به راحت کشیده وازسیطرۀ اجانب نجات پیدا کند، درین خاک بسر برده وقربانی داده بود، تکفیرش مینمود وقابل مجازات مرگش میدانست! حتی مسجدی را که این تیره بختان درآن نماز گزاریده وجبین برزمین نیایش سوده بودند فتوای تخریب وهفت متر خاک برداری را صادر نمودند تا چه رسد به دیگر داشته های انسانی! 

این هردو گروه رهزنان راه عافیت خلق الله، درتلاطم همین شور وغلغله های دروغین،همه چیز مردم رابشمول عقل ایشان، از آنها غارت، و همه نیازهای انسانی ایشان را ازنان، لباس، مدرسه ، تحصیل، تفریح، درمان ودانش تا طاعت، عبادت، اعتقاد ومسجد، همه وهمه با رنگی از خون وآتش پوشش دادند. 

مردم خسته ودرماندۀ این کشور، به صلح می اندیشیدند، صلحی که در آن نه صدایی از «پرولتاریای جهان باهم متحد شوید »طنین انداز باشد ونه هم بدانگونه که بعداً تجربه شد «نعره های تکبیرزبان سوزوعوام فریب»درجهت سوختاندن وویران نمودن وکشتن که هیچ بازخواست گری از آن در میان نبود، نه ترس از خدا وجود داشت ونه تهلکۀ وجدان! 

انسانهای سرزمین من وتو به صلح می اندیشیدند وعافیت! در حالیکه مزۀ تلخ بیداد وستمگاری را در چهرۀ آدمکشان بی رحم امین وترکی ، ووطن فروشی مذبوحانه را با گونۀ دیگری از قتل وغارت بادست اجانب سرخ ونوکران بی عاطفه آن که تصور مینمودند آفتاب حاکمیت ابرحامی ایشان یعنی اتحاد جماهیر شوروی ابدی وفنا ناپذیرخواهد بود، با یادگاری ازقتل عام ها در پولیگون های قوای چهار زرهدار ودانشگاه حربی، زندان پلچرخی، تهکاوی های شفاخانۀ چهاصد بستر، تهکاوی های انیستیتوت پولیتخنیک، سلول های مخوف صدارت، کشتار گاه های بالاحصار کابل ، ششدرک، وبالآخره سرتاسر کشور که هرعضوتازه بدوران رسیدۀ حزب حاکم، با لاقیدی تمام خویشتن را مالک جان ومال وناموس همۀ باشندگان این کشور میدانست با خود داشتند. 

ولی غافل از اینکه این روی دیگر سکه بمراتب وحشتناکتر از آن روی دیگر آن است، وجهادی ها! این نام جدید برای چپاولگران عجیب انتخابی بود که مردم ایشان را تا آن روز گار رزمندگان راه حق تصور مینمودند! چه تصور باطلی! 

مردم در طی دوران زمامداری نوکران اجنبی سرخ  با نام های فراوانی از بدترین وبی رحم ترین آدمکشان با القاب مختلفی چون لیونی، بیخدا، قصاب وغیره آشنا بودند ودر تولای آن بودند که خدا از شر این ستمگاران نجات شان دهد! اما چه نجاتی! 

ولی دارندگان القاب جدیدی چون ناف کش، چرسی، سگ ، گرگ، راکتی وبالآخره مجاهد ! رابا این معانی جدیدآنها هر گز در تصور خود نداشتند، که یکباره گرفتار آنها شدند! 

نجاتی ازبدبختی بسوی بد بختی مضاعف که راه عافیت مفقود بود! واین تقدیر زدگان نمیدانستند که این چگونه مستجاب شدن دعا وازکدام نوعی از دام رستن است که نصیب ایشان گردیده. 

مگر دعای نجات به این مفهوم بوده که ماری رود واژدهایی پدیدار شود! 

تا آن روزگار باشندگان کابل زمین فقط دیده بودند که چگونه نیمه شب ها بخانه ها هجوم میبرند وپسران جوان، دختران دانش آموز، ومردان نان آور خانواده هارا بجرم های نا شناختۀ، داشتن اعتقاد دیگری غیراز اعتقادات کودتا گران ونوکران اجنبی سرخ راهی زندان ها ، وکشتار گاه های بدون محاکمه وتحقیق میسازند، وتحقیق بمعنی آعتراف گرفتن از متهم است با توسل بهر وسیلۀ که باشد وبس. بعدآ هم کشتن ونابود ساختن! 

ولی هر گز نمیتوانستند بدتر آز ان را پیش خود مجسم کنند که، مواضع جنگ تا دهن دروازۀ خانه های ایشان انکشاف یابد وتپه های تلویزیون، بی بی مهرو، آسمایی تپۀ رادار وبالآخره هر بلندی اطراف وداخل این شهر به سنگر های جنگی مبدل شود ومواضع بدترین سلاح های کشتار انسانها!! که دیگر برای کشتن ضرورت به بردن از خانه واعتراف گیری با ناخن کشیدن، قین وفانه نمودن وجود نداشته باشد، وکشتارگاه ها از جا های قبلی بخانۀ هر باشندۀ این شهر انتقال یابد. 

حالا دیگرمجرم فرد نه بلکه خانواده های متهمین راهم شامل میگردید، وکافی بود که یکی از اعضای خانواده متهم بجرم های از قبل اعلان شدۀ برادرها چون حزبی، کارمند دولت، گلم جمع (ازبیک)، قلفک چپات (هزاره) وغیره اتهامات باشد تا ریختاندن خون تمام اعضای فامیل مباح شمرده شود. 

البته زبان، منطقه، نژاد، ملیت، قوم، مذهب، شغل، اعتقاد وغیره بخودی خود میتوانست علایم جرمی ویا بر عکس آن امتیازی بحساب آید! 

در چنین اوضاعی است که مادر زمان بعداز ولادت فجایع هرات، بدخشان، بامیان، کنر، چنداول وغیره در چهارده سال گذشته، حوادث شوم دیگری چون افشار، شمالی، بلخ، قیصار، وغیره را از تجاوز نا مرد ترین انسانهابرحریم عفتش بتاریخ عرضه میکند واز تاریخ باوران میطلبد که این فریاد های مظلومانۀ خلقی بیگناه وگرفتار خشم وحشیانۀ این آدمکشان با نام ونشان را که گاهی همدیگررا رفیق، وملگری  ودر مراحل بعدی هم ورور وبرادر خطاب میکردند، تا روزحشربفراموشی نباید سپرد! 

چنداول،قیصار، کوهدامن، بلخ ، قزل آباد، بادام باغ، چاه آهو، افشار وهزاران نام پیوست با بیداد گری ها !!! مگراین یگانه فاجعه های آن دوران است که بایدش بخاطر داشت؟ 

البته که نه! 

ابعاد فجایع آن برهۀ تاریخ را با ضمایم ماضی وحال آن، هیچ  خامۀ قادربه بیان نخواهد بود، مگر خود آن فریاد ها که هنوز هم در گلو خفته اند، وآن نابکاران جنایت پیشه درعرصۀ قدرت! 

پس اگر میخواهید که برعلیه این جنایت ها بپا خیزید، وجنایت را با تمامی ابعاد آن تعریف نمایید، اولتر از همه جنایت پیشگان را بجهان معرفی دارید، تا آرزوی آن شهدای مظلوم که خواهان عدالت اند، هر گز فراموش تاریخ نگردد! 

من آن روز گاران را نیک بخاطر دارم که چگونه پدران ومادران، پسران نوخط خودرا از ترس اعزام بجبهات جنگ کوتاه از پنهان نمودن بودند وهزاران پدر ومادر سرگردان یافتن فرزندان خود که از راه مدرسه ویا از سر کار دوباره بخانه های برنمیگشتند. 

درهر شهری تپۀ بر پا بود ، که همه مملو ازگور های جوانان نامراد که نامش را گذاشته بودند تپۀ شهدا! 

مگر در آن تپه های شهدا گوری راهم از فرزندان سردمداران رژیم ها پیدا خواهید کرد؟ 

البته که نه! زیرا این مردم اند که بخاطر هوا وهوس زمامداران باید است عزیز ترین داشته های خودرا فدا کنند ونپرسند که برای چی! 

حال نیز جنایت در حد کمال خود در جریان ودموکراسی قلابی با حقوق بشر قلابی وبی آبرو سازی زن تحت نام دفاع از حقوق وآزادی های برباد رفتۀ زنان در اوج معراج خود قرار دارد وفساد را درین خطه چنان کشتکاری نموده اند که تکامل آمیبی آن چندین دهۀ دیگر از حیات باشندگان این سرزمین را بخود اختصاص خواهد داد وحیف از اینکه مردم عدالت میخواهند  ولی از زمین وآسمان رزالت میبارد. 

گاهی درجلوه های اهریمنی انقلاب بر گشت ناپذیر هفتم ثور! وزمانی هم در تحت لوای سبز اسلام وامروزهم با جلوه های شیطانی دموکراسی وآزادی! 

ولی آن چیزی که همیشه مفقود بوده واست، فقط «حقیقت واژه ها ومقولات بس شریف است »که نابکاران همیشه آنهارا ترور واختطاف نموده اند! 

هفت ثور وهشت ثور بیست وشش جدی، بیست وشش سرطان، دو هزار ویک ارقام واسمای شومی اند که اسارت اندر پشت اسارت را ببار آورده و آرزو های انسان بودن وانسانی زیستن را از مردم ما غارت نموده اند! 

آیا مردم ما از راقم تقدیر مگر این خواسته  واین میخواهند! یا اینکه باید تقدیر خود خویشتن بنویسند تا دیگر بازیچۀ دست این اهریمنان جهان نباشند! 

آنچه درین رابطه تعین کننده است همانا معرفت انسانها نسبت بخود ومکلفیت های انسانی  ایشان است، که بد بختانه ما تا هنوز هم سرگردان اولین خم وپیچ رسیدن بدانیم! وهمی خواهیم که دیگران تعین تکلیف مارا کنند ومامطیع ودنباله رو ایشان باشیم. 

این است اوج نگون بختی که بایدش در خود چاره جست!







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

بلال25.04.2016 - 14:21

  تشكر كه به ما موضوعات ره اموختاندين كه ما نمي دانستيم
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



توردیقل میمنگی