نقبی به سمرقند و هریوا

٩ جدی (دی) ١٣٩٢

خورشید؛ شب و روز چه درجا زده باشد!

تا در ســــفر چشــــم تو دریا زده باشــــد

شـــیرین‌سخنی این همه؟ حتمن که زبانت

نقبی به ســـــمرقند و هریوا زده باشـــــــد

حل شــــــد به لبم راز مـعـمـای لـبـانـت:

سروی که به سر؛ خوشۀ خرما زده باشد

بـیـــزارم از این کوچـگـیـان، نـوکـر آنـم

کز مشـرق و مغرب همه را وا زده باشد

گفتند که برگشــتی و گفتم نه! محال است

او زنگ در کلـبـۀ ما را زده باشــــــد!!!

قهر اســت سحر از من و شاید که منجم

شـــــبهای مرا ضرب به یلدا زده باشــد

ترســم که چو آیی به سراغم همه گویند:

افســـوس که دیر آمده‌ای؛ پا زده باشــــد

 

 

دوشنبه نهم دیماه نود و دو

کوپنهاگن







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



فضل الله زرکوب