آریایی های قدیم، میهن نخستین و مسیرهای پراکندگی

٣١ سنبله (شهریور) ١٣٩٢

 

برگرفته از کتاب:

«از اسکیت ها تا هندیی ها- آریایی های قدیم: افسانه و تاریخ»

نویسندگان:

پروفیسور  داکتر گ. م. بوک گراد- لوین

و پروفیسور داکتر ای. آ. گرانتوفسکی

 

گزارنده به پارسی دری: عزیز آریانفر

 

 

یادداشت گزارنده: این کتاب یکی از بهترین و وزین ترین کتاب هایی است که تا کنون در باره اریایی ها، ایرانی ها و هندی ها به رشته نگارش در آمده است. نویسندگان کتاب از بزرگترین و به نام ترین هندشناسان و ایران شناسان جهان اند. کتاب دست داشته بر پایه صدها کتاب و مقاله و داده های علمی- اکادمیک، آثار موزه ها و کتیبه های باستانی هند و ایران و آسیای میانه و روسیه و با به کارگیری از پیچیده ترین روش های علمی در باره موضوع مورد نظر نگاشته شده است و به رغم آن که از چاپ آن بیش از سه دهه آزگار می گذرد، بی تردید یکی از سنگین ترین آثار در زمینه است.

 

شایان یادآوری می دانیم که در این اثر هر جا که با نام ایران و ایرانی بر می خوریم، منظور از ایران بزرگ یعنی گستره ایران باستان و باشندگان آن است که در برگیرنده ایران خاوری (افغانستان) نیز می گردد. همین گونه هر جا که واژه زبان های ایرانی آمده است، منظور از همه زبان های خانواده ایرانی مانند پارسی دری، پشتو، بلوچی، کردی و...است.

 

در این جا تنها برگردان بخش اخیر کتاب را خدمت پیشکش می نماییم:

 

نتیجه گیری های به دست آمده بر مبنای مدارک اسطوره شناسی (متولوژی) اریایی را بایسته است با مواد دیگری که علم معاصر در باره تاریخ قدیم توده های هند و ایرانی در دسترس دارد، آزمود و با اندیشه های موجود در باره میهن نخستین و مهاجرت های قبایل اریایی مقایسه کرد. روشن است، این کار، کاری است دشوار و چند بُعدی که مستلزم روشنی اندازی بر شمار فراوان مسایل بس گوناگون است که در علم پاسخ های نایکسان و چه بسا که متناقض داشته اند. مساله نامنهاد «اریایی» در بر گیرنده مسایل پیدایش و پخش شدن قبایل هند و ایرانی (اریایی) از زمان بریدن یا جداشدن شان از هسته وحدت قبیله یی هندواروپایی تا گسترش در کشورهایی که در آن ها در دوره تاریخی به سر می برده اند، است.

 

تدوین چنین چیزی، بر پایه پژوهش های مواد گوناگون رنگارنگ مبتنی و تابع نتیجه گیری هایی می باشد که زبانشناسان (لنگویست ها)، باستانشناسان، تاریخ دانان و.... به آن می رسند. در گام نخست، این مدارک دارای بار زبانشناسیک اند- در باره صنف بندی، همریشگی و همرشتگی و خویشاوندی ژینیولوژیک، و گستره های پیوندهای زبان های اریایی- هم با دیگر زبان های هندواروپایی و هم میان خود این زبان ها؛ در باره تماس های زبان های هندواروپایی هم میان خود؛ و هم با زبان های سایر خانواده های زبانی (به عنوان مثال؛ فنلندی- اوگوری)، سر از اعصار هندوایرانی، یا دراویدی و موندی که برای دوره آمدن اریایی ها به هند، مختص می باشند.

 

این ها داده هایی اند احیا شونده همچنین به یاری زبانشناسی در باره جهان جانداران و رستنی ها، شرایط طبیعی و اقلیمی (که در آن ها هندوایرانی ها و اریایی ها می زیستند)، مواد در باره نام های قدیمی و حتا معاصر جغرافیایی به ویژه در زمینه هایدرونومی. داده های مقایسه یی تاریخی- زبانشناسیک در باره اقتصاد، زیست و فرهنگ قبایل اریایی، خصوصیات ساختارهای اجتماعی و سیاسی آن ها سر از عصر جدایی شان از دیگر هندو اروپایی ها بسیار مهم اند.

 

اطلاعات در باره قبایل هندوایرانی در سپیده دم تاریخ نوشتاری (مکتوب) آن ها منابع ارزشمندی اند. البته، همچنین مواد باستانشناسی اهمیت بزرگی دارند. هر چند در این جا، درست مانند رشته های دیگر علوم، دیدگاه های دانشمندان بیشتر نه تنها با هم همخوانی ندارند، بل نیز به گونه بنیادی از یک دیگر متفاوت اند.

 

 طی یک سده و نیم اخیر، «علم در باره اعصار قدیم یا باستانی هندواروپایی ها» به شگوفایی رسیده و آگاهی های فراوانی انباشته شده است که به راستی مواد ارزشمندی اند. دانشمندان به نتیجه گیری های اصولا مهمی در باره فرهنگ توده های هندواروپایی دست یافته اند. پژوهش های فراوان بنیادی در باره «میهن نخستین» هندواروپایی ها»، پیدایش و مهاجرت قبایل گوناگون هندواروپایی و توده ها چاپ شده است. با این هم، مساله عمومی گستره نخستین خاستگاه و بنگاه و پخش هندواروپاییان، از جمله اریایی ها هنوز بسیار دور از حل خود اند.

 

این امر بیشتر به آن بر می گردد که به رغم حرفه یی بودن بالای کارهای مشخص، این کارها بیشتر از یک نارسایی کلی رنج می برند- برخوردهای یک جانبه با کاربرد مواد و مدارک زبان شناسان، حتا بزرگترین شان در عرصه زبانشناسی هندواروپایی. هنگام حل مسایل پیدایش و پخش هندواروپایی ها و اریایی ها طبق معمول، به مواد باستانشناسی تماس نمی گیرند، یا با برخی از جستارها به نتیجه گیری های کلی باستان شاسان که با آرایه های زبانشناسیک خود آن ها همخوانی دارند، بسنده می نمایند. 

 

 منظره همانندی در میان باستان شناسان هم به چشم می خورد: باستان شناسان با اتکاء به نتیجه گیری های علم خود، در بهترین مورد، از برخی از از تیوری های زبانشناسیک یاد می کنند. اما به بررسی فاکت هایی که در شالوده این تیوری ها قرار دارند، توجه نمی کنند. به هر رو، تنها، برخورد همه جانبه، مجموع داده های علوم مختلف آن تهداب (زیربنا) را می سازد که بر شالوده آن اکنون می توان چنان نتیجه گیری های مطمئن را در باره «مساله اریایی» بنا کرد. چنین ارایه متدولوژیک در واقع، با بار کمپلکسی خود مساله هم تعیین می گردد.  

 

البته، نقش پیشگام در این جا به داده های زبانشناسیک و داده های مقایسه یی تاریخی- زبانشناسیک داده می شود. درست زبانشناسان خود فاکت خویشاوندی نزدیک زبان های هندواروپایی را که در گستره های پهناوری از ایرلند تا هند حضور دارند، تثبیت نمودند. چیزی که مستلزم توجهات و توضیحات علمی این پدیده بود.

 

نتیجه گیری های زبان شناسان خود مساله پیدایش زبان های هندوایرانی و گویندگان به این زبان ها را نیز مطرح ساختند. گذشته از آن، بدون مواد علم زبان شناسی تنها از روی داده های ناب تاریخی، باستانشناسی، انتروپولوژیک و... قبایل شمال هندوستان و پشته ایران در نیمه نخست هزاره یکم پیش از میلاد- زمان چیرگی و برتری زبان های هندوایرانی وایرانی در آن جا- نه تنها با هندواروپاییان اروپایی، بل همچنین روشن است میان خود هم خویشاوند شناخته نمی شدند.

 

با تثبیت خویشاوندی قبایل هندوایرانی و درجه نزدیکی آنان در میان گروه اریایی ها در کل، مواد مقایسه یی تاریخی- زبانشناسیک اجازه می دهند خطوط مشخص فرهنگ مادی و معنوی سیمای اقتصادی، زیست و ساختار اجتماعی قبایل اریایی را مشخص گردانید. هم چنین قرار دادن برخی از این واقعیات و تصورات در ترتب تقویمی (کرونولوژیک) سر از دوره یی که هنگامی که نیاکان اریایی ها در وحدت هندواروپایی قرار داشتند، سپس در «عهد ناب اریایی» و سر انجام در طی تاریخ بعدی آن ها تا پدیدآیی شان در پشته ایران و نیقاره هند ممکن پنداشته می شود.     

 

دردمندانه، بیشترینه زبان شناسان با مستدل ساختن نتیجه گیری های خود در باره زمان و مسیرهای پخش قبایل اریایی، معمولا تفاوت های اقتصادی و اجتماعی موجود در اعصار مورد نظر را در گستره هایی که از طریق آن ها، ایشان قبایل هندوایرانی را «ناگزیر می گردانند» در مسیر شان به سوی هند و ایران بگذرند، در سنجش نمی گیرند» (آن هم در حالی  که «مهاجرت های اریایی» در آرایه های مختلف زبانشناسیک، دامنه سترگ زمانی را از هزاره چهارم تا اواخر هزاره دوم پیش از میلاد در بر می گیرد).  

 

با این هم، در گستره هایی از مناطق اروپا- جایی که میهن هندواروپاییان را جا می دهند، تا ایران و هند– جایی که بخشی از قبایل اریایی رخنه نمودند، فرهنگ های باستان شناسی یی را کشف و مطالعه نموده اند که پژوهش آن ها اجازه می دهند توسعه روندهای اقتصادی- زیستی، اجتماعی- اقتصادی و دیگر روندهای تاریخی- فرهنگی را به گونه کامل تصور کرد.

 

به روی نقشه باستان شناسی هر چه کمتر- لکه های سفید ساحوی و تقویمی- کرونولوژیک دیده می شود، زیرا شمار بسیار یادمان های نو کشف شده است. داده ها در باره فرهنگ های دیگر معلوم و زمان های آن ها گسترش می یابد و دقیق تر می گردد.   

 

تردیدی نیست که نقش باستان شناسان در تدوین «مساله اریایی» به گونه تدریجی افزایش خواهد یافت، مگر به گونه یی که پیشتر خاطرنشان ساختیم، تنها در صورت پیونددهی مشخص مواد باستانشناسیک، با نتیجه گیری های تاریخی- زبانشناسیک [است که می توان به دستاوردهای امیدبخش و مستدل علمی دل بست-گ.].

 

در گستره های یادشده، کنون بسیاری از فرهنگ های باستانشاسیک دوره انولیت و برونز روشن اند. اما به دشوار بتوان در میان آن ها چنان فرهنگی را نام برد که از سوی این یا آن دانشمندان با قبایل هندوایرانی ربط داده نشده باشد. به عنوان مثال؛ چنین فرهنگ هایی همدوره که همزمان به هیچ رو نمی توانستند به قبایل هندوایرانی پیوند داشته باشند، با فرهنگ های اریایی ها یک چیز پنداشته می شوند.   

 

موجودیت فرضیه های مختلف یا حتا فرضیه هایی که یک دیگر را رد می نمایند، در باره یک مساله بحث انگیز و جنجالی به خودی خود، روشن است بیخی مجاز است. اما بخشی از این فرضیه ها، هرگاه نه اکثریت شان با ثبویته های تاریخی- زبانشناسیک همراه نیستند، که بتوانند توضیح دهند که چرا این یا آن فرهنگ می بایستی یا می تواند با قبایل هندوایرانی به نحوی بخیه زده شوند؟

 

با پیوند زدن برخی از فرهنگ های «ماقبل تاریخی» به اریایی ها، باستان شناسان بیشتر بر آن تمسک می جویند که در عهد تاریخی در همین گستره ها باشندگان گروه های زبانی هندوایرانی بود وباش داشته اند. مگر چنین رفتاری، هیچگاهی نمی تواند آوند جدی یی به شمار رود: هرگاه مقارن با اوایل عصر تاریخی، قبایل دارای زبان های هندی و ایرانی از ریزشگاه های پایینی رود دونای در اوپا تا وادی رود گنگا و از مرزهای تایگا[1] تا دریای عرب پهن بودند؛ در دوره های پیش تر از آن، این قبایل طبیعی است می توانستند تنها در بخشی از این ساحه بزیند (در دوره های پیش تر، شاید در بیرون از گستره آن). برای ثابت ساختن جایگاه زیست قدیم تر اریایی ها در مناطق گستره یاد شده، دانشمندان بیشتر دست به دامان روش گذشته نگری یا پسمنظرنگری (رئتروسپکتوی) می شوند:

پذیرفتن سنت های فرهنگی از زمانه های دیرین تر، هنگامی که در این نواحی با حضور باشندگانی گروه های هند و ایرانی تثبیت گردیده است، تا اعصار بس دورتر، لغایت تا انولیت و حتا پیشتر از آن، ترصد می گردد. به راستی، پذیرایی معین »فرهنگ ها» (به شمول نشانگرهای معین تبارشناسیک») اکثر به چشم می خورد. اما، این فاکت تنها نشان می دهند که چنین پذیرفتن می توانست همچنین در صورت پدیدآیی یک تبار نو و حتا در صورت تعویض کامل تعلقیت تباری- زبانی باشندگان حفظ گردد.

 

هرگاه با این گونه روش های پس منظرنگرانه، باستان شناسان تلاش می ورزند بومی بودن قبایل اریایی را در برخی از نواحی مدلل سازند، آن گاه برای ثابت ساختن پیشروی اریایی ها به دیگر نواحی، داده ها در باره پدیدآیی یا گسترش خطوط نو فرهنگ مادی را به کار می بندند:

 

پیرایش یا نقش و نگار کردن ظروف سیرامیک، جنگ افزار و...مگر چنین پدیده هایی، حتا اگر بر پدیدآیی تبارهای نو و مهاجرت های نو هم دلالت نمایند، می توانستند در همان ساحات مدت ها قبل، پیش از رخنه یابی اریایی ها رخ بدهند و رخ هم می دادند.

 

افزون بر آن، هیچ مبنایی در دست نیست که حتمی خصوصیات یادشده فرهنگ مادی را همانا به قبایل هندواریایی متعلق بدانیم. مصنوعات مشخص یا گسترش اشکال آن ها تنها آن گاه می توانند در نظر گرفته شوند که خود این مصنوعات برای ساحات مقتضی و اعصار را بتوان به گونه موثق درست با قبایل اریایی یا مستقیما با تاثیر آنان پیوند داد. مگر این گونه داده ها را دانشمندان، هنوز متاسفانه بسیار به ندرت در دسترس ندارند.

 

در اوضاع نبودِ (در حال حاضر) معیارهای موثق تر باستانشناسیک، سودمند است مساله را به صورت عمومی و کلی حل نماییم و دریافت ما در گام نخست چنین باشد که داده های فرهنگ باستان شناسی از دید خصوصیات زیستی، اقتصادی، اجتماعی و.... خود، به گواهی های تاریخی- زبانشناسانه در باره فرهنگ اریایی یا گروه های جداگانه آن ها در اعصار مورد نظر همخوانی دارد، یا نه؟

 

چنین مساله یی در سیمای کلی آن همین اکنون بیخی قابل حل است. با پیشگیری چنین روشی، البته، نمی توان با وثوق کامل فرهنگ مشخص باستان شناسیک را درست با اریایی ها یکی شمرد. اما می توان به پیمانه شایان توجهی گستره گسترش فرهنگ های باستان شناختی را که دارندگان آن می توانستند قبایلی از گروه هندوایرانی باشند، تنگ تر (مشخص تر) ساخت.

 

هرگاه مبنایی پدید آید که تایید نماییم که قبایل هندوایرانی در اعصار معین در ساحات مشخص حضور نداشته اند، آن گاه این امر امکان می دهد ویرایش های مهم گستره یی و کرونولوژیک را در نتیجه گیری ها (برداشت) های زبانشناسان در باره  اسکان مجدد (پراگندگی) اریایی ها انجام داد.

 

بررسی مساله در باره پیدایش و مهاجرت اریایی ها و گروه های جداگانه آن ها نمی تواند به تحقیق مواد در باره مناطق جداگانه و اعصار جداگانه محدود بماند و باید داده ها در باره مساله را در کل- از زمان جداشدن اریایی ها از وحدت هندواروپایی تا رخنه آن ها به ایران و هند را به سنجش بگیرد. به این مطالبه، همچنین خصلت مجتمعی «مساله اریایی» ظاهر می گردد.

 

نخستین پرسش از مجموعه مسایل مرتبط با تاریخ قدیم اریایی- مساله در باره محل موقعیت (لوکالیزاسیون) گستره وحدت هندواروپایی مقارن با زمان فروپاشی و پراگندگی آن می باشد. معمولا چنین می پندارند که قبایل هندواروپایی در آن هنگام در گستره اروپا از بالکان تا مناطق شمالی یا شمال باختری دریای سیاه و اروپای مرکزی بودوباش داشتند. (برخی از دانشمندان، به عنوان مثال، گ. هیرت، ف. اشپیخت، و دیگران به این گستره، نواحی شمالی تر تا کرانه های دریای بالتیک را شامل می سازند. مگر، چنین دیدگاه هایی کنون پیروان کمتری دارد). این گستره، روی هم رفته، زون لِس (درختزار) است که از دیدگاه طبیعی- اقلیمی معتدل و گوارا بوده است و دارای زمستان های دراز و نسبتا سرد.

 

پسان تر به باور برخی از پژوهشگران (به گونه مثال؛ ف. اشپیخت)، برخی از گروه های هندواورپایی ها و در گام نخست اریایی ها به نواحی شرقی تر بیشتر دشتی واقع در شمال دریای سیاه، قفقاز و دریای کسپین کوچیدند (او. شردار و پیروان او)، می پندارند که این نواحی دشتی در دوره های بسیار قدیم در گستره گسترش نخستین زبان ها و قبایل هندواروپایی شامل می شدند. 

 

 در مناطق یاد شده جنوب خاوری اروپا، اریایی ها هنوز به حفظ پیوندها با دیگر گروه های هندواروپایی ادامه می دادند و سپس به گونه یی که بسیاری از دانشمندان می پندارند، نیاکان قبایل هند و ایرانی بیشتر به سوی خاور پیش رفتند: به آسیای میانه، به نزدیکی ایران و هند. مگر، کارشناسان زمان این روند مهاجرتی را به گونه های متفاوت گمان می زنند.

 

به باور برخی از دانشمندان، قبایل اریایی در آسیای میانه و نواحی پیرامون آن، هنوز در سه هزار سال پیش از میلاد حضور داشتند (و. براند اشتاین، ای. ام. دیاکونف، ائدمایر، و. پیزانی و...) به باور دیگران- حرکت اریایی ها از کرانه های شمالی دریای سیاه به خاور به زمان نزدیک به 2000 سال پیش از میلاد – نیمه نخست و حتا میانه های هزاره دوم پیش از میلاد مرتبط می گردد (ت. بارو، ف. اشپیخت و...).

 

بیشترینه دانشمندان با داشتن دیدگاه های متفاوت در زمینه تعیین زمان [مهاجرت-گ.] می پندارند که نیاکان همه توده های هندوایرانی به خاور رفته، و هنوز تا پیش از تقسیم به شاخه های هند و ایرانی، در آسیای میانه و نواحی پیرامون آن بسر می بردند. مگر، همچنین دیدگاهی ابراز گردیده است مبنی بر این که این جدایی هنوز در حدود اروپای جنوب خاوری آغاز گردیده بود. (آر. هاوشیلد) و سر انجام هم دیدگاهی هست در باره آن که قبایل هندوایرانی با آن که از جنوب خاوری اروپا به سوی خاور پخش گردیده بودند، هیچگاهی به گونه کامل گستره آن را ترک نگفته، بودند؛ بخشی از قبایل اریایی به زندگی در این جا، لغایت تا عهد پدیدآیی سکایی ها یا اسکیت ها ادامه دادند (و. ای. آبایف، ای آ. گرانتفسکی).

 

داده های معاصر هندواروپایی شناسی، سخن از توسعه قدیم تر زمینداری و دامداری و اقتصادیات و سنت های زیستی مرتبط با آن، ترانسپورت ارابه یی، آشنایی با ذوب فلزات و.... و نیز پیشرفت چشمگیر مناسبات اجتماعی در میان نیاکان هندواروپایی ها بر زبان می آورند.

 

در قبایل هندواروپایی، به شمول نیاکان اریایی ها، دیگر روند دیفرنسینشن (تفکیک، تفریق یا تفاضل) اجتماعی بسیار پیش رفته بود: در میان آن ها مناسبات دارایی بس توسعه یافته و سنت های روشن موازین حقوقی موجود بود. در راس قبایل، پیشوایان و رهبران قرار داشتند که از  امتیازات مهم قدرت برخوردار بودند. دیگر مدارج در میان اعضای متساوی الحقوق آزاد جامعه به مشاهده می رسید (سرشناسان نظامی، کاهنان، سران جماعات...، گروه های دیگر باشندگان هم داشتند- اعضای غیر متساوی الحقوق، تابعان (بردگان)، برخی انواع دیگر پیشه وران حرفه یی هم پدیدار شده بودند، مبادله اشیاء و بازرگانی توسعه یافته بود.  

 

این تصویر مناسبات اجتماعی در نزد «هندواروپایی ها» طی دهه های اخیر به برکت کارهای ای. بنوینیست، ژ. دیومیزیل و بسیاری دیگر از پژوهشگران، زبان شناسان، اسطوره شناسان (متولوژیست) ها و تاریخدانان به پیمانه چشمگیری بیشتر واقعی تر و دقیق تر گردیده است.

 

کشفیات باستانشناسیک دهه های اخیر به پیمانه زیادی زمان پیدایش و گسترش اقتصادیات زمینداری – دامداری (رمه داری) را در آن مناطق اروپا- جایی که معمولا میهن نخستین اریایی ها را در آن جا می دهند، به زمانه های دیرین کشانیده است. این مواد نو، متاسفانه نه همواره از سوی تاریخدانان و زبان شناسان به سنجش گرفته می شوند.

 

با تعیین محل و جای میهن هندواروپاییان (از جمله اریاییان) در اروپا، گاهی جامعه آنان را چونانِ جامعه به بارها بدوی تر نسبت به آن چه که در واقع بوده است، می نمایانند. با داوری از روی داده های معاصر تاریخی- زبانشناسیک و ویژگی بیشتر توسعه یافته ساختارهای اجتماعی، تنها برای آن بخشی از اریایی ها که به سوی فرهنگ های دیرین خاور- به سوی جنوب آسیای میانه، فلات ایران  و... حرکت نمودند، شناخته می شود (چنین است دیدگاه ای. م. دیاکونوف -کارشناس سرشناس در زمینه تاریخ، فرهنگ  و زبان خاور قدیم).  یا برعکس، به تاسی از تز تراز بس بالای مناسبات اقتصادی و اجتماعی هندواروپاییان، میهن نخستین آن ها را در آسیای باختری جا می دهند- در نزدیکی کانون های اصلی تمدن خاور باستان (تیوری در باره میهن نخستین هندواروپاییان در این منطقه از سوی زبان شناسان بزرگ – ت. و. گام کریلیدزه، و و. ایوانف) تدوین گردیده است.

 

این دیدگاه، همچنین بر داده های زبانشناسیک در باره پیوندهای زبان های هندواروپایی با چنین زبان هایی چون سامی، کارتوبلی و... مستدل می گردد. مگر، نفس داشتن چنین پیوندهای زبانی به هیچ رو با محل موقعیت سنتی میهنِ در عصر پیش از فروپاشی وحدت زبانی و قبیله یی هندواروپاییان متناقض نمی باشد. 

 

چنین پیوندهایی، به گونه یی که بارها از سوی هندواروپا شناسان (به گونه مثال؛ از سوی او. شرادر) خاطرنشان ساخته شده است، جستجوی «خاستگاه» دیرین تری را منتفی نمی شمارند. بیخی مجاز است که گروه های تباری- زبانی یی به اروپا رخنه نموده بودند که یکجا با قبایل بومی در شکلگیری «هندواروپایی های» آینده و زبان های آن ها پرداخته بودند.

 

اما عمده ترین چیز- داده ها در باره پیوندهای زبان های هندواروپایی با زبان های سامی، اوگرو- فینی و دیگر زبان ها درست مانند سنخیت زبانی هندواروپایی جداگانه با این زبان ها به خصوص در مقایسه با مجموعه پیوندهای بی تردید سیستمی میان خود خانواده هندو اروپایی است. 

 

برخی از همانندی های ساختاری یا عناصر مشترک جداگانه «فُند لغوی» می توانسته اند به زمان های قدیم تر- پیش از عصر یگانگی هندواروپایی سر بکشند. هرگاه از فرضیه در باره همریشگی و خویشاوندی «همخاندان بودن» گروه های زبانی گسترده در افریقای مرکزی تا شمال خاوری آسیا (کارهای و. م. ایلیچ- سوتیچ و دیگران) پیروی نماییم، پیوندهای این زبان ها باید به زمانه های بسیارکهن، شاید به پالیولیت بعدی (وبه گونه یی که می پندارند از دید ساحوی به- شمال خاوری افریقا و آسیای قدامی) یعنی به دوره بسیار پیش چندین هزار سال از عهد هندواروپایی ربط بگیرند. روشن است که طی این دوره بسیار دور و دراز (متمادی)، می توانسته است تماس هایی میان «نیاکان» زبان های هندواروپایی و برخی دیگر از زبان ها برپا گردد.

 

برپایی اقتصادیات تولید کننده در اروپا (در آغاز در بالکان) که با همکاری و شاید هم نیز با رخنه گروهی از باشندگان از آسیای قدامی انجام شده باشد، تاثیرات همانندی نیز می توانستند در آینده داشته باشند. مگر در کل، در بالکان، در مناطق همسایه کرانه های شمال دریای سیاه و اروپای مرکزی میان هزاره های چهارم، سوم و دوم پیش از میلاد، فرهنگ ها مستقلانه توسعه می یافتند. این امر به پیشرفت های چشمگیری در زمینداری و دامداری (رمه داری)، فلزکاری و دیگر عرصه های تولید و در نتیجه هم چنین در مناسبات اجتماعی انجامید، با آن که در این جا، روشن است، به تراز بالای همچون تمدن های کهن آسیای قدامی دست نیافتند.

 

در کل، فرهنگ های نخستین تاریخی خاور نزدیک و میانه، نظر به بسیاری از نشانگرهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، با فرهنگ های یادشده اروپایی و جوامع هندواروپایی که از روی داده های تاریخی- زبانشناسیک، بازسازی شده اند، مطابقت ندارند.

 

 جا دادن نیاکان هندواروپایی ها در خاور قدامی دیگر به این دلیل شاینده نیست که میهن نخستین آن ها بی تردید منطقه واحد گسترده منشای زبانی- تباری (اتنوژنیز و گلوتوژنیز) را می ساخت.

 

گذشته از آن، در مناطقی از نواحی شرقی آسیای صغیر، سوریه و فلسطین تا غرب ایران (به شمول ماورای قفقاز، کوهستان های ارمنستان و طبعا میانرودان یا بین النهرین) باشندگان بومی متعلق به گروه های زبانی غیر هندواروپایی بوده اند. چنین چیزی از روی گواهی های مشخص منابع سنگنبشته یی (کتیبه یی) 3 تا 1 هزار سال پیش از میلاد بسیار به خوبی آشکار است.

 

همچنین نتایج پژوهش های معاصر در باره پیوندهای تباری- زبانشناسیک دیرینه گروه های غیر هندواروپایی در حدود منطقه یاد شده در همین باره گواهی می دهند:

در باره پیوندهای زبان های هوریتی یا خوری و اورارتی با زبان های قفقاز خاوری (ناخی-داغستانی)، زبان خاتی اولیه- در شمال خاوری آسیای صغیر- با زبان های شمال باختری قفقازی، ایلامی- با زبان های دراویدی اولیه (نقش بزرگی را در تدوین این مسایل دیاکونوف بازی کرده است)، نمایندگان خانواده زبانی هندواروپایی رخنه نموده به این منطقه، متعلق به «شاخه های» جداشده بوده، و در این جا مدت ها پسان تر از عهد هندواروپایی پدیدار گردیده بودند.

 

این گونه، «هندواروپایی های» اصلی شناخته شده نظر به منابع دست داشته، در این مناطق- ایرانیان باختری و ارمنی ها -که جای باشندگان قدیمی را دیگر در دوره تاریخی می گیرند (متعلق به هندواروپایی ها و باشندگان قدیم ترین بومیان خاور پشته ایران، جنوب آسیای میانه، وادی های ایران نبودند). و تنها در برخی از نواحی آسیای صغیر شاید بسیار پیشتر، گروه های جداگانه قبایل هندواروپایی بودوباش داشتند. مگر این نواحی به گستره هندواروپایی اروپا هم مرز بودند.   

 

عهد ریختیابی، توسعه و فروپاشی هسته یگانه هندواروپایی بس دراز بوده است. به تدریج در میان قبایلی که این مجتمع را تشکیل می دادند، گروه هایی شکل می گرفتند که پیشینیان خانواده سرشناس زبانی اصلی تاریخی را می ساختند. در میان آن ها نیاکان اریایی (هندوایرانی) نیز در آن دوره حضور داشتند. آن ها هنوز به حفظ تماس هایی تنگاتنگ با قبایل هندواروپایی ادامه می دادند.

 

بر پایه داده های زبانشناسیک، دانشمندان می پندارند که تنگاتنگ ترین پیوندهای اریایی های نخستین با یونانیان نخستین و ارمنی های نخستین (و. پورسیگ، و. گیورگیف، آر. بیروی، ت. الیزارینکو و...) بود و یا پیوندها با نیاکان سلاوی ها و بالتی ها (ک. تسایس، آ. کوئن،گ. هیرت، آ. مئی، گ. آرنتس، ت. بارو و...). این پیوندهای زبانی، بی تردید، تماس های واقعی را بازتاب می دهند. هر چند، می توانند به دوره های مختلف تاریخی تعلق داشته باشند.

 

این چنین داده ها، امکان می دهند خاستگاه اریایی ها را در خاور گستره هندواروپایی به گمان اغلب، در نواحی نزدیک به شمال دریای سیاه و قفقاز دانست. در این باره، ترصدات اصولا مهم در باره تفاوت های اقتصادی و اکولوژیک تثبیت شده برای اریایی ها از یک سو، و اکثریت دیگر هندواروپایی ها از سوی دیگر، گواهی می دهند:

 

هرگاه داده های بخش بیشتر زبان های هندواروپایی بر حفظ سنت های «درختزاری» گواهی می دهند و نبودِ «گسست» در ادامه این سنت ها در مقایسه با شرایط اعصار مشترک هندواروپایی، اریایی ها انحراف چشمگیری از چنین زمینه اکولوژیک (و در نتیجه اقتصادی) داشته اند. نتیجه گیری ها در باره شرایط گوناگون طبیعی و اقتصادی برای گروه های مختلف هندواروپایی که به گفته شرادر «تباین درختزار و دشت» را در نظر دارند، باید بر زون تماس ها در مناطق شمالی دریای سیاه نشاندهی نمایند. چون درست در آن جا مرز میان گستره های درختزاری و دشتی می گذشت. 

 

در زبان های اریایی، ترمینولوژی مرتبط با دامداری (رمه داری) دارای خاستگاه هندواروپایی به گونه گسترده ارائه گردیده است و همراه با آن، داده های زبان های اریایی و دیگر زبان های هندواروپایی گواه بر تفاوت های چشمگیر در سنت های زمینداری اند.

 

نبودِ برخی از واژه های زمینداری که برای زبان های هندواروپایی مشترک اند، در زبان های هندوایرانی را دانشمندان چونانِ آوند برای مدلل ساختن دیدگاه در باره آن که نیاکان اریایی ها گو این که گستره هندواروپایی را هنوز پیش از پدیدآیی و یا توسعه گستره زمینداری، ترک گفته بودند، می آورند. (و. گریگوریف، و. برانداشتاین و...).

 

فاکت های یادشده توجیه دیگری هم  یافته است: اریایی ها واژه های زمینداری را در هنگام  اسکان مجدد خود از دست داده بودند، اما نیاکان هندواروپایی ها به شمول اریایی ها، هم به دامداری و هم به زمینداری می پرداختند (گ. هیرت، و. ویوست و...) به راستی هم، داده های تازه تاریخی- باستانشناسانه نشان می دهند که دامداری در مراحل اولیه اقتصادیات تولیدی همراه با زمینداری توسعه یافته بود.

 

آن چه مربوط می گردد به زبان های اریایی، در این زبان ها چنین کلمه هایی دارای خاستگاه هندواروپایی چون نام هایی برخی از نشانه ها (مقایسه گردد برای مثال با: کلمه های اریایی (Xe Ttck, eua (Yava-,، ..... و ... حفظ گردیدند.

 

در زبان اریایی ردپای زیستایی دارای ریشه مشترک هندواروپایی کشف گردیده است مانند: «کشت»، «چکش» (به گونه دیگر، نسبت به بسیاری از زبان های هندواروپایی، مگر سنخیت یافته با زبان های یونانی و ارمنی)، در این زبان ها برخی دیگر از واژه های هندواروپایی مرتبط با زمینداری (کارهای آ. مئی، ای. بنوینیست، پ. تیم، ت. بارو و...) کشف گردیده است.

 

هر چه است، در مقایسه با اریایی ها، بیشترینه دیگر زبان های هندواروپایی به راستی پیوندهای بیشتر تنگاتنگ تر در عرصه ترمینولوژی زمینداری دارند. مگر، این به آن معنا نیست که اریایی ها با گذشت زمان، بیخی سنت های دیرین زمینداری را از دست داده بودند. افزون بر آن، ترمینولوژی ویژه اریایی هم برای هندی و هم برای ایرانی مشترک است که گواه بر توسعه زمینداری در میان خود اریایی ها می باشد. مگر، نزد آن ها اهمیت خاصی را بی تردید دامداری گرفته بود. ترمینولوژی فزونشمار پر شاخ و برگ سراسری اریایی که نشانگر توسعه بالای دامداری، شیوه ها و روش های پیشیرد اقتصادیات دامداری، خصوصیات فرآورده های آن و.... اند، در این باره گواهی می دهد.

 

بازسازی مقایسه یی تاریخی- زبانشناسیک بر مبنای مطالعه یادمان های دیرین ترین ادبیات هندوایرانی نشان می دهد که تعداد رمه ها، منبع اصلی ثروت، غنا و شکار در برخوردهای میان قبیله یی بوده است. در این حال، به چارپایان شاخدار بزرگ- گاوها، غژگاوها، و... ارجحیت داده می شد.  به ویژه بایسته است اهمیت اسپ داری را خاطرنشان ساخت که در میان اریایی ها توسعه گسترده یافته بود و در تصورات اسطوره یی و سروده های شاعرانه آثار مذهبی– تباری بازتاب مفصلی یافته بود.

 

پنداشت های کهن در علم در باره بود و باش نیاکان اریایی ها در فروپاشی هسته یگانه هندواروپایی در مناطق شمال دریای سیاه و قفقاز، با مواد نو به دست آمده باستانشناسیک از کرانه های شمالی دریای سیاه و مناطق همسایه آن که مربوط 4 تا 3 هزار سال پیش از میلاد است، سازگار ساخته می شود.  

 

دامداری در نزد دارندگان فرهنگ های یامنایی، کاتاکومبی، پالتاوکینی و... این گستره نقش ویژه یی را بازی می کرد. با این هم، دامداری با زمینداری دوشادوش پیش برده می شد. پیشرفت چشمگیر همین گونه در دیگر رشته های تولید از جمله ذوب فلزات و نیز در مناسبات اجتماعی به مشاهده می رسد. داده های نو باستان شاسان در باره اسپ داری و گسترش دیرین ترین (در 4 هزار سال پیش) در مناطق شمال دریای سیاه و نیز در میان دیگر قبایل هندواروپایی؛ بس دلپذیر اند که به گونه یی که روشن است، نقش بس بزرگی را در زندگی اریایی ها و دیگر قبایل هندواروپایی بازی می کردند.

 

در آثار علمی اریایی ها بیشتر کوچیان را به نام «نومادها» (nomads) – کوچروان، عشایر؛ می خوانند. اما این تعریف محرز نیست. نفس فاکت اسکان گسترده اریایی ها در سرزمین های پهناور هنوز بر اقتصادیات کوچروی و شیوه زیست کوچروی دلالت نمی کند. هندو اریایی ها مانند سلت ها، سلاوی ها، ژرمن ها که همچنین در گستره های پهناور پراکنده شده بودند؛ اسپ ها و چارپایان شاخدار بزرگ را  به عنوان ترانسپورت به کار می بردند. این کار هرچند، پویایی آن ها را بالا می برد، اما آن ها را هنوز کوچرو نساخته بود. اریایی ها شبانان (دامدارن)  زمیندار بودند که در اسکان دراز مدت می زیستند و یا شیوه زندگانی نیمه کوچرو داشتند.

 

گفتنی است که داده های مقایسه یی تاریخی- زبان شناسانه در باره هندوایرانی ها تقریبا آن اقتصادیات و شیوه زیست را پرداز می نمایند که مواد باستان شناسی فرهنگ های دشتی هزاره های شوم و دوم پیش از میلاد (هر دو گروه داده ها نشان می دهند علی الخصوص که وزن مخصوص چارپایان شاخدار بزرگ در ترکیب پاده ها، قبایل هندوایرانی در دوره یادشده به پیمانه چشمگیر نسبت به عهد پسانتر  «کوچروی» بیشتر بود.

 

همراه با آن، نمی توان اعتراف نکرد که اقتصادیات چوپانی- زمینداری و شیوه زندگانی قبایل اریایی به پراکندگی گسترده آن ها در پهنه های وسیع مساعدت می کردند.

 

مقارن با اوایل عهد تاریخی، قبایل این گروه تباری (قبایل اریایی) در گستره های پهناوری پخش شده بودند: در کرانه های شمالی دریای سیاه، دشت های اروآسیایی، در آسیای میانه، در ایران و شمال هندوستان .

 

در عهد یگانگی اریایی و مراحل آغازین پراگندگی قبایل هندوایرانی، آن ها نمی توانستند در چنین پهنه های گسترده یی پخش شده باشند. خود این گستره ها از دید تیپ اقتصادی- فرهنگی و اجتماعی خود یکسان نبوده اند. در این جا، دو زون بزرگ آشکارا جدا می شود:

1-     مناطق فرهنگ های دشت های شمالی تر

2-     مناطق شامل در ترکیب گستره زمینداری قدیم خاور نزدیک و میانه و در برگیرنده پشته ایران، جنوب آسیای میانه و شمال باختری هندوستان.    

 

در این گستره، هنوز سر از آغاز هزاره های پنجم و چهارم پیش از میلاد فرهنگ های مسکونی و زمینداری گسترش یافتند، که تکامل درونی آن ها به گونه قانونمند به پدیدآیی مراکز شهرهای نخستین در هزاره های چهارم و سوم انجامیده و سپس و تمدن های شهری به گونه مثال تمدن هارپ در وادی رود سند هنوز در سده های نخست هزاره دوم پیش از میلاد در شگوفایی به سر می برد.

 

پسان تر در مناطق شمال باختری هندوستان- «ریگ ویدا» و در گستره افغانستان، آسیای میانه و ایران خاوری- «اوستا» پدید آمد. افق جغرافیایی دیرین ترین این یادمان های ادبی هندوآریایی ها و ایرانیان، به باور برخی از پژوهشگران گویا نتیجه گیری در باره بود وباش قدیم  اریایی ها را در آسیای میانه، در خاور ایران و یا حتا در هند تایید می کند.

 

باستان شناسان هم در بسا از موارد به برایند ها (نتیجه گیری) هایی همانندی می رسند: با متعلق دانستن این یا آن نشانگر های فرهنگ های معین باستان شناسیک در گام نخستین نوع سرامیک[2] به قبایل هندوایرانی، آن ها قبایل اریایی را در خاور ایران و مناطق همسایه آن در هزاره سوم و اوایل هزاره دوم پیش از میلاد جا می دهند و گاهی هم قبل از آن.   

 

برای مثال، قبایل ایرانی را که از نگاه تاریخی در اوایل هزاره یکم پیش از میلاد در غرب ایران می زیسته اند، اکثرا با دارندگان فرهنگ نامهناد سرامیک «خاکستری» رواج داشته در آن هنگام در این گستره یکی می پندارند. خاستگاه این قبایل را از خاوری ترین بخش های ایران می پندارند و از همین رو بر آن اند که قبایل ایرانی از آن جا برخاسته اند. با توجه به آن که سرامیک خاکستری (فرهنگ حصار- گرگان) در شمال خاوری ایران در سه هزار سال پیش از میلاد رواج داشت، و شاید هم پیش تر از آن، گمان می برندکه در آن جا ایرانیان و یا گروه های دیگر اریایی در همان دوره به سر می برده اند (ت. کایلیر یانگ، ژ. دئیی، آر. گریشمن و...).

 

همچنان دیدگاهی هست در باره پیوندهای اریایی ها با فرهنگ سرامیک های نقش و نگار شده (منقوش) جنوب آسیای میانه و نواحی همسایه پشته ایران (فرهنگ های تیپ آناو – مانازگ و...) هواداران این دیدگاه بر آن اند که اریایی ها از آن جا به دیگر نواحی ایران و در جهت هند به راه افتاده بودند (و. م. ماسون، ای. ان. خلوپین و...). هرگاه چنین باشد، پس بایسته است اعتراف نمود که قبایل اریایی در مناطق جنوبی آسیای میانه و نواحی همسایه آن در پشته ایران در سه هزار سال پیش از میلاد و حتا پیش تر از آن حضور داشتند و در این جا با فرهنگ های اسکانی- زمینداری اولیه شهری مرتبط بودند.

 

با این هم، هواداران کانسپت یاد شده، اکثر امکان بود و باش گروه های اریایی را در نواحی شمالی تر هم- در گستره دشت ها (استپ ها) ممکن می شمارند. مگر، چنین توجیهاتی ناگزیر پیوند بسیار قدیم یا گروه های گوناگون بومی قبایل اریایی را با دو گستره بیخی مختلف تاریخی- فرهنگی فرض می نمایند. مگر حدس و گمان ها در باره آن که گروه های مختلف قبایل هندو ایرانی در شرایط مختلف تاریخی- فرهنگی و اقتصادی زندگی می کردند، برای زمانی که (هنگامی که) تشکل خصوصیات زبانی مشترک اریایی آن خطوط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی که بی تردید برای هند و ایرانی ها در کل، یعنی عهد وحدت اریایی مختص بودند، روان بود؛ هم مجاز نیست.

 

«هندوایرانیان»- هم نیاکان اریایی های هندی و هم نیاکان قبایل گروه ایرانی، تیپ واحد فرهنگی-اقتصادی و اجتماعی عمیق و حتا پرشاخ و برگ، تشابه در زیست، اقتصاد، عادات، ساختار اجتماعی، فرهنگ، مذهب و... داشتند.  چنین چیزی به پیمانه بسنده آشکار است و نیازی به استدلال ویژه ندارد. موجودیت هسته واحد هندوایرانی («اریایی») چونانِ کمپلکس واقعی تباری- فرهنگی که بر مبنای پیوندهای سریع و توسعه عمومی گستره معین و واحد، مناسبات اقتصادی فرهنگی پدید آمده بود، نیز بی چون و چرا به شمار می رود. 

 

از این جا به نوبه خود بر می آید که از دو تیپ همزمان مگر مختلف النوع نظر به سیمای عمومی فرهنگی و اجتماعی- اقتصادی خود که عبارت است از تمدن های کهن زمینداری جنوب آسیای میانه و پشته ایران، از یک سو، و فرهنگ های دشتی (استپی) شمالی از سوی دیگر، اریایی ها از نظر پیدایش خود می توانستند تنها با یکی از دو گستره یاد شده پیوند داشته باشند.

 

بدون بستگی از نتیجه گیری ها در باره تثبیت محل موقعیت خاستگاه یا میهن نخستین هندواروپایی ها، در باره زمان جداشدن هندوایرانی ها از این خاستگاه و مسیرهای پراکندگی آن ها داده های موثق و مطمئنی در دست است که بر بود و باش هندوایرانی ها در زون استپی شمالی گواهی می دهند. با داوری از روی مواد منابع تاریخی و واژه شناسی یا علم الغت (اونوماستیک- onomastics) مقارن با اوایل «عهد تاریخی» (هنوز تا دوره اسکیتی-سارماتی) باشندگان ایرانی زبان در شمال کرانه های دریای سیاه حضور داشتند.

 

این اطلاعات ما را به دست کم مقارن با اواخر عهد برونز، در نزدیکی مرزهای هزاره های دوم و یکم پیش از میلاد، هنگامی که بخشی از قبایل ایرانی هنوز در استپ های اروپایی بود و باش داشتند، رهنمونی می کنند.

 

در باره دوره دیرین تر، داده های مقایسه یی زبان شناسیک در باره پیوندهای زبان های اریایی فزونشمار و منظم گستره یی (که زبان های مشترک هندواروپایی نیستند) با شماری از زبان های هندواروپایی اروپا، در باره پیوندهای گستره یی زبان های ایرانی در کل (مگر، دیگر بدون هندواروپایی) با «زبان های اروپایی» و سر انجام، تنها برخی از زبان های ایرانی؛ گواهی می دهند. 

 

گویش های فزونشمار تثبیت شده از روی مواد زبان «اوسِتی» با زبان های «میانی اروپایی» (پیشینیان زبان های سلتی، لاتین، ژرمنی، بالتیکی و...) به ویژه شاخص اند که به گونه معین علی الخصوص به تماس ها در حوالی هزاره دوم پیش از میلاد گواهی می دهند (کارهای و. ای. آبایف). این داده ها به گونه کرونولوژیک به گواهی های «عصر تاریخی» می پیوندند که امکان می دهند در باره حضور باشندگان ایرانی زبان در اروپای جنوب خاوری در اواخر هزاره دوم و اوایل هزاره یکم پیش از میلاد، سخن بگوییم.

 

در کل، مواد زبان شناسیک یادشده نشان می دهند که قبایل دارای شناسه هندو ایرانی، بخش اروپایی گستره دشتی (زون استپی) را بیخی ترک نگفته بودند و به تدریج از آن جا در گروه های جداگانه رفته بودند.

 

گواهی ها در باره پیوندهای زبان های هندوایرانی با زبان های فلندی –اوگوری نیز به همین گونه نتیجه گیری می رسانند. در این زبان ها هم همانندی هایی بسیاری با زبان های هندوایرانی از جمله همانندی های معین مشترک اریایی و دارای بار ایرانی کشف شده است.

 

داده های آواشناسی (فونیتیک) تاریخی امکان می دهند با اطمینان و وثوق از تنه مشترک این تعاملات، شاخه ها (گروه هایی) از واژه ها را جدا کرد که درست از زبان های ایرانی گرفته شده اند که در آن ها دیگر یک رشته دگرگونی های مختص صدایی قابل مقایسه با «وضعیت مشترک اریایی» رخ داده است. تماس های یاد شده زبانی مشترک اریایی و سپس و عهد ایرانی به گمان غالب در مرزهای زون درختزاری از حوضه رود ولگا تا ارال صورت گرفته بودند.

 

این گونه، همه آوندها در دست است تایید نماییم که در جریان دوره متمادی، قبایل هندواریایی در دشت های اروپایی و دشت های آسیای مجاور آن ها می زیستند. چون تا اعصار فروپاشی وحدت سراسری اریایی، آن ها در شرایط یکسان فرهنگی- اقتصادی می زیستند و زبان های هندوایرانی به گونه معین در آن هنگام در زون دشتی گسترش داشتند، از این رو نتیجه گیری در باره بود و باش قبایل در این اعصار درست در همین نواحی ناگزیر است.

 

چنین نتیجه گیری یی با نتیجه گیری ها در باره سرچشمه های مشترک اریایی تصورات اسطوره یی بیخی همخوانی دارد. «سایکل شمالی» متولوژی مشترک اریایی گواه بر آن است که هندوایرانی ها در عهد وحدت مشترک اریایی در نواحی دشتی جنوب خاوری اروپا تا حوضه رود ولگا و دامنه های کوه های اورال بود و باش داشتند. از این جا، قبایل هندوایرانی به تدریج به سوی خاور و به سوی جنوب لغایت تا مرزهای هند با پراکنده شدن در گستره های پهناور قزاقستان و آسیای میانه، شاید به ایران [باختری-گ.] و آسیای قدامی گسترش یافتند. همچنین شاید از راه قفقاز رخنه نموده باشند.

 

پرسشی که مطرح می گردد، این است که مراحل مختلف روند پراکنده شدن قبایل اریایی را از خاستگاه و میهن اصلی نخستین «دشتی» (استپی) آن ها به کدام زمان می توان مربوط دانست؟

 

دیرین ترین یادمان های نوشتاری هندی ها و ایرانیان رسیده به ما- ریگ ویدا و اوستا- مربوط اواخر هزاره دوم- نیمه نخست هزاره یکم پیش از میلاد می باشند. با توجه به نزدیکی بزرگ زبانی این دو متن، بنیاد واژگانی آن، ساختار دستوری آن ها، شیوه های شعرپردازی شان، سیمای سنتی آن و... پژوهشگران معمولا آن ها را با فروپاشی وحدت هندوایرانی- مقارن با اوایل هزاره دوم پیش از میلاد یا در حدود 2000 سال پیش تا 1500 سال مربوط می دانند.....

 

دیرین ترین گواهی ها در باره زبان های هندوایرانی، گروهی از واژه ها، شمار فراوان نام ها (آدم ها و برخی از خدایان)،[3] واژه های اجتماعی- فرهنگی (در گام نخست، مرتبط با اسپ داری، و کارهای ارابه رانی) دارای خاستگاه اریایی، که در متون خاورمیانه یی از میانه های هزاره دوم پیش از میلاد ضبط گردیده اند، می باشند.

 

این «گنجینه واژگانی» به زبان کدامین گروه اریایی متعلق بود که در آسیای قدامی در حدود ربع دوم هزاره دوم پیش از میلاد پدیدار گردیده بود. (با داوری از روی داده های دست داشته، منابع مکتوب از آسیای قدامی از اعصار دیرین تر رخدادهای مرتبط با رخنه اریایی ها، پس از سده های هشتم- اوایل سده هفتم پیش از میلاد صورت گرفتند).

 

این گنجینه از دید کرونولوژیک وضعیت دیرین ترین را، نسبت به آن هایی که زبان ریگ ویدا ارائه می نماید، بازتاب می دهد. پژوهشگران به گونه های مختلف جای دیالکت آریان (لهجه) آسیای قدامی را در سیستم عمومی زبان های هند و ایرانی تعیین می نمایند.

 

کنون، بخش بزرگ دانشمندان بر آن اند که این لهجه به قبایلی متعلق بود که رشته های خویشاوندی نزدیکی با نیاکان اریاییان هندی داشتند (نه ایرانی). مگر، دلایل وزنین تر برای چنین نتیجه گیری یی به گمان غالب در حقایق دارای بار فرهنگی- تاریخی که به نزدیکی معین اریایی های آسیای قدامی و اریایی های هندی تاکید دارند، خلاصه می گردد. همین گونه، برشمردن خدایان بازتاب یافته در منابع (میترا، ورنا، ایندیرا، ناساتی) برای سنت های دیرین هندی مختص است.(در حالی که خدای برتر ویدی- ورنا در سنت های ایرانی شناخته ناشده است). داده های موثق زبان شناسیک در باره متعلق دانستن لهجه اریایی آسیای قدامی به مرحله ناب توسعه هندواریایی وجود ندارد. (برخی از کلمات شناخته شده در زبان های هندواریایی تنها نشانه های تفاوت های لهجه یی اند). از این رو، می توان گمان زد که در برابر ما یکی از لهجه های زبان هندو ایرانی در دوره نهایی موجودیت وحدت زبانی اریایی قرار دارد.

 

مساله زمان فروپاشی وحدت اریایی را نیز می توان در روشنی داده های باستان شناسیک بررسی کرد. امکان هست مواد باستان شناسیک را با گستره هایی که در آن ها می توانستند قبایل هندوایرانی در عهد مشترک اریایی بودوباش نمایند، با مدارک در باره آن خصوصیات اقتصادی آن ها و ساختار اجتماعی که در سنت های هندی و ایرانی بازتاب یافته اند. یعنی به عهد اریایی سر می کشند، مقایسه کرد. یکی از این «واقعیات» مشترک هندواریایی- ارابه جنگی اسپی است که با آن در سنت های هندوایرانی نهادهای گذاشته شده در شالوده بسیاری از تصورات عمومی اجتماعی- سیاسی و اسطوره یی نمادهای زبان مذهبی- شعری و... به گونه تنگاتنگ پیوند دارند.

 

برخی از دانشمندان می پندارند که از همه قبیله های اریایی، تنها نیاکان ویدایی ها به تراز بالاتر اجتماعی رسیده بودند و آن بخشی از ایرانیان («اوستایی») که در نواحی تمدن های توسعه یافته جنوب آسیای میانه و پشته ایران؛ پراکنده شده بودند. در این حال، این دانشمندان می پندارند که اریاییان پیشین ارابه را نمی دانستند (ارابه جنگی اسپدار، به باور آنان در آسیای قدامی یا در نواحی کوهی پیرامون آن اختراع گردید) و با آن هنوز پس از رخنه به این نواحی آشنا شدند. مگر، با آن که هواداران این گونه باورها تایید می نمایند که هنوز تا پدیدآیی اریایی ها در آسیای قدامی، اسپ خانگی و ارابه (و پیش تر از آن ترانسپورت ارابه یی)، در آن جا شناخته شده بود این چنین طرح مساله مدلل مُحق نیست: حتا در سپیده دم تاریخ دستاوردهای گوناگون اقتصادی و فنی پدید آمده در یک ناحیه تاریخی– جغرافیایی نسبتا به سرعت در مناطق همجوار پخش می گردید، (هرگاه البته، در آن جا زمینه ها و نیاز اجتماعی- اقتصادی موجود بود).

 

شاید، ترانسپورت ارابه یی در اورپا و در دشت های اروآسیایی، زیر تاثیرات آمده از آسیای قدامی گسترش یافتند، مگر، این کار طی سده های متمادی پیش از اوایل هزاره دوم پیش از میلاد صورت گرفت. (در این باره همچنین داده های مقایسه یی علم هندواروپایی شناسی و نیز مواد باستان شناسیک گواهی می دهند). کنون، نیک روشن است که مقارن با اواخر هزاره چهارم پیش از میلاد، هرگاه نه پیش تر از آن، ترانسپورت ارابه یی در بالکان، در حوضه رود دونای، در مناطق مقارن با شمال باختری و شمال دریای سیاه کاربرد داشت. در نواحی دشتی کرانه های دریای سیاه و بالاتر از آن در خاور تا دشت های حوضه ولگا- اورال کاربرد ترانسپورت ارابه یی با مواد باستان شناسیک برای هزاره های چهارم- سوم پیش از میلاد به اثبات رسیده است (هنگام حفریات یادمان های فرهنگ یامنایی برای مثال بازمانده های چرخ های دستی و ارابه های چوبی سیخدار کشف گردیدند که چنین بر می آید که توسط غژگاوها کشیده می شدند).

 

    اسپ داری و اسپ پروری، با داوری از روی گواهی های باستانشناسیک در نواحی یادشده اروپایی مدت ها پیشتر نسبت به آسیای قُدامی گسترش یافته بود. این رشته، چنین بر می آید به گمان غالب کلا برای نخستین بار در نواحی نزدیک به شمال دریای سیاه و نواحی همسایه آن- جایی که استخوان ها در روستاهایی با قدمت 4-5 هزار سال پیش از میلاد کشف گردیده اند، پدید آمد: در برخی از یادمان های کرانه های شمالی دریای سیاه متعلق به هزاره های چهارم و سوم پیش از میلاد، در میان استخوان های یافت شده چارپایان خانگی بیش از نیمی از آن ها مربوط اسپ ها بودند (مواد باستان شناسیک در باره گسترش ترانسپورت ارابه یی و اسپ داری در این نواحی دنیای قدیم در پیوند با مساله پیدایش هندواروپاییان و اریاییان در سال های اخیر به تفصیل از سوی بانو ای. ای. کوزمینا-باستان شناس نامدار بررسی گردیده اند.   

 

در پهلوی توسعه ترانسپورت و اسپ داری در جاهای یادشده اروپا، شرایطی هم بود که به پدیدار شدن ارابه های جنگی- ذوب فلزات (به پیمانه کافی توسعه یافته)، انواع جداگانه پیشه های حرفه یی، تفاضلات اجتماعی و... مساعدت می کرد.  

 

در خاور میانه کاربرد گسترده ارابه ها برای مقاصد جنگی و توسعه سریع اسپ داری تنها اندکی پیش از میانه های هزاره دوم پیش از میلاد، آغاز گردید. از این زمان، در منابع نوشتاری آسیای قدامی نقش چشمگیر دسته های جنگاوران و رزم آوران ارابه سوار بازتاب یافته است که گواه به تغییر ماهوی سیستم امور نظامی و فناوری جنگی اند. از روی منابع دست داشته هزاره های هشتم- اوایل هزاره هفتم پیش از میلاد می توان گفت که در آن برهه هنوز این گونه تغییرات هنوز رخ  نداده بودند و اسپ خانگی با آن که مقارن با آن زمان، شناخته  شده بود، با آن هم اسپ داری نقش بارزی بازی نمی کرد (شایان یادآوری است که در «قوانین هاموراپی» هنگام یادآوری از انواع گوناگون چارپایان، از اسپ بیخی یاد نمی شود، اما به عوض پسان تر در بابل در زمان کاسیتی ها خوب معرفی می گردد).

 

با داوری از روی نتایج حفریات در گستره های پهناور آسیای قدامی تا هندوستان، دیده می شود که از اسپ، در اقتصاد و امور جنگی، لغایت تا سده های نخست هزاره دوم پیش از میلاد بیخی کار گرفته نمی شد و یا اهمیت چندان ماهوی نداشت.

 

جهش ماهوی در توسعه اسپ داری در خاور نزدیک با پدیدآیی و بود و باش شماری از قبایل در آن جا (از جمله در گام نخست نیز اریایی ها) و توده هایی که با آن ها تماس داشتند (مانند کاسی ها، گروه خوری ها و...) پیوند می گیرد. داده های انکارناپذیر در باره رخنه واژگان (لکسیکون) اریایی و ترمینولوژی ویژه مرتبط با اسپ داری در زبان های بومی قدیم توده های آسیای قدامی نشان می دهند که اریایی ها مهارت هایی در گذشته ناآشنای اسپ داری، کاربرد ارابه رانی، پرورش اسپ ها و هنر اسپ داری را با خود آورده بودند.

 

از سوی دیگر، مواد معاصر باستان شناسی گواهی می دهند که گسترش اسپ پروری و ساختن افسار برای اسپ ها نزدیک به میانه های هزاره دوم در خاور میانه با سنت های مقتضی که در برخی از مناطق اروپا رواج داشتند، پیوند داشتند. اما در این جا برای ما نه نتیجه گیری در باره «ارجحیت»، بل نفس فاکت که ارابه اسپی پیشتر از آن، در همان هنگام در مناطق اروپایی به کار می رفت، مهم است. درست در جاهایی که می شود آن ها را محل بودو باش قبایل هندواریایی در عهد مشترک اریایی دانست.

 

نمی توان هم چنین دیدگاه یادشده در باره آن را پذیرفت که خصوصیات ساختار اجتماعی- اقتصادی احیاء شده و بازآرایی شده بر پایه مواد «ویدا» و «اوستا» تنها برای توده های «ویدایی» و «اوستایی» مختص بودند. توده های «اوستایی» به شاخه ایرانی اریایی ها متعلق بودند و یکجا با دیگر ایرانیان که در پی عهد هندوایرانی، عهد مشترک ایرانی را از سر گذرانیدند، در پهلوی دگرگونی های زبانی، هم چنین نوآوری های گوناگون اقتصادی، نظامی، اجتماعی- ایدئولوژیک، مذهبی و.... را به همراه داشتند. خود اوستا، همین گونه سنت ها را که نسبت به سنت های مشترک اریایی بیشتر متاخر اند، بازتاب می دهد.

 

از این رو، ویژگی های دارای منشای مشترک (به شمول استیلای ارابه های جنگی) ترصد شده هنگام مقایسه داده های «ویدا» و «اوستا»، بایستی برای ایرانیان نیز در کل، مختص بوده باشند و به راستی هم، عناصر همان ساختار اجتماعی و بازتاب دهنده ایدئولوژی آن همچنین به گونه مستقیم در دیگر قبایل و توده های ایرانی زبان برای مثال، در قبایل شاخه اسکیتی که زمان درازی در دشت ها نشو و نمو می یافتند (داده های مولفان عهد عیتق، اُنوماستک (واژه شناسی) اسکیتی، سارماتی، زبان اوستی و حماسه نارتوی) در میان ایرانیان باختری؛ به مشاهده می رسد.  

 

در باره ایرانیان باختری (در پهلوی گزارش های مولفان عهد عتیق و سنگنبشته های پارسی قدیم هخامنشی) کنون فند غنی اُنوماستکی (علم الغوی) و لکسیکونی (واژگانی) ایرانی از «سنت های فرعی» در دسترس است. برای مثال، متون ایلامی چندی پیش به چاپ رسیده از پرسپولیس بر پایه مواد گسترده تایید نمودند که زبان پارسی قدیم واژگان گوناگون مذهبی- ایدئولوژیکی، اجتماعی، نظامی و... (که در عهد هندو ایرانی و عهد مشترک ایرانی تثبیت گردیده بودند)، داشت. به این همچنین گواهی های تازه سنت های اریایی در باره کاربرد ارابه: داده های متمم در باره زندگانی خود نام آن، یا برای مثال، واژه «راتایشتار» (ارابه سوار یا کسی که بر سر ارابه ایستاده است- یعنی راننده ارابه) [شاید را (راه)+ تایش؟+ تار (دار)- («راننده»- «راهدار»)-گ.] (در اوستا، راننده های ارابه ها، رایج ترین شاخه اعضای کاست نظامی اریستوکراسی بود. همتاواژه هندی آن- راتهئشتهار- گاهی در برشمردن همان کاست- ورناها به جای »کشاتری» معمولی تر به مشاهده می رسد) متعلق می باشد. ارابه با نام اریایی آن همچنین برای نیاکان قبایل اسکیت-سامارت-اوسِت، شناخته شده بود. 

 

این گونه، ساختار اجتماعی بازسازی شده از روی داده های ویدا و اوستا، به شمول نقش سرشناسان رزمجوی ارابه سوار، باید مربوط به دوره مشترک اریایی گردد. آن چه مربوط می گردد به پنداشت ها در باره پدیدآیی این ساختار صرف در میان بخشی از قبایل اریایی در جنوب آسیای میانه و پشته ایران، باید گفت که چنین پنداشت ها بر پایه ثبوتیه های مشخص استوار نیست، بل بر باورهای مبتنی است که این تراز تاجایی بالای مناسبات اجتماعی، می توانست تنها در شرایط فرهنگ های گسترده زمینداری خاور به دست آید. مگر، دقیقا فرهنگ های دیرین زمینداری نظر به سیمای اجتماعی و اقتصادی- فرهنگی خود نمی توانند به تیپ عمومی و خطوط جداگانه جامعه، اقتصاد و زیستایی قبایل هندو ایرانی مطابقت داشته باشند. برعکس، درست فرهنگ های دشتی هم در بُعد اقتصادی- زیستایی و هم از روی نشاندهنده های اجتماعی، بیخی هم با ویژگی مشترک و هم با ویژگی های خصوصی این جامعه «اریایی» همخوانی دارند. این نتیجه گیری ها در روشنی پژوهش های تازه باستانشناسیک بیشتر آشکار می گردد.

 

بار دیگر، به عنوان مثال، ارابه را می گیریم: مواد باستان شناسیکی که مقارن با سال های دهه شصت سده بیستم شناخته شدند (کارهای ک. ف. سمیرنف) امکان دادند گمان زد که در حوضه رود ولگا و نواحی همسایه ارابه اسپ دار مقارن با میانه های هزاره دوم پیش از میلاد و شاید هم پیش تر از آن، به کار می رفت. مواد باستان شناسیک کشف شده بعدی ثبوتیه های آشکاری را ارائه دادند در باره موجودیت ارابه ها در همان زمان در مناطق کرانه های شمالی دریای سیاه تا دشت های حوضه ولگا-اورال (نقاشی های ارابه های گاری دار و چرخدار در ظروف کمپلکس های زیر آوار مانده  مدفون در گستره های یاد شده).

 

دلچسپی ویژه یی را نتایج کاوش های گروه باستانشناسی به رهبری و. ف. گینینگ- باستان شناس شوروی بر می انگیزد- حفریات گورستان سین تشت در ماورای اورال جنوبی (در کنار منطقه مسکونی بزرگ عهد برونز، واقع در کرانه های رود سین تشت در منطقه چلیاب (چلیابینسک).

 

اسباب و ابزارهای یافت شده در آن جا، اشیای مدفون در باره موجودیت کیش آتش پرستی، قربانی نمودن جانوران خانگی، در گام نخست اسپ ها و شاخداران بزرگ (گاوها، غژگاوها، آهوان ....) گواهی می دهند. (چنین خصوصیات تشریفات را و. و. گینینگ با تصورات باوری و پراتیک کیش پرستی هندوایرانی ها مقایسه می نماید).

 

در گورستان مردان رزمنده، جنگ افزارهای فلزی (نیزه ها، تبرها، کاردها و....) و همچنین بقایای ارابه های برجامانده، کشف گردیده است. رد پای برجسته ارابه ها با تیرها، یادمان های همانندی از نگاه  فرهنگی در نزدیکی منطقه اورسک- اورنبورگ (گورستان نوواکومان) و برخی دیگر از نواحی همسایه کشف گردیده اند. قدمت این مجتمعات به سده های هفدهم و شانزدهم پیش از میلاد می رسد.

 

موجودیت ارابه نه تنها به خودی خود مهم است، بل به معنای موجودیت سرشناسان رزمی، پیشه وری پیشرفته (یا برخی از رشته های آن از جمله ذوب فلزات) است و به همین ترتیب، گواه بر حضور استادان حرفه یی پیشه ور می باشد. همه این فاکتورهای اجتماعی و اقتصادی از روی داده های سنت های هندوایرانی (ارابه جنگی، اشرافیت نظامی با رهبران قبایل از محیط آن، پیشه وران، از جمله نجاران، سازندگان ارابه ها و ذوب فلزات) و از روی مواد باستان شناسیک از زون های دشتی از کرانه های دریای سیاه تا دامنه های اورال تثبیت می گردند.  

 

بسیاری از ماندگارهای حفر شده بر نابرابری اجتماعی به ویژه بر استاتوس بالای گورستان ها در جامعه قبیله یی دلالت می نمایند. ساخته های فلزی، ساخته های ریختگری، سندان های مدفون، کارگاه ها و... در باره حضور فلزکاران، گواهی می دهند. در باره حضور نجاران یا چرخسازان (استادان ارابه ساز)، خود نفس فاکت ساختن ارابه سوار بر چرخ ها سخن می گویند.

 

گواهی های برشمرده، آن تراز توسعه اجتماعی را در نظر دارند که بیخی با خصلت جامعه اریایی منطبق می باشد که از روی داده های مقایسه یی هندوایرانی احیاء می گردد. در برخی از موارد، مواد باستان شناسی فرهنگ های دشتی، مستقیما بر توسعه چنین پدیده های اجتماعی- اقتصادی که برای سنت های واحد هندوایرانی دلالت می کنند؛ بازسازی می گردند. این سنت ها به وضاحت هم در تصورات مشترک برای هندواریایی ها و هم ایرانی ها در باره ارابه جنگی که سوار بر آن می رفتند، و می جنگیدند، خدایان، پادشاهان و جنگجویان سرشناس، بازتاب یافته است.

 

هرگاه به خود اجازه بدهیم که اندکی از فاکت های واقعی بازتاب یافته عقب نشینی نماییم، و به خیالپردازی های دلفریب دست بیازیم، آن گاه مدفن های ثروتمند با دو اسپ و عناصر افسار از حوضه رود ولگا یا گورهای جنگاوران ارابه سوار از گورستان سین دشت را می توان به مدفن های آن پیشوایان و قهرمانان متعلق دانست که پویایی های شان در بازگفته های حماسی کهن اریایی های هندوایرانی بازتاب یافته اند.

 

خصوصیات برشمرده فرهنگ مادی و مناسبات اجتماعی به مشاهده رسیده از روی مواد باستان شناسیک از دشت های اروآسیایی و نواحی همسایه آن در غرب، چونانِ نتایج توسعه پیگیر اقتصادی و اجتماعی تبارز می کنند. این روندها، که مدت ها پیش تا هزاره دوم میلادی آغاز گردیده بودند، در صورت تعاملات ذات البینی باشندگان مناطق یاد شده رخ دادند.   

 

در دوره موجودیت بی چون و چرای (در این جا) ارابه، تماس های پویای در گستره ها- از دشت های اروپای شرقی گرفته تا حوضه رود دونای در جنوب بالکان (در این باره فاکت های بس مختلف از جمله اشکال همانند پرزه ها (قطعات یدکی) افسار اسپ ها گواهی می دهند) تبارز داشتند.   

 

مواد باستان شناسیک را می توان با داده های زبان شناسیک که بر پیوندهای گستره یی ادامه یابنده لهجه ها یا زبان های نیاکان اریایی ها و برخی از دیگر قبایل هندواروپایی به شمول یونانیان تایید دارند، مقایسه کرد. (دیگر پس از فروپاشی هسته واحد هندواروپایی).

 

به این گونه داده های زبان شناسیک و داده های مقایسه یی تاریخی- فرهنگی همچنان آن هایی تعلق دارند که با سنت های اسپ داری، استیلای ارابه و پرورش اسپ ها که با تصورات اسطوره یی و ایدئولوژیک این قبایل خوب انطباق می یابند، مرتبط اند.

 

این گونه فاکت ها، آوندهای متممی اند به سود اندیشه در باره ادامه تماس های اریایی ها با «هندواروپاییانِ اروپایی» تا نیمه نخست هزاره دوم پیش از میلاد. به هر رو، تردیدی نیست که سنت های ارابه یی و نهادهای مربوطه اجتماعی– اقتصادی اریایی ها در عهد مشترک اریایی وجود داشتند. چون اریایی ها در این عهد در زون دشتی بود و باش داشتند، زمان پدید آیی ارابه جنگی در آن جا برای آغاز مهاجرت اریایی ها انگیزه terminns post quem  می داد.  

 

این اندیشه اجازه می دهد همچنین در باره زمانه های مطلق سخن گفت: گواهی در باره ارابه و اشکال قدیمی مزمور (بخشی از مجموعه افسار) از مناطقی از اورال و ولگا تا بالکان می توانند باشد، حالا در حدود ربع دومی هزاره دوم پیش از میلاد تعیین زمان می شوند.

 

چنین تعیین قدمت، بیخی مطابقت دارد با دیگر داده های تاریخی- زبان شناسیک در باره فروپاشی وحدت اریایی (تقریبا نیمه نخست هزاره دوم پیش از میلاد). این گونه می توان گمان زد که قبایل اریایی زون دشتی را در ربع نخست- اوایل ربع دوم هزاره دوم پیش از میلاد هنوز ترک نگفته بودند و در نتیجه، هنوز نمی توانستند در جنوب آسیای میانه، پشته ایران و آسیای قدامی حضور داشته باشند.

 

توسعه اجتماعی و اقتصادی قبایل اریایی و استیلای ارابه جنگی از سوی آنان، به پراکندگی سریع قبایل هندوایرانی در بیرون از گستره «میهن» پیشین شان مساعدت نمود. با مراحل نخستین این روند روشن است رخنه گروه های جداگانه اریایی به شمال آسیای قدامی که منجر به «اریایی سازی« باشندگان بومی آن دیار نگردید، ربط دارد. برعکس، خود «اریایی های آسیای قدامی» با بومیان در گام نخست باشندگان خوریتی همگون شدند (هرچند، به آنان برخی از آموزه های فرهنگی- اقتصادی خود را واگذار نمودند، از جمله آموزه های مرتبط با اسپ داری و امور ارابه رانی را) به تاسی از آن چه که گفته شد، «اریاییان آسیای قدامی» را به دشوار بتوان به عنوان نیاکان اریاییان هند شمرد. کما این که هیچ گواهی مشخصی دال بر حضور هندواریایی ها بر سر راه رسیدن از آسیای قدامی به هندوستان کشف نشده است، چنانی که فاکت های واقعی تاثیر فرهنگی یا زبانی «آسیای قدامی» در دیرین ترین یادمان های مکتوب هند دیده نمی شود

 

در کل، مساله پیدایش اریایی های آسیای قدامی کماکان در هاله یی از ابهام مانده است. می توان گمان برد که این ها گروه های جداگانه قبایل بوده اند که از شمال رخنه نموده بودند از راه قفقاز و دشت های اروپای خاوری. دیدگاه های دیگری هم در این زمینه اند: اریایی ها به آسیای قدامی از خاور، با گذشتن از آسیای میانه و ایران رسیده بودند.

 

با این هم، این که پراکندگی و اسکان قبایل هندواریایی را در آسیای میانه و در پشته ایران به کدام زمان،  متعلق دانست- مساله یی است که مستلزم بررسی ویژه بدون وابستگی از تثبیت راه های حرکت اریایی ها درآسیای قدامی؛ می باشد. در پهلوی آوندهای آورده شده که بر پایه آن ها قبایل اریایی می بایستی در زون دشتی شمالی، هنوز در سده های نخستین هزاره دوم پیش از میلاد بود و باش داشته بودند، برای حل این مساله، می توان بر اساس داده های دیگری هم برخورد کرد.

 

مناطق پشته ایران در حدود گستره زمینداری دیرین شامل می شدند. تقریبا سر از هزاره ششم پیش از میلاد، این مناطق شامل جنوب آسیای میانه (یادمان های نوع جیتون و سپس اناو-نامازگ). اما بر بخش های باقی مانده آسیای میانه و سپس به سوی شمال در درازای چندین هزاره فرهنگ های شکارچیان، ماهیگیران و جمع کنندگان (هنوز در هزاره های چهارم و سوم پیش از میلاد، این گونه فرهنگ ها تا نواحی درختزاری اورال و دامنه های خاوری و جنوبی آن پهن بودند) گسترده بودند.

 

روشن است که از دیدگاه تراز توسعه، دارندگان این فرهنگ ها را به هیچ رو نمی توان با اریایی ها و یا حتا با نیاکان دیرین تر هندو اروپایی شان که دیگر به اقتصاد زمینداری – دامداری اشتغال داشتند و با ذوب فلزات و.... خوب آشنا بودند، منطبق دانست.

 

در این میان، در آسیای میانه فرهنگ های نئولیتی شکارچیان و گردآورندگان (مانند فرهنگ های کیلتیمیناری در کرانه های دریاچه ارال) تا اواخر هزاره سوم پیش از میلاد موجود بودند. یعنی حرکت اریایی ها به این ساحات آسیای میانه به سوی جنوب می توانست تنها در دوره های بعد تر بگذرد.    

 

در خود گستره زمینداری- جنوب اقصای آسیای میانه، پشته ایران، شمال باختری هندوستان- دوره یاد شده (هزاره سوم– اوایل هزاره دوم پیش از میلاد)، توسعه آتیه فرهنگ های بومی مسکونی- زمینداری ضبط گردیده است که به تمدن های شهری نخستین و شهری رشد یافته بود.

 

روند نه تنها وادی رود سند را (تمدن هارپی)، پشته ایران (موندیگک، شهر سوخته، تپه یحیی و...)، بل نیز نواحی در شمال پهنای گستره زمینداری را (تپه حصار، یادمان گرگان در جنوب خاوری کرانه های کسپین، مناطق نشیمنی نوع اناو- نامارگ در جنوب ترکمنستان) در بر گرفته بود.  

 

فرهنگ های یاد شده، به ویژه دارای خطوط زیر اند:

1-     اقتصاد توسعه یافته زمینداری، مبتنی بر آبیاری مصنوعی؛

2-     بازرگانی گسترده که بسیاری از مراکز این گستره را به هم پیوند می زد؛

3-     پیشه های چندین رشته یی به شمول تولیدات کوزه گری، تولید انبوه ظروف در حلقه کوزه

4-      مناطق نشیمنی پهناور و مراکز بزرگ نوع شهری، مجتمع های اداری-اقتصادی «کاخی» و «نیایشگاهی» (معبدها)؛

5-     پدیدآیی خط.

 

از روی این معیارها، یادمان های زون زمینداری نمی توانستند به قبایل اریایی تعلق داشته باشند که در آن برهه نماینده تیپ کاملا دیگر اقتصادی- فرهنگی بودند.

 

از سوی دیگر، سرنوشت های مشترک تاریخی، نزدیکی شایان توجه فرهنگی نواحی جداگانه گستره زمینداری که می تواند گواه بر خویشاوندی تباری- زبانی، خصوصیات فرهنگ های مادی و روحی، به شمول بدائیه ها و نوشته ها باشد، امکان می دهند این زون را چونانِ گستره گسترش باشندگان قدیمی غیر ایرانی شمرد. (چندی پیش، و. م. ماسون سخنرانی یی کرد و دیدگاه مستدل خویش را در باره متعلق بودن آن به گروه های زبانی ایلامی و هندی قدیم با در نظر داشت مواد نو باستان شناسیک از جنوب آسیای میانه بیان داشت). این، همچنین مبنایی را برای تدقیق تعیین زمان به دست ما می دهد: اریایی ها در سده های نخست هزاره دوم پیش از میلاد هنوز به پهنه «گستره زمینداری» رخنه ننموده بودند.

 

تقریبا سر از ربع دوم هزاره دوم پیش از میلاد بسیاری از مراکز قدیم نیمه شهری و شهری در پشته ایران، جنوب آسیای میانه، در هندوستان رو به افت و افول می نهند و بخشی از آنان یا کلا بیخی نابود می شوند یا میدان زیستاری مسکونی آنان کاهش می یابد؛ برخی از نواحی تهی از باشند شده، بیابانی می شوند. نژندی عمومی فرهنگ به مشاهده می رسد.

 

چنین می نماید که می توان این فاکتور ها را به گونه مستقیم با پدیدآیی قبایل اریایی در ساحات یاد شده ربط داد. بسیاری از دانشمندان بر همین باور اند. مگر، مبنای مشخصی برای چنین نتیجه گیری وجود ندارد. غروب این تمدن های زمینداری مستلزم توضیح دیگری است: در شالوده آن، به گمان غالب، علل دارای بار دورنی قرار دارد.

 

افت و افول مراکز قدیمی زمینداری بارها پیشتر از پدیدآیی ممکنه اریایی ها به این جا آغاز گردید و به تدریج در طی چندین سده رخ داد. مراحل این روند بر اساس نمونه مسکون شدن نواحی مختلف و مراکز بزرگ مدت ها پیش تا متروک شدن کامل آن ها (به گونه مثال؛ در گرگان، در تورنگ تپه، بر اساس نتایج حفریات باستان شناس نامدار فرانسوی ژ. دئیی) ترصد می گردد.

نقش معینی را در روند رخ داده می توانستند تغییر اقلیم، نابود شدن درختزار و بی آب شدن (خشکیدن) زمین، شوره زار شدن و فرسایش خاک (و به راستی هم، داده ها در باره تاثیر چنین عوامل بر توسعه نواحی جداگانه پشته ایران و جنوب آسیای میانه کشف گردیده است) بازی نمایند، با این هم، در کل پدیده های یاد شده بایستی در گام نخست علل و دلایل مجموعی اقتصادی و اجتماعی را توضیح دهند.

 

در جریان چندین هزاره، در پشته ایران درست همانند دو رود بین النهرین یا میانرودان و در جنوب باختری ایران (ایلام) شمار مناطق نشیمنی افزایش یافت و مراکز جداگانه بزرگ و توسعه و شرایط گوارا و مساعد و مناسب برای توسعه تفاضل اجتماعی، پیشه وری، روابط داد و ستد فراهم گردید.   

 

مگر، هرگاه در وادی های رودخانه یی بزرگ دورود و ایلام اشکال توسعه یافته کشاورزی رونما گردیدند، در پشته ایران مرز مرحله معین شرایط طبیعی دیگر نمی توانستند با نیروهای مولد موجود در کشاورزی ترقی آتیه اجتماعی و رشد باشندگان در مراکز زمینداری و پیرامون آن را تامین نمایند. چنین چیزی ناگزیر  به بحران اقتصادی و اجتماعی انجامید.

 

تهی شدن و بیابانی شدن نواحی پیشین شگوفان زمینداری با استیلای گستره های نو و پدیدار شدن مناطق نشیمنی زمینداری که سنت های دیرین را حفظ نموده بودند (در جنوب باختری ترکمنستان، جنوب ازبیکستان و شمال افغانستان و...) همراهی می شد.

 

واقعا نظر به داده های باستان شناسیک، پیشرفت چشمگیر باشندگان زمیندار- دامدار: از شمال خاوری ایران و جنوب باختری آسیای میانه از بلوچستان تا وادی رود سند، از وادی سند در خاور و جنوب (تا گجرات و دیکان) و... مشاهده می رسد. برخوردهای هم رخ می دادند (رد پای این نبردها در برخی از مناطق نشیمنی شمال خاوری ایران، در بلوچستان، وادی سند و...کشف شده اند).

 

مهاجرت، جنگ ها و دیگر عوامل اوضاع سیاسی جدید، همچنین روابط سنتی بازرگانی را بر هم زدند که به همین پیمانه نقش مهمی را در زندگی مراکز «پیش از شهری» میان دو رود و رود سند بازی می نمودند. مگر، همه این روندهای مرتبط با بحران درونی تمدن های پیش از شهری و شهری، پیامد پدیدار شدن اریایی ها نبودند، با آن که البته، می توانستند تا جایی به گسترش قبایل اریایی در گستره های یادشده در زمان های بعدی (پس از ربع نخست هزاره دوم پیش از میلاد) مساعدت نمایند. مگر، آیا کدامین معیارهای مشخص قانع کننده هستند که امکان بدهند در باره مراحل مشخص پراکندگی همانا  قبایل هندوایرانی در گستره های یادشده سخن گفت؟

 

آری! چنین معیارهایی هستند. مگر، برای این زمان، دیگر نه در باره «اریایی ها»ی عهد وحدت هندوایرانی (که پیش از میانه های هزاره دوم پیش از میلاد فروپاشیده بود)، بل در باره قبایل خاص گروه های هندوایرانی و ایرانی که حرکت شان نه همزمان و نه از عین راه ها صورت گرفته بود، سخن می تواند به میان بیاید.  

 

منابع نوشتاری (مکتوب) با قاطعیت تمام به برآمدن هندواریایی ها و ایرانیان به شمال هند، آسیای میانه، به پشته ایران در نیمه نخست هزاره یکم پیش از میلاد گواهی می دهند. مقارن این زمان، این قبایل و اقوام راه دشوار توسعه تاریخی را در شرایط نو با وارد شدن به تماس های تنگاتنگ با باشندگان بومی از سر گزرانیده بودند (پشت سر گذاشته بودند)، روندهای همه جانبه تاثیرات متقابل رخ می دادند؛ آمیزش پیچیده سنت های «اریایی» و سنت های گوناگون تباری-فرهنگی بومی به وجود می آمد. قبایل هندواریایی و ایرانی باشندگان بومی را (با فراگرفتن بسیاری از دستاوردهای فرهنگ اقتصادی و ذوب فلزات از آنان) اسیمیله می نمودند.  

 

با این همه، هم هندواریایی ها و هم ایرانی ها، به گونه یی که داده های ویدایی و اوستایی و مواد منابع نوشتاری در باره ایرانیان باختری نشان می دهند، در این دوره هم به بودنِ به دارندگان بسیاری از خطوط ارثیه مشترک تباری- فرهنگی ادامه دادند. حفظ سرسختانهء (در جریان زمان مدید) خصوصیات فرهنگ اجتماعی، مناسبات خانوادگی و حقوقی، سنت های زیستاری، فرهنگ معنوی و مذهب وزن مخصوص قابل توجه ارثیه، گذشته اریایی را در نظر دارد که متشکل بود بر نه از گروه های جداگانه پیشوایان و جنگاوران، بل از کلکتیف های مستقلانه پویای قبیله یی و نیز امکان می دهد تفاوت معینی را میان باشندگان «اریایی» و بومی خاطرنشان شد. چنین تفاوت هایی را می توان همچنین در عصری ترصد کرد که هنگامی که نخستین گواهی های منابع نوشتاری در باره اریایی های هندوایرانی پدیدار می گردند.   

 

کهن ترین داده های بیگانه در باره قبایل ایرانی در باختر ایران مربوط می گردد به سده های نهم و هفتم پیش از میلاد، که متفاوت از ویدا و اوستا، تاریخ های دقیق را ارائه می دهند. سخن بر سر سنگ نبشته های شاهان آسوری و اورارتی است که دست به لشکرکشی های جهانگشایانه به خاک ایران یازیده بودند. این منابع به رغم داشتن اطلاعات یک جانبه باالنسبه پیگیرانه در باره برخی از مناطق ایران در دوره مورد نظر اطلاع می دهند. در این آثار، نام های جغرافیایی و بسیاری از نام های اشخاص دارای منشای ایرانی یادآوری می گردد.

 

داده های انوماستیک نقش بزرگ و گاهی تعیین کننده را هنگام حل مساله در باره مسیرها و زمان های رخنه قبایل ایرانی به قلمرو ایران بازی می نمایند. این داده ها در مجموع، با دیگر گواهی های متون سنگنبشته یی سده های نهم و هفتم امکان می دهند در باره گسترش و وزن مخصوص باشندگان ایرانی زبان در مناطق مختلف جهان ایرانی در این عهد، در باره تعامل «مهاجران» ایرانی با باشندگان بومی، در باره تراز سیاسی و توسعه اجتماعی ایرانیان و «بومیان» و... داوری کرد...

 

مواد یاد شده اونوماستیکی بارها از سوی پژوهشگران به کار برده شده اند. مگر، این کار آن ها را به نتایج بس متفاوتی رهنمون شده است. بیشتر گمان می زدند برای مثال؛ که تا سده هفتم، عنصر ایرانی زبان در میان باشندگان ایران باختری بس ناچیز بوده است و نام های ایرانی سر از اواخر سده نهم تنها در نواحی بیشتر خاوری آن (در ماد) ضبط می گردند و شمار آنان از نیمه دوم سده هشتم آهسته آهسته در باختر ماد افزایش می یابد و در عین زمان هنوز انگشت شمار اند. مطابق این دیدگاه، در ایران باختری باشندگان ایرانی زبان تنها پس از ایجاد دولت ماد چیرگی یافتند. مواد انوماستیک متون آسوری به گونه مقتضی چونان گواهی های مستقیم پیشروی قبایل ایرانی از خاور به باختر ایران توجیه و تفسیر می گردیدند. (ای. مایر، جورج کامرون، هیوبرگ، ای. علی اف، گ. آ. میلیکی شویلی، ای. م. دیاکونوف و...می پندارند که قبایل ایرانی از سوی آسیای میانه به ایران آمدند).

 

شماری از دانشمندان می پنداشتند که انوماستیک ایرانی برای نخستین بار (هنوز در سده نزدهم) درست در شمال باختری ایران بازتاب یافته است. مگر، به باور آنان، نام های غیر ایرانی در آن جا چیرگی داشتند هم در همان زمان و هم پسان تر، چون گروه های اندکشمار مهاجران ایرانی زبان به سرعت به خاور و جنوب ایران پیش رفتند (گ. هیوزینگ، ف. کینگ، بر پایه دیدگاه آنان، نیکان قبایل ایران باختری از طریق قفقاز آمده بودند).

 

مگر کنون همه مبانی در دست است تایید نماییم که در سده های نهم و هشتم پیش از میلاد باشندگان ایرانی زبان دیگر به پیمانه گسترده در گستره ایران باختری پهن شده بودند و در برخی از نواحی آن اکثریت را می ساختند. (راستش، چنین ناحیه هایی با نواحی چیرگی باشندگان بومی قدیمی متناوب بود). هم چنین شایان یادآوری است که نام های ایرانی مطمئنا همچنین در شمال باختری اقصی ایران هنوز در سده نهم پیش از میلاد، از زمان پدیدآیی نخستین اطلاعات سنگ نبشته های آسوری و اورارتی در باره این مناطق بازتاب یافته اند. این گونه، مواد منابع آسوری، نمی توانند دال بر اسکان تدریجی قبایل ایرانی در خاور و باختر ایران در درازای سده های نهم و اوایل سده هفتم پیش از میلاد باشند.

 

با این هم، صرف نظر از آن که  قبایل ایرانی از کدام جا آمده بودند، گسترش آنان در باختر ایران، نه پسان تر از سده های دهم و نهم پیش از میلاد آغاز گردیده بود. (داده های مقتضی منابع خط میخی سده های نهم و هفتم پیش از میلاد به گونه مفصل در کارهای ای. آ. گرانتفسکی بررسی گردیده اند. همچنین با دیدگاه در باره گسترش وسیع باشندگان ایرانی زبان در ایران باختری همچنین ای. علی یف همنوا است که ترجیح می دهد بر تیوری رخنه ایرانیان باختری از طریق قفقاز پا بفشارد و نیز ای. م. دیاکونوف که بر آن است که آن ها از آسیای میانه آمده بودند).

 

افزون بر منابع نوشتاری (مکتوب)، همچنین مواد باستان شناسیک به حل مساله در باره پیدایش قبایل ایران باختری، به کار بسته می شوند. اما در این جا نیز دیدگاه های دانشمندان از ریشه از هم تفاوت دارند. شماری از باستان شناسان بر آن اند که قبایل ایران باختری از دشت های اروپایی از راه قفقاز به راه افتاده بودند (چنین دیدگاهی برای نخستین بار به گونه مفصل از سوی یکی از بزرگترین کارشناسان در زمینه باستان شناسی ایران- آر. گیرشمن استدلال گردید و سپس از سوی شمار دیگری از کارشناسان در زمینه باستان شناسی ایران و ماورای قفقاز تدوین گردید).

 

دیگران به این باور اند که قبایل ایرانی  از خاور به سوی باختر ایران پخش گردیدند. در این اواخر دیدگاه در گذشته ارائه شده و به تفصیل بررسی شده در سال های دهه شصت سده بیستم از سوی ت. کالیر یانگ در باره گسترش وسیع سرامیک «خاکستری» سر از سده های اخیر هزاره دوم پیش از میلاد در ایران باختری در نتیجه مهاجرت نیاکان قبایل ایران باختری از شمال خاوری هواداران بیشتری یافته است.

 

در ادبیات باستان شناسی، سرامیک «خاکستری» یا «خاکستری- سیاه» و یا هم «سیاه» کشف شده در مناطق مختلف پشته ایران و نواحی پیرامون آن را بیشتر همچنین با پخش نه تنها قبایل باختری ایران، بل نیز دیگر قبایل ایرانی و هندواریایی پیوند می دهند. سرامیک «خاکستری» که به هزاره های سوم و دوم پیش از میلاد مرتبط دانسته می شود در سال های دهه 30 سده بیستم در شمال خاوری ایران هنگام حفریات در روستاهای گرگان (تورنگ شاه تپه) و در نزدیکی دامغان (حصار) کشف گردیده بود. چون در عهد «پیش از تاریخی»، هندو اروپاییان هنوز در ایران به سر نمی بردند و در آن جا بیشتر سرامیک نقاشی شده گسترش داشت؛ از این رو، تعویض سرامیک نقاشی شده در شمال خاوری کشور به سرامیک خاکستری ساده «یک رنگ) بهانه یی برای برخی از پژوهشگران به دست داد تا پدیدآیی این نوع سرامیک را به هندواروپاییان یا هندوایرانیان نسبت بدهند.       

 

برای مدلل ساختن چنین نتیجه گیری یی بر مواد در باره گسترش عناصر سرامیک «خاکستری» در برخی از مناطق – جایی که پسانتر، در عهد تاریخی قبایل گروه های هند و ایرانی بود و باش داشتند، تکیه می زنند. برای مثال؛ در راهیابی این سرامیک به مناطق خاوری پشته ایران و در مرزهای آن گواهی پیشروی اریایی ها و یا همانا نیاکان هندواریایی ها را به خصوص به شمال- باختری پاکستان به آن جا از نواحی حصار- گرگان را می بینند (نواحی سوات، نظر به مواد نیمه هزاره دوم-اوایل هزاره یکم پیش از میلاد). پدیدآیی سرامیک «خاکستری» در مناطق نشیمنی ترکمنستان جنوبی سر از  اواخر هزاره سوم پیش از میلاد هنوز در دوره چیرگی «ظروف نقاشی شده»  (عهد نامازگ چهارم)، را برخی از دانشمندان همچنین چونانِ نشانه پیشروی قبایل اریایی از منطقه گسترش فرهنگ گرگان-حصار ارزیابی می نمایند.  بر این مبنا، آن ها، می پندارند که مهاجران با باشندگان بومی دامنه های کوه های کوپت داغ اسیمیله شده بودند. از جایی که آن ها دیگر اریایی شده بودند، به سوی جنوب آسیای میانه و شمال افغانستان پراکنده گردیدند.

 

در شمال باختری ایران و در نواحی همسایه آسیای قدامی، سرامیک خاکستری به مقدار کم در یادمان های نخست- میانه های هزاره دوم پیش از میلاد کشف گردیده است. و چنین چیزی با داده های منابع نوشتاری در باره اریایی ها در خاورمیانه است، مقایسه گردیده است.

 

سر از سده های چهاردهم– سیزدهم پیش از میلاد «سرامیک خاکستری» به گونه «انبوه» بسیاری از نواحی شمال باختری ایران را فرا می گیرد که چونانِ پیامد گسترش قبایل ایرانی از شمال خاوری ایران در آن جا ارزیابی می گردد. 

 

هرگاه این گونه، دیدگاه های یاد شده را انطباق دهیم یا مستقیم از برخی از آن ها پیروی نماییم، آن گاه چنین بر می آید، که قبایل هندوایرانی در پشته ایران و یا بخش شمالی آن، دقیقا در شاهرگ بزرگی جریان می یابد که گلوگاه باریک آن به گرگان و نواحی پیرامون آن محدود می گردید. با این هم، به رغم خودنمایی آرایش ظاهری این چنین ارزیابی ها، پذیرفتن آن ها (به خاطر خصلت هم متضاد و متناقض، هم متدولوژیک و هم حقیقی آن ها) ممکن شمرده نمی شود.  

 

با این ارزیابی ها، خود داده ها در باره دیرین ترین کمپلکس های «سرامیک خاکستری» در شمال خاوری ایران، اوضاع و زمان پدیدآیی آن همخوانی ندارند. با داوری از روی تعیین زمان بندی های معاصر و نتایج اوضاع جدید حفریات در تپه اصلی گرگان- تورنگ (ژ. دئیی) می توان گفت که سرامیک خاکستری در این نواحی در درازای سراسر هزاره سوم پیش از میلاد حتا پیشتر از آن، موجود بود. پس کشیدن زمان های سرامیک خاکستری گرگان تا سده های اخیر هزاره چهارم پیش از میلاد که از سوی برخی از باستان شناسان چونانِ آوند برای «قدیمی تر انگاشتن» اریایی ها یا «هندواروپایی» در این نواحی، به کار گرفته شده است، تنها آشکار تر نشان می دهد که پدیدآیی سرامیک خاکستری به هیچ رو نمی تواند با هندوایرانیان مرتبط باشد. هندو ایرانیان حتا هرگاه دیرین ترین تاریخ ها از تاریخ های پیشنهادشده برای جدا شدن اریایی ها از دیگر هندواروپاییان را پیگیری نماییم، نمی توانستند مقارن آن زمان به گرگان رسیده باشند.

 

در اواخر هزاره های چهارم-اوایل هزاره دوم پیش از میلاد، حصار و گرگان با منطقه مسکونی پر نفوس بزرگ آن عهد، نمونه یی را در باره فرهنگ زمینداری با خطوط «شهرهای نخستین» به دست می دهد در حالی که برای قبایل هندوایرانی در دوره پیش از فروپاشی وحدت اریایی (نه پیش تر از اوایل هزاره دوم پیش از میلاد) به گونه یی که گفتیم، تیپ بیخی دیگر اقتصادی- فرهنگی داشتند.

 

سرامیک خاکستری ساخته شده از گل کوزه یی، نمونه دارای کیفیت بالای پیشه وری حرفه یی بود. در این میان، مقارن با اواخر هزاره های چهارم- اوایل هزاره سوم، اریایی ها-  دقیق تر (برای آن زمان)، نیاکان آنان نمی توانستند ظروف ساخته شده از گل کوزه یی را با خود بیاورند. چون آن را بسیار پسانتر هم نمی ساختند. (در پایین در باره آن که اریایی های هند و آن ایرانیانی که در کشورهای جنوبی پدیدار شدند، چه وقت کوزه گری حرفه یی را فرا گرفتند، درنگ می نماییم. مگر، این سنت ها بی تردید نه هندو ایرانی و نه مشترک ایرانی بودند).

 

به هر رو، پدیدآیی سرامیک «خاکستری» در حصار و گرگان را نباید با آمدن کدامین تبار نو دیگر پیوند زد. تعویض سرامیک منقوش به سرامیک ساده خاکستری به تدریج در جریان سده های متمادی بدون تغییر دیگر عناصر فرهنگ یا با تکامل پیگیرانه آن رخ  داده بود. نوآوری در سرامیک در کنار تغییر استیل، سلیقه های زیبایی شناسیک، «مُد» ها  و ... می توانستند همچنین به دلایل تولیدی، فراهم شدن امکانات نو  و منافع حرفه یی رخ داده باشند.

 

برای هزاره های سوم و دوم پیش از میلاد، سرامیک «خاکستری» در مقادیر بزرگ یا کمتر در نواحی مختلف پشته ایران و کشورهای همسایه بازتاب یافته است. باشندگان بخشی از این نواحی در اوایل تاریخ مکتوب «نوشتاری» شان به هندوایرانیان تعلق نداشتند. در نواحی دیگر، مقارن با آن زمان، قبایل گروه هندوایرانی شناخته شده اند که به هر رو  مبنایی را در دست نمی دهد که زمان و جهت مهاجرت آن ها را در بستگی از پدیدآیی سرامیک «خاکستری» تثبیت نمود.

 

وضع با تیوری یاد شده در باره پیدایش ایرانیان باختری که در واقع شالوده همه کانسپت ها در باره تعلق اریایی سرامیک خاکستری اند، از همین قرار است. تیوری یاد شده برخاسته از آن است که هنگامی که در سده نهم پیش از میلاد باشندگان ایرانی زبان  برای نخستین بار در منابع نوشتاری شمال باختری ایران بازتاب یافته اند، در آن جا سرامیک خاکستری کاربرد داشته است که دیگر در ثلث (یک سوم) آخری هزاره دوم پیش از میلاد گسترش وسیعی داشت. فرهنگ مادی این دوره، به شمول سرامیک خاکستری با شمال خاوری ایران مرتبط می گردد و از همین رو، گمانه می زنند که ایرانیان از آن جا به سوی جاهای دیگر به راه افتاده بودند.   

 

هرگاه حتا خاستگاه خاوری سرامیک خاکستری را بپذیریم، با آن هم، این هرگز به معنای آمدن ایرانیان از شمال خاوری ایران نخواهد بود و تنها گواه بر گسترش این فن و سنت های پیشه وری سرامیکی از آن جا می باشد. گذشته از آن، خصوصیات همانند کمپلکس سرامیک یا عناصر دیگر فرهنگ مادی در شمال باختری یا شمال خاوری ایران بیش از حد مشترک است برای ان که از پیوند مستقیم ژنیتیک آن ها سخن بگوییم.

 

با آن هم، چنین گسستگی و ناپیوستگی کرونولوژیک میان اواخر فرهنگ «حصار عصر سوم» و اوایل عهد «سرامیک خاکستری» در شمال باختری ایران متناقض است. سرامیک خاکستری در شمال باختری ایران هنوز در نیمه نخست هزاره دوم پیش از میلاد رواج  داشت. از این رو، گسترش بیشتر آن در سده های پسین هزاره دوم را می توان با توسعه بومی صنعت سرامیک در شمال باختری ایران توضیح داد. در این جا، درست مانند دیگر مناطق، سرامیک نقش و نگار دار (منقوش)  زیر تاثیر عوامل گوناگون به شمول منافع حرفه یی پیشه کوزه گری (سرامیک خاکستری مربوط به یکی از انواع کیفی فرآورده های آن می گردید)، از رواج افتاده بود.

 

بسیاری از خصوصیات فرهنگ باستان شناسیک شمال باختری ایران سده های اخیر هزاره دوم – اوایل هزاره یکم پیش از میلاد (ویژگی های مراسم خاکسپاری (تدفین)، شیوه های ساختمانی و بنایی و... و نیز سنت های خود تولید سرامیک) از خصوصیات ویژه فرهنگ حصار- گرگان متفاوت اند و ریشه های بومی دارند و یا هم همانندی هایی دارند با فرهنگ های نواحی همسایه جنوبی آسیای قدامی، قفقاز جنوبی و...

 

بدون بستگی از سرچشمه های فرهنگ سرامیک خاکستری شمال باختری ایران، دارندگان آن به یک گروه تباری- زبانی واحد تعلق داشتند. این به گونه بلافصل با داده های منابع میخی اوایل هزاره یکم پیش از میلاد تایید می گردد- زمان رواج گسترده سرامیک خاکستری. در آن برهه، در نواحی شمال باختری ایران هنوز گروه های تباری یی به سر می بردند که ریشه قدیمی بومی داشتند (از جمله لولوب ها، کوتی ها، خوری ها و...).

 

درست به همین دلیل، تثبیت فرهنگ سرامیک خاکستری شمال باختری ایران را هم نباید به گسترش یک تبار پیوند داد. آن هم تبار ایرانی. هرگاه پدیدآیی جماعت مورد نظر «فرهنگی- سرامیکی» نتیجه آمدن قبایل ایرانی می بود، باید آن ها در شمال باختری ایران سر از گسترش کمپلکس های سرامیک خاکستری یعنی نه پسانتر از سده های نهم-هشتم پیش از میلاد چیرگی می داشتند. مواد متون میخی امکان نمی دهند در باره پخش گسترده قبایل ایرانی زبان در ان جا پیش تر از سد های نهم و دهم پیش از میلاد سخن گفت.

 

اطلاعات در باره این قبایل سر از سده های نهم پیش از میلاد در منابع آسوری و اوراری پدید می آیند. این در حالی است که همین متون که مربوط به سده های نهم وهشتم پیش از میلاد اند، گواهی می دهند که در بسیاری از نواحی ایران باختری گروه های قدیمی تباری– زبانی بود و باش داشته اند.

 

روند جاگزین شدن ایرانیان (که به این سرزمین ها در سده های نهم و هشتم پیش از میلاد رخنه نموده بودند)، به جای باشندگان بومی، دیگر در روشنی داده های منابع نوشتاری در سده هایی هفتم و هشتم پیش از میلاد نمی توانست آغاز گردیده باشد. اطلاعات دست داشته متون میخی سده های هفتم- اوایل سده های یازدهم پیش از میلاد برای برخی از مناطق در غرب ایران نیز حاوی تنها داده هایی در باره گروه زبان قدیمی اند. بنا بر این، یادمان های باستانشناسیک در شمال باختری ایران سده های اخیر هزاره دوم پیش از میلاد باید در گام نخست بازگو کننده فرهنگ باشندگان بومی باشند.

 

پژوهش های حاوی داده های منابع مکتوب تاریخی- جغرافیایی و انوماستیکی اجازه می دهند همچنین نتیجه گیری های مهم دارای بار اجتماعی- اقتصادی که به گونه بلافصل به مساله مورد برسی متعلق اند، را انجام داد. 

 

هنگامی که در سده نهم پیش از میلاد اطلاعات سنگ نبشته های آسوری و اوراری در باره شمال باختری ایران پدید آمدند، در برخی از نواحی آن تشکیلات دولتی نما با مراکز «شهری» موجود بودند. این واحدهای نمایان سیاسی و مراکز اقتصادی (همه یا تقریبا همه در سده نهم، بیشتر در سده های هشتم و قسما در سده هفتم) متعلق به همو باشندگان بومی بودند. چون این گونه «شهرها» همچنین مراکز اصلی تولیدات پیشه وری و هم نوع محصولات پیشه وری حرفه یی آن ها به شمول کوزه گری بودند، می بایستی عمدتا با سنت های باشندگان بومی تعیین گردند.

 

با این می توان تایید نمود که سرامیک خاکستری در ایران نه از سوی باشندگان هندواروپایی به کار می رفت، بل که پیش تر از آمدن ایرانیان که این فن را همراه با بسا از خصوصیات دیگر فرهنگ مادی از بومیان فرا گرفتند، رایج بود.  در عین حال، چنین نشانده های فرهنگ مادی نیز هستند که گسترش آن ها به گونه بیشتر معین می تواند به قبایل ایرانی ربط داشته باشد. به گونه مثال؛ نقش آن ها در توسعه باغداری و روش های نو اسپداری. روشن است که در باره آن علی الخصوص رخنه ترمینولوژی مربوطه ایرانی در زبان های بومی آسیای قدامی از سده های نخستین هزاره یکم پیش از میلاد گواهی می دهد. از این رو، عناصر فرهنگی متعلق به امور اسپ داری ......، سوارکاری، برخی از انواع جنگ افزار و... می توانند به حضور تبار ایرانی و تاثیر آن نشان بدهند. درست همین چیزها در فرهنگ گرگان-حصار دیده نمی شدند.

 

قبایل ایرانی زبان، چنین بر می آید که در ربع اخیر هزاره دوم- اوایل هزاره نخست پیش از میلاد در ایران آغاز به پیشروی کردند. این قبایل، در مراحل نخستین پراکندگی خود نواحی و وادی های جداگانه یی را استیلا نموده بودند و یا در برخی از مناطق پهناور پهن شده بودند- جایی که وضع سیاسی برقرار شده به آنان امکان می داد اسکان یابند. 

 

آن ها، به گمان غالب، قسما مردمان بومی را زیر فرمان خود درآوردند و آنان را اسیمیله نمودند. نام های قبایل ایرانی که از آن ها در منابع سده های نهم و هشتم پیش از میلاد یاد شده است،  بیشتر از زبان باشندگان چنین جاهایی منشاء می گیرند: معمولا این نام هایی فرمانروایان واحدهای سیاسی کوچک و یا بسیار کوچک اند. بیگمان نمی توان در باره آن گفت که ایرانیان لایه فوقانی باشندگان را می ساختند. گویشوران زبان های ایرانی پیشوایان ساختارهای رزمی بودند مانند سربازان جویای نام و ثروت که به خدمت فرمانروایان بومی در آمدند و به تدریج قدرت را در این یا آن نواحی ایران به دست گرفتند. («مهاجران» ایرانی در آثار ف. کینگ، جورج کامیرون و نیوبرگ چنین پرداز می گردند).

 

پیشروی قبایل ایرانی در ایران دارای بار استیلاگری نبود و با به دست گرفتن قدرت در گستره های پهناور از سوی نمایندگان این قبایل همراهی نمی گردید. برعکس، باشندگان ایرانی زبان بس پرشمار در سده نهم- اوایل سده هفتم پیش از میلاد بیشتر در بستگی از تشکیلات سیاسی ایجاد شده از سوی باشندگان قدیمی بومی هم در گستره ایران (مان، ایلام، ایلیپ؟ و...) و نیز در کشورهای همسایه (آسور، اورار و...) بودند.

 

این گونه، عدم غصب حاکمیت سیاسی از سوی نمایندگان قبایل ایرانی، به ایرانیزاسیون زبانی و فرهنگی گستره های پهناوری انجامید. تنها در آن مناطق- جایی که در قلمروهای چشمگیر عنصر تباری ایرانی، بالادست گردیده بود، تشکیلات سیاسی بزرگی را که در راس آن نمایندگان قبایل بزرگ ایرانی قرار داشتند، به میان آوردند (مانند پادشاهی مادها).

 

عللی که زمینه گسترش وسیع عنصر تباری- زبانی ایرانی را فراهم آورد، هنوز هم به پیمانه بسنده روشن نگردیده است. مگر، به برخی از عوامل می توان همین اکنون هم نشاندهی کرد (آن هم در حالی که این عوامل به مساله گسترش اریایی ها به هند هم پذیرا اند).

 

نخست، ایرانیزاسیون شماری از مناطق با توجه به کمیت به پیمانه چشمگیر بیشتر باشندگان ایرانی زبان آمدگی نسبت به آن چه که گمان زده می شد؛ رخ داده بود (آن هم در حالی که این باشندگان نه از گروه های جداگانه پیشوایان یا رزمندگان، بل که همانا از گروه های قبیله یی ناقل به شمول لایه های گوناگون باشندگان متشکل بودند).

 

دو دیگر، این که مقارن با زمان پدیدآیی قبایل ایرانی در سرزمین ایران، این قبایل، سنت های بس توسعه یافته خود شان را در ساختار فرهنگی-اقتصادی و سیاسی- اجتماعی داشتند.

 

سر انجام، ایرانیزاسیون باشندگان بومی در بخش های گوناگون ایران، می توانست به خود پراکندگی قبایل ایرانی که هنوز از دیدگاه زبان، فرهنگ، و دیگر سنت ها به یک دیگر بسیار نزدیک بودند، در یک گستره پهناور مساعدت نماید که نواحی مختلف آن با گوناگونی بیشتر تباری و زبانی مشخص می گردیدند.

 

با این هم، جدا از باورهای برخی از دانشمندان، درست نخواهد بود اتنوژنیز (منشای تباری) قبایل و توده های ایران باختری را به گسترش زبان ایرانی با حفظ ویژگی های تباری عمده مختص برای باشندگان بومی، پیوند دهیم.

 

  روندهای شکلگیری توده های ایرانی از دیدگاه خصلت و نتایج خود به پیمانه چشمگیری بیشتر پیچیده بوده است. ایرانیزاسیون برخی از ساحات، از دید ظاهری در بسا از موارد بیشتراز روی گسترش گفتار ایرانی تثبیت می گردد که با دگرگونی های ریشه یی  بسیاری دیگر از خصوصیات تباری همراهی می گردید. این همچنین ربط می گیرد به ساختار اجتماعی، نهادهای سیاسی مذهب و...

 

مدت ها، پیش از آمیزش عناصر بومی و عناصر آمده از بیرون، باشندگان بومی به پیمانه بسیاری به پیروی از سنت های خود نه که سرنوشت های گذشته تاریخی آنان را تعیین می نمودند، ادامه می دادند. 

 

از روی منابع دست داشته تاریخی سده های نخست هزاره یکم پیش از میلاد، درست به پیمانه کافی آشکارا می توان این تفاوت ها را میان باشندگان ایرانی زبان و گروه های تباری بومی قدیمی ترصد نمود. برای مثال؛ درست این باشندگان بومی با داوری از روی داده های متون آسوری سده های نهم و هشتم، مراکز «شهری» با کاخ ها و نیایشگاه ها و تولیدات مختلف پیشه وری و سنت های توسعه یافته زمینداری مسکون به شمول باغداری و انگورپروری (تاکداری) و... داشتند. ایرانیان در ایران باختری در اوایل هزاره یکم پیش از میلاد اسکان مجدد شان تا این هنگام، هنوز این «هنرها» را فرا نگرفته بودند. این وضعیت را باید هنگام بررسی مساله در باره زمان گسترش قبایل ایرانی زبان در آسیای میانه و در خاور پشته ایران در سنجش داشت.

 

اطلاعات در باره این ساحات در منابع دارای تاریخ های دقیق، سر از سده ششم پیش از میلاد پدیدار می گردند. با آن که مقارن با آن زمان و قبل بر آن، می توان داده های اوستا را به عهد تدوین بخش های دیرین آن در قلمرو آسیای میانه، افغانستان و ایران خاوری که دیگر در آن باشندگان ایرانی زبان، بود و باش داشتند، متعلق بدانیم. با این هم، اوستا به این پرسش که قبایل ایرانی چه وقت به مناطق یاد شده آمده بودند، پاسخ نمی دهد. از این رو، برای حل آن، از مواد باستان شناسیک کار می گیرند.

 

به گونه یی که پیشتر گفتیم، در هزاره سوم- اوایل هزاره دوم پیش از میلاد در جنوب آسیای میانه و پشته ایران، فرهنگ های مسکونی- زمینداری نوع شهری گسترش یافتند. پسان تر در نیمه نخست هزاره دوم پیش از میلاد در پهلوی افت شماری از مراکز قدیم «شهری» و بیابانی شدن برخی از نواحی از سوی زمینداران استیلای مناطق جدید آسیای میانه رخ می دهد- در جنوب خاوری ترکمنستان و جنوب ازبیکستان.

 

 در میان یادمان های این زمان، مواد پیگیرانه پژوهش شده از سوی آ. عسکر اف- باستان شناس ازبیک در سپالی تپه ( شاید سفالی تپه) از دلچسبی ویژه یی برخوردار است.

 

از روی دوره بندی باستان شناسیک، یادمان های تحقیق شده متعلق به دوره گذار (انتقالی) نامازگ سده های پنجم- ششم و به خود عهد نامازگ سده ششم اند که در برگیرنده زمانی تا اواخر هزاره دوم پیش از میلاد می باشد. کمپلکس های همانندی را در شمال افغانستان باستان شناسان شوروی- و. ای. سریاندی (یادمان نوع دشلی) کشف نموده اند.

 

باشندگان همه این نواحی با هم نزدیکی فرهنگی و نیز چنین بر می آید همچنین یگانگی تباری دارند. بسیاری از خصوصیات اقتصادی-فرهنگی به سنت های مراکز دیرین زمینداری مناطق غربی تر جنوب آسیای میانه و شمال خاوری ایران ادامه می دهند که علی الخصوص در مهارت های پایدار زمینداری آبیاری، فنون ساختمانی، تولید سرامیک، تهیه ظروف گلی و کوزه گری پدیدار می گردد و به کلی گمانه زنی ها در باره پیوندهای بلافصل باشندگان نواحی یاد شده با باشندگان قدیم زمیندار پشته ایران و جنوب آسیای میانه را (که به گونه یی که خاطرنشان ساختیم، اریایی نبودند) در هزاره دوم پیش از میلاد مستدل می نماید.

 

دیگر حدا قل به همین دلیل دشوار است با اندیشه ها و دیدگاه ها در باره آن موافقت کرد که یادمان های آسیای میانه یی مانند نامازگ ششم و کمپلکس های نزدیک به آن (از نظر فرهنگی) در شمال افغانستان آن زمان متعلق به قبایل هندوایرانی بوده باشند. آفرینندگان این یادمان های باستان شناسیک را در روشنی داده ها در باره تکامل سنت های اقتصادی- فرهنگی هندواریایی ها و ایرانیان، سر از دوره مشترک اریایی تا آغاز اعصار ویدایی و اوستایی هم نمی توان اریایی شمرد.

 

هند و ایرانیان دوره اریایی را چونان شبانان زمیندار می پندارند- چونان قبایل رمه دار (دامدار) که دست اندر کار زمینداری و .....بوده اند. نوع اقتصاد نزدیک به آنان از سوی ایرانیان در عهد مشترک ایرانی فرا گرفته شده بود و هنوز در سنت های «اوستایی» بازتاب یافته است. به پیمانه بسیار همچنین هندواریایی ها مقارن با  عهد ویدایی خصوصیات آن را حفظ نموده بودند.

 

مقایسه داده های اوستا و ریگویدا با «وضعیت هندوایرانی» احیا شونده، خط تکاملی یی را ترسیم می نمایند که بر روی آن بسیاری از نشانه های تمدن پروتوشهری (شهرهای اولیه) از جمله سنت های ساختمان های کاخ های بلند یا معابد (مانند کمپلکس های نوع داشلی) جا ندارند.

 

سپالی تپه (شاید سفالی تپه- گ.) و برخی دیگر از یادمان های زمینداری در جنوب ازبیکستان و ترکمنستان آن برهه، نظر به نشاندهنده های اقتصادی یا دیگر نشاندهنده ها چنین بر می آید که همچنین نمی توانستند به قبایل دارای خاستگاه هندوایرانی تعلق داشته باشند. به ویژه، بیشترین مواد باستان شناسیک- سرامیک اند. ظروف آن عهد از منطقه مسکونی نوع نازماگ ششم سپالی تپه، داش لی و... اساسا از گل کوزه یی تهیه شده است. قبایل هندوایرانی نه تنها از این گونه ظروف در عصر مشترک اریایی (به گونه یی که داده های مقایسه یی تاریخی-زبان شناسیک گواهی می دهند)، کار نمی گرفتند، بل که به گونه یی که روشن است، زمان درازی پسان ها هم آن را تهیه نمی کردند.

 

از جمع قبایل ایرانی، با گذشت زمان تنها آن هایی آغاز به به کارگیری از ظروف کوزه یی کردند که در نواحی زمینداری آسیای میانه و پشته ایران سکنی گزیدند. مگر، آنانی که به زندگی در دشت های شمالی هنوز در هزاره یکم پیش از میلاد ادامه می دادند، بیشتر (و ادامه می دادند به تهیه) ظروف اندود گچ و سمنت (یا این که هم چنین کوزه های وارداتی را به کار می بردند به گونه مثال اسکیت های ثروتمند از صراحی های گرانبهای یونانی آب می آشامیدند) را استفاده می کردند.

 

اما هنوز در آن برهه، ظروف ساخته شده از گل کوزه یی را، با آن که برای مقاصد روزمره به کار می بردند، از نظر منشای شان- «بیگانه» می شمرند که برای خدایان پسندیده نبودند و از این رو، برای مراسم آیینی می بایستی ظروف ساخته شده «دستی» به کار می رفت. این گونه، به ظروف «خودی» که نیاکان هم آن را استفاده می کردند، متفاوت از ظروف ساخته شده از گل کوزه یی که «بیگانه» پنداشته می شد، بیشتر ارج می گذاشتند.

 

و. راو- هند شناس پر آوازه آلمانی، که به گونه خاص در زمینه داده های متون ویدایی را در باره تولیدات کوزه گری پژوهش کرده است، به این نتیجه رسیده است که اریایی ها برای نخستین بار با گل کوزه گری تنها پس از آمدن، از باشندگان بومی به هند آشنا شدند.

 

این گونه، نظر به یک رشته کامل خصوصیات فرهنگ مسکونی- زمینداری جنوب آسیای میانه و مناطق همسایه پشته ایران میان ربع دوم- اواخر هزاره دوم پیش از میلاد (عهد نامازگ ششم) با تیپ اقتصادی، اجتماعی  و فرهنگی که برای قبایل هندوایرانی آن زمان بازآرایی می گردد، مطابقت ندارد.

 

عهد بعدی «باستان شناسی» در تاریخ آسیای میانه و مناطق همجوار با آن در جنوب (نزدیک به سده های دهم- هفتم پیش از میلاد)، عهد «اشغالگری های وحشیانه» بوده است. با پذیرفتن چنین نامی، پژوهشگران می پنداشتند که یادمان های آن با قبایل نو «وحشی» در این گستره مرتبط اند.  اما در این اواخر، برخی از دانشمندان با تاکید نمودن به جانشینی و پذیرفتن برخی از خصوصیات فرهنگ مادی این عهد از دوره های پیشین بر ضد چنین تعریفی بر می خیزند.  مگر چنین پذیرفتن ها و جانشینی ها بیخی می توانست هنگام تعویض تباری رخ دهد (چنانی چه،  چنین چیزی برای مثال در ایران باختری هنگام سکنی گزینی قبایل ایرانی زبان رخ داد) حفظ گردد.

 

در عوض، به پیمانه شاینده داده های مشخص سازنده گسست آشکار با سنت های فرهنگ های پیشین نوع آناو-نامازگ بارزتر اند. در یادمان های «عهد اشغالگرای وحشیانه» علی الخصوص سرامیک نو، اندود گچ و سمنت گسترش وسیع یافته بود.

 

خود تفاوت ها در سیما و ریختیابی نقش و نگارهای ظروف نه تنها و نه چندان به آن اندازه به ویژه مختص اند که بازتاب پدیده های مهم اقتصادی و اجتماعی در تولید کوزه یی. باشندگان قدیمی زمیندار، ظروف نقش ونگار دار نمی ساختند : لغایت تا اواخر هزاره دوم پیش از میلاد (و دیگر چند سده پیش تر از آن) در مناطق مسکونی محلی به پیمانه گسترده سرامیک تهیه شده از گل کوزه ساخت کوزه گران حرفه یی رواج داشت، که هم چنین گواه بر بر تقسیم توسعه یافته کار و مبادلات است.

 

برعکس، قبایل هندوایرانی ظروف گچی- سمنتی را به کار می بر ند و ترکیب پیشه های جداشده از زمینداری بیشتر به فلزکاری و نجاری و ارابه سازی محدود بود. به گونه مثال، در ریگویدا در باره «نجار» آمده است- کسی که «چرخ ارابه را تیز می کند» مگر در باره کوزه گران در جامعه هندواریایی آن برهه داده هایی دیده نمی شود و چنین چیزی تصادفی نه بل قانونمند است که با چونی و چندی پیشه های «اریایی» که بیخی با مواد باستان شناسیک در باره تولید پیشه وری قبایل «دشتی» همخوانی دارند، مطابقت می کند.

 

با داوری از روی اطلاعات منابع نوشتاری در جاهای یادمان های «عهد اشغالگری های وحشیانه» پیداست است که در آن هنگام دیگر می بایستی باشندگان ایرانی زبان در آن جاها گسترش یافته باشند. به آن عهد، در نتیجه، هم چنین سرامیک گچ و سمنتی این یادمان ها تعلق داشته اند.

 

این فاکت همچنین ناگزیر می سازد گمان زد که ایرانیان در این نواحی برای نخستین بار در «عهد اشغالگری های وحشیانه» آغاز به چیرگی نموده بودند. در درازای عهد پیشتر از آن- نامازگ ششم مناطق مسکونی زمینداری را گروه های بومی که بیشتر در آن دوره استقلال تباری خود را حفظ نموده بودند،  در اشغال داشتند. تنها پسان تر، در مرحله ابتدایی «عهد اشغالگری های «وحشیانه» (تقریبا مقارن با اوایل هزاره یکم پیش از میلاد) در برخی از نواحی، اسیمیلاسیون باشندگان بومی با ایرانی زبانان و ایجاد تیپ نو تباری فرهنگی که برای آن طبیعی است می بایستی زمان رخنه گروه های قبایل ایرانی به آن جا، مقدم تر بوده باشد، به پایان رسیدند.

 

مواد باستان شناسیک دست داشته امکان می دهند مراحل جداگانه این روند را ترصد نمود. در نوارهای شمالی گستره زمینداری در حدود آن حتا در اواخر عهد مامازگ ششم سرامیک دشتی به مشاهده می رسد. موجودیت آن، چنین بر می آید که گواه بر پدیدآیی باشندگان نو باشد. افزون برآن، در همین نواحی گورستان هایی کشف گردیده است که مربوط خود دشت نشینان اند و ظروفی ساخته شده از سرامیک گچی-سمنتی.

 

با درنظر داشت آن فاکت که قبایل ایرانی قرار گرفته در منطقه گسترش فرهنگ های دیرین خاور، بسیاری از خصوصیات فرهنگ مادی بومی را به سرعت فرا گرفتند، به دشوار بتوان در انتظار ثبوتیه های مستدل تر باستان شناسیک رخنه تبار نو بود. پیشروی های مستند شده این مواد باستان شناسیک را بایسته است تقریبا به ربع آخر هزاره دوم متعلق دانست (یا گسترده تر، به سده اخیر- هزاره دوم- اوایل هزاره سوم پیش از میلاد).

 

آرامگاه های قبایل رمه دار (دامدار) و شبان پیشه جنوب شرقی آسیای میانه کشف شده در نواحی جنوب تاجیکستان (کارهای ب. آ. لیتونسکی، آ. م. ماندلشتام) نیز به سده های اخیر هزاره دوم پیش از میلاد متعلق اند. این قبایل، دیگر متحمل تاثیر گذاری فرهنگی معین باشندگان زمیندار گردیده و یا با آن ها در تماس های بازرگانی یا سایر تماس ها بوده اند.

 

نزدیکی فرهنگ های قبایل شبان آسیای میانه با فرهنگ های نزدیک با آن ها از نظر زبانی کشف شده در شمال باختری پاکستان، مشاهده می شود. برخی از دانشمندان می پندارند که در این خطوط مشترک خصوصیات ایدئولوژی، خاکسپاری و دیگر رسم و رواج های خاص اریایی ویدایی بازتاب یافته اند.  مبنا برای این چنین نمایه های مشخص تباری هنوز به اندازه کافی بسنده نیست. مگر، داده های بیشتر عمومی تر تاریخی- زبان شناسیک امکان این را که گورستان های یاد شده را نیاکان گروه های «ویدایی» یا دیگر گروه های اریایی برجا گذاشته باشند، مجاز می شمارند.  

 

در هر صورت، پیشروی مستندساخته شده با داده های باستان شناختی از نواحی مختلف آسیای میانه قبایل «دشت نورد» از شمال به جنوب در حدود نیمه دوم هزاره دوم- اوایل هزاره یکم پیش از میلاد، چنین برمی آید که گسترش و پخش تدریجی گروه های مختلف هندوایرانی را (به شمول نیاکان آن ایرانیان که در نیمه نخست هزاره یکم پیش از میلاد در نواحی شرقی پشته ایران و در جنوب آسیای میانه می زیستند) بازتاب می دهد. با آن چه که گفته شد، همچنین داده ها در باره زمان پخش و گسترش هندواریایی ها در شمال هندوستان و در باره تیپ اقتصادی- فرهنگی آن ها در آن دوره همخوانی دارند.

 

به رغم، مطالعه درازمدت جنبه های مختلف «مساله اریایی» از سوی هندشناسان و کشفیات اخیر باستان شناسان هندی و پاکستانی که برای درک روندهای صورت گرفته تاریخی- فرهنگی یی که میان هزاره های سوم-یکم پیش از میلاد در شمال هندوستان، رخ داده بودند، دارای اهمیت بزرگ اند؛ بسیاری از مسایل اصولا مهم تاریخ تباری هند قدیم آن عهد هنوز هم حل ناشده مانده اند و نیازمند مطالعات و بررسی های بیشتر اند.

 

شمار بزرگ یادمان های نوشتاری (از ریگویدا گرفته تا...) در دسترس هندشناسان قرار دارد که امکان می دهند خطوط و خصوصیات اصلی فرهنگ مادی و معنوی هند واریایی ها را در دوره پراگندگی آن ها در قلمرو هند شمالی پرداز نمایند. اما انطباق دقیق این داده ها با مواد باستان شناسیک به پیمانه زیادی هنوز پرابلماتیک اند.

 

تا کشف شهرهای دارنده فرهنگ هاراپ در وادی رود سند، بسیاری از دانشمندان می پنداشتند که درست اریایی ها برای نخستین بار فرهنگ و تمدن والایی را به هند آورده بودند. مگر، مطالعات سامانمند فرهنگ هاراپ پس از حفریات شگفتی برانگیز از سوی باستان شناسان هندی- آ. سهنی و آر. بنیرجی آشکارا تایید نمودند که یادمان های تیپیک هاراپی بسیار دورتر از وادی رود سند در قلمرو گسترده یی از نواحی بلوچستان در کرانه های دریای عرب تا مناطق علیای رود گنگ و از کشمیر و نواحی شمال خاوری افغانستان تا گجرات گسترش داشتند.

 

تمدن هاراپی مدت ها پیش تا پدیدار شدن ممکنه اریایی ها در این مناطق شگوفایی داشت. و با آن که کماکان تا کنون برخی از دانشمندان هندی به ارزیابی هند چونان میهن نخستین هندواریایی ها ادامه می دهند، دیدگاه در باره ریشه اریایی تمدن هاراپی را نمی توان پذیرفت. این دیدگاه مغایر همه داده های دست داشته تاریخی، باستان شناسیک زبان شناسیک، در باره فرهنگ هاراپ و فرهنگ قبایل هندواریایی در دوره دیرین اسکان آن ها در سرزمین شمال هندوستان است.

 

فرهنگ های اریایی و هاراپی، نوع های اصولا مختلف ارگانیسم های اجتماعی- فرهنگی بودند: هاراپ تمدن شهری بود همانند با تمدن های دیرین خاورمیانه و نزدیک هزاره های سوم-دوم پیش از میلاد، در حالی که جوامع هندواریایی در دوره گسترش شان در هند در پلکان بسیار پایین تر توسعه قرار داشتند. و عبارت بودند از نوع متفاوت دیگری اقتصادی- فرهنگی و از بسیاری از از دیدگاه ها همانند بودند با ساختار اجتماعی قبایل ایرانی عهد «اوستا» .

 

کنون با اطمینان می توان در باره تعلق باشندگان فرهنگ هاراپی به دراویدی ها («پروتودراویدی ها») سخن گفت. بسیاری از زبان شناسان نامدار (ت. بارو، م. ائیتمو، و.س.  بوروبییف، - دسیاتفسکی و...) بر مبنای مطالعه نقشه تباری- زبانی هند قدیم و داده های زبانی زمانه های پسان تر، به این نتیجه رسیده اند.

 

در این اواخر، شمار هر چه بیشتر هواداران را هم چنین دیدگاه در باره نزدیکی زبان پروتودراویدی ها ([پیشنهادشده از سوی –گ.] دیاکونوف، د. و. ماک- الیم و...) با زبان ایلامی به خود جلب می نماید که نه تنها مهر تایید بر نتیجه گیری در باره دراویدی زبان بودن باشندگان وادی سند، و نیز نواحی همسایه پشته ایران، می زند، بل هم چنین آوندهای بیشتری به سود دیدگاه در باره پیوندهای تمدن هاراپی با تمدن های دیرین خاور میانه پدیدار می گردند. حتا همین اکنون هم مردمان دراویدی زبان براهویی هنوز هم در نواحی جنوبی تر وادی سند در (پاکستان، افغانستان، خاور ایران) بود و باش دارند.  

 

به پنداشت برخی از پژوهشگران، مناطق واقع در غرب و شمال باختری وادی سند، همچنان میهن و خاستگاه نخستین سایر باشندگان دارویدی شمرده می شوند. بر پایه محاسبات  گلوتوکرونولوژی  glottochronology (مبحث مطالعه سیر تکامل زبان های مختلف یا تقویم شناسی سیر تکاملی زبان های مختلف)، دراویدی شناسان فروپاشی جوامع دراویدی نخستین را به هزاره چهارم پیش از میلاد متعلق می دانند. هنگامی که گسترش قبایل این گروه به سوی جنوب و جنوب خاوری آغاز گردید. جدا شدن نیاکان براهوی ها به گونه مشروط در مرزهای هزاره های چهارم و سوم پیش از میلاد و یا حتا پیش تر از آن تعیین تاریخ می شود؛ سپس از تنه اصلی هم چنین نیاکان دیگر توده های معاصر دراویدی جدا شدند.

 

هرگاه این فرض را بپذیریم، آن گاه، در وادی رود سند گروه های پروتودراویدی ها هنوز می بایستی در میانه های هزاره سوم پیش از میلاد حضور می داشتند (این با زمان بندی پذیرفته شده عام فرهنگ های ماقبل هاراپی و هاراپی قدیم این منطقه) مطابقت دارد.

 

دراویدی ها با رفتن بیشتر به سوی جنوب، مقارن با میانه های میانه های هزاره دوم پیش از میلاد در هند مرکزی و در اواخر این هزاره در دکن پدیدار گردیدند.  (چنین نتیجه گیری یی با داده های معاصر در باره فرهنگ های هاراپی بعدی این نواحی پیوند زده می شود). افزون بر آن، در نتیجه مطالعه سنگ نبشته های هاراپی با کاربرد برنامه های ویژه کامپیوتری از سوی یو. و. کنوروزف و دیگران؛ آ. پارپالا و... دانشمندان فنلندی؛ ای. مهادیوان- دانشمند هندی؛ جدا از یک دیگر، به این نتیجه رسیدند که زبان این متون بروتودراویدی بوده است.

 

اما نتیجه گیری در باره شالوده غیر اریایی تمدن هاراپی به این پرسش پاسخ نمی دهد که – چه وقتی و از چه راه هایی قبایل اریایی به هند آمده بودند. در پهلوی یادمان عهد شگوفایی مراکز هاراپی، حفریات بعدها- فرهنگ های پس از هاراپی را نیز که در برخی از موارد از فرهنگ تیپیک هاراپی متفاوت اند، بر ملا ساختند.

 

تیوری م. اویلئرا- باستان شناس بزرگ انگلیسی که می پندارد که تمدن هاراپی زیر فشار شدید قبایل ویدی برافتاده بود، شهرت ویژه یی یافته است. او دیدگاه خود را با کشفیات چند گروه اسکلت ها در موهنجو دره (حفریات ای. مک کی) و  داده های ریگویدا در باره برخوردها و نبردهای هندواریایی ها با باشندگان بومی مستدل ساخت.

 

همچنین یادمان های مختلف دوره پس از هاراپی را با اریایی ها ربط می دهند: فرهنگ های جهوکر، جهانگیر، (گورستان ن.) در وادی سند (آر. هاینه- هلدرن، س. پیگوت، س. ک. دیک شیت و...)، فرهنگ باناس در راجستان (د. پ. اگره وال) و حتا فرهنگ های ائنیولیتی هند مرکزی و دکن شمالی را (سانکالی). مگر، این گونه یک چیز شمردن ها را نمی توان پذیرفت. آن ها مبتنی اند بر همانندی های انگشت شمار یا تصادفی عناصر جداگانه فرهنگ مادی (اشکال سرامیک، اشیای فلزی و...) از هند هزاره دوم پیش از میلاد و نواحی غربی تر- ایران، آسیا قدامی، تروی؟ و...

 

اما مهم ترین چیز این است که این گونه فرضیات با مواد دست داشته منابع ویدایی در باره مرحله قبلی حضور هندواریایی ها در هند، داده های زبان شناسی تاریخی و همه مجموعه گواهی های باستان شناسی در تعارض اند. فرهنگ های هاراپی بعدی و پس از هاراپی وادی سند، راجستان و هند مرکزی را نمی توان در روشنی هم داده های باستان شناسیک و نیز موقعیت جغرافیایی به قبایل ویدایی متعلق بدانیم.

 

آنالیز کاربنی لایه های بعدی در شهرهای هاراپی وادی رود سند و فرهنگ های هاراپی بعدی این ناحیه را در سده های هشتم- شانزدهم پیش از میلاد، فرهنگ باناس راجستان 2000-1200 پیش از میلاد و ائنولیت هند مرکزیرا- 1700 – 1100 پیش از میلاد تعیین تاریخ می نماید.

 

آن چه مربوط می گردد به ریگ ویدا، بیشتر پژوهشگران می پندارند که در مرزهای هزاره های دوم و یکم پیش از میلاد (سده های دوازدهم- دهم پیش از میلاد) تدوین گردیده بود. گستره جغرافیایی تدوین سرودهای ویدایی به گونه دیگر بوده است. هنوز در سال های دهه 20-30 هندشناسان بر اساس داده های ریگویدا منطقه ممکنه گسترش اریایی های عهد تشکل سرودها در یک مجتمع واحد- شمال خاوری پنجاب را ترسیم کردند. به سود دیدگاه در باره تعلق داشتن ریگ ویدا به پنجاب، نام های گستره های آبی و جغرافیایی که در متن دیده می شوند، گواهی می دهند. پنجاب عبارت است از مرکز «جغرافیای ریگ ویدا». رود اصلی آن - سر آس واتی شمرده می شود. آفریشگران ریگ ویدا در باره سند و رود های پنجاب می دانستند و آن را می شناختند.

 

دلچسپ است که [در ریگویدا-گ.] با نام رودهای گنگا و جمنا بسیار کم بر می خوریم (جمنا سه بار و گنگ – تنها یک بار یادآوری می شود ، آن هم  پسان تر در مندال دهم. هندواریایی های عهد ریگ ویدا همیالیا را بسیار خوب می شناختند. مگر، در باره توده های ویندهیا هنوز چیزی نمی دانستند.

 

همین گونه، یکی از آوندهای اصلی هواداران دیدگاه مبنی بر سرکوب مراکز هاراپی وادی رود سند از سوی اریایی ها هم رنگ باخته است. دانشمند امریکایی گ. ف. دیلس با مطالعه مفصل استراتیگرافی (طبقات) مناطق مسکونی موهنجو دره به این نتیجه رسید که اسکلت هایی که در باره آن ها ای. مک کی و ام. اوئلر  نوشته بودند، متعلق به لایه های مختلف اند و به این ترتیب به دوره های گوناگون در زندگی شهر و نه تنها به لایه فوقانی به گونه یی که  قبلا می پنداشتند و این گونه با «اکورد نهایی» در تاریخ موهنجو دره، ارتباط ندارند.   

 

کنون دیگر دیدگاه م. اوئلر که هندواریایی ها را چونان آفرینندگان «فرهنگ گورستان ن.» در هاراپ می پنداشت، نیز غیر مدلل جلوه می کند.

 

سانکالیا - باستان شناس پرآوازه هندی، چندی پیش به گونه قانع کننده نشان داد که باشندگان مرتبط با «فرهنگ گورستان ن.» از دیدگاه مناسبات تباری و فرهنگی به پیمانه بسیار اندکی از هاراپی ها فرق می شدند. این گونه، هیچ کدام از فرهنگ های معروف پس از هاراپی حوضه رود سند هند غربی و مرکزی را محق نیست با هند واریایی ها ربط داد، دست کم با قبایل هندواریایی آفریننده ریگویدا.

 

[پرسشی که مطرح می گردد، این است که پس-گ.] کدامین فرهنگ باستان شناسیک هندوستان شمالی عهد پس از هاراپی را می توان به هند و اریایی ها ربط داد؟ برای دادن پاسخ به این پرسش، بایسته است در گام نخست بر داده های منابع ویدایی تکیه زد که امکان می دهند خطوط فرهنگ های مادی و معنوی قبایل هندواریایی را که در عهد سرایش سرودهای ریگویدا در نواحی پنجاب و ساحات همجوار آن بود و باش داشتند، احیا کرد.

 

باستان شناس پرآوازه هندی- ب.ب. لعل (با توجه به دو شرط لازم که بایسته است در برابر فرهنگ باستان شناسیک مطرح کرد-چهارچوب های کرونولوژیک (تقویمی) قابل انطباق با قبایل هندواریایی و گستره جغرافیایی)؛ ایده یی را بیان داشت در باره پیوندهای قبایل ویدایی با «فرهنگ سرامیک خاکستری منقوش». این دیدگاه کنون هم یکی از پذیراترین دیدگاه ها به شمار می رود.

 

در مجموع، مواد باستان شناسیک مرتبط با «فرهنگ سرامیک خاکستری منقوش» می توانند با گواهی های نوشتاری قدیمی در باره هندواریایی ها مطابقت نمایند: هرگاه مرحله نخست، که یادمان های آن بیشتر به پنجاب شرقی و هاریانا متعلق است، می تواند به گونه مشروط با عهد ریگویدا منطبق گردد؛ آن گاه مرحله دومی از نظر پهنا و گسترش– با داده های سروده های ویدایی دوره پس از ریگویدایی (سامهیت بعدی، برهمنی، ارانیاک و اوپانیشاد که متعلق اند به نیمه نخست- میانه های هزاره یکم پیش از میلاد) همخوانی دارند.

 

با داوری از روی مواد «ریگویدا»، هندواریایی ها هنوز در آن دوره در پیوند تنگاتنگ تعاملی با باشندگان بومی دارای منشای پیش از اریایی بودند. در سروده ها در باره  برخوردهای آریاییان با قبایلی که سخنان زشت و ناروا و دشنام و ناسزا بر زبان می آورند و خدایان راستین (یعنی خدایان اریایی) را نیایش و ستایش نمی کنند و رسم و رواج و مراسم شگفتی برانگیز دارند، یاد آوری می شود.  

 

داده های زبان شناسی اجازه می دهند روند تعامل هندواریایی ها را با تبارهای پیش از اریایی- پروتو موندها و پروتودراویدی ها (آثار ت. بارو، م. ائمئنو، ف. کیئپر، م. مایرهوفر، ی. گوندی) رصد کرد. در ریگویدا چند کلمه با ریشه شناسی آشکارا موندی (گسترده تر-آستروآسیایی) دیده می شود. آن ها به نام های رستنی ها و جانداران، عرصه فرهنگ معنوی و مادی تعلق دارند. برای مثال؛ بر اساس دیدگاه گوندی بیخی امکان دارد که ریشه شناسی پروتوموندی کلمه «بالباچه» در ریگویدا به مشاهده رسیده است. این نام کالای ویژه یی است که به در مراسم گوناگون کار می رفت (در باره آن هم چنین در «اتهارواویدا»، «یاجورویدا» و متون متاخرتر) اطلاع داده می شود.

 

آیین ها در زندگی قبایل «ریگویدایی» به آن پیمانه نقش مهمی را باز می نمودند که هیچ چیز شگفتی برانگیزی در تعامل هندواریایی برخی از رستنی های بومی  (و نام های آن ها) که گویا نیروی جادویی می بخشیدند، نمی باشد. به ویژه بایسته است از کلمه «لامگالام»- شخم زدن (این کلمه، به پنداشت زبان شناسان معروف دارای منشای موندی است) یادآوری نماییم. این کلمه در ریگویدا یادآوری شده است و سپس بیشتر در متون متاخر تر ویدایی سر از «اتهرواویدا» به چشم می خورد.

 

فراگرفتن این واژه مهم اقتصادی از سوی هندواریایی ها از مواضع مشترک تاریخی- فرهنگی قابل توضیح است. قبایل ویدایی با پروتوموندی ها (که اشتغال اصلی شان زمینداری بود) در دوره آغاز گذار هندواریایی به استیلای وادی ها رودخانه، در تماس بودند. از نظر باستان شناسی، با فرهنگ پروتوموندی فرهنگ «مسِ چادر و سرامیک زرد» که در وادی رود گنگ گسترش یافته بود، ربط می گیرد. در برخی از مناطق مسکونی، لایه این فرهنگ، زیر لایه «فرهنگ سرامیک منقوش خاکستری» واقع است.

 

با این هم، گستره نخستین تماس های دیرین قبایل «ریگویدایی» با پروتوموندی ها بیخی روشن نگردیده است: سروده های ریگویدا به گونه یی که پیشتر گفتیم، در پنجاب شرقی تشکل یافتند- جایی که هنوز مناطق مسکونی «فرهنگ چادرهای مسی یا مس چادری و سرامیک زرد» کشف نگردیده است، مگر بایسته است در نظر داشت که در «ریگویدا» از جمنا و گنگا یاد آوری می شود (شایان یادآوری است که کلمه «گنگا» به باور برخی از پژوهشگران دارای منشای آستروآسیایی است).

 

افزون بر این، پژوهش های نو باستان شناسیک در سوات نشان دادند که در این ناحیه در هزاره دوم پیش از میلاد سرامیک زرد پدیدار می گردد که با سرامیک «فرهنگ چادرهای مسی» همانند است و مناطق مسکونی دارندگان این فرهنگ در مناطق علیای رود گنگا کشف گردیده است. آفرینندگان این فرهنگ ائنیولیتی (با آن که تنها در برخی از مواقع) به مناطق پنجاب و حتا به نواحی دورتر از آن رسیده بودند. (حرکت پروتو موندها از مناطق شرقی به سوی غرب و شمال، به سوی مناطق علیای گنگا و جمنا در حفریات منطقه مسکونی «فرهنگ چادرهای مسی و سرامیک رزد» دیده می شود). 

 

 می توان این گونه گمان زد که فراگیری کلمه های زبان موندی از سوی قبایل ریگویدایی در دوره نخستین تماس های میان هندواریایی با پروتوموندی ها - در مناطق علیای گنگا وجمنا و یا حتا در نواحی جنوب شرقی پنجاب صورت گرفته بود.

 

بایسته است به ویژه همچنین در باره دیدگاه ف.ب. کئیپر- دانای بزرگ زبان های موندی یادآور شویم: مقارن با زمان آمدن اریایی ها، منطقه زبانی پروتومونوی تا وادی رود سند گسترش داشت. گواهی تماس های قدیمی هندواریایی ها با قبایل گروه موندی می تواند نام- شامباری- حریف اصلی ایندیرا در ریگویدا باشد. چنین می پندارند که این نام «موندی» است (م. مایرهوفر، ت. بارو و ف. ب. کئیپر).

 

درست مانند عهد «ریگویدا»، تاثیر کمرنگ زیرلایه یا سوبسترات موندی همچنین در دوره سمهیت و برهمن رصد می شود. برخی از کلمات دارای ریشه موندی همچنین در «اتهارواویدا» به چشم می خورد. این واژه ها به گویش روزمره و نام های رستنی ها متعلق اند: «اودوم باره» که در مراسم مذهبی کاربرد داشت (و هم چنین طلسم ها و وردهایی از اودوم باره  یادآوری می گردد). «باجه» که گویا اوراح خبیثه را می راند. تصادفی نیست که در «اتهاروا ویدا»- نوعی کتاب دسیسه ها و ساحری ها، که تنگاتنگ باتوده های دارای مناسک جادویی مرتبط اند، کلمه ها و واژه های دارای بار مراسمی به مشاهده می رسند که بازتاب دهنده زیرلایه های موندی می باشند.

 

«اتهارواویدا» و به ویژه برهمن ها و اوپانیشادها از نظر زمانی بارها جوانتر از ریگویدا اند و در مناطق شرقی تر هند تشکل یافته اند. شاید کلمه های پروتوموندی در این متون ویدی در نتیجه تماس های قبایل ویدی با موندها (پروتوموندها) در دوره اسکان هندواریایی ها در وادی گنگا و استیلای آن ها در مناطق خاوری (به گمان غالب در مرحله نهایی «فرهنگ سرامیک خاکستری منقوش» یعنی تا سده های ششم- پنجم پیش از میلاد) شامل ساخته شدند. 

 

به باور گ. هاریسون – کارشناس نامدار زبان های هندوستان، در قدیم ها زون بودوباش قبایل موندی بارها گسترده تر بود- آن ها در مناطق حومه هیمالیا، در دره های گنگا و جمنا و هند مرکزی می زیستند. این نتیجه گیری با داده های باستان شناسی در باره گستره ممکنه تماس های هندواریایی ها با پروتوموندی ها نه تنها در دوره ویدی، بل نیز در عهدهای بعدی خوب پیوند می خورد. بخش بزرگ تعاملات موندی ها در متون سانسکریت اواخر هزاره یکم پیش از میلاد (یعنی دیگر در دوره گسترش «فرهنگ سرامیک براق یا جلادار سیاه شمالی») نه تنها در هند خاوری بل نیز در هند مرکزی بازتاب یافته است.

 

خصلت این تعاملات برجسته است: هم در ازمنه های قبلی تر، سانسکریت معمولا از بابت واژه های جداگانه اقتصادی و معیشتی نام های رستنی های بومی و جانداران (انتی لوپ، موش خرما، فوفل، نای، پنبه، ....) پربارتر می شد. این داده های زبان شناسیک که دال بر فزایندگی تاثیر زیرلایه موندی بر سانسکرت در نیمه دوم هزاره یکم پیش از میلاد است، با مواد نوشتاری سانسکریت که بر مناسبات هندواریایی ها با قبایل بومی هند خاوری (درگام نخست، داده های ادبیات سوتر، شاستر و حماسه ها) گواه اند، بسیار خوب همخوانی دارند.   

 

تاثیر زیرلایه یا سوبسترات دراویدی بر زبان های اریایی هندی بیشتر از این سنگین بوده است. پژوهشگران کار بسیاری در پیش رو دارند تا زون های مختلفی را از هم جدا نمایند و درجه این تاثیر را در دوره های مختلف سنجش نمایند. کنون گرایش موجود در نزد برخی از دانشمندان دراویدی شناس مبنی بر بزرگنمایی تراز تاثیر گذاری زبان دراویدی بر سانسکرت مورد نقد دادگرانه یی قرار می گیرد: بسیاری از کلمات که گاهی بی چون وچرا برگرفته شده از دراویدی از سوی زبان سانسکرت شمرده می شدند، کنون بر پایه مواد مقایسه یی هندواروپایی چنین پنداشته می شود که ریشه های دیگری دارند. با این هم، دیگر در ریگویدا چند کلمه دیده می شود که می توان آن ها را دراویدی پنداشت: مانند «اولوک هالا» (دسته هاون)، «کوندا» -گلدان، «مایورا» (طاووس) و...

 

شمار اندک کلمه های دراویدی به عاریه گرفته شده از ریگویدا را منطقی است با خصلت این متن مقدس توضیح داد که مولفان آن با دقت و جدیت تام مصوونیت و دست ناخوردگی آن را حفظ نموده بودند و هم چنین مرحله نامنهاد پیش از هندی در تاریخ اریایی ها را در سروده ها بازتاب داده بودند.

 

با آن هم، کنون به یاری حفریات تازه باستان شناسان هندی، پیوند بلافصل «فرهنگ سرامیک خاکستری منقوش» که به گونه مشروط با هندواریایی ها متعلق پنداشته می شود، با باشندگان قدیمی تر هاراپی در پنجاب خاوری و هاریانا (حفریات ج. پ. جوشی) تثبیت گردیده است. تعاملات هندواریایی ها با باشندگان دراویدی زبان در این دوره چنین بر می آید که متداوم نبوده است و نخستین تماس ها به  همگونسازی یا همسانسازی (اسیمیلاسیون) پویا نینجامیده بود.

 

پیداست که شمار اندک کلمه های دراویدی در عهدهای ساهیت و برهمن بعدی «استیلا» گردیده بود.

 

بخش بیشتر کلمه هایی که از زبان دراویدی به عاریه گرفته شده است، در مرحله ابتدایی دوره کلاسیک در سانسکریت پدیدار گردیده است و برای نخستین بار در آثار پایننی (سده های پنجم-ششم پیش از میلاد) پاتانجالی (سده دوم پیش از میلاد) در حماسه و در آثار سوتر.... بازتاب یافته اند.

 

متون پالی گواه بر آن اند که روند عاریه گیری کلمه های دراویدی از سوی هندواریایی ها که بسیار سریع در دوره کدگذاری نوشتارها به پالی (در سده های چهارم- دوم پیش ازمیلاد) جریان یافت مگر در ادبیات سانسکریت بعدی شمار نوآوری های دراویدی یگر بسیار کم است.

 

ت. بارو دادگرانه خاطرنشان ساخت که دوره تاثیرپذیری پویا از زبان های دراویدی مقارن با اوایل عهد ما (میلاد مسیح) پایان یافت. این بدان معنا است که همانا در نیمه دوم هزاره یکم پیش از میلاد تماس های هندواریایی – دراویدی بسیار تناتنگ بوده است. از دید باستان شناسی، این امر با عهد «فرهنگ سرامیک براق سیاه شمالی» رایج نه تنها در وادی رود گنگا، بل نیز در هند خاوری، باختری و مرکزی همخوانی دارد.

 

آشنایی با لایه اصلی دراویدی در سانسکریت نشان می دهد که هندواریایی ها، درست مانند در دوره بیشتر قبلی تر از دراویدی ها در گام نخست آن واژه ها را  عاریه گرفته بودند که با فون (جانداران) و فلور (گیاهان و رستنی ها) کمتر آشنا برای شان در سرزمین های تازه یی که به آن آمده بودند و نیز واژه های دارای بار اقتصادی و معیشتی پیوند داشتند.

 

ی. گوندا خاطرنشان ساخت که نام های برخی از رودخانه ها و کوه ها که در متون ویدایی و حتا متون بعدی تر دیده می شود، با آن که به شکل سانسکریتی شده آمده اند، از دید منشایی خود دراویدی اند و آستروآسیایی.

 

طبیعی است که تعاملات هندواریایی ها با دراویدی ها، همین گونه هم با مومندی ها به پرغنا شدن زبانی سانسکریت نینجامیده، بل که در آن بازتاب می یافت که از باشندگان بومی برخی از عناصر فرهنگ مادی و معنوی آنان را فرا گرفتند. این گونه، مواد زبان شناسیک این امکان را می دهند که چهارچوب های زمانی تاثیرات زیرلایه های بومی را بر زبان سانسکریت پرداز کرد- روندی را که در توسعه خود چند مرحله را سپری کرد.

 

در تاریخ تماس های هندواریایی- دراویدی و هندواریایی- موندی بایسته است دوره های ویدی قبلی و ویدی بعدی را و نیز عهد مرزهای کرونولوژیک (تقویمی) را که پایان عهد دراویدی بعدی و زمان تشکل سانسکریت کلاسیک بودند را جدا کرد.

 

بیشترین تاثیر سنت های بومی (نظر به داده های زبان شناسیک) از نظر کرنولوژیک مربوط به نیمه دوم هزاره یکم پیش از میلاد می گردد. دوره های قبلی و نیز دوره های پس از این دوره با خصلت به بارها کمتر دارای شدت چنین تعاملاتی یادآور می گردند.

 

چنین چیزی می تواند به پیمانه کامل پس از آن توضیح گردد که مکانیسم تعاملات فرهنگ های هندواریایی و پیش از اریایی هند شمالی بیشتر حجیم کشف گردد و به گونه عناصر غیر اریایی آن مفصل تجزیه و تحلیل گردد.  با این همه، حتا همین اکنون هم می توان برخی از تصورات کلی را بازگو کرد.

 

در گام نخست، بایسته است بار دیگر ویژگی «ریگویدا» را چونانِ متنی پیوند خورده با کیشی که در چهارچوب بسیار جدی فیکس شده به میراث رسیده است و مورد استیفاهای آزاد و بیگانه از این کیس قرار نگرفته است، خاطرنشان ساخت.

 

این ویژگی یکی از سامهیت ها با آن که شاید هم نه به آن پیمانه به شکل برجسته مختص به همه ادبیات ویدایی بود (استثناء شاید تنها «اتهارواویدا» - «ویدای طلسم شده باشد، که متفاوت از دیگر سه سامهیت که مرتبط با طلسم سوما اند، به طلسم خانگی عیار اند و جوانب مختلف زندگانی روزمره هندی های قدیم را در بر می گیرد).

 

برای دوره قبلی، متون ویدی- یگانه منابع مکتوب (نوشتاری) است که در دسترس دانشمندان است.

 

شاید بار فونکسیانالی این منابع زیر سایه چگونگی واقعی تماس های راستین ساختارهای تباری و فرهنگی «آمدگی» ها (مهاجران) یعنی هندواریای ها «بومی ها» را از دید ما بیرون گذاشته باشد. کتاب های حماسی آثار استور (خمدتا – هرمیا- سوترا)، متون دستوری و علمی (در گام نخست در زمینه طبی) نیز آثار پالی بودایی بحث دیگری است.

 

به رغم خصوصیات، هر کدام از این ژانرها  دارای بار به پیمانه چشمگیر «باز» اند و در مقایسه با متون ویدی آن ها نه به آن پیمانه جدی ارتدکسال اند و طیف گسترده یی پویایی های انسانی  را در بر می گیرند.

 

ادبیات بودایی از دید سمت و سوی خود نسبت به مجمع های ویدایی و برهمنی بیشتر مردمی بودند. مخاطبان آن ها هم متفاوت بودند. همین گونه  بایسته است تقریبا عدم کامل تاثیرات زیر لایه یا سوبسترات را در متون زبان های قدیمی ایرانی رسیده به ما توضیح داد- که یادمان های آن روی هم  رفته بارها از نگاه حجم و مواد زبانی نسبت به ادبیات ویدایی کمتر است - در کتاب مقدس ایرانیان- اوستا و در سنگ نبشته های پارس باستانی هخامنشی به پیمانه بسیار هم چنین از موازین معین آیینی- باوری و سنت های زبانی پیروی می کردند.

 

در پارسی باستان برای مثال تنها واژه های انگشت شمار عاریه گرفته شده از دیگر زبان ها- معلوم است. مانند «دیپی» نوشته، متن (از زبان ایلامی) و مَشکا (مشک) قایق چرمی (از زبان های سامی).

 

در این میان، پارس ها دیگر زمان درازی با باشندگان قدیمی ایرانی و باشندگان آسیای قدامی در تماس بودند و از فرهنگ دیرین ایلامی تاثیرات فرهنگی بزرگی پذیرفته بودند و زمان زیادی در وابستگی سیاسی ایلام قرار داشتند.

 

هرگاه سروده های قدیمی ایرانی غربی و ترانه های حماسی(که در باره موجودیت آن ها هم چنین داده های منابع عهد عتیق) گواهی می دهند به ما می رسیدند، بی تردید به پیمانه بسیاری همانند با سروده های اویستایی و ویدایی می بودند و نیز شاید چنین کلمه هایی چون »دیپی» را (این کلمه در عهد هخامنشی از راه ایران به زبان های هندی راه  یافته و به شکل های «دیپی» و «لیپی» به کار می رفت) یادآور نمی شدند.

 

در  توضیح ناهمگونی روند تعاملات (مناسبات متقابل) زبانی و در بُعد گسترده تر تباری- فرهنگی هندواریایی ها و باشندگان بومی، به دشوار شاید بتوان تنها به کمک ویژگی های یادمان های ادبیات کهن هندی بسنده کرد.

 

بر آنیم که با در نظرداشت این وضع به راستی مهم، بایسته است به وضعیت مشخص و معین تاریخی (شامل تماس های نسبتا پیچیده هندواریایی ها و  توده های غیر اریایی که در  اعصار مختلف کرونولوژیک با هم در تعامل بودند، و در ساحات مختلف – جایی که نقش زیر لایه نمی توانست یکسان باشد و نیز در مراحل مختلف توسعه اجتماعی- سیاسی و فرهنگی خود باشندگان هند واریایی) توجه نمود.

 

در دوره پدیدار شدن اریایی ها در هند، در دوره ابتدایی گسترش شان در این سرزمین، تلاقی قبایل ریگویدی با باشندگان بومی و بیگانگی آن ها از یک دیگر و خصومت میان شان، یک امر طبیعی پنداشته می شود. «مانع بی اعتمادی» به حفظ تجرید بودن و انزوا مساعدت می نمود  و هر گاه هم تماس هایی برپا می گردید، این تماس ها بیشتر در عرصه برخوردهای رزمی و یا در عرصه مبادلات اقتصادی رخ می دادند. چنین وضعی، چنین بر می آید بیشتر در درازای دوره نسبتا درازی حفظ گردید. هنگامی که اریایی ها با پیش رفتن در اعماق هند، سرزمین های نو را گرفتند و به تدریج  به شیوه دیگری زندگانی رو آوردند.

 

با گذشت زمان، ساختار اجتماعی و اقتصادی جامعه ویدایی دگرگون گردید (به ویژه هرگاه در نظر بگیریم که هندواریایی ها با قبایل بومی و طایفه های دارای ساختارهای مختلف اجتماعی بر می خوردند). دگرگونی های چشمگیری همچنین در فرهنگ هندواریایی پدید آمد و تماس های منظم تری با باشندگان بومی برپا گردید. در این دوره هندواریایی ها بسیاری از آیین ها و کیش های بومی را فراگرفتند و آموختند. جامعه فرهنگی مشترک هند به وجود آمد (هنوز تنها در گستره هند شمالی). در وادی گنگا نخستین سامانه های دولتی تشکیل گردید. سیستم طبقه یی و طایفه یی بر شالوده ویدایسم، برهمنیسم- هندویسم با برگرفتن از باورهای گروه های تباری مختلف بومی ریخت یافت. مگر، حتا در همین دوره هم بیشترین تماس های تنگاتنگ هندواریایی ها و قبایل بومی، این قبایل کماکان به حفظ ویژگی های تباری-فرهنگی خود ادامه دادند.

 

با این هم، در کل تعامل فرهنگ ها که در اوضاع  دو زبانی بودن هم رخ می دادند، در تماس های روزانه لایه های گسترده باشندگان بس محسوس بودند با آن که این روند در متون رسیده به ما بازتاب بایسته نیافت است.

 

 خود باشندگان پیش از اریایی هندوستان متشکل بودند بر چند قبیله دراویدی و موندی. می توان به گونه مثال هم چنین در باره نمایندگان گروه های زبانی تبتی- برمه یی، (با آن که رد پاهای آشکار تاثیرات این لهجه ها بر هندواریایی هنوز کشف نشده است)، یادآور شد. پژوهش های زبان شناسان و انسان شناسان (انتروپولوژیست ها) بر موجودیت پیوندهای دیرین توده های تبتی- برمه یی، گواهی می دهند. مگر مساله در باره زمان پدیدآیی آن ها در  هند بسیار پیچیده است و هنوز حل جامع نیافته است. با این هم، به باور برخی از دانشمندان، هم چنین برخی از قبایل که در ویداها از آنان یادآوری گردیده است از جمله قبایلی که بیشتر در نواحی دامنه های کوه های هیمالیا در خاور هند بود و باش داشتند، به این گروه متعلق بودند.

 

بایسته است هم چنین خاطرنشان ساخت که تعامل فرهنگ های بومی پیش از اریایی با فرهنگ های هندواریایی ها، روند غنامندسازی متقابل و مبادله ارزش های فرهنگی بود که به بالاروی فرهنگ مادی کمپاننت های مختلف تباری سنتزی مساعدت کرد که قرار بود بعدها صورت گیرد. بر این روند، مواد باستان شناسیک گواه اند. مگر این روند به ویژه روشن از روی داده های زبان شناسیک ترصد می گردد. با داوری از روی  گویش زبان ها دراویدی، دیگر بسیار قبل (در عهد ویدایی و در مرحله نخست دوره پس از ویدایی) در زبان های دراویدی کلمه های هندواریایی رخنه می نمایند که بازتاب دهنده تاثیر هندواریایی بر تبار دراویدی زبان اند. (واژه های مرتبط با مبادی فناوری، از جمله برای نشان دادن ترانسپورت ارابه یی، ابزارهای فلزی و...).

 

با این هم، به رغم تاثیر آشکار سوبسترات ها یا زیر لایه های جداگانه، هنگام ارزیابی تاریخ تباری و فرهنگی هند شمالی در هزاره یکم پیش از میلاد،  در گام نخست بایسته است به تاسی از توسعه، سنت های خود باشندگان هندواریایی داوری کرد.  و در این جا مواد ادبیات ویدایی و باستان شناسی («فرهنگ سرامیک خاکستری منقوش») اهمیت ویژه یی می گیرد.

 

از روی مواد ادبیات ویدایی می توان، علی الخصوص راه های اسکان قبایل هندواریایی ها را در وادی گنگا در نزدیکی کوهسال و ویده- چیزی که با مراحل گسترش دارندگان «فرهنگ سرامیک خاکستری منقوش» خوب همخوانی دارد، تعیین نمود. با داوری از روی گواهی های سامهیت های بعدی، برهمن و اوپانیشاد؛ قبایل ویدی یا ویدایی در سراسر وادی گنگا و پنجاب به تدریج گسترش یافتند و به به پیمانه بسیار اهمیت قبلی خود را در تاریخ آیین قبایل (مولفان «شاتاپاتها» و «آیتاریا» برهمن حتا اهمال آشکاری را نسبت به باشندگان غرب بیان می دارند) از دست دادند.

 

داده های ادبیات ویدایی در باره سیمای اقتصادی – فرهنگی و توسعه قبایل هندواریایی هم چنین بیخی با مواد «فرهنگ سرامیک خاکستری منقوش» در دو مرحله یادآوری شده معیشتی آن قابل انطباق اند. درست مانند اریایی های عهد «ریگویدا»، دارندگان این فرهنگ هنوز فلز را نمی شناختند و از ابزارهای مسین کار می گرفتند. آن ها رمه دار بودند و زمیندار. آن ها در کلبه ها و زاغه های گرد و نیمه گرد ساخته شده استوار بر ستون های نای و چوب و دارای بام یا چخت (سقف) کاه گلی می زیستند. در این کلبه های کوچک 7-10 نفر زندگی می کردند.

 

یافته های ابزارهای ساده کشاورزی مانند چرخ و ترکیب غلات و حبوبات، گواه بر خصلت زمینداری اند که هنوز دارای آن اهمیت در اقتصاد، چنانی که پسان ها گردید، نبودند. در باره نقش دامداری یافته های شمار بسیار استخوان های گاوها، گوسفندان و بزها گواهی می دهند. اهمیت چشمگیری را در زندگی این قبایل اسپ داشت که به عنوان ترانسپورت به کار برده می شد. چرخ ها که به آن ها  گاوها و شاید اسپ ها (در هنگام حفریات ارابه های بازیچه و مدل های قرمز مایل به قهوه یی یافت شده) را می بستند، رواج بسیار داشت.

 

 برخی از داده ها بر موجودیت کیش های آتش پرستی، اسپ داری و پرنده پروری نشان می دهند. سرامیک ساخته شده از گلِ کوزه گری به کار برده می شدند. مگر بخشی از ظروف به شکل دستی تهیه می شد. در آغاز سرامیک منقوش نبود. سپس درصدی ظروف منقوش افزایش می یابد. (گفتنی است که این تغییرات، ناگهانی پدیدار نگردیده بود و پس از تعاملات دراز فرهنگی با قبایل بومی رخ داده بودند).

 

حفریات اجازه می دهند توسعه معین فرهنگ را در چهارچوب مرحله قبلی که به ویژه آشکارا در تغییر فنون ساختمانی بازتاب یافته است ترصد کرد.

 

خانه های گلی، جای کلبه های ساخته شده از چوب های نای را می گیرند و پس از آن، به کارگیری آجُر یا خشت (اما نه خشت پخته مانند عهد هاراپ، بل که خشت خام) آغاز می گردد. اما ابعاد ساختمان ها اندک می ماند. بزرگترین ساختمان گلی یا خانه گلی (کشف شده تا کنون) متشکل است بر 13 اتاق کوچک و دهلیز و شاید رهایشگاه پیشوای کدام قبیله بوده باشد.

 

طبیعی است که در آن زمان، نمی تواند سخن بر سر کدامین کاخ های بزرگ باشد- جایی که بر پایه توضیحات و پردازهای آثار حماسی باستانی هندی، پادشاهان و قهرمانان می زیستند- پرسوناژ «مهابهاراتا»، که رخدادهای آن (یا شالوده آن ها) را بسیاری از پژوهشگران متعلق به نزدیک به 1000 سال پیش از میلاد می پندارند.

 

این توضیحات زیبا و رنگین- ره آورد خیالات شاعرانه سرایشگران و سخنوران قدیم است که بازتاب دهنده واقعیات اعصار بعدتر اند- هنگامی که ورزیون های حماسه های هند باستان رسیده به ما تشکل یافتند. رهبران و سرشناسان سپاهان هندواریایی در مرزهای هزاره های یکم- دوم پیش از میلاد (و حتا پسان تر از آن) در شرایطی زندگی می کردند که بسیار به آن اوضاع که در آن نیاکان دور آن ها در  عهد «هندوایرانی» معشیت داشتند، نزدیک است- هنگامی که دیگر برخی از سوژه های حماسی که بعدها در سرزمین هند تکامل یافتند و در «مهابهاراتا» داخل شدند.

 

فرهنگ سرامیک منقوش خاکستری» در مرحله دوم توسعه خود،  با ادامه دادن به سنت های ماقبل خود برخی از کیفیات خطوط نو را با گذار به کاربرد آهن (که دیگر برای مولفان متون بعدی ویدایی آشنا بود) فرا می گیرد.

 

با گذار به کاربرد متون بعدی ویدایی (دیگر آشنا برای مولفان)، حرکت سریع در گستره های نو و مبدل پذیر و مبدل ساختن گستره های درختزارها  به نواحی یی که برای زمینداری و دامداری مناسب باشند، امکان پذیر گردید.

 

خطوط اقتصادی و معیشتی مرحله دوم «فرهنگ سرامیک خاکستری منقوش» بسیار به خوبی با داده های ادبیات بعدی ویدایی (آخرین فرهنگی که مورد بررسی قرار گرفته است، به گونه یی که قبلا گفتیم، اساسا در آن همان مناطقی کشف شده است که آثار ویدایی بعدی در آن شکل گرفته بودند) منطبق می گردد.

 

در مقایسه با دوره قبلی، زمینداری به تراز بیشتر بالاتر می رسد. با این که هنوز هم دارای بار محدود می باشد. در مناطق مسکونی این دوره، در کنار جو، گندم، برنج هم (که در عهد بعدی ویدایی دیگر شناخته شده بود) به چشم می خورد. برنج برای نخستین بار در «اتهاراویدا» یاد می شود. هندواریایی ها با برنج، به گمان غالب زیر تاثیر باشندگان بومی آشنا شدند.

 

همراه با آن، مواد هم باستان شناسیک و هم منابع نوشتاری بر اهمیت بزرگ دامداری تاکید می دارند. نقش ویژه یی را به بازی نمودن اسپ داری ادامه می دهد. ترقی و پیشرفت نه معینی هم چنین در ساختمان به مشاهده می رسد. ساختمان های مستحکم تر و استوار تر برپا می گردد. محراب ها و کشتارگاه ها ساخته می شود (شاید زیر تاثیر نمایندگان هاراپ). از خشت (آجر) به پیمانه گستره کار گرفته می شود. مگر با داوری از روی مواد باستان شناسی، و گواهی های ادبیات ویدایی بعدی، خشت های پخته هنوز کاربرد نداشته است. اندازه های کوچک  و تیپ این خشت ها بیشتر به خصلت موقت معیشت تا این که به سنت های دیرپای زمینداری – مسکونی نشان می دهند. در این دوره ساختمان های بزرگ نوع کاخ ها کشف نگردیده است.

 

پیشه وری هنوز به رشته بندی بالا نرسیده است. بازرگانی هم توسعه گسترده نیافته است. اوزان تثیبت شده برای ترازوها هنوز به گونه یی که در هاراپ بوده است، دیده نمی شود). 

 

جامعه هندواریایی به رغم توسعه تدریجی خود در عهد ویدایی و تاثیر سنت های باشندگان پیش از اریایی، حتا در مرحله دوم «فرهنگ سرامیک خاکستری منقوش» دارندگان آن به تراز شهرنشین شدن نرسیده بودند و تنها در اواخر دوره مورد نظر در باره مرحله آغازین شهرنشینی می توان سخن گفت (خود کلمه نگره (نگاره)- شهر، منطقه شهری، برای نخستین بار در اران یاک به مشاهده می رسد. به باور زبان شناسان، این کلمه دارای منشای دراویدی است. نگاره یا نگره را می شود با کلمه تامیلی «ناکار»  - نکر، - شهر، کاخ، معبد مقایسه نمود) تا این زمان هندواریایی ها هنوز مجتمع های معبدی و یا کدامین ساختمان های آیینی نداشتند.

 

در  مجموع داده ها در باره توسعه مدید اقتصادی و اجتماعی در  عهد «فرهنگ سرامیک خاکستری منقوش» آشکارا نشان می دهد که دارندگان آن در آغاز این عصر از نگاه شیوه زندگی و تیپ عمومی اقتصادی- فرهنگی به شدت هم از مردم فرهنگ هاراپی و هم از فرهنگ های مسکون زمینداری دیرین پشته ایران و جنوب آسیای میانه متفاوت بودند. بدون بستگی از مواد باستان شناسی در باره همان تفاوت کیفی هم چنان آثار ویدایی از ریگویداگرفته تا... گواهی می دهند

 

انطباق و مقایسه دو گروه منابع- یادمان های واژه شناسی و باستان شناسی- هنوز آشکارا تر نشان می دهند که در کدام شرایط اقتصادی و فرهنگی نهادهای اجتماعی- سیاسی و تصورات عقیدتی اریایی های ویدایی تشکل یافتند. این امر به ویژه برای عهد «ریگویدا» مهم است – یکی از منابع اصلی که بر مبنای آن خصوصیات اجتماعی- سیاسی سازمان ها و فرهنگ های نه تنها هندوایرانی ها را بل  که در کل هندواروپاییان را بازسازی می کنند.

الگو یا مدل بدین گونه احیا شده گسترش نخستین قبایل اریایی در هند با مدارک در باره قبایل اریایی ایران خاوری و آسیای میانه (بر پایه داده های اوستایی کمرنگ تر از داده های ویدایی) و ایران باختری (بر پایه مدارک پراکنده، اما دارای با تاریخ های دقیق منابع بیگانه) قابل انطباق اند. برای هر یک از سه گروه یادشده قبایل هندوایرانی (ایرانی، آسیای میانه یی و هندی) منظره همانندی پرداز می گردد: اریایی های ایران، هند و آسیای میانه با تکامل یافتن در اوضاع مختلف تاریخی، و با وارد تعامل شدن با ارگانیسم های مختلف تباری- فرهنگی، و با فراگرفتن عناصر این یا آن فرهنگ مادی یا معنوی از باشندگان بومی؛ تیپ یکرنگ و همانند اجتماعی و اقتصادی- فرهنگی را نگه داشتند که ارثیه مشترک تکامل عهدهای پیشین آن ها را تعیین می نماید.    

چنین چیزی امکان می دهد ویژگی های قبایل هند و ایرانی را مقارن با زمان گسترش شان در سرزمین های یادشده (در حول و حوش نیمه دئوم هزاره دوم- اوایل هزاره یکم پیش از میلاد) بیشتر مشخص و معین برجسته ساخت.

ممیزات عمومی اقتصاد، زیستار فرهنگ اجتماعی و نیز ایدئولوژی آن ها، به دوره بودوباش مشترک نیاکان ایرانیان آسیای میانه و ایران و اریایی های هند؛ بیرون از گستره تمدن های مسکون زمینداری دیرین- در گستره دشتی شمالی (دست کم تا سده های نخستین هزاره دوم پیش از میلاد) سر می زند. قبایل دیگر گروه اریایی [تورانی ها یا اسکیت ها-گ.] به زندگی در دشت ها ادامه دادند.

پسان ها، در گستره دشتی، فرهنگ «بسته» اسکیتی (چادرنشینی، دامداری و کوچروی-گ.] شکل گرفت. قبایل دیگر هندوایرانی نقش بزرگی را در پی ریزی تمدن های سترگ آسیای میانه، ایران وهند بازی نمودند. با این هم، همه آن ها در میراث فرهنگی خود، تا مدت ها خصوصیات شکل گرفته در عهد اریایی ها – در دوره آمدن شان در منطقه دشتی را، نگه داشتند. همچنین پنداشت های دارای خاستگاه یگانه آیینی- اساطیری و نیز انگیزه های حماسی به آن دوره تعلق دارند. همین گونه، آن سوژه های اسکیتی، ایرانی و هندی که در کتاب دست داشته به بررسی گرفته شده اند، شالوده مشترک دارند.       

 



[1] . جنگلزارهای گسترده و بسیار پهناور شمال روسیه.- گ. 

[2] . سفالینه ها. مواد (معمولاً جامد)ی که بخش عمده تشکیل دهنده آن ها غیرفلزی و غیرآلی باشد، سرامیک گفته می‌شود.

 

این تعریف نه‌تنها سفالینه‌ها، پرسلان (چینی)، دیرگدازها، محصولات رسی سازه‌ یی، ساینده‌ها، سیمان و شیشه را در بر می‌گیرد، بلکه شامل آهنرباهای سرامیکی، لعاب‌ها، فروالکتریک‌ها، شیشه-سرامیک‌ها، سوخت‌های هسته‌ یی و ... نیز می‌شود. –گ.

[3] . برای مثال؛ بَگوان (هندی)- بوگ (روسی)، بَغ (ایرانی) (که در توپونیم های بغداد، بغلان و... بازتاب یافته اند. شاید بگرام و بگرامی نیز به همین کلمه بوگ، بگ پیوند داشته باشد. شایان یادآوری است که چون در زبان عربی حرف «گ» نیست، عرب ها آن را همانند «غ» تلفظ می کنند و الی در اصل بگداد و بگلان بوده است. -گ.)







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عزیز آریانفر