بوتل

١٠ دلو (بهمن) ١٣٩١

در وسطِ جهان

از خاطرِ یک آشوب

خودم می­آیم به یاد؛

در بوتل خالی از شراب،

تهی شده از مستی شور­وُ شوق

تهی شده از غمِ انده­وُ رنج،

در نشه­گی از یاد­رفته.

 

وَ افتاده

در ماندنِ فاجعه­بار

چون «نی»­ی نی نامه­ی مثنوی

در تصور وصل!

وَ وصل در باد؛

شبیه­ی غمِ غربتی    برباد،

از خاطر کتاب­ها     رفته

وَ در وبلاک­ها

از خاطر انترنت     گذشته.

 

وحدت­اش

در «او- تُ- من»

پاره شده است وُ

سرگردان در «ضمیر»­های «زبان»؛

چقدر!    جا عوض می­کند وُ

می­ایستد در نقطه­های گُم شدن­اش.

 

از چشم اندازهای بی پسوند مکان   بی پسوند زمان

در «گاه»­ی تهی

«خود»­ش را

تنها «ضمیر»­ی

می­یابد­ در وسط جهانی!

که تصورِ «جهان»­اش جهیده است.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



محمد یعقوب یسنا