جنگل انسان

١٢ ثور (اردیبهشت) ١٣٩١

مرا ای باد جان پرور

به سوی دشت و دامن بر

به سیر راغ و مرغ شاد

به نزد لالۀ آزاد

 

دلم از کینه ها بگرفت

به شهر مهر خواهم رفت

به دور از این همه بیداد

چه خامش این همه فریاد

زدست فتنۀ صیاد

 

بخواهم رفتن از این جنگل انسان

دیار خون و خاکستر

به شهر سبز بوزینه

که میخندد به ریش ما

            به شک ما و فهم خود

به همنسلی ما و او

که از اصلی دیگر هستیم

 

و میداند

که ما با این همه آز و نیاز و خشم و این یکدیگر آزاری

با این نفرت و نیرنگ

و با این چهرۀ سد رنگ

ز رنگ او نمیباشیم







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



لالۀ آزاد