سفرنامۀ ویلیام مورکرافت درسال ١٨٢٤ ترسایی - ٥

٢٣ حمل (فروردین) ١٣٩٢

(پشاور، کابل، کندز و بخارا)

 

 فصل سوم. رفت و آمد بین ایبک و کندز

 

بازگشت پیامرسان ها به کندز، گزارش های نا مطلوب، پیشروی، حفاری های هزارسم، اسپ ها، خانه ها، تنگی، خلم یا تاشقرغان، بابا بیگ، بازدید کندز، ینگ اریخ، مخازن، کوتل ایرگنه، جلگۀ کندز، دریای غوری، شهر و قلعه، اتما رام، محضر مراد بیگ، بدگمانی های رئیس، مشکلات، دشمنان، توپ پارسی، بازگشت به خلم، تاخیرها، مالیه گزاف، عزیمت میرعزت الله، احضار به کندز، توقیف، اتهام جاسوسی، انتقال اموال به کندز، بازگشت عزت الله، محضر، تهاجم نظامی مراد بیگ. 

 

مقدمه

 

بتاریخ 7 سپتمبرمیرفضل حق و میروزیراحمد به ایبک رسیدند. آنها هندوکش را عبور کرده، کندز را بازدید نموده و نامه های مرا به رئیس دادند؛ اما متاسفانه دیوان بیگی (اتما رام) در یک فاصله از منطقه قرار داشته، نامه و هدایای من برایش تسلیم داده نشده است. قرار معلوم بعضی اشخاص شیطان صفت تلاش کرده اند مراد بیگ را به مقابل ما برانگیزانند. آنها گفته اند که انگلیس ها هیچوقت داخل هیچ منطقه آسیا نشده اند، مگر اینکه مقصد معینی داشته و بالاخره آقای آنجا شده اند. تاکید شده است که دستۀ ما از نگاه سربازان و توپ قوی بوده و به اثر مداخلات ما در امورات کابل، یک قسمت زیاد جریمه که بالای میرمحمد علی وضع شده بود، بخشیده شده است؛ درحالیکه پولی که ما به سلطان محمد داده بودیم، باعث شده که او حاکم آن شهر گردد. این اتهامات توسط میروزیراحمد صمیمانه رد گردیده و نتیجه مباحثات به نظر او کاملا مطلوب بوده است. لذا ما سفر خود را شروع کردیم، به امید اینکه هیچگونه مشکل یا خطری در مقابل ما نخواهد بود، باوجودیکه خصوصیات مراد بیگ، رئیس قطغن خلم، کندز، تالقان، اندراب، بدخشان و حضرت امام مانع احساس امنیت کامل میگردید. ما ایبک را به تاریخ 8 ترک کردیم؛ بارهای ما مسیر مستقیم را دنبال میکرد، اما ما بیشتر بطرف چپ میرفتیم تا بعضی حفاری های را ببینیم که والی ما را به آنجا هدایت کرد.

 

هزارسم

 

حدود 12 میل از ایبک، جائیکه زمین های زراعتی وادی به پشته های ناهموار و لخت پایان یافته و به سلسله های میرسید که ارتفاع آنها کم بود. ما یکتعداد مغاره های را دریافتیم که بنام هزار سم یا هزار خانه یاد شده و در روی یک چوکات رسوب آهکی کنده شده بودند. آنها در دو قطار یا ردیف بودند که در کمانها ساخته شده و عموما از 12 تا 20 فت عرض و ارتفاع داشتند، اما قسما با خاک، زباله و فضله حیوانات آگنده بودند. تاق های در دیوارها کنده شده و یکی بزرگتر از دیگران بود، طوریکه محل یک تصویر باشد. من در یکی از آنها علایم شنگرف (قرمز) را مشاهده کردم و با وجودیکه معیوب ساخته شده بود، قویا خواص عامیانۀ تبتی ها را ارایه میکرد. بزرگترین اتاق دارای پلستر سپید یا سیاه بود. قسمت پائینی اتاق ها با قسمت بالائی بواسطه معبرها وصل شده بودند، اما درتاریکی کامل قرار داشته و ازاینکه ما چراغ دستی با خود نداشتیم، نمیتوانستیم آنها را بررسی کنیم. گفته میشود که بعضی اوقات سکه ها و زیورآلاتی یافت میشود؛ اما ما با هیچگونه بقایای مواجه نشدیم، به استثنای بعضی قطعات سفالی دارای رنگ کریمی. این مغاره ها شکارگاه مشهور حیوانات و دزدان بوده و تاخیر در جوار آن امن نبود.

 

از ایبک تا پای کوهها حدود 8 میل بود. درآنجا چند قصبۀ مخروبه وجود داشت که توسط مراد بیگ ویران شده و باشندگان آنها را به بردگی برده است. دراینجا هنوز هم یکتعداد روستاهای غیرمسکونی و زمین های مزروعی وجود دارد که کشت و آبیاری خوب شده بودند. هر روستا تعداد زیاد مادیان های نوزاد داشتند که تعداد شان نظر به گاوان خیلی زیاد بودند: آنها عموما حدود 14 دست بلند بوده و بعضا دارای جسم دراز بودند، اما از جهات دیگر شکل خوبی داشتند. ارزش آنها در هندوستان از 250 تا 300 روپیه میباشد: دراینجا میتوان آنها را به یک یا یکنیم تومان یا 20 تا 30 روپیه خرید. گفته میشود که این منطقه آهو و گوزن زیاد داشته و قسمتی از کوههای طرف راست بنام کان کنسه (معدن خرس) یاد میشود. تمام خانه ها دارای سقف گنبدی بودند. دراینجا چوب (چارتراش) کمی در منطقه وجود دارد، به استثنای درخت های میوه دار؛ قحطی این ماده (چوب) که درقدیم باعث سکونت درمغاره ها شده، بتدریج باعث سازگاری با سقف های گنبدی گردیده است. هراتاق خانۀ دارای سقف گنبدی با یک روزنه مربع در سقف برای روشنائی و تهویه میباشد. دیوارها از گل سخت و جغله ساخته شده و سقف ها از خشت های آفتابی با یک پلستر گلی و کاه میده پوشانیده شده است. یک خانه دارای سه اتاق و یک احاطۀ دیوار گلی حدود 30 تا 40 روپیه قیمت دارد. این خانه ها بسیار راحت و متناسب با اقلیم است، جائیکه برف زمستانی بعضا سنگین بوده و دراز باقی مانده و باران که در خزان و بهار میبارد، هرگز خشن نیست.

 

تنگی خلم یا تاشقرغان

 

سرک به غیزنی یاق دربالای یک زمین ناهموار و درشت به امتداد یک وادی باریک و نیمه مزروع ادامه مییابد که درآن درختان بندرت وجود دارد، اما گز زیاد است. بعدا به یک کوتل بین یک جوی کوچک و قلۀ سنگ ها باریک میشود که بنام تنگی یاد میگردد. این تنگه با انقباض کمتر و بیشتر بفاصله حدود 12 میل از آن روستا دوام داشته، بعدا از یک تنگی باریک دیگر گذشته و پس از چند صد قدم نمای خلم پدیدار میشود. ما با قطع جویبار و مارش نمودن از بالای یک جلگه ریگی سخت آغاز کردیم. کوهها درهردو جانب کم ارتفاع شده و نمای جلگۀ پیشرو چنان هموار و ناشکسته بود که گویا از هیمالیا به هند وارد میشدید. گذار از تنگه های خشک و سنگی به باغستان ها و خانه های گنبدی خلم یا تاشقرغان بسیار دلکش بود.

 

ما در مسیر راه خود از غیزنی یاق با یک کارمند هندوی گمرک بنام بایسخی رام برخوردیم که وظیفه او شمارش بارهای ما و گزارش به مقام بالایش بود. او همچنان فرستاده شده بود تا بحیث رهنمای ما عمل نموده و ما را به دامنه های شهر هدایت کند، جائیکه ما خیمه زدیم. ما بزودی با ازدحام ازبیک ها و یکتعداد هندوهای مواجه شدیم که دراین شهر بحیث تاجران و بازرگانان زندگی میکردند. مکالمه و آشنائی هندوها بسیار محترمانه بوده، آنها ما را بحیث دوستان قدیمی خویش دانسته و بسیار خوش بودند با کسانی ملاقات میکنند که تفاوت عقیده و چهره دارند، آنها یاد گرفته بودند که ما را بحیث دوستان و حامیان درنظر بگیرند. ازبیک ها بسیار مدنی، ولی فوق العاده کنجکاو بودند.

 

طوریکه قبلا گفتیم، بابا بیگ حاکم تاشقرغان بهنگام رسیدن ما موجود نبود. بازگشت او زمانی اعلام شد که او داخل دروازه محوطه ای شد که ما درآن خیمه زده بودیم. من به ملاقات او شتافته و تقریبا به فاصله 20 قدم در پیشروی خود یک شخص کوتاه و کلفت، حدود 35 سال، ملبس با واسکت ابریشمی با لباس سیاه ساتن را دیدم. با تقرب خواستم او را طبق معمول در بغل بگیرم، اما او مرا نگذاشته و صرف توانستم دست او را گرفته و او را به تعمیری رهنمائی کنم که من درآن قرار داشته و او را در بالای یک صندلی بنشانم. او بعدا با سردی به ما خوش آمدید گفته و خواستار مقصد مسافرت ما گردید. با گزارش دادن من بحیث یک تاجر، او گفت که این منطقه برای تجارت خوب نیست. بعدا روی خود را طرف یکی از مردان من نموده و پرسید که آیا او مسلمان است، با شنیدن جواب مثبت از آن مرد پرسید که آیا نمیتوانست خدمت شخص دیگری بغیر از کافران را اجرا کند؟ دراینحالت من برایش گفتم که شاید پدرش این سوالات را نمی پرسید و هم اینکه این مرد رعیت او نبوده و جوابگوی اعمالش برای او نمی باشد. این موضوع تا اندازۀ زیادی حالت او را تغیر داده و کمی بعد، بیشتر مودب گردید. او معلومات داد که از رئیس خود فرمان گرفته که ما را به کندز فرستاده و یک پیشواز را برای سفر ما مهیا میسازد. این موضوع با وجودیکه غیرمطلوب و غیرخوشایند بود، مجبور شدم با آن موافقه کنم. بتاریخ 16 سپتمبر با گرفتن میرعزت الله با خود و تحایف زیبائی برای مراد بیگ مانند لباس ماهوت انگلیسی، چیت های گلدار و موصلی، ابریشم، یک تفنگ دو میله و یک تفنگچه دومیله، بطرف کندز حرکت کردیم.

 

ینگ اریخ

 

ما با حرکت نمودن از یک برآمدگی کوههای گذشتیم که در جوار شهر قرار داشته و بعدا بطرف راست ما یا بطرف جنوب کوهها به سمت شرق و غرب امتداد داشت. سمت شرق بواسطه زنجیر کوههای محاط شده بود که از شمال به جنوب امتداد داشت. در مقابل ما بطرف شمال یک جلگه وسیع قرار داشت که به استثنای مخروبه های خلم باستانی و بقایای باغستان های آن، صحرای بود که بجز از شترخار چیز دیگری نداشت. اما آثار زراعت قبلی دیده میشد. ما به فاصلۀ حدود 9 میل به قصبۀ ینگ اریخ (دریای جدید) رسیدیم که توسط عبدالله خان بنیاد شده، در این منطقه در زمان اکبرشاه حکومت کرده و تعداد زیاد هندوان را دراینجا مسکون ساخته که اولاد آنها هنوز وجود دارند. وسعت و نفوس قصبه نسبت به سابق بسیار کاهش یافته، اما شاید حدود 1000 خانه موجود باشد. اینها عمدتا بواسطه ریسیدن یا نخکشی ابریشم خام تقویه میشوند که دو نوع سپید و زرد بوده و به کابل و پشاور صادر میشود. قابل ذکر است که تابه های که در آنها آب جوشانیده میشود، چدنی بوده و ساخت روسیه میباشد. آب دریای خلم پس از یانگ اریخ کمتر جاری بوده و جلگه برای آبیاری عقیم میماند: این مشکل میتواند به آسانی توسط یک حکومت ثابت حل شود، چون سطح آن پائینتر از اکسوس بوده و تمام فاصله از دریا تا کوه های جنوب بیش از 2 میل نمی باشد. ما در یانگ اریخ توقف کردیم.

 

کوتل شاباغلی

 

ما در روز بعد به فاصله حدود 7 میل دربالای سرک کوه های آمده از شمال را در کوتل شیباغلی قطع کردیم که نه زیاد بلند و نه بسیار دشوار بود. سرپائینی به جلگۀ دیگری با عین خصوصیات میرفت که آنرا قطع کردیم: اما بواسطه خیمه های اتفاقی چوپانان و رمه های گوسفند شان حیات بخش شده بود. معلوم میشد که گوسفندان در شرایط خوب بوده اند، اما پشم شان درشت بود: اینها مادۀ صادراتی به یارکند است. یکنوع گاوهای داخلی نیز بتعداد زیادی درجلگه مصروف چریدن بودند. ما دراین روز مجبور بودیم یک مارش طولانی داشته باشیم، چون هیچ آبی در آبدان (مخزن) پیدا نمیشد، جائیکه باید توقف میکردیم: لذا مارش خود را به پای سلسله تپه های پست ادامه دادیم که درآن مخزن سومی در سرک واقع بود. این مخزن ها از خشت ساخته شده و بواسطه یک گنبد پوشانیده شده که قبلا توسط یک کانال از یانگ اریخ تغذیه میشدند: حالا معلوم میشد که آنها فقط بواسطه آب باران تغذیه شده و آب داخل آنها زرد و متعفن بود. اما دراینجا آب در آبدان باش سوم کافی بوده و کیفیت آن بد نبود. دراین محل جوانب تپه ها با موش های صحرائی بسیار پرجمعیت شده بود. چلپاسه های بزرگ نیز به وفرت دیده شده و مصروف نقب زدن در زمین بودند.

 

من به ندرت میتوانستم آرامش داشته باشم، وقتی عزت الله برایم معلومات داد که یک قسمت پیشواز از کندز فرمان گرفته که به تاشقرغان برگشته و روز بعد تمام دستۀ ما را از آنجا بیاورد. با درنظرداشت این پیشبینی بد، تصمیم گرفتم که مردان خودم را پس بفرستم که با خود آورده بودم و به تریبیک نوشته و تقاضا کردم که اگر ممکن باشد، حرکت نکند؛ به امید اینکه شاید بتوانم بالای مراد بیگ غالب گردم تا فرمان خود را پس بگیرد.

 

کوتل ایرگنه

 

ما بتاریخ 18 وقت هنگام دربالای اسپ بوده و کوتل ایرگنه را بالا شدیم، جائیکه جلگۀ کندز معلوم شده، هموار و وسیع مانند دیگران بود، اما از هرطرف به استثنای شمال محاط به کوهها بود، کوههای بدخشان بطرف جنوبشرق پوشیده با برف بود. ما در قسمت اول مارش خویش روستای آقسرای را عبور کردیم که دارای چند خانه در کنار یک جویبار بود و از بالای یک پل موقتی عبور کردیم. کمی دورتر دربین باتلاق های گرفتار شدیم که ضخیم و وسیع بوده و در بین آنها مسیرهای اتفاقی دریک جهت باریک و بندرت کافی برای یک سوار وجود داشت. این باتلاق ها در ساحل چپ دریای غوری ختم میشدند که حدود 50 یارد عرض داشت. یکی از منابع آن، طوریکه مشاهده شد، آب دوآبه است که به فاصله حدود یکروزه مسافرت به سمت شمال، یکجا با شش جریان دیگر، بداخل اکسوس در قلعه زال میریزد.

 

کندز

 

به فاصله 3 میل از اینجا بطرف شمال به کندز رسیده و پس از عبور از طریق یک بازار به قلعۀ کهنه رهنمائی شدیم که قسمتی از آن در شرایط مخروبه قرار داشت. دریک کنج قلعه، در داخل یک دالان چوبی وزیر اتما رام  را پیدا کردیم که با یکتعداد پیروانش همراهی میشد. صندلی ها بما تعارف شده و مکالمه شروع گردید، طوریکه دربرگیرندۀ نوعی پوزش خواهی بخاطر پیام ضرورت موجودیت تمام دستۀ ما بود؛ گفته شد که میر علاقمند ملاقات تمام ما میباشد. چای صرف گردیده و یک حجرۀ نمدی برای بودوباش من مهیا گردید. بهنگام شام، مهماندار ما، دیوان بیگی بابا بیگ با تشویش پیش من آمده و اطلاع داد که بعضی اشخاص داستان های عجیبی درباره ما به میر گفته است؛ در بین دیگر چیزها اینکه ما یک قلعه پنهان در جعبه های خود داریم با قدرت آتشی که میتواند دوستان و دشمنان را تفریق کند. رئیس دوآبه آمده و گزارش داده که ما 90 جعبه داریم که با باز نمودن بعضی از آنها تا اندازۀ شاهد آن بوده است.

 

گزارش های دیگر گفته که بعضی صندوق های ما پُر از طلا و جواهرات است؛ این گزارش های مختلف باعث کنجکاوی و حرص زیاد میر شده، طوریکه او تصمیم گرفته تمام بارها و صندوق های ما را شخصا خودش بررسی کند. من دراینمورد اعتراض کرده و گفتم که من به این منطقه با درنظرداشت اطمینان خود میر در باره امنیت و حمایت ما آمده ام؛ اینکه من در اختیارش بوده و او میتواند از قدرت خود استفاده کند؛ اما من رضائیت نخواهم داد که اموال من به کندز آورده شود. اینکه در رابطه به بررسی جعبه ها، افسران بابا بیگ در تاشقرغان میتواند هر سه یا 4 جعبه را باز نموده و با لیست های ما مقایسه کند؛ در صورت مطابقت با لیست، امید است تمام آنها به شیوۀ معمولی عبور گردد. دیوان بیگی گفت که آنچه را من گفته ام گزارش خواهد داد؛ اما او این داستان را آنقدر تکرار کرد که من مشکوک شدم او تحت تاثیر نوشابه ای قرار دارد که خود میر هم معتاد آنست، یک سپرایت (الکول) قوی ایکه از تخمیر شیر شتر بدست میآید.

 

ملاقات با میر محمد مراد بیگ

 

صبح روز بعد من گفتگوی طولانی در مورد امورات خویش با اتما رام داشتم: معلوم میشد که او یک مرد معقول بوده و آماده پذیرش پیشنهادات من است؛ اما هیچگونه صلاحیت آزاد ندارد. او مرا به آقای خود هدایت کرد که میخواهد ما را ببیند. ما قلعه را برای یک تعمیر گلی جدید و محاط با خندق از طریق یک پل ترک کردیم. دروازه به یک دیوان باز شد که از پیش روی آن یک معبر پوشیده به دیوان دومی بسیار بزرگ هدایت میشد. بطرف راست ساحۀ وجود داشت که سه جانب آن بواسطه یک ایوان وسیع دارای سقف هموار احاطه شده و بواسطه ستون های چوبی تقویه میشد؛ سطح فرش از سطح دیوان حدود 3 فت بلند تر قرار داشت. دراینجا بطرف چپ ما میرمحمد مراد بیگ نشسته بود، در مرکز یک خط حدود 30 یا 40 نفر درباریان طوری در بالای زانوهای خویش نشسته بودند که پاهایشان بطرف دیوار، بدنشان متمایل به پیشرو و نگاه شان مستقیما به زمین دوخته بود. در فرش ساحه یک صف طویل خدمتگاران در پیشروی رئیس ایستاده بودند، بعضی ها با عصا های سفید و تماما بدن خود را کمی به پیشرو خم کرده و سر خود را پائین انداخته بودند. عرض بیگی یا داد رسان در بین آنها و ایوان، مقابل رئیس نشسته بود.

 

همه چیز منظم و محترمانه بود: هیچ صدائی شنیده و عضوی شور داده نمیشد، وقتی عزت الله و من پیش رفته و رئیس را حسب معمول با سلام علیکم احترام کردیم. جای ما در ایوان پهلو درنظرگرفته شده بود، جائیکه برای ما یک قالین فرش شده بود. دعائی خوانده شده و پس از آن همگی ریش های خود را با جاذبۀ عمیقی نوازش کردند. درباریان دارای دستارهای کلان و پیراهن های دراز گشاد چیت گلدار یا ابریشمی بودند. میر در بالای یک پشتی گلدار چینائی نشسته بود که نسبت به درباریانش بلند تر قرار داشت. پیراهن او ابریشم آبی خط دار بود، اما در بالای آن یک بالاپوش باز ظاهرا پشمی برنگ بادامی پوشیده بود: او دارای کفش های نصواری دراز با پاشنه های بلند آهندار (نعل شده) بود. سن او حدود 45 معلوم گردیده، دارای رنگ تیره و سیمای ازبیکی بود، چشمانش آنقدر کوچک بودند که وقتی تبسم میکرد (و غالبا زیاد هم میکرد)، بندرت دیده میشدند. خدمتگاران همگی با لباس های ابریشم بخارائی بسیار زیبا ملبس بوده و همگی دارای یک مشخصۀ منظم و قابل احترام نسبت به هر دربار آسیائی بود که من دیده بودم: هیچ فردی دارای اسلحه تعرضی نبود.

 

رئیس پس از یک زمان کوتاه گفت که او بخاطری به دنبال ما فرستاده بود که تحقیق خویش را تکمیل نموده و میخواهد با ما صحبت کند. هدایای من توسط یکی از خدمه هایم در پیشروی او گذاشته شده و او از خدمه ام پرسید که مسلمان است یا نه. با آماده بودن برای چنین سوالی که با بابابیگ مواجه شده بودیم، آنمرد جواب داد که مسلمان بوده و صدها هزار مسلمان در خدمت انگلیس ها قرار داشته و ایشان را بادارهای مهربان و خوبی دریافته اند. میر جوابی نداد، اما چشم های خود را بالای تحفه ها دوخته و از دیدن آنها راضی بنظر میرسید. او بعدا یک سلسله سوال ها را دررابطه به وسعت قلمروی برتانیه در هندوستان، نام گورنرجنرال، مقدار عواید هند در زمان های سابق و اکنون، خصوصیات مناسبات ما با رنجیت سنگه و اینکه چرا با او در جنگ نیستیم، پرسان نمود. او از نام، سن، محل اقامت و هدف مسافرت من پرسان نمود. از اسپ ها صحبت نموده و گفت که آیا من دوستدار اسپ هستم یا نه؛ با شنیدن جواب مثبت فرمان داد که یکتعداد آنها از پیش روی من گذرانده شده و از من خواهش کرد نشان دهم کدامیک را بیشتر می پسندم؛ با نشان دادن من بطور خاصی پرسان کرد که کدام نقاط را در خوبی یک اسپ در نظر میگیرم. وقتی این موضوع برایش توضیح شد، گفت که من اسپ های دارای چنین مشخصاتی را در منطقۀ او پیدا نخواهم کرد؛ همچنان گفت که اسپ های او فعال و توانائی خستگی بهتری نسبت به ترکستان دارند، اما من باید اسپ های خوبتر را در شهر سبز و بخارا جستجو کنم.

 

پس از یکتعداد سوالات که غالبا لنگی خود را شور داده و دست خود را بر پیشانی اش میمالید، پرسید که آیا من غذای مسلمانان را میخورم؛ با شنیدن جواب مثبت فرمان داد که یکمقدار نان و توته های خربوزه در پیشروی من گذاشته شود؛ یکتعداد ناک و انار برای او پیشکش شده و او آنها را در بین درباریان خویش توزیع کرد: یک بشقاب نیز برای ما پیشکش گردید. ما با حالت مدنی رخصت گردیده و شب هنگام برایم یک گوسفند چاق با برنج و میوه فرستاده شد.

 

برداشت های مراد بیگ

 

شام روز بعد مراد بیگ نفری برای عزت الله فرستاده و تا ناوقت شب صحبت کردند. مطابق به گزارش میر، صحبت بر سر قدرت برتانیه در هند، انظباط نظامی و منابع ما بوده است. او همچنان با جزئیات از وضع دسته های ذیدخل درافغانستان پرسان نموده و تمایل زیاد نشان داده که قویا میخواهد از شرایط آشفتۀ آن بهره برداری کند. او همچنان سوالات زیادی در رابطه به موسسات سیاسی و قدرت انگلیس نموده و ملاحظاتی هم در باره تفاوت آنها با ترکستان داشته است. رئیس دررابطه به من خاطر نشان ساخته که به او گفته شده، این عادت اروپائیان است که جاسوس ها و گماشتگان مخفی خود را جهت آمادگی قبل از انقیاد آنها به کشورهای خارجی فرستاده و هم برایش گفته شده که خصلت واقعی من نیز چنین است. میر به جوابش گفته که اگر من یک جاسوس میبودم، به قیافه دیگری میآمدم نه بطور آشکارا بحیث یک انگلیسی و هم اینکه من هیچ هدفی بجز از برقراری روابط تجارتی ندارم که برای ترکستان و هند بسیار مفید است.

 

مراد بیگ گفته شاید همینطور باشد، اما تعداد زیادی تلاش کرده اند در رابطه با ما او را فریب داده و او مصمم است که خودش قضاوت کند. برایش گفته شده که صندوق های ما دربرگیرنده مقدار زیاد طلا و جواهرات است. این موضوع انکار شده و برایش اطمینان داده شده که صندوق های ما فقط دارای موادی است که نمونه هایش برای او پیشکش شده و با باز کردن یکتعداد آن توسط کارمندان او در تاشقرغان به آسانی میتواند رضائیت او را فراهم سازد؛ و اینکه آوردن تمام اموال به کندز باعث زحمت و مصرف زیاد شده و من به اساس اعتماد کامل به وعده و اطمینان کامل به محتوای نامه او به کشورش آمده ام. سرانجام مراد بیگ به این ترتیبات راضی شده و به دیوان بیگی فرمان میدهد که ما را تا تاشقرغان همراهی کند.

 

دراینجا باید یاد آوری کنم که گزارشهای مبالغه آمیز در بارۀ ارزش اموال من میتواند به ناسپاسی و خیانت بعضی از مردمان خودم مربوط باشد. درنده خوئی حبیب الله در کابل بواسطه گزارش های یک انگلیسی فراری بنام لاینز تحریک گردید که من آنرا در یک حالت بسیار فلاکت در کشمیر پیدا کرده و با خود به کابل آوردم. این مرد به افغان ها اطمینان داده بود که میتواند صندوق های پر از جواهرات و طلا را نشان دهد.

 

داستان های مشابهی به هنگام مارش بعدی من بواسطه قیوم خواجه، یک باشندۀ حصار در دوران بود که برخلاف قضاوتم او را در کشمیر به خدمت گرفتم. او با عدم صداقت، پستی و فتنه جوئی برای همه آنقدر نفرت انگیز شد که من مجبور شدم او را از خدمتم اخراج کنم، اما بعلت دلسوزی اجازه دادم که ما را در کاروان همراهی کند، زیرا درغیرآن، خطر این وجود داشت که در مسیر برگشت به خانه گرفتار و برده گردد. ما در چندین محل کشف کردیم که او در صدد ایجاد سوئ ظن در مورد اجناس ما و ارایۀ گزارش های مبالغه آمیز در مورد ثروت ما میباشد؛ او حالا یکی از آنهائی است که تلاش دارد با شرارت های غیرقابل باور تعصب و بدگمانی مراد بیگ به مقابل ما را دامن بزند.

 

افتراهای قیوم خواجه توسط یک پزشک کابلی مسکونۀ تاشقرغان مورد تائید قرار گرفت، کسیکه تلاش میکرد با زور به خدمت من درآید، اما پس از مایوسی، خود را به مراد بیگ رسانیده و دروغ های را دربارۀ عزت الله و من ساخته است. دشمن سومی شخصی بود خدمۀ الفنستون که او را تا کلکته همراهی کرده بود. او در آنجا به دین عیسویت گرائیده و پس از بازگشت به ترکستان دوباره به دین اولی خود برگشته است. این مرد پس از یک ملاقات با مراد بیگ بصورت عام اعلان میکند که کار اروپائیان را تمام کرده و رئیس را متقاعد ساخته که آنها را به قتل رسانیده و اموال شان را ضبط کند. با آنهم این دو نفر برخلاف نفر اولی، ناسپاسی را به کینه ورزی علاوه نکرده اند. شخص دیگری که عین جبران مهربانی را کمائی کرده یک ارمنی بود، اما او دارای کمترین تقصیر دربین این سه نفر است. بهترین خدمه های که با خود در این مسافرت دیدم هندوستانی های بودند که در کشورخود شان مصروف بودند. کسانی را که در راه انتخاب کردم کمتر قابل اعتماد بودند، اما حتی همین ها هم نسبت به بومیان سایر نقاط آسیا قابل ترجیح میباشند.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دکـتـور لـعـل زاد