زندگینامۀ میرویس کندهار یا شهزادۀ پارسی - ١

١٣ قوس (آذر) ١٣٩١

نویسنده: افسر سویدنی (غلام یا بردۀ میرویس)... لندن – 1724 م

برگردان: دکتور لعل زاد... لندن – 2012 م

 

فصل اول – نسب تاتاری میرویس و والدین او

 

امیرمحمد باقر پدر میرویس و یک تاتار بخارائی

 

حالا نام میرویس در تمام اروپا چنان مشهور شده که هر کسی آرزو دارد معلومات واقعی در بارۀ این شهزادۀ شجاع، عاقل و خوش شانس داشته باشد. لذا فکر میشود که نشر این رساله کاملا در تطابق با اوضاع موجود است. اما بخاطر نظم و ترتیب موضوع باید از اصل و نسب این شهزاده شروع کنیم.

 

پدر میرویس بنام امیرمحمد باقر یا شهزادۀ کندهار، اصلا یک خان تاتار بوده که در مملکت بخارا یا بخارای کوچک زاده شده است که باید از بخارای بزرگ فرق شود.

 

بخارای بزرگ و کوچک

 

بخارای بزرگ از طرف شمال با ترکستان (که ترکها از آن مشتق شده) و مملکت قلماق های خاوری؛ درغرب با بحیره کسپین؛ در جنوب با پارس و هند و در شرق با بخارای کوچک مرز دارد که توسط کوههای بلندی بنام پاراپومیسوس جدا شده است. این مملکت در زمان اسکندر بزرگ بنام سغدیانه یاد شده، اما در زبان مردمانش بنام ماورالنهر گفته میشود که به معنای آنطرف رودخانه است (شاید رود اکسوس). مردمان خارجی بطورعام آنرا مملکت  یوزبیگ ها یا یوزبیک ها می نامند، به دلیل اینکه یوزبیک ها قدرتمند ترین مردم در آن مملکت میباشد. در این مملکت تعداد زیاد فرمانروایان یا خان ها وجود دارد، همچنانکه دارای تعداد زیاد شهرهای بزرگ میباشد. اما بزرگترین دو شهر آن سمرقند و بخارا نام دارد. در سمرقند تیمورلنگ زاده شده و در بخارا یکی از شاهان یا خان خاصی دارای یک قصر مرغوب است. شهر بخارا از نگاه تجارت بسیار برجسته بوده و در کنار رود البیانو یا اکسوس قرار دارد (که توسط تاتارها بنام رود خانه کرکان نامیده میشود).

 

بخارای کوچک یا جائیکه اجداد پدر شهزاده میرویس زندگی میکرد، غرب آن قسما با بخارای بزرگ و قسما با پارس پیوست است. در شرق آن منگولیا و بیابان چین قرار دارد. در شمال آن قسما یک ناحیه منگولیا و قسما قلماق های شرقی و در جنوب آن هند است.

 

طول این مناطق حدود دوصد لیگ {هر لیک حدود 5 میل میباشد} است، اما دارای چندین دشت بزرگی میباشد که در آن 20 شهر هم یافت نمیشود. با آنهم یکتعداد زیاد روستا های بزرگ به هر شهر وابسته است. این مملکت توسط شهزاده های متعدد اداره میشود. پایتخت آن جیرکین یا ایرکین شهر بزرگی بوده و بسیار پُرجمعیت است. این مملکت همچنان بنام منگولیا یاد میشود، به علت موجودیت مغولها که بعدا در هند مستقر شده و نام مغول های بزرگ در هند را کمائی نمودند و این نام مشتق از آنهاست. این مناطق به عین ترتیب بنام عمومی چغَتای یاد میشود که یاد آور نام چغاتای پسر دوم زینگی- خان است که تیمورلنگ بزرگ اولادۀ آنهاست.

 

تهاجمات محمد باقر و مشهور شدن او

 

امیرمحمد باقر پدر میرویس سالیان زیادی در مملکت فوق الذکر زندگی کرده، صاحب ملکیت بزرگی در آنجا بوده، اغلبا تهاجمات بزرگی به مناطق همجوار نموده (بخصوص به داخل پارس) و اکثرا با غنایم زیادی برگشته است. او از نگاه مذهبی نیز با مردمان مملکتش فرق دارد، زیرا بخارائیان دارای مذهب اسلامی بوده و قرآن کتاب بزرگ عقیدتی آنان است. اما آنها باور ندارند که این کتاب بطور کامل توسط محمد گرد آوری شده، بلکه بواسطۀ خود خدا از طریق موسی و پیامبران برای مردم فرستاده شده است. با آنهم آنها باور دارند که محمد آنرا تفسیر و اخلاقیات آنرا استخراج کرده که نمایاندۀ عدالت و خوبی ها بوده و آنرا پیروی میکنند. از طرف دیگر سنیها یا ترکها عقیده دارند که گردآوری قرآن فقط توسط محمد صورت گرفته است. محمد باقر بصورت سختگیرانه با نظریۀ سنی ها یا ترکها باور داشته و به این علت دشمن خونین پارسیان میباشد که فرقۀ علی را پیروی میکنند، طوریکه بعدا دیده میشود.

 

گنی همسر او یا یک یوزبیگ بومی

 

چنین بنظر میرسد که در نظریات سختگیرانۀ او، گنی یکی از عمده ترین و محبوب ترین زنهای او و دختر یک خان بزرگ یوزبیک ها، نقش فوق العاده داشته که عقیدۀ ترکی را از والدین خویش همانند نفرت به مقابل پارسیان به ارث برده است. گنی به این دلیل او را بیشتر برای تهاجمات به مقابل پارسیان و رسم هدیۀ خون دشمنان او تشویق کرده است. چون در بین مردمان یوزبیک رسم عام است که وقتی یک قهرمان یا پهلوان، یک پارسی را در میدان به قتل میرساند، یک جام یا کاسه را از خون مقتول پُر نموده و در خانه به نزد گرامی ترین زن خود آمده و آنرا به سلامتی او مینوشد.

 

اشغال بخارای کوچک توسط باستو- خان شهزادۀ قلماق ها

 

این رسمی است که محمد باقر تا سال 1683 پیروی میکند، وقتی باستو- خان یا بوسوگتو- خان شهزادۀ تاتارهای قمولق با تعداد زیاد نیروی خود به بخارای کوچک هجوم میآورد. بخارائیان در اول شجاعانه از خود دفاع کرده و محمد باقر نسبت به سایر هموطنانش برجستگی زیادی نشان داده و قلماق ها را با مشکلات زیادی مواجه میسازد. اما موافقه ای بوجود آمده در بین چندین رئیس باعث میشود که باستو- خان مانند سیل خروشان جاری شده و تمام منطقه را با سربازان خود مسخر سازد. بخارائیان با وجود مخالفت، مغلوب گردیده و سرانجام مجبور میشوند باستو- خان را بحیث قانتاش بزرگ یا فرمانروای عالی خویش بپذیرند (بخصوص وقتی دریافتند که همسایگان شان دراین جنگ نه سهمی گرفتند و نه میانجیگری کردند). آنها این کار را به خاطری کردند که تا اندازۀ آزادی های گذشتۀ خود را نگه دارند، زیرا مخالفت بیشتر غیرموثر بوده و امکان داشت درصورت سرپیچی بحیث بردگان کامل درآیند.

 

عقب نشینی محمد باقر و زندگی در سلطنت بلخ

 

چنین یک تغیر جبری، بزرگ و ناگهانی برای هیچکسی جز محمد باقر غیرقابل تحمل نمیباشد. او بطور طبیعی از قلماقها تنفر داشته و ملاقات های با آنها در کلبه ها و خیمه هایشان داشته است. اما بعلت تفاوت با نظرات مذهبی آنها (چون قلماقها اکثرا کافر وبت پرست بودند) نمیتواند حکومت آنها را تحمل کند. اگر او قوت و نیروی کافی برای اعادۀ آزادی سرزمینش را میداشت، حتما این کار را به قیمت زندگی اش میکرد؛ اما با احساس ضعف و تنهائی در مخالفت با قدرت قلماق ها، مجبور میشود که (مطابق قوانین احتیاط و تدبیر) تسلیم زمان شود. لذا درآن شرایط تصمیم میگیرد که مملکت خود را ترک کرده و در منطقه دیگری مسکون شود؛ به امید آنکه با دریافت امکانات و شرایط بتواند سرزمین خود را از این مهمانان ناخواسته آزاد سازد.

 

زن او در اتخاذ چنین تصمیمی نقش بزرگی دارد: با درمیان گذاشتن این تصمیم با اقارب بانوی خویش در بخارای بزرگ، آنها نه تنها این تصمیم را می پذیرند، بلکه تمام کمک های ضروری برای او را مهیا میکنند؛ طوریکه آنها مدتها قبل داشتن چنین رئیس شجاعی در بین خود را آرزو میکردند. او متعاقبا تمام خانوادۀ خود را (پیش از اینکه برنامۀ او افشا شود) با اشیای لازم، طلا، نقره، بردگان و حیوانات جمع آوری میکند. او وقتی به سفر شروع میکند، با تعداد زیاد بخارائیان یکجا شده، از کوههای پاراپومیسوس گذشته  و با عبور از رود خانۀ کرکان یا اکسوس وارد سلطنت بلخ میشوند. جائیکه طرفداران زیادی به او می پیوندد، کسانیکه قسما اقارب همسر او و قسما مردان شجاعی بودند که او را می شناختند.

 

تهاجمات پیروزمندانۀ او در پارس

 

سلطنت بلخ یک بخش بخارای بزرگ یا مملکت یوزبیگ ها است که در بین ولایت مغول اعظم بنام تخارستان و ولایت پارس بنام خراسان واقع است، با وجودیکه  خودش بخشی از خراسان است. خان سلطنت بلخ در اتحاد با مغول اعظم قرار دارد.

 

پس از سکونت در بلخ و جذب تعداد زیاد تاتارهای یوزبیگ به جانب خود، با تاخت و تازهای بزرگ و درعین زمان حمله و وحشت در بین پارسیان، خود را به مرکز توجه تبدیل میکند. لذا او با مشورۀ خان بلخ تهاجماتی را با 50 هزار مرد به داخل پارس و بخصوص ولایت خراسان و بعدا به داخل کرمان (یا کرمانیا) انجام میدهد. در عین زمان نیروی دیگری مصروف تاخت و تاز در مازندران میباشد. این تاخت و تازها آنقدر موفقانه و آنقدر مطابق خواست محمد باقر است که او نه تنها غنایم بزرگی به چنگ میآورد، بلکه صاحب امتیاز و اعتبار بزرگی در بین تاتارها میگردد؛ طوریکه به او منحیث بزرگترین و موفق ترین رهبر میبینند. از طرف دیگر این حوادث باعث میشود تا پارسیان او را بحیث یک دشمن وحشتناک درنظر گیرند. او محافظان پارسی را در حملۀ اولی شکست داده و بعدا با مارش سریع، سربازان تازه نفسی را که بمقابل او آمده بودند، از پا در آورده و با از بین بردن و پراگنده نمودن آنها، تمام منطقه های دور و نزدیک را غارت نموده و عقب نشینی میکند؛ قبل ازاینکه والیان پارسی نیروی کافی جمعآوری نموده و راه عقب نشینی او را مسدود سازد.

 

رسوم تاتارها در تهاجمات

 

این رسمِ تقریبا تمام تاتارها و بخصوص تاتارهای یوزبیگ است که آنها با سرعت صاعقه داخل یک منطقه شده و با غنایم بدست آورده برمیگردند که هیچکس نمیداند کجا رفته اند. آنها در حقیقت مردمانِ جنگ اند، اما باید متوجه بود که آنها از نگاه بهره برداری نظامی و از نگاه سایر مقدمات جنگی با پارسیان برابر نیستند. اما تلاش میکنند این کمبودی را از طریق سرعت و تردستی جبران کنند. تاخت وتاز آنها بصورت عام در اوقات نهایت داغ از طریق دشت های طوفانی و سوزان و بدون هرگونه تدارک گوشت یا نوشیدنی صورت میگیرد. چون آنها گرسنگی خود را با کشتار اسپ های حامل علوفه (باربری) و گوشت آنها رفع میکنند؛ به مجردی که اسپهای سواری علوفه های اسپ های باری را مصرف میکنند، آنها را کشتار نموده و با خون آنها تشنگی خود را مرفوع میسازند. بعضا اسپ های سواری آنها نیز به مقصد رفع تشنگی با خون بکار میرود؛ چون آنها رگ گردن آنها را باز نموده و خون آنها را میمکند؛ و اسپ ها نیز به آن عادت کرده اند. آنها قبلا با نیروی کمی به داخل پارس میرفتند، اما در این روزها تاخت وتاز خویش را با عین شیوه و با نیروی بزرگی انجام میدهند. مغول اعظم نیز آنها را مخفیانه کمک نموده و مایل است ازطریق نیروی آنها، پارسیان را ناتوان و ضعیف سازد.

 

تهاجمات به ولایت خراسان پارس و ثروت مشهد

 

اکثریت تاخت و تاز تاتارها متوجه ولایت پارسی خراسان است. چون آنها قبلا در این حالت قرار داشتند، زیرا این ولایت قبلا متعلق به آنها بوده و به تدریج توسط شاهان پارس از آنها گرفته شده است. آنها در تمام نواحی ایکه خراسان نامیده شده، هنوز هم مالک چهار محل اقامت خان های آنها بوده و شهر بلخ یکی ازآنها است. سه شهر دیگرعبارتند از هرات (جائیکه فرش های مرغوب ساخته میشود)، نیشاپور (جائیکه گرانبها ترین سنگ فیروزه یافت میشود) و مرو که سابقا بنام بکتریانا یا طوریکه دیگران میگویند، مارگیانا نامیده شده و مرکز آن مشهد است که در دفتر شهر پارسی توس ثبت بوده و مربوط پارسیان است. این شهر بسیار بزرگ بوده و دو صد برج در بالای دیوارهای آن به فاصله های چنان مساوی قرار دارد که شخصی میتواند با یک پرتاب از یکی به دیگری برسد.

 

این شهر محل بزرگترین انگیزه و خواست برای تاتارهاست، زیرا مرکز ثروت و محل دفن امام رضا پیشوای پارسیان میباشد؛ یکی از دوازده امامی که پس از محمد پیشوای مقدس پارسیان شمرده میشود. شاه عباس پادشاه پارسیان آنرا با مصارف هنگفتی اعمار نموده که مانع به زیارت رفتن پارسیان به مکه و مدینه گردیده تا به عوض آنها، به اینجا بیایند؛ بنا به دوعلت: اولا، پول مملکت آنها نمیتواند به دشمن آنها انتقال یابد و دوما، پارسیان در اثر گفتگوهای زیاد با ترکها هوشیار نشده، در امور دربار خود کنجکاو نگردیده و در جستجوی بنیاد تفاوت مذهب دو مردمی نشوند که نتیجۀ سیاست فرمانروایان آنهاست. لذا پارسیان تا امروز عمدتا به زیارت مشهد میروند که علت عمدۀ تجمع ثروت های بزرگی بوده است. مقدار ثروت آن پس از اولین تهداب گذاری با میراث بزرگی که اکثر بزرگان پارسی به این محل اهدا کرده و هم خواستار دفن در آنجا شده اند و تا کنون بواسطه سایر پارسیان تقلید میشود، افزایش مییابد.

 

مورد احترام قرارگرفتن محمد باقر توسط مغول اعظم و اتحاد با او

 

حال برگردیم به پارتیزان پیروزمند ما که حالا بسیار معروف و مشهور شده است. طوریکه اورنگزیب قدرتمند ترین شاه مغول اعظم در هند او را مورد احترام قرار داده و باور دارد که او میتواند درد سر بزرگی برای پارسیان ایجاد کند. لذا تلاش میکند او را با هدایای بزرگ بسوی خود بکشاند؛ با طرح اینکه اگر ممکن باشد ولایت کندهار را توسط او تسخیر کند که شاه عباس از اسلاف او گرفته بود. او به این منظور و بطور محرمانه بواسطۀ نمایندگان بعضی خان های یوزبیگ ها و بخارائی ها رابطه برقرار نموده و سرانجام پیمان زیر منعقد میگردد: تاتارها تحت قیادت محمد باقر تلاش نماید که کندهار را تسخیر کند. در صورت پیروزی، آن ولایت در اختیار او قرار گرفته و محمد باقر امیر یا شهزادۀ آنجا باشد. مگر به این شرط که او مانند راجا های همسایه، عین سرمایه را از مغول اعظم دریافت نماید. از طرف دیگر او وعده میدهد که بخاطر اجرای بهتر و موفقانۀ این برنامه نه تنها یکصد هزار روپیه بخاطر مصارف جنگ بپردازد، بلکه همچنان ارتش تاتار را با تدارکات و سایر ضروریات جنگی و بخصوص پودر و توپ مجهز سازد. این معاهده توسط هردو جانب تصویب و تائید گردیده و امیرمحمد باقر بطورمحتاطانه تلاش میکند تا برای بهره برداری از آن خود را آماده سازد.

 

رسیدن زیگان – اریپتان شهزادۀ قلماق ها به بلخ و اقامت در آنجا

 

به هنگام مشغولیت محمد باقر با این معامله، یکی از بخارائیانی که با او از مملکتش آمده بود، به نزد او آمده و میگوید که زیگان- اریپتان، برادرزادۀ قانتاش بزرگ (باستو- خان) نزدیک شهر بلخ آمده، درآنجا پنهان گردیده و خواستار دوستی با او است. امیرمحمد باقر نمیداند چه چیزی باعث شده که این شهزادۀ جوان، کشورعموی قدرتمند خود را ترک کرده است، جائیکه احتمال زیادی وجود دارد او جانشین حکومت گردد. لذا او با عجلۀ زیاد به آنجا سفر میکند تا از هدف او آگاه گردیده و در عین زمان از اخبار مملکت خود باخبر شود. محمد باقر او را با یکتعداد قلماقها و بخارائیان در یک میدان باز ملاقات میکند که در چند میلی بلخ قرار دارد. او پس از تعارفات معمولی تعجب خویش را در مورد آمدن غیرمترقبۀ شهزاده اظهار داشته و آمادگی خود را برای عرضۀ خدمات ابراز میدارد.

 

شهزاده دلیل فرار خویش را بیان میکند. طوریکه عموی او قانتاش بزرگ از برادر بزرگ شهزاده نفرت پیدا کرده و تصمیم میگیرد که او را سر به نیست سازد. به این مقصد برای یک پهلوان قوی رشوه داده و با تظاهر کشتیگیری، طوری با او معامله میکند که چند روز پس میمیرد. باستو- خان طوری وانمود میکند که گویا این حادثه تصادفی بوده است. اما شهزاده علت اصلی را دانسته و با ترس اینکه او هم با عین سرنوشت دچار شود، یکجا با افراد مورد اعتماد خویش فرار میکند. باستو- خان با شنیدن این موضوع، دانکینومبو جوانترین برادر این شهزاده را به دنبال او میفرستد تا اگر ممکن باشد، او را برگرداند. او تلاش میکند تا او را متقاعد سازد که جائی برای ترس وجود نداشته و برادر بزرگ آنها دارای یک روحیۀ بیقرار بوده و علت بد شانسی خود را متحمل شده است. اما شهزاده تسلیم برادر و خلوص نیت عموی خویش نشده و فکر میکند امکان ندارد که مطلوب شخصی با چنین حوصلۀ غیرمعمولی قرار گیرد. چون مورد قناعت برادر خویش قرار نمیگیرد، او را برگردانده و خودش میخواهد با تغیر نام در خدمت شهزادۀ بزرگی قرار گرفته و بخت خویش را در جنگ ها بیازماید. اگر بتواند معیشتی نه به اندازۀ امتیاز و اعتبار کسی مانند باستو- خان، بلکه با امنیت بیشتر بدست آورد. او متعاقبا از محمد باقر خواهش میکند که او را در برنامه اش کمک کرده و اصلیت او را پنهان سازد که کی بوده است؛ زیرا او مصمم است بحیث یک افسر در زیر فرمان یک جنرال شجاع خدمت کند.

 

وقتی امیرمحمد باقر این داستان را میشنود، با وجودیکه قلماق ها را بصورت عام دوست ندارد، با سرنوشت ناسازگار این شهزادۀ فراری همدردی نشان میدهد. لذا با مهربان ترین شیوه با او برخورد نموده، او را منحیث مهمان به خانۀ خود برده و درعین زمان به او وعده میدهد که هرگونه کمک لازم را منحیث یک دوست و با تمام قدرتی که در اختیار دارد، برای خشنودی او انجام میدهد. لذا پس از اینکه مسایل را بررسی میکنند، آن شهزاده (منحیث دوست و هموطنش) فرماندهی شش هزار سواره ای را بعهده میگیرد که مردمان خودش بوده و با خود آورده است. او همچنان شخصیت واقعی این شهزاده را با مواظبت غیرقابل تصوری پنهان میکند. چون میترسد ازاینکه باستو- خان با دانستن محل این شهزاده تلاش خواهد کرد که او را به هر وسیله ای ممکن دستگیر سازد و یا نظرات او را تغیر دهد. او فکر میکند، در آنصورت شاید مناسب نباشد که با چنان یک شهزادۀ قدرتمندی مانند باستو- خان داخل جنگی شود که بدون شک درصورت امتناع از تسلیمی این شهزادۀ جوان بروز خواهد کرد. محمد باقر در نظر دارد که روزی و در زمان مناسب بواسطۀ او مملکت زیر ستم خویش را ببیند.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

الیاس15.11.2022 - 09:15

 جناب لعلزاد شما که یک مقاله افسانه ای یعنی فیکشن را که در ارتباط به یکه پارچه تئاتراوپرا اروپایی به نام میریوایس Miriwais نوشته شده بود ترجمه کردید یک کمی معلومات نکردید که اسم افسر سویدنی چی بود؟ این مقاله هیچ ربط به سویدن ندارد و به یک حیث یک مقاله افسانه ای و تبلیغاتی برای جلب توجه به یکه پارچه تئاتراوپرا در یک اخبار انگلیسی آمده بود.

-alem_labib10.12.2021 - 11:40

 مترجم محترم جناب دکتر لعل‌زاد، درود بر شما! ترجمۀ کتاب «زنده‌گینامه»ی میرویس قندهار نوشتۀ افسر سویدنی که البته برای یافتن نام و نشان و شرح حال وی نیز کوششی به خرج نداده اید، خیلی جالب است. یک نکته را باید خاطر نشان ساخت که شما در متن کتاب از قومی به عنون «یوزبیگ» نام برده اید. آیا شما با مردمشناسی آسیای مرکزی قطعاً آشنایی ندارید؟ قومی به‌نام «یوزبیگ» را تا کنون هیچ مؤرخی معرفی نکرده است. معلوم میشود که جناب شما نوشتۀ انگلیسی uzbek یا uzbeg را «یوزبیگ» خوانده و همان گونه نوشته اید، در حالی که او باید «اوزبیک» خوانده شود و شما گویا با نام و موجودیت مردم اوزبیک در آسیای مرکزی و خراسان تا کنون ناآشنا بوده اید؟
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دکـتـور لـعـل زاد