خاطرۀ من از عبدالواحد رشته شاعر و بیدل شناس کشور
١ دلو (بهمن) ١٣٩١
نمیدانم صنف پنجم و یا ششم دبستان بودم، در آن زمان من گاه گاهی در دکان پدرم میرفتم و با او همکاری میکردم. پدرم در روزنامه بدخشان اشتراک کرده بود و برای همین روزنامه هر روزه به دکان ما میامد. من همیشه برگه ادب و فرهنگ روزنامه را که شعر های شاعران و نبشتههای در مورد ادبیات و فرهنگ داشت بیشتر میخواندم.
در آن سالها در جمع کسانی که شعرهایشان چاپ میشد یکی هم عبدالواحد رشته بود. شعر های آبدار رشته را همیشه با ذوق و علاقه خاص میخواندم و با این حال نمیدانم چرا رشته را شاعر عصر خودمان فکر نمیکردم.
به غیر از روزنامه بدخشان در نشریههای دگر هم شعرهای رشته چاپ میشد و من باز هم رشته را شاعر عصر خودمان نمیدانستم، فکر میکردم او شاعر قرنهای گذشته است و تنها شعرهای او را مثل شاعران دگر بدخشان از لا بلای دیوان قلمی اش میگیرند و چاپ میکنند.
از این روند ماهها و سالها گذشت و من صنف هشتم و یا نهم دبیرستان شدم یک روز مجله (افغانستان امروز) که از طرف دفتر مدیوتیک کندز به نشر میرسید و نمایندگی آن در بدخشان نیز بود به دسترسم قرار گرفت.
در یکی از برگههای این مجله با عکس و عنوان جالب برخوردم که به قلم استاد طیار چنین نوشته شده بود:(رشتهیی با عبدالواحد رشته) تعجب کردم، به نبشته بیشتر خیره شدم و با عکس نیز، در عکس مردی بود که هر روز می دیدمش، او هر روز از کنار دکان ما میگذشت، مردی با ریش انبوه، جیلک بدخشانی و دستاری که همیشه به سرداشت و غروری نیز در لا به لای قامت اش همیشه هویدا بود.
آن تصویری از رشته بود که با شناسنامه و شعرش چاپ شده بود. بعد از آن رشته را شناختم و همیشه حرمت اش را داشتم. او را بعد ها در جا های مختلف دیدم، در محفلهای فرهنگی، شبهای شعر، در ریاست فرهنگ بدخشان و جا های دیگر...
با این حال هر گاه که او را میدیدم و یا نامی از او میشنیدم در ذهنم همان مردی که هر روز از کنار دکان ما میگذشت و دستار کلانی به سر داشت و جیلک بدخشانی به تن، که غرورش چون کوه های پامیر بود، با آن تصویری که در مجله نشر شده بود در نظرم هویدا میشد.
***
در کابل بودم که خبر تاسفبار مرگ عبدالواحد رشته را شنیدم، برایم گفتند: رشته در گذشت و به ابدیت پیوست ... سکوت سر تا پای تنم را فرا گرفت و من را به یاد آن روزگاران دور انداخت، به یاد آن زمان که رشته را شاعر عصر خودمان نمیدانستم، به یاد آن مرد که از کنار دکان ما میگذشت و دستار کلانی به سر داشت و جیلک بدخشانی به تن... و مردی که غرورش چون پامیر بود و آن تصویر که در مجله نشر شده بود نیز در لا به لای ذهنم آشکار میگشت.
عبدالواحد رشته به روز جمعه 6 جدی 1391 در فیض آباد در گذشت و به ابدیت پیوست، مرگ او ضایعهی بزرگی به خانوادهی شعر معاصر بدخشان است و وی یکی از محدود بیدل شناسان کشور بود که بی گمان نا گفتههای زیادی را در مورد بیدل با خود برد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
13 جدی 1391 فیض آباد
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته