نامه یی به یک دوست در باره روابط ناهموار افغانستان و پاکستان

١٠ دلو (بهمن) ١٣٩١

و اوضاع نا به هنجار و نا به سامان کنونی و آینده تیره و تار کشور

 

دوست ورجاوند و فرهمند آقای....!

با درود و سپاس!

در پاسخ به پرسش شما در باره روابط افغانستان و پاکستان و اوضاع نا به هنجار و نا به سامان کنونی و آینده تیره تار کشور، پیوست نامه گذشته:

 

روابط افغانستان و پاکستان همانند سفسطه یی است مبنی بر این که: اول تخم به وجود آمده بود یا مرغ؟ افغانستان از آوان به وجود آمدن پاکستان، آن کشور را متهم به مداخله در امور داخلی خود می نماید. در مقابل، پاکستان نیز افغانستان را متهم به مداخله در امور خود می سازد.

 

در گفتگویی، یک دیپلومات پاکستانی در حاشیه یک کنفرانس بین المللی، برایم گفت که «پاکستانی ها در گذشته می گفتند که افغان ها با ملحدان کمونیست و هندوها همدست شده، کشور خود را به روس ها فروخته و یک صد و سی هزار سپاهی سرخ را با چند هزار تانک و چند صد طیاره آورده، با بستن پیمان دفاعی با روس ها بر سه چهارم خاک اسلامی پاکستان ادعای ارضی دارند و روس ها می خواهند کشور ما را هم اشغال و به آب های گرم راه پیدا نمایند. این حق مسلم پاکستان است تا از خود با همه ابزارها دفاع نماید.»

 

پاکستانی ها با همین دستاویز، به دامن زدن به بنیادگرایی اسلامی پرداختند و افغانستان را برباد کردند. روشن است با روی کار آمدن رژیم دمکراتیک خلق هوادار مسکو در کابل، در پی آن سرازیر شدن ارتش سرخ به افغانستان و سر دادن دو باره شعارهای بازپسگیری سرزمین های از دست رفته - یعنی اداعای ارضی بر پاکستان، از سوی رژیم کابل؛ منافع راهبردی امریکا، انگلیس، کشورهای عربی و در کل اسلامی، ایران، ترکیه، چین و... نیز با خطر بزرگی رو به رو شده بود که همه در یک جبهه واحد ضد شوروی گرد آمدند و پاکستانی ها توانستند ماهرانه از این اوضاع به سود خود بهره گیری نمایند.

 

کنون هم همان آش و همان کاسه است. این بار، پاکستانی ها باز هم می گویند که «گروهی از افغان های وطن فروش و ملحد، با یهود و نصارا و هندو همدست شده، با آن ها پیمان استراتیژیک بسته، یک صد و سی هزار سپاهی بیگانه را به کشور خود آورده و باز هم کشور خود را فروخته اند. باز هم بر خاک اسلامی پاکستان ادعای ارضی دارند و می خواهند کشور ما را از میان ببرند. پاکستان حق دارد با هر وسیله ممکنه از کشور و تمامیت ارضی خود و حریم اسلام دفاع نماید.»

 

همین است که پاکستانی ها این بار هیولای طالب را به جان مردم افغانستان افگنده اند تا باز هم تار و پود و شیرازه هستی افغانستان را بگسلانند.

 

...و اما مشکل اصلی نه در خود پاکستان و افغانستان، بل که در استراتیژی های ابرقدرت ها است. در این میان افغانستان و پاکستان تنها نقش مهره های شطرنج را دارند.

 

هنگامی که انگلیسی ها نیمقاره هند را ترک می گفتند، برای جلوگیری از افتادن هند به دست مسلمانان و نیز برای جلوگیری از رخنه کمونیسم به هند و همچنین جلوگیری از راهیابی روس ها به آب های گرم، کشور پاکستان را ساختند.

 

شوروی ها که تشکیل کشور پاکستان را سد بزرگی پیش روی اهداف راهبردی خود در راه رسیدن به آب های گرم می دیدند، در صدد نابودی آن برآمدند. همین بود که حلقات و محافلی را در افغانستان از جمع پشتون های تندرو ایجاد کردند که شعار شان بازپسگیری خاک های از دست دفته، «احقاق حقوق حقه برادران پشتون و بلوچ» یعنی تجزیه و نابودساختن پاکستان بود. آن ها توانستند با بهره گیری از اختلافات خاندان شاهی، داوود خان را در راس این گروه بیاورند و سر انجام هم با راه اندازی کودتا، نظام شاهی را براندازند و سپس هم خود داوود خان را سرنگون و زمینه اشغال افغانستان را فراهم نمایند و این گونه، راه خود را برای پیشروی به سوی آب های گرم هموار نمودند.

 

در مقابل، غرب، کشورهای عربی و پاکستان هم برای مقابله با نفوذ شوروی، از کارت بنیادگرایی اسلامی بهره جستند. در آغاز، از مجاهدان به عنوان ابزاری برای راندن روس ها و سرنگونسازی رژیم هوادار شوروی در افغانستان کار گرفتند. سپس خود مجاهدان را درگیر جنگ های تباهکن فرسایشی ساختند و سرانجام هم با به میان آوردن گروه طالبان به کمک وهابیون عرب از آنان به عنوان ابزاری برای کنار زدن مجاهدان، و جاده صاف کن استفاده نمودند و در آخر هم برای راهیابی به آسیای میانه و به محاصره کشاندن ایران در پهلوی سایر اهداف راهبردی؛ افغانستان را اشغال و درآن یک رژیم دست نشانده را روی کار آوردند.

 

روشن است کشاکش های قدرت های بزرگ بر سر افغانستان و پاکستان که اکنون افزون بر انگلیس و امریکا و روسیه، چین هم به آن افزود گردیده است، در آینده نزدیک پایان نخواهد یافت. جنگ خونین و درازی پیش رو است. چین و روسیه به اضافه پاکستان و ایران به هیچ رو نخواهند گذاشت که در کابل یک دولت دست نشانده امریکا قوام یابد.

 

امریکا نیز به کمک انگلیس، اسراییل، هند، ترکیه و دیگر متحدان خود حاضر نیست به آسانی راهبرد راهیابی به آسیای میانه، محاصره ایران و چین را کنار بگذارد. راهبرد امریکا ایجاد یک اسراییل دیگر در افغانستان با بهره گیری از کارت پشتون است تا به یاری آن بتواند ایران و به ویژه پاکستان را مجاب نماید.

 

در حقیقت، شاهد صف آرایی دو اردگاه هستیم: در یک سو، طالبان، گروه حقانی، حکمتیار، پاکستان، چین، قطر، عربستان... در سوی دیگر، رژیم کرزی، امریکا، هند، انگلیس و اسراییل.

 

در این میان، مجاهدان نیز منفعل شده، به گروگانان بازی مبدل شده، در یک بازی دست و پا گیر، گرفتار مانده اند و ناگزیر باید استراتیژی بقاء را تعقیب نمایند.

 

موقف ایران و روسیه در این میان چنین است که حاضرند به گونه مشروط استقرار یک دولت اولتراناسیونالیستی پشتون هوادار امریکا و حتا حضور درازمدت امریکا را هم در افغانستان بپذیرند. چون نیک می دانند که با افتادن افغانستان به دست پاکستان، این بار افغانستان به گونه غیر مستقیم در دست چین خواهد افتاد. و این کابوس ترسناکی است برای هر دو.

 

با این هم، در عین حال می کوشند تا افغانستان را در یک حالت بین مرگ و زندگی و بیم و امید و کجدار و مریز و نه پیروزی و نه شکست و یک وضعیت نامعین یعنی «جنگ مغلوبه» فرسایشی نگه دارند. یعنی از یک سو، از قوام یافتن رژیم جلوگیری می کنند و از سوی دیگر، نمی گذارند تا کار به مرز فروپاشی و نابودی رژیم بینجامد. از یک سو نمی خواهند امریکا برآید و از سوی دیگر نمی گذارند تا امریکایی ها به اهداف خود دست یابند.- بگذار بپایند و بپوسند!

 

در این حال، نگاه ایران به حضور امریکا در افغانستان چونانِ یک گروگان است. چون در صورت بروز جنگ، ایران نیک می داند که در جنگ هوایی حریف امریکا نیست. تنها راهی که می ماند، حمله به افغانستان و به محاصره کشاندن پایگاه های امریکا در غرب و جنوب افغانستان است. روشن است در صورت بروز جنگ، پاکستان و کشورهای آسیای میانه بی طرفی اختیار نموده، مرزهای خود را خواهند بست. در این حال، با به درازا کشیدن جنگ، امریکایی ها با کمبود سوخت و مهمات و لجستیک رو به رو خواهند شد و زمینگیر خواهند گردید.

 

به هر رو، ایران و روسیه، تا جای امکان می کوشند تا از یک سو از رسیدن امریکا به اهداف راهبردی اش در منطقه جلوگیری کنند و از سوی دیگر، تا می توانند تلاش ورزند هزینه مادی و معنوی جنگ را برای امریکا بالا ببرند و برنامه های آن را خنثی سازند. این در حالی است که چین یگانه کشوری است که خواهان بیرون راندن امریکا از منطقه است.

 

جدا از این، امریکا در وضع بسیار نا به هنجاری قرار گرفته است. از یک سو نمی تواند افغانستان را رها کند، چون این کار به معنای شکست در آسیای میانه و حتا بخشی از خاورمیانه خواهد بود. از سوی دیگر، ادامه یک جنگ فرسایشی دراز مدت و نامعلوم هم با گذشت هر روز آن کشور را به اصطلاح مو دماغ می سازد.

 

 

در این حال، پاکستان هم به گونه روز افزونی فشار را بر واشنگتن بیشتر می سازد تا منجمنت اداره کابل را به دست طالبان یعنی در واقع پاکستان بگذارد. امریکا هم در وضعی نیست که بتواند بر پاکستان فشار وارد بیاورد. چون پاکستان متناسب به فشار امریکا، به گونه روز افزونی به چین، ایران و حتا روسیه نزدیک خواهد شد.

 

سر انجام، این کشاکش ها هم روشن است. یا این که طرف های درگیر به یک کانسوس همه جانبه با مدیریت سازمان ملل دست می یابند که شامل بی طرف ساختن افغانستان، پایان دادن به اختلافات میان افغانستان و پاکستان و زمینه سازی برای روی کار آمدن یک دولت فراگیر ملی در افغانستان با ساختاری که مورد تایید همه اقشار و لایه های جامعه باشد و یا این که در فرجام کشاکش ها و نبردهای خونین، افغانستان به دو بخش شمالی (حکومت اسلامی خراسان به رهبری مجاهدان) و جنوبی (امارت اسلامی طالبان) تقسیم خواهد شد که شکل کنفدراسیون را خواهد گرفت و نهایت هم شاید کابل پایتخت مشترک آن گردد. هر چه است، روس ها در صورت بیرون برآمدن امریکایی ها در هیچ اوضاعی نخواهند گذاشت که شمال به دست پاکستان و در واقع چین بیافتد.

 

راهبرد روسیه، استحکام دولت اولتراناسیونالیستی پشتونی کنونی در افغانستان است. از این رو، در بعد تاکتیکی با امریکا در افغانستان مشکل ندارد. روسیه همچنین با حضور امریکا در افغانستان مشکل ندارد. مگر بر آن پا می فشارد که این حضور شفاف بوده، منافع روسیه را در آسیای میانه و در محور ایران و حتا پاکستان تهدید نکند.

 

مگر روشن است که امریکایی ها برای خوشگذرانی و گشت و گذار به افغانستان نیامده اند، و ناگزیر از حضور خود برای دستیابی به اهداف راهبردی خود بهره خواهند جست. مادامی که حضور امریکا برای روسیه کدام خطر راهبردی را متوجه نسازد، از آن استقبال می کنند. مگر به محض این که احساس کنند که منافع شان به خطر افتاده است، به شدت با آن مقابله خواهند کرد.

 

اما مسایل دیگری هم است که روسیه را ناگزیر می گرداند انگشت افگار امریکا را در افغانستان زیر پا نماید. یکی مساله سوریه است. دیگری موضوع سپر موشکی دفاعی در اروپا. سومی هم پیچیده تر شدن اوضاع در آسیای میانه. البته، می توان مسایل فزونشمار دیگری را هم به این فهرست افزود.

 

از این رو، روس ها خواهی نخواهی، ناچار اند با خراب ساختن اوضاع در افغانستان، امریکایی ها را زیر فشار بگیرند. از این رو، متناسب با افزایش فشار غرب بر سوریه و گسترش طرح سپر دفاع موشکی، فشار روسیه بر افغانستان بیشتر می گردد. عین موضوع در مورد ایران هم صدق می کند. به هر پیمانه که فشار امریکا بر ایران بیشتر شود، پسلگد آن به افغانستان می خورد.

 

به هر رو، مناسبات پیچیده افغانستان و پاکستان و الزام آوری ها و اتهام بستن های دو طرف بر یک دیگر، مادامی که بازی بزرگ کنونی با برگ پشتون و برگ اسلامگرایی ادامه دارد، کماکان ادامه خواهد یافت. پاکستان، افغانستان را متهم به به چالش کشاندن امنیت ملی خود با آوردن ابرقدرت ها به خاک خود و بستن پیمان های راهبردی و دفاعی با آنان و داشتن ادعای ارضی که متوجه نابود ساختن پاکستان است، خواهد نمود و همین گونه افغانستان هم پاکستان را متهم به پشتیبانی از دهشت افگنی و تلاش به ایجاد کنفدراسیون و ... خواهد نمود و پایان این مصیبت روشن نیست.

 

 

کشاکش های کنونی قدرت های بزرگ در افغانستان بی تردید ادامه بازی بزرگ سده نزدهم است. در واقع، افغانستان حیثیت پلی را میان آسیای میانه و نیمقاره هند دارد یا می توان آن را چونان میدان بازی تشبیه کرد. در دو سده گذشته میدان تقابل دو استراتیژی بوده است. یکی استراتیژی روس ها مبنی به راهیابی به آب های گرم و دیگری استراتیژی غرب برای راهیابی به آسیای میانه.

 

هر گاهی که یکی از دو طرف فارورد پالیسی را پیش گرفته است، افغانستان به میدان جنگ مبدل شده است. و هر موقعی که دو طرف بنا به دلایلی با هم کنار آمده اند، در افغانستان صلح و آرامش مقطعی برقرار بوده است. در این حال، افغانستان به عنوان یک کشور ناتوان ضعیف و نادار و درگیر چالش های فراوان درونی، میدان مانور گسترده یی نداشته است و همواره زیر پا شده است.

 

این در اوضاعی است که کنون، راهبرد چین مبنی بر راهیابی به مرزهای ایران و آسیای میانه با اشغال غیر مستقیم افغانستان از سوی طالبان به نیابت پاکستان، رخنه ترکیه به سوی آسیای میانه از راه شمال کشور و رخنه کشورهای وهابی عربستان و قطر از طریق افغانستان به آسیای میانه و روی کار آوردن دو باره طالبان به منظور محاصره ایران، در پهلوی رقابت های هند و پاکستان بر سر افغانستان؛  بازی را سر درگم تر و پیچیده تر از گذشته ساخته است.

 

دردمندانه، دولت ها و دستگاه دیپلماسی افغانستان تا کنون این هنر را نیاموخته است که چگونه از این رقابت ها به سود خود بهره گیری نماید و از آن در راستای ملت سازی، دولت سازی و خودسازی سود جوید.

 

همین گونه، تا کنون راهبرد ملی جامعی که مورد اجماع همه لایه های جامعه باشد نداریم. انقطاب آشکاری در برخی از مسایل عمده از جمله سیاست خارجی، سمتگیری، ساختار نظام، و... وجود داشته است.

 

شایان یادآوری است که افغانستان با داشتن شش هزار کیلومتر مرز شفاف و بدون دفاع، شگاف های ساختاری درونی، چالش های بیرونی و ... آسیب پذیر ترین کشور جهان است که تقریبا با همه کشورهای جهان به نوعی مشکل دارد و در تجرید وحشتناک بین المللی به سر می برد. از دید من، مادامی که مردم ما در مسایل مهم  ملی به اجماع نرسند، بسیار دشوار خواهد بود تا بتوانیم خود را از این مصیبت رها سازیم.

 

 

افغانستان از یک سو میدان کشاکش های سنتی خاور و باختر، از سوی دیگر کشاکش های هند و پاکستان و از سوی هم کشاکش های ایران و عربستان بوده است که در این اواخر ترکیه و چین هم به آن افزود گردیده است.

 

در بُعد داخلی هم افتراق و انقطاب بیداد می کند. یافتن یک مخرج مشترک هم کار ساده یی نیست. از دید من، چون نفس ایجاد و تشکیل کشور افغانستان بر شالوده ایجاد یک منطقه حایل میان متصرفات روسیه و متصرفات غرب برای جلوگیری از برخورد آن ها بوده است، با توجه به سرشت جیوپولیتیک آن، راهی جز بیطرفی مثبت و فعال ندارد. هر موقعی که هم توانسته است این بی طرفی را حفظ کند، تا اندازه یی ثبات داشته است و هر موقعی هم که به سوی یک قطب لغزیده است، از سوی قطب دیگر به شدت زیر فشار گرفته شده است.

 

هر چه است، پیش بینی من متاسفانه برای آینده زیاد امیدوار کننده نیست. چون تا کنون هیچ یک از طرف های درگیر نمی خواهند در موقف خود کوتاه بیایند. در نتیجه اوضاع هم در بعد سیاست خارجی و هم در بعد داخلی به شدت رو به وخامت دارد.

 

تیره شدن روز افزون روابط امریکا با روسیه، با چین، با پاکستان و با ایران؛ روشن است پبام خوبی برای ما ندارد. در بعد داخلی هم مشکل بزرگ را انحصارگرایی لگام گسیخته در دست داشتن قدرت می سازد.

 

از دید من، اگر ما در بعد خارجی بر پاکستان ادعای ارضی نمی کردیم و می توانستیم با آن کشور یک معاهده جامع در بر دارنده سه بند- عدم مداخله در امور داخلی یک دیگر، عدم تعرض و عدم داشتن ادعای ارضی بر یک دیگر به امضاء می رسانیدیم، و در توسعه مناسبات با هند تا حدی پیش نمی رفتیم که کار به امضای معاهده استراتیژیک بکشد و منافع پاکستان با تهدید رو به رو سازد، و در بُعد داخلی می توانستیم یک دولت فراگیر ملی با مشارکت همه لایه های جامعه بسازیم و کاری نمی کردیم که پیکره بزرگی از مردم از دایره قدرت محذوف قرار گیرند، شاید می توانستیم تا ره به جایی ببریم.

 

اما سوگوارانه چنین نشد و راهی که کنون در پیش داریم به ترکستان می انجامد.

 

امریکایی ها هم در افغانستان مرتکب لغزش های نابخشودنی یی شدند. اگر در همان آغاز، به توافقات ژنو پشت پا نمی زدند و بی طرفی افغانستان را تثبیت می کردند، با این همه مصرفی که کردند، می توانستند در افغانستان یک دولت ملی، دمکرات و خوش بین به امریکا را مستقر سازند و پاکستان را هم با دادن کمک ها راضی نگه می داشتند و با کشیدن راه آهن از طریق افغانستان و بهبود بخشیدن مناسبات با ایران- تا کنون بخش بزرگی از گنجینه های معدنی آسیای میانه را می توانستند به بندرهای خلیج پارس و دریای عمان ببرند. در حالی که با سیاست های اشتباه آمیز خود بازی جیواکونومیک در آسیای میانه را باختند و به چین واگذار شدند و کنون چین بی چون و چرا توانسته است با بهره گیری از گرفتاری امریکا در افغانستان و عراق و دیگر کشورهای عربی؛ قرار دادهای بزرگی با کشورهای آسیای میانه بسته- گاز، نفت و یورانیم آن ها بخرد و این روند ادامه دارد.

 

 حالا امریکایی ها نمی دانند که در برابر فشار روزافزون پاکستان چه کنند؟. بر امریکایی ها لازم بود که سیاست موفق خود در سال های دهه های شصت و هفتاد میلادی را در قبال افغانستان، پاکستان و ایران دنبال می کردند که هدف آرایش یک اردوگاه پان آریایستی را میان سه کشور دنبال می کرد. کنون آن ها خود را در بعد اقتصادی و ایدئولوژیکی با ایران، در بعد نظامی با افغانستان و در بعد اطلاعاتی با پاکستان در اندخته اند. روشن است گذشت زمان به سود شان نیست. با توجه به همه این ها کنون گزینه های چندانی برای بیرون رفت از بحران ندارند. به نظر من در افغانستان یک راه بیشتر ندارند و آن این که به توافقات ژنو برگردند و افغانستان را به عنوان یک کشور بی طرف تثبیت کنند. در غیر آن، ناگزیرند که در  برابر طالبان و پاکستان کوتاه بیایند که این کار در سر انجام منجر به برآمدن آن ها از افغانستان، و تقسیم افغانستان به دو بخش در اثر جنگ های دراز و خونین خواهد گردید.

 

 

ادامه سیاست کنونی؛ در واقع ادامه جنگ بی پایان فرسایشی است. بر جبهه متحد اعتماد نمی کنند. تیم کرزی هم فاقد پایه مردمی است و سخت در میان مردم و جامعه جهانی بی آبرو شده است. طالبان هم به شدت وابسته با پاکستان و تا حدودی هم عربستان اند.

 

امریکایی ها در ده سال گذشته در ایجاد یک دولت فراگیر ملی هم ناکام بوده اند. حال که نتوانستند با 130 هزار سپاهی و هزینه کزدن بیش از نیم تریلیون، گره از کار فروبسته افغانستان بگشایند، چگونه ممکن است با هزینه کردن سالانه 4 میلیارد و با  4- 20 هزار سپاهی و رژیم لرزان و سست بنیاد کنونی در حالی که روز تا روز اجماع بین المللی آغازین در باره افغانستان کمرنگ تر و سست تر شده می رور، موفق گردند؟ در یک سخن؛ وضعیت کنونی افغانستان را تنها یک کلمه می تواند بازتاب دهد - بن بست خونبار جنگ فرسایشی.

 

 

آن چه در بعد منطقه یی به عنوان یک چالش در برابر امریکا قرار دارد، این است که چگونه به جنگ فرسایشی بی پایان در افغانستان، درگیری اطلاعاتی بی پایان با پاکستان و رویارویی فرسایشی اقتصادی و ایدئولوژیک با ایران پایان دهد. آن هم هر چه زود تر- بهتر. اما این که چگونه خواهد توانست، پرسشی است که برای آن به دشوار بتوان پاسخ روشنی دریافت داشت.

 

 

سیاست روسیه در قابل افغانستان از آغاز یک سیاست فرصت طلبانه بوده است و ابزاری برای باجگیری از غرب در تئاتر اروپایی سیاست جهانی. از این رو، سیاست های اشتباه آمیز امریکا در افغانستان، یک سره به سوی روسیه انجامیده است. با گذشت هر روز، امریکا بیشتر و بیشتر در باتلاق جنگ افغانستان فرو می رود. و این به سود روسیه است. در واقع، حضور امریکا در افغانستان موجب شده است که چین و ایران بیشتر به گروگانان روسیه مبدل شوند. به هر رو اوباما ناگزیر است راهی برای برون رفت از این بن بست پبدا نماید.

 

 

پاکستان که برخلاف افغانستان- منافع ملی تعریف شده طرف اجماع همه مردم آن دارد، ماهرانه توانسته است از یک سو از امریکا برای تداوم حضور آن در افغانستان باج بگیرد و از سوی دیگر از چین و ایران برای برون راندن امریکا. حتا از روسیه هم اخاذی می نماید.

 

این کشور از یک سو از عربستان و قطر برای روی کار آوردن یک دولت وهابی برای محاصره ایران پول می گیرد و از سوی دیگر از ایران برای راندن امریکا. چنان چه توانسته است در قرار داد گازی با ایران چهل در صد تخفیف بگیرد. این در حالی است که همزمان با این، در ازای به تعویق انداختن خرید گاز از ایران، توانسته است از قطر 6 میلیارد دالر کمک دریافت نماید.

 

از این رو، پاکستان در آینده کماکان خواهد کوشید از همه طرف ها باج بگیرد. مگر با هیچ طرفی صادق نیست. پاکستان در تلاش است بخشی از طالبان را در کابل روی کار آورد و به زور بر امریکا تحمیل کند. در این حال بخش دیگر را برای اخاذی از ایران، چین، و کشورهای عربی به عنوان اپوزیسیون نظامی نگه خواهد داشت از جمله شبکه حقانی و بخشی از حزب اسلامی را .

 

به هر رو، این که این بازی خونین تا کی ادامه خواهد داشت، بیشتر مربوط به امریکا می گردد که چه سیاستی را در آینده پیش رو خواهد گرفت.

 

در این حال، دولت ما کماکان آشفته، بیمار، تکرو، در گیر فساد و افتراق و فاقد بینش ملی و راهبرد است و متاسفانه محافل و حلقه های معلوم الحالی در دولت به جای اندیشیدن در باره فاجعه، در خواب و خیال پشتونستان واهی بزرگ و تجزیه پاکستان و دامن زدن به اختلافات ناروای زبانی، قومی و مذهبی اند و با گذشت هر روز با انحصار گرایی در قدرت و پشتونیزاسیون روز افزون ساختارهای دولتی، کشور را به سوی فروپاشی محتوم می لغزانند.

 

در این حال، وضعیت اپوزیسیون سیاسی نیز بهتر از دولت نیست و روشن نیست کی خواهد توانست خود را از بیماری افتراق و پاشیدگی نجات دهد. همه این ها دردمندانه، مبنایی را برای خوشبینی برای آینده نمی گذارند. من خود بسیار نومید هستم. مگر این که دستی از غیب برون آید و کاری بکند. امیدوارم جناب شما در این نومیدی شریک نباشید.

 

آن چه مربوط به بستن پیمان دفاعی و امنیتی با امریکا می گردد، با ضرس قاطع می توان گفت که پس از امضای آن، جنگ بس خونین گسترده اطلاعاتی ریموت کنترلی «بدون تماس» از دور، به راه خواهد افتاد و این جنگ مادامی که امریکا در افغانستان حضور داشته باشد، در همه ابعاد به گونه لگام گسیخته ادامه پیدا خواهد کرد.

 

 

در سال های دهه هشتاد سده بیستم، اولتراناسیونالیست های چپگرای افغانستان مانند خلقی ها و دیگر پیروان مسکو چنین استدلال می کردند که «افغانستان یک کشور نادار، عقب نگهداشته شده و محاط به خشکی است و از سوی نیروهای واپسگرای وابسته به امپریالیسم جهانی و ارتجاع منطقه، وهابیون پلید عرب و نظامیگران جنایتکار و نوکرمنش پاکستان و هژمونیست های سوسیال امپریالیسم چین؛ با چلنج بزرگی رو به است. پاکستان در صدد اشغال خاک افغانستان و روی کار آوردن یک رژیم دست نشانده ارتجاعی دارای تاریک ترین اندیشه های قرون وسطایی وابسته به امپریالیسم در کشور است که آزادی، استقلال، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی افغانستان را تهدید می کند. از این رو، چاره یی دیگری جز بستن پیمان دفاعی با اردوگاه سوسیالیستی به رهبری شوروی کبیر ندارد و نیازمند کمک نظامی انترناسیونالیستی شوروی برای نجات تمامیت ارضی، استقلال و حاکمیت ملی خود است.

 

در عین حال، نیروهای مترقی و دمکراتیک افغانستان، غرض به بار نشاندن مبارزات آزادیبخش ملی خلق های دربند پشتون و بلوچ و برای رهایی آن ها از چنگ پاکستان- این «زندان خلق ها» و بازپس گرفتن سرزمین های از دست رفته نیاکان ما که با دسیسه ها و توطئه های امپریالیسم انگلیس و ارتجاع مزدور داخلی، از پیکر افغانستان کبیر به زور و جبر و نیرنگ با معاهده های تحمیلی و نامشروع استعماری جدا شده است، چاره یی جز استمداد از نیروهای مترقی اردوگاه سوسیالیستی به رهبری حزب پر افتخار لنین کبیر و ارتش پیروزمند سرخ ندارد».

 

هر چند یاوه سرایی آشکار در سر دادن این شعارهای پر طمطراق میان تهی و بزرگ نمایی خطر هویدا است و در پشت سر جملات آراسته، اهداف راهبردی مسکو پنهان؛ با آن هم باید اذعان داشت که حقایق انکار ناپذیر و تلخی هم در این گفته ها دیده می شود.

 

هر چه بود، پیامدهای سهمگین این پیمان دفاعی (در آن هنگام واژه استراتیژیک چندان مُد نشده بود) را دیدیم که به چه بربادی ها و تباهی ها انجامید.

 

امروز نیز عین ساز کر کننده و گوشخراش با نیروی بیشتری نواخته می شود. در کابل باز هم یک رژیم اولتراناسیونالیست پشتون روی کار است. این بار با تکیه به سرنیزه امریکا. این دولت چنین استدلال می کند که «افغانستان از سوی کشورهای حریص منطقه به ویژه پاکستان با چالش فروپاشی رو به رو است و برای ابقای خود و همین گونه برای استقرار دموکراسی، عدالت اجتماعی، برابری حقوق زنان و مردان، نهادینه شدن جامعه مدنی و... حفظ تمامیت ارضی، حاکمیت ملی و استقلال کشور باید با امریکا پیمان همکاری های راهبردی امنیتی و دفاعی امضاء نماید». در عین حال، این رژیم هم بر پاکستان ادعادی ارضی دارد و سه چهارم خاک آن را جزء لاینفک خاک خود می شمارد!

 

روشن است پاکستان نمی تواند با دولتی که گردانندگان آن بر سه چهارم خاک آن ادعای ارضی دارند و قرار است با یک ابر قدرت دیگر در ازای تدوام و ابقای اقتدار شخصی و گروهی خود، پیمان دفاعی به امضاء برسانند، کنار آید. از همین رو، تنها در صورتی حاضر است حضور دایمی و پایگاه های دایمی امریکا در خاک افغانستان را به گونه مشروط بپذیرد که امریکایی ها روی کار آمدن دوباره طالبان را (که تمامیت ارضی پاکستان را تهدید نمی نمایند)، بپذیرند و امور افغانستان را دربست به پاکستان بسپارند.

 

هویداست چنین چیزی برای امریکایی ها پذیرا و عملی نیست. چه، چنین چیزی نه تنها کلیت استراتیژی امریکا در منطقه را زیر سوال خواهد برد، بل با نکوهش شدید جامعه جهانی، افکار عامه مردم امریکا و گذشته از آن با مخالفت شدید روسیه و پیمان شانگهای رو به رو خواهد گردید.

 

 از همین رو، تنها چیزی که برای امریکا می ماند این است که دولت افغانستان با امضای پیمان استراتیژیک با پاکستان، بر سر خط دیورند معامله نماید. در همین پیوند، امریکایی ها در تلاش مجاب ساختن پاکستان اند و می کوشند تا به پاکستان اطمینان بدهند که دولت افغانستان را وادار گردانند تا از خط دیورند بگذرد و دیگر تهدیدی برای تمامیت ارضی آن کشور نخواهد بود.

 

هویدا است که پاکستان به این تلاش های امریکایی ها بهایی نمی دهند. همین گونه، روشن است چنین چیزی برای اولتراناسیونالیست های تندرو پشتون که گردانندگان اصلی دولت کنونی و ستون فقرات آن هستند، هم پذیرا نیست و با همه نیرو با آن به مخالفت برخاسته اند. این است که بن بست سر درگمی پدید آمده است که روشن نیست گره آن چگونه گشوده خواهد شد؟.

 

هر چه است، باید اظهارات اخیر دبیر کل ناتو و سفیر امریکا در کابل در باره رسمیت داشتن خط دیورند چونان مرز رسمی شناخته شده بین المللی میان افغانستان و پاکستان را در راستای دلاسا ساختن پاکستان و پاشیدن آب سرد روی آتش بر افروخته شده از سوی تندوران کابل ارزیابی کرد.

 

 

به هر رو، انتظار می رود که پس امضای قرار داد همکاری های نظامی و امنیتی میان افغانستان و امریکا، یکی از بزرگترین نبردهای اطلاعاتی تاریخ با همه نیرو در کشور به راه افتد و این جنگ مادامی که امریکایی ها در افغانستان حضور داشته باشند، ادامه پیدا خواهد کرد و دامنه آن بارها گسترده تر از آن چه خواهد بود که تا کنون بوده است.

 

انتظار می رود که پس از آب شدن یخ ها در کوهستان ها، بهار امسال یورش گسترده طالبان در استان های کنر، خوست و پکتیا آغاز گردد. همزمان با آن اوضاع در دیگر استان ها نیز پیچیده تر خواهد شد.

 

خراب شدن روز افزون اوضاع اقتصادی، به تشدید بحران های اجتماعی و سیاسی در کشور خواهد انجامید. فراخ تر شدن شگاف های ساختاری اجتماعی، زمینه را برای هر گونه ناآرامی در پهنه سیاسی فراهم می آورد.

 

بی چون چرا با بدترشدن اوضاع، گریز از نیروهای نظامی، انتظامی و امنیتی افزایش خواهد یافت. ارتش ما با جنگ افزارهای مدرن به ویژه در نیروی هوایی مجهز نیست. این در حالی است که در جنگ های چریکی، نیروی هوایی به ویژه هلیکوپترهای توپدار نقش بی بدیلی دارند. امریکایی ها نمی خواهند نیروی هوایی ما را با هواپیماهای بمب افگن و جنگنده مجهز کنند. زیرا ترس دارند که مبادا در برابر خود آن ها به کار رود. همچنین پاکستانی ها به شدت با این کار مخالف اند.

 

با فربه شدن اولتراناسیونالیسم پشتون در افغانستان، روشن است دشمنی پاکستان با رژیم به گونه روز افزونی بیشتر خواهد گردید و دور نیست روزی که امریکا در برابر یک گزینش بسیار دشوار قرار گیرد- کابل یا اسلام آباد؟

 

در این حال، مسلم است، گزینش کابل نخواهد بود، چون اسلام آباد بی درنگ خود را به دامان چین و ایران خواهد افگند.  همچنین در این حال روشن نیست که امریکا  چگونه به افغانستان رس رسانی خواهد کرد؟ مگر اگر گزینش اسلام آباد باشد و امریکا بخواهد در پی تعویض رژیم در کابل مطابق خواست اسلام آباد برآید، امکان چرخش دراماتیک صد و هشتاد درجه یی اولتراناسیونالیست های کابل و انداختن آنان به دامان مسکو (که در گذشته مورد پشتیبانی بی دریغ آن قرار داشتند) می رود. آن گاه شاهد صحنه دراماتیک روگردانی شگفتی برانگیز رژیم از امریکا خواهیم بود.   

 

مسکو از مدت ها بدین سو در کمین است که چه وقت چتر حمایتی امریکا از سر رژیم کابل پس خواهد شد. آن گاه با بسته حمایت از رژیم و پیشکش کمک های سرشار و بی دریغ نظامی به شمول صدها فروند هواپیما، هزاران دستگاه توپ، نفر بر و خود زرهی و زرهدارها و زرهپوش ها و نیروهای موشکی به پیشواز کابل خواهد شتافت.  

 

روشن است، با چنین چرخش رویدادها، واشنگتن چنین شگردی را بر نخواهد تابید. شاید حلقات و محافلی در درون دستگاه های امریکایی در پی حذف فیزیکی کرزی برآیند.

 

نیشخند تاریخ در آن است که در چنین اوضاع تیره و تار، آقای کرزی به جای اندیشیدن چاره برای برونرفت از بحران، در پی ابقای خود یا خاندانی ساختن قدرت و باز گردانیدن دوباره نظام شاهی در کشور است.

 

این در حالی است که سرنوشت انتخابات هم در هاله یی از ابهام است. پیش بینی های کارشناسان چنین است که این بار انتخابات یک تقلب دیگر را بر نخواهد تابید و به انفجار سیاسی بزرگی خواهد انجامید.

 

همچنین نباید کمترین امیدی به نتیجه دادن گفتگوهای مسخره و بیهوده صلح با طالبان آشتی ناپذیر بست. روشن است این گفتگوها هیچگاهی به نتیجه نخواهد رسید. دل بستن به چنین گفتگوهای واهی، دلیلی جز نداشتن شناخت از سرشت طالبان ندارد.

 

نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد، فاجعه معتادشدن میلیون ها تن از هم میهنان ما به ویژه در مناطق مرزی به مواد مخدر است.

 

در یک سخن- شب تاریک  و بیم موج و گردابی چنین حایل. رژیمی که وزیر امنیت آن نتواند امنیت خود را تامین نماید، معاون امنیت آن کشته شود، در پهلوی اتاق کار وزیر دفاع آن بمب گذاری شود، در نزدیکی کاخ ریاست جمهوری آن انفجار رخ دهد  و در روز روشن با حضور ده ها هزار سپاهی تا دندان مسلح خارجی، در میان فرودگاه بگرم به هواپیمای رییس ستاد ارتش امریکا موشک اصابت کند!!!، چه ضمانتی می تواند به مردم کشور خود در تامین امنیت سر و مال و جان شان پس از بیرون رفتن نیروهای امریکایی بدهد؟ 

 

در چنین روزگار تیره و تار، پژواک این بیت در گوش ها طنین می افکند:

 

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

 

شاید آخرین راهیافت برای برونرفت از بن بست، نزدیک شدن امریکا به ایران و دستیابی به  تفاهم با این کشور در قبال مسایل منطقه باشد- روندی که بسیار دشوار و پیچیده است و مستلزم دگردیسی بنیادی سیاست های امریکا در این دانگ جهان و گذشت های بسیار گران و سنگین آن کشور در برابر ایران.

 

... و در نامه آینده به این مساله خواهم پرداخت.

 

شادمان، شادان و شادکام باشید.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عزیز آریانفر