زندگینامۀ میرویس کندهار یا شهزادۀ پارسی - ٤

٢٦ قوس (آذر) ١٣٩١

نویسنده: افسر سویدنی (غلام یا بردۀ میرویس)... لندن – 1724 م

برگردان: دکتور لعل زاد... لندن – 2012 م

 

فصل چهارم – سفر میرویس به دربار مغول اعظم

 

سفر میرویس

 

وقتی شهزاده میرویس به سن پانزده سالگی رسیده و خود را با تمام دانش و تمرینات ضروری آماده میسازد، مجبورمیشود مطابق خواست پدر به دربارمغول اعظم برود. همرهان و خدمۀ او متشکل از 200 نفر بوده و بنا به تمایل زیاد او بخاطر دیدن ممالک کنار بحر و بخصوص تجارت اروپائیان که برایشان احترام زیادی قایل بوده، درسال 1702 با موافقۀ پدر بطرف سوراتی میرود. این شهر در مسیر رود تاپتی و خلیج کومراجا در ولایت گوسوراتی {گجرات} قرار داشته؛ یک شهر بزرگ، پرنفوس و تجارتی بوده و بخصوص محل رفت و آمد انگلیس ها، هالندی ها و جرمن ها میباشد. تمام ولایت قبلا یک سلطنت بوده و شاه خود را داشته، اما سرانجام توسط هندوستانی ها اشغال میشود.

 

شهزادۀ ما توسط سلطان آنجا صمیمانه پذیرائی میشود که درعین زمان حاکم احمدآباد بوده و پس از بازرسی اتاق های محاسبات خارجیها و دیدن کشتی ها همرای سلطان به احمد آباد میرود. جائیکه به عین ترتیب از اشیای فوق العاده جالب دیدن نموده، از آنجا به آگره رفته و به حیث یک شهزاده توسط سلطان پذیرائی میشود که حاکم مغول اعظم آنجا میباشد. آگره قبلا محل سکونت مغول اعظم بوده، اما پس از اینکه شاه- جهان شهرجدیدی در نزدیک دهلی بنام خود، جهان- آباد اعمارمیکند، محل سکونت تغیر خورده و به آنجا انتقال مییابد (آگره در موسم تابستان فوق العاده گرم است)، پسر و جانشین او، اورنگ زیب نیز اکثرا در آنجا سکونت میکند. جائیکه میرویس سفر خود را پس از چند روز ادامه میدهد.

 

او در ظرف چند روز به این شهر بزرگ میرسد، اما قبلا شنیده بود که مغول اعظم دراین زمان با تمام دربار خود در بنگاله و در بین ارتش خود میباشد؛ با ترس از اینکه آتش نفاقی که خاموشانه دربین پسرانش وجود دارد، شعله ور شده و عین تراژیدی ایرا بوجود آورد که او و برادرانش در مقابل شاه جهان پدر انجام دادند. لذا شهزادۀ ما از آنجا جدا شده و بدون اینکه کسی بداند، به بنگاله میرود. جائیکه او شاه بزرگ هند و دربارش را در یک میدان وسیع پیدا میکند که تعداد زیاد خیمه ها با فاصله های معین برپا شده و یک شهر وسیع است. میرویس که برای دیدار مغول بزرگ رفته است، از طرف او بطور خاصی استقبال میشود. هدایائی که او آورده، واقعا شاهانه و بسیارمناسب است. او با چنان شیوۀ متمایز و مجللی پذیرائی میشود که شایستۀ مغول اعظم در مقابل شهزادۀ جوان ما و علت ارزش گذاری او توسط اکثریت اومراها یا فرمانرویان بزرگ آنجا بوده است؛ او بخوبی میداند که چطور خود را به شیوۀ محتاطانه مورد محبت و احترام هر کس سازد.

 

دراینوقت اورنگزیب مغول اعظم حدود 90 سال داشته، از صلاحیت های زیادی برخوردار بوده، حکومت را با زیرکی و سرکوب سه برادر خود بدست گرفته، آنهم در وقتی که پدرش زنده بوده است. او مدت زیادی در آرامش و صلح سلطنت نموده، بدون اینکه ارزشی به فتوحات بزرگ بدهد. چون او عادت داشت بگوید که یک شاه اگر هنر و وظیفۀ خود را در حکومتداری خوب، تطبیق قوانین و تامین عدالت بداند، او را واقعا میتوان یک شاه نامید؛ نه آنکه رعایای جدیدی را به قیمت تباهی رعایای سابق خود بدست آورد. با آنهم او در جریان حکومت خود سلطنت های گولکوندا و ویساپور و مملکت کارپات را اشغال میکند. او دراین عمر بازهم تلاش میکند ثابت سازد که یک فرمانروای محتاط، یک شاه بزرگ، فوق العاده محبوب، هیبت ناک و محترم برای مردمش بوده است.

 

او در کشورهای خارجی بنام مغول اعظم یاد میشود. چون خانوادۀ او نسب مغولی دارد، یعنی تاتارهای بخارائیان کوچک که قبلا این بخش هند را اشغال کرده بودند. با آنهم بومیان این عنوان را خوش نداشته، او را بنام پادشاه یا والا مقام خوانده و باور دارند که با این واژه بصورت بهتر میتوانند مقام اعلی حضرت خود را افاده کنند و آنرا نسبت به امپراتور ترکی یا شاه پارسی ترجیح میدهند. او همچنان بنام امپراتور هندوستان یاد میشود؛ روسها با داشتن یک نمایندگی بزرگ او را بنام امپراتور بزرگ هند شرقی و هندوستان مینامند. قدرت او مطلقه بوده و بواسطۀ هیچ قانونی محدود نشده است. او مالک مطلق تمام افراد، اجناس و اموال مردم خویش میباشد. بعلاوه، دراین مملکت بیش از صد ها شهزادۀ کافر بنام راجا ها وجود دارد که برای او فقط مالیه میپردازند؛ تعدادی ازآنها حتی چیز بیشتری بجز از خوشنودی او نمیکنند.

 

برگشت اورنگزیب (مغول اعظم) به دهلی

 

دربار حدود دوماه دیگر در بنگاله باقی مانده و بعدا به دهلی یا جهان آباد بر می گردد. ورود به آنجا نیز فوق العاده با شکوه بوده است. طوریکه ارتش مارش را آغاز نموده و مغول اعظم با نشستن در زیر یک اسمانه در بالای زین یا تخت شاهی که در بالای یک فیل ملبس قراردارد، آنرا دنبال میکند. رنگ تخت بشکل آسمانی- آبی و مشعشع با طلا است. او توسط اومراها و راجاها (که میرویس ما در بین آنها  قراردارد) قسما در بالای اسپ و قسما در بالای پالکیها یا صندلیها دنبال میشود. به تعقیب آنها تعداد زیاد منصبداران و گرزداران روان بوده و باقی ماندۀ ارتش با فاصلۀ معینی مارش میکنند.

 

اختلاف میرویس با شیریکولیس- خان و مقابله با او

 

شهزادۀ ما همه روزه به دربار رفت و آمد میکند، همانطور که قبلا در قرارگاه میکرد. او با برخورد خوب چنان مطلوب و مورد توجه مغول اعظم و وزیراعظم او اسدخان قرار میگیرد که بعضی از افراد نزدیک به فرمانروای بزرگ، طوری که درچنین مواردی معمول است، به او حسادت میورزند. در بین آنها شیریکولیس خان، برادرزن شهزادۀ چهارم پسر مغول اعظم که نامش کامبخش است، نمیتواند تعصب خویش را به شیوۀ مدنی نگاه دارد؛ چون یک روزی که شهزادۀ ما از قلعۀ مغول اعظم به طرف قصر خود میرود، او با تعدادی از خدمه های خویش آنقدر نزدیک هم قرار میگیرند که شهزادۀ ما نمیتواند به راه خود ادامه دهد. با آنهم این حادثه باعث آزردگی زیاد شهزادۀ ما نشده، او بالای خود کنترول زیاد داشته و با شیوۀ بسیار مدنی از خان خواهش میکند که آیا او شایستۀ چنین برخوردی میباشد؟ خان متکبر بعلت داشتن رابطه با شهزادۀ مغول اعظم چنان مغرور است که هیچ گونه ارزشی برای مردم قایل نشده و به افراد خود فرمان میدهد که بگذارید تاتار فراری برود (خطاب به شهزادۀ ما). شهزاده میتواند بصورت فوری شمشیر خود را بالای خان گستاخ بکشد، اما بعلت احترام به قلعۀ شاهی خود داری کرده، از وسط افراد خان به قصر خود میرود، بدون اینکه جوابی بدهد. با آنهم این یک صدمۀ است که او توان فروگذاشت آنرا ندارد: برخورد اهانت آمیز در برابر یک مهمان، در قلعه شاهی و در پیشروی تعداد زیاد مردم. او به مجرد رسیدن به خانۀ خود این نامه را نوشته و به شیریکولیس- خان میفرستد.

 

شهزاده میرویس کندهار شیریکولیس خان مغرور را به مبارزه طلبیده و میگوید: "من باید این برخورد غیرمدنی و غرور زننده را فورا مجازات میکردم، چون این لاف شجاعت و بی حرمتی نه تنها بالای من، بلکه در مقابل اعلیحضرت و پادشاه پرجلال ماست؛ اما احترام بزرگ من برای او و برای قلعۀ شاهی مانع آن گردید. اما آگاه باش که حالا من مصمم هستم عدالت خود را برقرار ساخته، انتقام خود را گرفته، شرارت و دروغ را مجازات کنم. من نشان خواهم داد که یک فراری شکار حیوانات وحشی نیستم که بخواهد در بین بته ها و شاخچه ها پائین و بالا دویده و جانوران وحشی را بگیرد. درعوض من در جستجوی شکار قهرمانان و شکنندۀ قدرتمندان هستم. لذا فردا صبح بهنگام شفق به محل مبارزه بیا که در تپۀ مدوری کوچک مقابل شهر قراردارد، جائیکه ما برای شجاعت و ترجیح نسب و مردم می جنگیم. خدمه های ما در پائین تپه ناظر باشند که چه مقدار غبارخاک و ابر داغ صاعقه از جنگ ما صعود خواهد کرد. خواهی آموخت که فرزندان مردمی که من زادۀ آنهایم، چه میتوانند بکنند. زیرا مردان شان مانند کوهها و اسپان شان مثل رودها میباشد. لذا تمام تدابیر را مطابق آنچه من گفتم در نظر بگیر.

 

                محل اقامت پادشاه با شکوه، جهان آباد، پنجم ذوالحجه 1112 هجری".

 

شیریکولیس خان مغرور نزدیک بود از خشم این نامه انفجار کند، ولی جوابی ارسال میکند که او عادت ندارد با اطفال مقابله کند، با آنهم او حاضر گردیده و میخواهد به میرویس بیاموزد که با اشخاصی مانند او چگونه برخورد کند. اما شهزادۀ ما به این حماقت او خندیده و فرمان میدهد که همه چیز را آماده نموده و اسپ خود را بهنگام صبحدم سوار خواهد شد. حاکم کلان از این موضوع آگاه شده و تلاش میکند که از مقابلۀ آنها جلوگیری کند. اما با شنیدن اینکه شهزادۀ ما توسط شیریکولیس- خان با چه رذالتی معامله شده، نارضایتی عادلانۀ او را تائید کرده و حاضرمیشود که شهزاده را با تعداد زیاد درباریان خود به محل مقابله همراهی کند.

 

صبح هنگام در بالای تپۀ مدوری کوچک رسیده و یکساعت منتظر میمانند تا شیریکولیس- خان ظاهر شده و به شهزاده میگوید که او در مقابل خود کسی را میبیند که باید مثل یک طفل با او برخورد کند. اما (میرویس) از او میخواهد که شجاعانه مقابله کند (تا معلوم شود که یک طفل میخواهد مرد نامعقولی را معقول سازد). شیریکولیس- خان از این تعارف او بخود میخورد، اما غرورش اجازه نمیدهد که جوابی بدهد.

 

لذا او آماده میشود که بالای شهزاده با نیزۀ خود حمله کند، اما شهزاده اسپ خود را ماهرانه دور داده، زبردستانه حمله او را دفع نموده و فورا نیزۀ خود را در بالای سینه به شانۀ خان پرتاب میکند. او از این صدمه چنان خشمگین میشود که نیزه را از زخم بیرون کرده و شمشیر خود را میگیرد. شهزاده بالایش صدا میکند که چون او زیاد زخمی شده است، باید اول تحت تداوی قرار گرفته و وقتی که بهبود یافت، مقابله را ادامه خواهند داد. اما خان بدون ارایه جوابی بسرعت بالای او حمله کرده و برایش حتی اجازۀ کشیدن شمشیر را نمیدهد. جنگ تن به تن شدیدی شروع می شود. شهزاده با مهارت زیادی ضربه های دشمن را دفع کرده و او را از نفس می اندازد، بخصوص وقتیکه مقدار زیاد خون از زخم او جاری شده و حتی نمیتواند شمشیر خود را نگهدارد. وقتی شهزاده بار دیگر پیشنهاد اولی خود را تکرار می کند، خان بیشتر خشمگین شده و تلاش میکند با یک ضربۀ شدید سر شهزاده را قطع کند. به مجردیکه شهزاده ضربه را دفع میکند، چنان ضربه ای به سر او وارد میکند که از اسپش پائین میافتد. پس از آن شهزادۀ پیروز بدون اینکه او را چیز دیگری بگوید، به شهر برگشته و بزرگوارانه یکی از جراحان خود را برای تداوی و نجات جان او میفرستد.

 

بزودی گزارش این مقابله به گوش مغول اعظم میرسد که شهزاده مورد توجه وزیر اعظم نیز قرار گرفته و هم آگاهی مییابد که شیریکولیس- خان زخمی در حالت بهبودی بوده و زخمهایش مرگبار نیست. او طورمعمول میخواهد جهت ادای احترام مغول اعظم رفته و علت مقابله را شرح دهد. لذا مطابق معمول خود را خم (تعظیم) کرده، با دستهای خود فرش زمین را تماس نموده و اظهار میدارد که چطور مجبور به مقابله با خان شده، که نه تنها به او بلکه به تمام خانوادۀ اعلی حضرت بی حرمتی کرده است. مغول اعظم او را بطور مطلوبی شنیده، شجاعت او را مورد تحسین قرارداده و نگهداری عزت خانوادۀ خویش را برای او میسپارد. او با شنیدن اینکه خان هنوز زنده است، یکی از خدمه های خود را فرمان میدهد که نزد او رفته و سر او را بیاورد. اما شهزادۀ ما به پاهای او افتیده و متواضعانه خواستار بخشش زندگی او میشود و تا وقتی از جای خود نمی خیزد که چنین اجازه ای را بدست میآورد. ازاین زمان ببعد دیگر کسی جرات نمیکند بطرف شهزاده حتی نگاه ترشی داشته و عموم مردم میدیدند که او تا چه اندازه مورد احترام مغول اعظم است.

 

زاد روز مغول اعظم، جنگ فیلها، عاشق شدن میرویس و ازدواج

 

پس از چند روز زاد روز شاه بزرگ فرا رسیده، او در آنروز در بالای یک تخت با شکوه ظاهر میشود که دارای شش پایۀ وزین طلائی بوده و تماما با یاقوت ها، زمرد ها و الماس ها پوشیده شده که ارزش آن 20 ملیون محاسبه شده است. پدرش شاه جهان نیز چنین چیزی را ساخته بوده که دارای مقدار زیاد الماس بوده است؛ اما ارزش این تخت بیشتر از هنرمندی آنست. چون دو طاوس بزرگ که تماما پوشیده با یاقوتها و سنگهای قیمتی است، توسط یک هنرمند اروپائی ساخته شده، هیچ چیز خاص و یا هنرمندانه ای ندارد. شاه بزرگ مطابق رسوم، یک لباس ارزشمند اطلسی پوشیده که با گلهای کوچک طلا و ابریشم مزین شده است. دستار او از تکۀ طلائی بوده و دربالای او بال و پر مرغ ماهیخوار نصب است که دارای الماس های با ابعاد و ارزش نامعین و زبرجد شرقی که مثل خورشید میدرخشد. از گردن تا شکم او یک قطار یاقوتهای بزرگ آویزان است.

 

در اطراف تخت او تمام اومراها دیده میشوند (با خطوط نقره های وزین)، در زیر یک سایه بان زربفت طلائی با حاشیه های طلا و در آنجا میرویس ما نچندان دور از وزیراعظم قرار دارد. جشن چند روز دوام میکند، اما در روز سوم مغول اعظم حسب معمول، باید خود را وزن کند؛ ترازو ها و وزن ها نیز همگی از طلای وزین ساخته شده که در کنارهایش الماسها قرار داشتند. دراین مراسم میرویس تحایف گرانبهای خود را تقدیم میکند که از طرف پدرش به این مقصد اهدا شده است. درعین زمان، وقتی اومراها بعضی هدایائی طلائی تقدیم میکردند که بشکل خسته ها، بادامها و سایر میوه ها ساخته شده، او یک لباس بسیار قشنگ افتخاری و دستار با ارزش دریافت میکند.

 

روز بعد مراسم جنگ فیل ها است که درآن نه تنها مغول اعظم و اومراها حضور مییابند، بلکه شاهدخت ها و بانوان حرمسرا نیز از کلکین ها نظاره میکنند. درآنجا یک دیوارجدا کننده (افراز) در وسط میدان به ضخامت چهارفت و ارتفاع پنج یا شش فت ساخته شده و فیل های جنگی درهرجانب آن همراه با بانیان آنها و یک چنگک قرار دارند. آنها بعضی اوقات با حرف های زیبا و بعضا با سرزنش (چوبکاری) فیل ها را تشویق به جنگ میکنند، طوریکه آنها به مقابل دیوار رفته و با خرطوم ها، سرها و دندان های خود میکوبند تا دیوار پائین افتیده و بعدا همدیگر را با چنان غضب میرانند که هیچ چیزی نمیتواند آنها را جدا سازد، بجز از چیرکی که یکنوع آتش مصنوعی مخصوص میباشد. به آسانی میتوان تصور کرد که فیلبان ها باید خود را بسیار نزدیک و سریع در بالای آن فیلها نگهدارند و یا به آسانی به زمین افتیده و توسط این جانوران مغضوب پامال مرگ میشوند.

 

دراین نمایش میرویس ما اختیار خود را از دست میدهد. با دیدن یک دوشیزۀ زیبا از طریق یک کلکین، چنان احساسی در قلب او بوجود میآید که تا کنون وجود نداشته است. او چشم های خود را چنان به او میدوزد که به مشکل میتواند متوجه جنگ فیلها شود. با آنکه نمیداند او چه کسی است، اگر جرات نموده و پرسان هم کند، جواب قناعت بخشی نمی یابد. چون حرمسرای شاهی یا محل اقامت بانوان چنان سخت نگهداری میشود که هیچ مردی بجز از خواجه (اخته) ها داخل آنجا نشده و هیچکس نمیداند چه کسانی در آنجا وجود دارد. با آنهم او میخواهد بداند که این زیباروی چه کسی است؛ لذا کلکین و محلی را یاد داشت میکند که او ایستاده بوده، باوجودیکه نمیداند چطورمیتواند معلومات بیشتری بدست آورد.

 

سرانجام او بخاطر میآورد که یکی از شوالیه های او که از کندهار با او آمده، یک شخص محیل و با مهارت بوده و با یکی از اخته های سیاه مغول اعظم آشنائی دارد. لذا فرمان میدهد که آنشب پیش او بیاید. بعدا میگوید که یک زیباروی را در حرمسرا دیده و علاقمند شناسائی اواست که آیا یکی از جملۀ زنان یا محبوبه های مغول اعظم است یا نه (چون انواع بانوان در حرمسرا وجود دارد). لذا از او خواستار معلومات از دوستش یعنی اختۀ میشود که دوشیزۀ را شناسائی کند که در روز جنگ فیل ها در کلکین معین و جانب راست ایستاده و به جنگ فیلها مینگرد، با وعدۀ اینکه بخشش بزرگی نصیب او خواهد شد، اگر بتواند معلومات لازم از او دریابد. شوالیه متوجه میشود که این موضوع برای شهزاده دارای ارزش فراوان است. روز بعد نزد دوست اختۀ خود رفته و با توضیح کلکین متذکره در مییابد که او کوچکترین دختر شهزاده مطیع الدین است که پس از عمه بزرگش بنام روشانه رای بیگم نامیده میشود. شهزاده مطیع الدین پسر دوم شاه عالم و او پسر بزرگ مغول اعظم است. در پهلوی اینها اخته میگوید که مسئولیت مواظبت او را خود او بعهده دارد.

 

به مجردیکه این خبر برای شهزاده گزارش داده میشود، او تلاش میکند که از طریق همان شوالیه با اختۀ متذکره صحبت کند. پس از اهدای یک تحفۀ گرانبها به اخته، چون درمییابد که شاهدخت نامزد نداشته و مشغولیت دیگری بجز از آموزش در حرمسرا ندارد، از او میخواهد که برایش فرصت مناسبی را برای صحبت خصوصی با او تامین کند و درعوض برایش وعده میدهد که هرچه بخواهد برایش فراهم خواهد کرد. اخته اولا او را از خطر دستگیری در حرمسرا و عدم امکان صحبت درخارج قصر آگاه میسازد. اما شهزاده علاوتا یک گوهر با ارزش دیگر به هدیۀ اولی خود افزوده و تقاضا میکند تا تلاش اعظمی خویش در اینمورد را دریغ نکند. او سرانجام راضی گردیده و وعده میدهد که وسایلی برای ارضای این خواهش او جستجو خواهد کرد. روز بعد او نزد شهزاده آمده و برایش میگوید که بر حسب تصادف فرصتی پیدا کرده و برای روشانه رای بیگم گفته که شهزاده در روز جنگ فیلها در کجا ایستاده بوده و دریافته که شاهدخت هم مایل او گردیده و بطور خاصی در جستجوی او بوده است. چون شاهدخت عاشق مرواریدها است، لذا مناسب ترین شانس برای شهزاده اینستکه بحیث تاجر مروارید داخل حرمسرا گردد. بعدا آنها میتوانند در جائی که خود لازم دانند، به تنهائی صحبت کنند.

 

این خبر برای شهزاده بسیار خوشگوار است. او با انتخاب جعبه ای از بهترین مروارید های خود مانند یک تاجر، لباس پوشیده و پس از چاشت داخل حرمسرا میرود. شاهدخت در اول او را آنطور که وانمود کرده، میپذیرد. اما وقتی هر دو تنها میشوند، او به پاهایش افتیده، خود را معرفی نموده، به او اطمینان میدهد که از همان لحظۀ اول عاشق او شده و چیز دیگری نمیخواهد بجز از اینکه سرنوشت چنین معجزۀ زیبائی را برای او آفریده است. شاهدخت هم که از او بدش نمیآید و با وجودیکه بار دوم است که او را دیده، تمایل درونی برای او احساس کرده و ازاین گستاخی او متعجب میگردد. با آنهم چنین جواب میدهد: شهزاده، من توقع نداشتم ترا اینجا ببینم، اما اگر تو واقعا مرا دوست داری، مهربانی نموده و فورا از این خطری که در آن قرار داری، فرار کن؛ حالا من هیچ چیزی بتو گفته نمیتوانم، بجز از اینکه نامزد نبوده و در اینجا فقط مصروف آموزش هستم؛ اگر من برای تو اینقدر اهمیت دارم، طوریکه تو میگوئی، با پدر و پدربزرگم صحبت کن که تصمیم من تابع ارادۀ ایشان است؛ امیدوارم که پادشاه درخواست ترا رد نکند؛ اما بخاطر اینکه خودت و مرا در خطر نیاندازی، بار دیگر از شما عذر خواسته و تقاضا میکنم که فورا از اینجا برو. شهزاده مجبور میشود که به فرمان شاهدخت تسلیم گردد. با وجودیکه او فکر میکند برایش بسیار سخت است، اما قبل از رفتن تقاضا میکند که یکتعداد مروارید های بزرگ را بحیث هدیه از او پذیرفته و بعدا با بوسیدن دستهای او از نزدش جدا شده و بسیار راضی میباشد. بازهم با همان لباس تاجری بدون اینکه شناخته شود، از حرمسرا خارج میگردد.

 

به مجردیکه از حرمسرا به قصر خود برمیگردد، فورا قاصدی به کندهار فرستاده و پدر خود را آگاه میسازد که عشق او در دهلی موجود بوده و برای بدست آوردن این زیباروی برایش کمک کند. این دوشیزه یکی از خانوادۀ مغول اعظم بوده و راضی میباشد. از پدرش خواهش میکند که نمایندگانی به دربار مغول اعظم فرستاده و از شاهدخت موصوف خواستگاری کند. برایش اطمینان میدهد که مغول اعظم هم مخالفتی نخواهد داشت. درعین زمان از فرصتی غافل نمیشود تا خود را از معرفی با شهزاده مطیع الدین و شاه عالم (پدر مطیع و پسر مغول اعظم) دریغ نه نموده و خود را مطلوب ایشان سازد. او همچنان رابطۀ خود را با شاهدخت در حرمسرا نگهداشته و او را از تصامیم خود توسط نامه ها آگاه میسازد.

 

وقتی امیر محمد باقر از ارادۀ پسرش باخبر میشود، فکر میکند که این ازدواج برای او بسیار مفید میباشد. لذا یک نمایندگی رسمی با هدایای گرانبها به نزد مغول اعظم فرستاده و از شاهدخت متذکره برای میرویس خواستگاری میکند. شهزاده به هنگام رسیدن این نمایندگان به دهلی، اولا این پیشنهاد خود را با وزیر اعظم در میان میگذارد که مهربانی زیادی بالای او داشته و او وعده میدهد که در وقت مساعد، این موضوع را با پادشاه درمیان خواهد گذاشت. اورنگزیب از این پیشنهاد نمایندگان بسیار خشنود گردیده و فورا رضائیت پسر و نواسه اش (شاه عالم و مطیع الدین) را حاصل میکند.

 

مراسم ازدواج بزودی برگذار نمیشود، مگر اینکه نکاح به شیوۀ اسلامی و با شکوه و تشریفات بزرگی انجام گردد. مغول اعظم پیر که میرویس را مانند پسر خود دوست میداشت، بدون درنظرداشت سن خود، در این مراسم فوق العاده شادمانی و خوشحالی میکند. پس از آن روشانه رای بیگم و خانواده اش میل داشتند که آنها مدت بیشتری در هندوستان بگذرانند. شهزادۀ ما بازهم خواستار رضائیت پدر خود شده و اجازۀ ماندن برای دو سال دیگر در دربار مغول اعظم را بدست میآورد، بدون درنظرداشت اینکه همگان در کندهار منتظر دیدار این جورۀ جدید بودند. او متعاقبا دربار بزرگ و همرهان زیادی تشکیل داده و پس از گذشت یکسال، بانوی او (درسال 1704) پسری بدنیا میآورد که باعث خوشی هردو دربار میشود.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دکـتـور لـعـل زاد