پرندۀ آزادی

٧ دلو (بهمن) ١٣٩١

کسی سراغم را ندارد؟

مدتیست گم شده ام

 

گم شده ام

میان قصه های مادر کلانم

و حسرت و آه مادرم

 

گم شده ام

وسط قهر و غضب پدرم

وغیرت برادرم

 

گم شده ام

میان سرگردانی های خودم

 

به دنبال خودم می گردم...

می گردم

می گردم

 

میان خوشی ها و رنج هایم غرق می شوم

و در خنده هایم تولد می شوم

 

باخبر!

 

"من" آغاز می شوم دوباره

و...

هوشم را نمی گذارم فرار کند

می مانم روی تمام کلمات

روی مصرع ها

 

و تو با دست های سرد هراس انگیزت

در این زمین شلوغ قرن بیست و یکم

نمی توانی جاهلانه مرا در خود فروکشی دگر

 

و "من" آغاز می شوم دوباره

با آنکه بال شکسته ام به اهتزاز مرگ درآمده

اما دست نمی کشم از پرواز با پرهای خون آلودم

 

و به امتداد قرن های نیامده

خوشی میاورم به همنوعانم

 

"من" از ارتفاغ ها رد می شوم

دگر از سقوط نمی ترسم

 

چشمانی با خوشی بیگانه ام

            به حرف های رییس جمهور

اعتماد ندارد

 

رییس جمهوری که

سنگسار شدنم را

اعدام شدنم را

تجاوز شدنم را

و

گلوله باران شدنم را

دید...فهمید

تقبیح کرد، در سخنانش فقط

 

نه در اسلام طالبان

و نه در انصاف رییس جمهور و حقوق بشر

هیچ جایی

"من"

به آزادی نرسیده ام

 

و "من" آغاز می شوم دوباره

با انقلاب تلخی که در درونم برپاست

و صداوار در گوش های همه می پیچم

با خونم "پرندۀ آزادی" را ترسیم می کنم

بر دیوارهای تاریخ

تا پرواز را بیاموزد به دخترکان نیامده هنوز







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

سید زبیرنهیب19.04.2014 - 05:53

 واقعا از شعرتان خوش ام آمد موفق باشید

جعفر دهگانزاد28.02.2013 - 12:24

  آزادی آنگونه که از نامش پیداست به آسانی قابل دسترس نیست ، ازینرو تلاش و جدیت و پشتکار لازمه ای آن است که در شعر سپید خواهر فرح بدخش بازتاب یافته و بسیار محکم و استوار برای بدست آوردن مطلوب به پیش میرود. پروازتان بلند و آرزوهایتان رسیدنی خواهر عزیز.
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



فریده فره بدخش