دیار آخرین

٤ اسد (مرداد) ١٣٩٢

به کجا سفر نمایم که ببست غصه پایم
ره جستجو چه گیرم که نماند هیچ جایم
سفری به اوج دارم نظری به عمق بارم
نه توان و تاب آرم ره اگر به خود گشایم
به خود ار نظر کنم من همه خود نهفته در تن
نه منم که "خویش" روشن به خدا که خود خدایم
همۀ زلال مهرم همه آبی سپهرم
همه روشنان مهرم که ملک کند ثنایم
چو به "من" اسیر مانم چه خموش و نا توانم
که زمین بود مکانم به کجا رسد صدایم
تو سفیر شهر نوری تو دلیل شعر و شوری!
تو همان شکوه دوری که ترا غزلسرایم
تو زلال پاک آبی تو صفای ماهتابی
تو غزل نه ای کتابی تو مکن مکن رهایم
تو صداقت زمینی تو دیار آخرینی
ز تو گر رها شوم من به کجا سفر نمایم


28/3/1362

 

برگرفته از "شط آبی رهایی"







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

رفیع فرملی25.09.2018 - 00:21

  سلام خانم‌نگهت عزیز. بسیار خوش شدم که نوشته و احوالی از شما را روی پرده تیلفون دستی ام میخوانم‌ و لدت میبرم. شکر است که خبری از شما بانوی خوش صدا و قلم به دست رسید. بسیار غزل زیبا و ناب قلم کردی زیاد خوشم آمد و چندین بار خواندم و به دوستان با سوادم نیز فرستادم. خدا به همراهت و سلامتی نثارت باد.‌ با احترام زیاد.

محمد نظر حزین یار13.07.2018 - 12:08

  تو زلال پاک آبی تو صفای ماهتابی تو غزل نه ای کتابی تو مکن مکن رهایم شاعر توانا و بانوی مهربان همه سروده هایت چنان مستانه آفریده شده که خواننده را بوجد می آورد ویا در تحزن الفاظ می گریاند، این غزل شما نه تنها دردل ها گل نموده، بلکه تمام رشته های زندگی را بخود می کشاند: تو سفیر شهر نوری تو دلیل شعر و شوری! تو همان شکوه دوری که ترا غزلسرایم
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



حمیرا نکهت دستگیرزاده