بگذارنفس هایت را بشمارم؛ گپی ازحنجره ی یک فعال رسانه یی درقالب شعر!

٢٧ ثور (اردیبهشت) ١٣٩٢

بگذارنفس هایت را بشمارم نام مجموعه ای شعری از عبدالمجیب خلوتگر است که به تازگی از سوی  انتشارات نورمهتاب درکابل اقبال چاپ یافته و شایدهم کسانی واژه های نشرشده در این مجموعه را ورق زده و ازنظرگذرانیده باشند، مانند این قلم که یکی از خواننده گان این مجموعه بودم!

واژه های که پیرامون کتاب "بگذارنفس هایت را بشمارم" در این نبشتاربه کار برده شده است، زاده ای برداشت یک خواننده ازشعرهای این مجموعه است، از این رو باید گفت که این نبشته نه نقد ادبی است و نه هم تقریض پیرامون سبُک و سنگینی ای نفس های بیشماری که شاعر برای سرودن این مجموعه کشیده است!

با ورق زدن چند قطعه از سپیدهای که ورق های سفیدکاغذها را "سیاه و سفید" کرده بودند، ذهنم را واژه هایش آنسوتر از جاری بودن ها برد؛ درست آنچه "احساس شاعرانگی" می نامندش، احساس که عبدالمجیب خلوتگر آن را با خود دارد و بیشتر از نسل خیال و خاطره دراشعارش می نمایانند و توانسته  این احساس را بر روی جاده های شعر درمجموعه ی "بگذار نفس هایت را بشمارم" جاری سازد!    

بیشترشعرهای که در این مجموعه گردآوی شده، حکایتگرخاطره هستند و خواننده گمان می کند، حکایتی درپس واژه های شعر های آزاد این مجموعه که برخی های شان ناتمام  به نظر می رسند، حکایتی نهفته است، و یا هم قصه های که به صحفات تقویم پارینگی ها پیوسته اند، از همین رو به نظر می رسد واژه ها گه گاهی لغزیده اند وشعرجایش را به حکایت واره های کوتاه تعویض کرده است، حکایت های کوتاه؛ شاید هم سرگذشت وشاید هم شکایت نامه ی روزگار باشند؛ اما واژه های خاموش این مجموعه پر ازغوغای  است که مخاطب آن را تنها شاعر می شناسد . . .  

روزگار

روزگار هر روز تکرار می شود

یک روز به نام من و تو

یک روز به نام پروین و . . . (1) 

 و یک روز به نام کسانی که ما نمی شناسیم شان

اما

 روزگار

هر روز تکرار می شود

شعرهای گرد آوری شده در مجموعه ی بگذارنفس هایت را بشمارم صورخیال از تعبیدگاه همیشگی را حکایت می کنند، به زبان هرچیز، آواره، مهاجربی بازگشت، گمشده ی پس کوچه های بی نام و ناشناخته   و . . .

"  . . .

اشعارم را یافتم

حرف حرفش

بوی تنهایی می داد

 بوی کابوس

 . . .  "  

گذشته از این ها زبانی را که شاعر در بیشترشعرهای این مجموعه به کار برده است زبان متفاوت تر از شعر امروزی به خصوص شعر آزاد افغانستان به نظر می رسد، زبان عام فهم و در حین حال گاهی هم واژه های رمانتیک به کار برده شده اند.

درکمال خاموشی

" . . .

من درکمال خاموشی

از دور دست ترین اتاقک فکرم

در سفری ناخود آگاه

 بالای سرت خواهم آمد

ترا خاموشانه تماشا خواهم کرد  

 . . . "

در این شعر واژه ( اتاقک) را می توان یک واژه رمانتیک خواند، این اتاقک به قول شاعر تصویری دیگر دارد؛ حکایتگر زندگی کسی است که کلبه اش تنگ و همچنان خاطرش همیشه تنهاست، از این رو هم سادگی شعر را بیان می کند و از سوی هم واژه اتاق با پسوند(ک) رمانتیک شعر را رمانتیک ساخته است.

 شاعر از واژه های که تصویر را در ذهن خواننده مجسم می سازند، استفاده عظمی کرده است، یعنی از نظر تصویر پردازی بیشترشعر های این مجموعه غنی به نظر می رسند، از سویی دیگر  دیده می شود که در بیشترشعر های این مجموعه آقای خلوتگرخودش راوی بوده است واز خود سخن گفته است، یعنی استفاده از واژه "من" در بیشترشعرها به چشم می خورد، از سویی هم عشق، زن، طبیعت، تاریخ اجتماع و فرهنگ گاهی به هم در آمیخته و "مفاهيم آميختاري" را انسجام ‌بخشده است، اما تکرار واژه ها در برخی شعرها باعث شده است که خواننده را از خواندن شعر وادارد.

 آینه، تنهایی، آسمان، خیال، کاش ، بهار، چهره و و و از واژه های هستند که در بسیاری ازشعرها تکرارشده اند، البته شاعر برای آوردن این واژه ها دلایل خود را دارد.

در پهلوی این ها شاعر توانسته ابعاد زندگی را درقالب شعر به بازی بگیرد و از اصل و  فصل زندگی با تار و پودسیاه و سپید اش استفاده هنری کرده و واژه ها را گاهی چنان بافت غلوآمیز، اما رنگین داده است که برای "بوسه زدن بر رکاب قزل ارسلان اش، نوکرسی فلک" را زیر پا گذاشته است.

آسمان چقدر تنها بود

 . . .

دل این چرخ کبود

بی تو بگرفت شبی

ابرتاریکی

همه جا را بگرفت

غرش تندر و الماسک هم هیبت رعد...............

 . . .  

رخدادهای گنگ، آنچه به تاریخ نمی پیوندند، آنچه نمی شود آن را سوگواره نامید و یاهم فریادی از حنجره خاموش زمان خواندش، اما حرف های برای کسی، حرف های که گاهی گله شده اند و گاهی اشک ها بسان طوفان و سیلاب طغیان کرده اند همه قانون ها را شکسته اند و در قالب شعر درآمده اند؛ شاید اگرجاری نمی شدند ‏خانه و دل خانه ای را که مدفون شان می داشت میلغزانیدند و می لرزانیدند؛ اما شعرشده و بسان آب در جوبیاربهاران جاری شده و مزرعه خاطره ها را سبزکرده اند و از پشت خاطره های که به عالم خیال پیوسته اند در زیرآسمان پرستاره آروزها، در نبود کسی برای او سخن گفته اند!

 "من از پشت خاطره ها با تو حرف می زنم

من از میان باغ زیتون 

ازکنار قنادی قرارها

ازعقب تاکستان دعوا

از میان نخلستان امید"

در برخی از شعرهای این مجموعه زبان گنگ و مبهم به کار رفته است، واژه آن گونه که باید اسفتاده شوند به کار نرفته اند، شاید شاعر خواسته به زبان خودش، زبانی که دیگران تنها می توانند کلماتش را تشبیه کنند، بسراید ویا هم این اقدام ناخودآگاه بوده است؟! 

به عنوان مثال  در ادامه این شعر چنین آمده است

". . .

تراخاموشانه تماشاخواهم کرد

خواهم دید که چی می گویی

وخواهم شنید که چی میکنی"

واژه "چی میکنی" را در زبان عامه کسی نمی تواند بشنود و این واژه در این جا بکار نمی رود، اماشاعر در اینجا انجام عمل کسی را که مخاطبش بوده است را می شنود و میخواهند بشنود!

در پایان به قول یکی از شاعران جوان و نسل امروزی، آقای خلوتگر پیش از آن که شاعرباشد به عنوان یک خبرنگار و فعال عرصه رسانه یی در بین دوستانش شناخته می شد و فعالیت های اصلی  و دغدغه های روزمره اش این بخش ها هستند و با چاپ این مجموعه ویژگی دیگرش نیزآشکارشد.

ضمن این که چاپ این مجموعه را برای وی و تمامی فرهنگیان کشور مبارک باد می گویم، برای شان از خداوندعمردراز وهمچنان قلم شان را در عرصه شعر رسأ و جاری ترخواهانم . 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

بهار26.05.2013 - 11:37

  خیلی مقبول است خوشم آمد ، نویسابمانید
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



وطواط مهاجر