مهمان خدا

٨ دلو (بهمن) ١٣٩١

در رویاهایم

"من"

دخترکی هستم مهمان خدا

 

با چشمان قهوه یی

موهای طلایی

و لب های انگوری

 

گیسوانم را باد می بافد

باغچه ها گل می دوزد به پیراهنم

همه جا آفتابیست

درخت و گل ها همه شگوفه کرده اند

و دانه های تلخ شان شکر است و شیرین

 

"من"

می رسم به او

بی آنکه بداند مست من است

و دنبال می کند مرا

و دنباله های حریر پیراهنم را

که بیابان را آسمانی کرده

 

عشق در من

در او

و در همه جا

در همه کس جاریست

 

همه سلام می گویند

هزاره کسی نیست

تاجیک و ازبیک نیست

ما همه انسانیم!

 

شاعران کتاب ها بر دست هایشان

سیاست  بلد نیست کسی

 

دخترکان سرزمینم

دایره زنان جشن برپا می کنند

به وسعت آسمان خوشی جریان دارد

و آنگه من دست همه می شوم

که به نابرابری سنگ می زند

 پدرم روی لبانش لبخند داغ جاریست

 

عشق ممنوع نیست!

مرا نمی فروشند

بهایم رضایت جمع خوشی است

و من با عشق بی انتها

با سبد سبد لبخند

بغل بغل مهربانی

به معشوقم می رسم

ثانیه ها سرعت ندارند

ساعت ها آهسته آهسته

از راه می رسند

زمان شتاب ندارد برای رفتن

و شب تلاش ندارد به روز برسد

 

آه کی

رویای دخترک ناتمام ماند

با صدای وحشت

انتحار، قتل، سنگسار، اعدام ........







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

ظهورالله عصمتی09.03.2014 - 09:55

 خیلی عالیست فریده جان بدخش سرودۀ شما.

لعل بدخشي 30.01.2013 - 08:56

  جانم خيلي زيباست ماشاالله به استعداد شما چه شيرين سروده ايد اميد وإرم بيشتر از شما بشنويم و بخوانيم :)

بهاری29.01.2013 - 00:07

  فریده جان بدخش "مهمان خدا" را در این سروده خیلی زیبا تمثیل نموده اید ، چشم براه آفرینش چکامه های شیرین شما. موفق باشید
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



فریده فره بدخش