دو گزینه: استقبال از انقلاب شعور ویا رفتن به کوه ها

٩ حمل (فروردین) ١٣٩١

نکاتی درباب امکانات یک گفتمان جدید در دانشگاه ها، احزاب سیاسی و روشنفکران

پس ازده سال، منظرۀ اوضاع چه گونه است؟

 

دیدگاه های متفاوت وجود دارد. اگر وضعیت اززاویۀ عملیات استراتیژیک قدرت ها نگریسته آید؛ می توان گفت که پروسۀ بین المللی دربرابر سردسته های طالبان و رهبران مجاهدان با آن که آهسته ومتناقض پیش می رود، ازجنبۀ مغزشویی پیروزمندانه گذر کرده است. موقعیت های سخت افزاری نرم شده واکنون نوبت به شکست چهارچوب های قراردادی این فرقه ها فرارسیده است. درماجرای افغانستان ازنظرابزاری، منشاء ساختاری طالب ومجاهد، یکی است. 

طالب ومجاهد هرگاه که لازم آید، سرازنو ذوب می شوند تا طبق شرایط، قالب جدید به خود بگیرند. اصل قضیه این است. همان گونه که غرب، مردم عادی را دراطراف این فرقه ها بسیج کرد؛ این هنر را هم دارد که دورشان را ازحمایت مردم خالی کند. البته تبدیل لشکرها به «فرد»، با کردار رهبران دورشده از مردم و خزیدن در گودال « مادیات ومردم فراموشی» درارتباط بوده است. این کاراز چند سال پیش شروع شده است. تبدیل شدن رهبران «مجاهدین» به «فرد» مقیم درپناه حصارها، یک مثال بسنده است.

افغانستان راهی ندارد جز این که با عملیات جهانی درافغانستان همگام باشد و درهمین دایره منافع خود را درگیرودارجنگ های استراتیژیک بین المللی ضمانت کند. تکتازی وشعاری کردن معضل به شیوۀ دوران «جنگ سرد» باعث انزوای کشورمی شود. تئوری استفاده ازجنگ باید دراتاق های  سیاست گذاری کشورمورد توجه قرارگیرد. شعاربی حاصل «صلح» الزاماً به «انتقال جنگ» از افغانستان به خارج از مرز ها تغییرداده شود. 

به این پرسش اساسی جواب عملی دریافت شود که ما چه گونه می توانیم بدون صلح های خیالی ایران وپاکستان، از تغییراتی که جهان درین منطقه وارد می کند؛ حداعظمی بهره ببریم. جنگ به زودی قطع نمی شود؛ اما امکانات «انتقال جنگ» استراتیژیک بین المللی ازافغانستان به سوی ایران وپاکستان قوی است.

ما باید روی فرصت هایی فکرکنیم که چه گونه مانند پاکستان دردورۀ «جهاد» علیه شوروی به محورتوجه جهان مبدل گشت، افغانستان درمناسبات وتغییرات تاریخی کنونی به «پاکستان دوم» درشرایط جدید احرازموقعیت کند. 

مگربلوغ سیاست گذاران افغانستان نسبت به مهارت های پراکندۀ جنگی شان کمرنگ وناقص است. خوی ملوک الطوایفی دردماغ شان همچنان لانه دارد وبدون درک ماهیت قضایا، شعارهای تاکتیکی دورۀ جهاد را با کلید نجات امروزی به اشتباه گرفته اند. 

«فردسازی» رهبران طالبان به گونه یی دیگردرحال انجام است. سازماندهی لشکرهای انتحاری «طبق معمول» به دوش پاکستان است ومدیریت رهبران یاغی ونا به سامان طالب، درمیدان های جنگ با به نخ کشیدن آنان دربیرون از صحنۀ جنگ، تفاوت های فنی دارد که درمجموع به یک نقطه پیوند داده می شوند. کلان ماهی های طالب ومجاهد به هرپیمانه یی که گسترۀ شنای خود را آزاد تصور کنند؛ بازهم درنظرکلی، درجال شرایط بین المللی شنا می کنند. بدین ترتیب، مستقل بودن به شیوۀ کلاسیک، به معنی دست به دست شدن به وسیله قدرت های منطقه یی واقتصاد های بیرونی است. موهبت استقلال ریشۀ خود را از اقتصاد قوی و بلوغ فکری جامعه ورهبران خود می گیرد؛ چیزی که درحال حاضردرافغانستان وجود ندارد. 

درحکومت افغانستان سه حلقه با هم وصل اند. اطرافیان رئیس جمهور؛ بخش منشعب شدۀ حزب اسلامی وتنظیم های رقیب ( موسوم به مخالفان طالبان وحزب اسلامی) که هریک به راه خویش می روند وازقید عواقب کارظاهراً فارغ اند. چیزی که آن ها را دریک میز دورهم جمع می کند، قدرت وامکانات دولتی است؛ درغیرآن همه درسایۀ یکدیگر سنگ می کوبند. این سه حلقه در«حفظ قدرت» متحد اند وسایۀ شبکه های جاسوسی نیز درهرگام آن ها همرایی می کند. به حساب خود شان نام این موقعیت را «منافع ملی» گذاشته اند. زنجیرۀ مذکور با جامعۀ بین المللی زبان مشترک نیافته است. شاید این تعبیردرست باشد که امریکا ومتحدان، تمایلی برای داشتن زبان مشترک با آنان دردرازمدت ندارند. نتیجۀ بازدهی وخلاقیت رهبری سیاسی جریان سه گانه، رشد فراگیرفساد ونا به سامانی دردستگاه دولت و ژرفا پذیری بی اعتمادی مردم نسبت به آینده است. جریان هوادارامریکا وغرب درمیان این سه نحلۀ قومی وسیاسی، با آن که ناپدید می نماید؛ درواقع ناظر خاموش هرسه جریان است. 

موقعیت به حدی شکننده وخالی ازاعتماد است که با اعلام «تعلیق» مذاکرات طالب با امریکا،  دولت کابل که ازماجرا دورنگهداشته شده بود، کمی نفس به راحت کشید. اطلاع رسانی دورۀ جنگ هماره آشوبناک است. خبربازگشت احتمالی طالب به مذاکره با امریکا، بهار تیم کابل را خزان زده خواهد کرد. چون احتمال می دهند امریکا سرنوشت آنان را با طالب معامله نکند. امریکا ده سال تمام، قدرتمندان کنونی را پرورش داده اما حالا متوجه شده است که ازین کارخود چندان سودی نگرفته است. بدترین گزینه، ممکن است این باشد که طالبان به عنوان نخستین شرط سازش با امریکا روی یک طرفه کردن سرنوشت رهبران «تنظیم» ها تمرکزکند. 

نخستین پرسش این خواهد بود که واکنش محافظه کاران دولتی چه شکلی خواهد بود. چه تعداد از مردم را می توانند ( مخصوصاً به کدام هدف) به دورخود بسیج کنند؟

مطالعات وبررسی ها درسطح حلقات خارج ازدولت، نهاد های مدنی وجماعت مردم ، نشان می دهند که تیم حاکم هرچند به نمایندگی از«مردم» بانگ می زند؛ حمایت مردم را با خود ندارد. یک هزارتن ازصاحبان قدرت وسرمایه، معرف رضایت جمیعت سی میلیونی نمی تواند باشد. مردم زیرپاشنه های حلقات وابسته به قدرت، خرد وخمیر شده، تشنۀ تغییر وسرنگونی آن ها اند. امریکا وجهان این مسأله را خوب حلاجی کرده اند. بی تردید درین باره نیز نظرسنجی کرده اند که طالبان نیروی مردمی نیست، یک شبکۀ فراگیرمجهز با عصبیت و انهدام است که هنوزموقف خود را به عنوان یگانه نیروی مخرب وتهدید کننده حفظ کرده است. بنابرین، هنردپلوماسی خود را با توجه به سرشت وموقعیت طالبان می آرایند. 

ویلیام پتی سفیر انگلیس حرف جالب زد وگفت: ما طالبان را به وسیلۀ مردم افغانستان نابود می کنیم!

این درواقع پیام اصلی ویلیام پتی به آدرس تیم سه گانۀ قدرت درارگ نیز می تواند باشد. اگردر جملۀ کوتاه سفیر انگلیس به جای نام «طالبان» ، «تیم حکومت کابل» را فرض کنید؛ عین مفهوم به دست می آید!

ترس جنگ سالاران ومحافظه کاران از خلوت گزینی امریکا با طالبان، تصادفی نیست.  سیاست گزاران امریکا درکنگره، وزارت خارجه وسی آی ای سرگرم رایزنی در بارۀ کمک به روندی اند که به ظهور یک بدیل رهبری سیاسی درافغانستان بیانجامد. هرمقام نظامی، رسانه ای، سفارتی و بالاترازآن، بر حل «سیاسی» بحران جاری تاکید دارند. 

طالبان زمانی به عنوان میزبان القاعده سرنگون شدند. درشرایط حاضر، دیدگاه ها عوض شده ونتایج تجربی جنگ و سروکله زدن با جوانب مختلف سیاسی ونظامی درافغانستان به آنان فهمانده است که حضور وسیاست های شان را برای آیندۀ افغانستان، براساس قوانین خصلت ناپایدار «دوستی» و«دشمنی» طراحی کنند. امریکا ازدوستی با نسل کلاسیک گروه های «مجاهدین» توشۀ لازم وکافی نصیب شده است. برای گذارصلح آمیز واستراتیژیک به دوران پس ازسال 2014، ایجاب می کند که طالبان و مجاهدین ازنظر فکری وتشکیلاتی، سراز نو خمیر شوند تا نوبت به ظهور چهره های تازه یی برسد که لااقل بتوانند با زبان تاریخ جدید سیاسی خویش آشنا باشند و مهارت لازم برای ایجاد فضای تفاهم با جامعۀ بین المللی را ازخود نشان دهند. 

این نکته قابل درک است که  برای برخی ازمردم شنیدن این سخن، که طالب ومجاهد، از ابتدای کار، به عنوان فرزندان قابل ترحم ودرعین حال سزاوار کیفر دهی دوران جنگ سرد، سرنوشتی واحد دارند؛ تلخ و ناگوار است. این نحله های جنگی درزمان خویش پهلوانان عرصه بودند که القاب « قهرمانی» و«نجات دهنده» را هم ازسوی رهبران غربی یک دوبار ازآن خود کرده اند. همین ها بودند که دردهۀ هفتاد، بنیاد های زیرساختی مملکت را به توفان بربادی سپردند. آخرین مأموریت شان این بود که زمینه را برای پیاده شدن ارتش های بین المللی به کشور هموار کردند. بعد ازین هم از نظرغربی ها افتاده اند وهم باردوش جامعه شده اند. 

اکنون که نوبت تغییر فرارسیده و گروه های مجاهد وطالب که لزوماً باید جای خود را به ساختارهای جوان تروسیاسی ترخالی کنند، نسل های محافظه کار، به آسمان جفت می پرند وبه زمین می خورند.  مهره های درشت محافظه کار، راه جنبش های جوان را درصفوف خویش بسته اند. مگر اوضاع دیگر به کام آن ها نمی چرخد. تضاد درونی بین گروه های مجاهدین وطالبان هریک به توان خود، ممکن است گاه به انفجارنزدیک شود وگاه به استحالۀ خاموش مبدل گردد. تا این دم، جریانی که بیانگردیدگاه های جوان وجدید باشد، دردرون طالبان ومجاهدین نتوانسته است محافظه کاران را به میدان چالش فرابخواند. این پروسه دیریا زود انجام می گیرد؛ درغیرآن، با وصف حضور امریکا ، جنگ داخلی اجتناب ناپذیر است. 

اگرفرض برین است که  تغییرریشه ای دردیدگاه ها قطعی است، کشورهایی که ازاول این طوایف جنگی را با پول واسلحۀ خود به صحنه آوردند، نیک می دانند که زورنمایی محافظه کاران این دو مجموعه به جایی نمی رسد؛ چون که با گذشت زمان، جاذبۀ خود را نزد مردم خود شان از دست داده اند. توقعات اجتماعی چیزی است که برآوردن آن درتوان محافظه کاران نیست. مهم ترین نکته آن است که از نقشۀ بازیگران بین المللی درحال حذف شدن هستند. 

ظرف ده سال استخوانبندی طالبان زیرضربات رگباری درهم شکسته شد و دشمنان طالبان به مدارج بالای مقام ها وثروت رسیدند. حالا زمان درک این واقعیت فرارسیده است که درنگاه امریکا نه مجاهد ونه طالب، «عزیزودوست» نیستند. گروه هایی که دراثبات «عزیزبودن ودوست بودن» برای مردم شان به گودال ناکامی افتاده اند، نباید توقع داشته باشند که درسطح جهانی، تا آخر ماجرا به حیث «نورچشمی» های محلی باقی بمانند؛ خصوصاً حالا کاربه آن جا کشیده است که «توازن» درحال شکسته شدن است. 

تا این مقطع با طالبان به عنوان شاخۀ افغانی القاعده با زبان زور برخورد می شد؛ پس از ده سال، جدایی طالبان از القاعده مورد بحث است. معامله غرب با پاکستان، ایران وعربستان می تواند فارمول جدیدی درمنطقه ایجاد کند. معامله های آینده می تواند قدرت هیبتناک انتحاری را درمسیری تنظیم کند که دیگر برای منافع غرب درمنطقه تهدیدی به حساب نیاید وحتی به استراتیژی غرب درمنطقه یاری رساند. بدین ترتیب، چیدمان رهبری سیاسی درداخل، تابع قانونمندی استراتیژی بین المللی ومنطقه یی است. قانونمندی بین المللی با شرایط داخلی کشوربرای شکستن چهارچوب قدرت محافظه کاران و گشایش مسیربرای حرکت جدید نسل جوان تر سازگاراست. 

بنا برین، برای محافظه کاران دوگزینه وجود دارد: استقبال ازانقلاب شعور ویا رفتن به کوه ها.

 

 

اشاره: برخی ناظران، عادتاً به طرح این گونه گفتمان ها مایل نیستند. از خواندن این دیدگاه ها شوکه وناراحت می شوند. چه می توان کرد؟  مطالعۀ زندگی وسیاست بی رحم درافغانستان، به دورازتشریح قانونمندی های مدیریت منطقه وجهان بسنده نیست. این نوشته ها براساس «گزارش های تحلیل شده و منطق حوادث تجربی بیست سال اخیر» به نگارش درمی آیند.

برگرفته از وبلاگ نویسنده







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



رزاق مامون