عدالت

٥ جدی (دی) ١٣٩١

گفت روزی به من خدای بزرگ

نشدی از جهان من خشنود!

 

این همه لطف و نعمتی كه مراست

چهره‌ات را به خنده‌ای نگشود!

 

این هوا، این شگوفه، این خورشید

عشق، این گوهر جهان وجود

 

این بشر، این ستاره، این آهو

این شب و ماه و آسمان كبود!

 

این همه دیدی و نیاوردی

همچو شیطان، سری به سجده فرود!

 

در همه عمر جز ملامت من

گوش من از تو صحبتی نشنود!

 

وین زمان هم در آستانۀ مرگ

بی‌شكایت نمی‌كنی بدرود!

 

گفتم: آری درست فرمودی

كه درست است هرچه حق فرمود

 

خوش سرایی‌ست این جهان، لیكن

جان آزادگان در آن فرسود

 

جای این‌ها كه بر شمردی، كاش

در جهان ذره‌ای عدالت بود







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



فريدون مشيری