انسان، الزام حق و قانون در فلسفه کانت

١٤ عقرب (آبان) ١٣٨٥

فلسفه علم رابطه ای میان هر گونه شناختی با غایت های بنیادین عقل انسانی است وفیلسوف ، صنعت گر عقل نیست ، بلکه قانون گذارعقل است.  
(کانت، نقد عقل محض (

کانت از برجسته ترین اندیشمندان تاریخ به ویژه از دوره رنسانس یعنی عصر روشنگری می باشد که حدود عقل انسانی را ارزیابی کرده وکنش وواکنش خرد آدمی را سنجیده فراتر از این در باره حق ، قانون ، روابط اجتماعی نیز اندیشمندانه سخن سنجی کرده است، حق وقانون را پس از نقد وبررسی میتافزیک در عقل وخرد انسانی جا می دهد، ابعاد حق وقانون را بر مبنای خرد وتفکر انسان استوار وقابل شناخت می داند از این نگاه کانت بر این باور می شود که انسان غایت سازد وغایت خویش است در ضمن دارای ارزش ذاتی می باشد که این ارزش ذاتی انسان را از ابزار وآلت مجزا می سازد بنا براین نمی توان از انسان همچون شی استفاده ابزاری کرد به این ترتیب کانت سه رابطه تازه را مورد توجه قرار داد ؛ روابطی میان :

1-     انسان وخودش ( همچون فاعل شناخت )

2-     انسان وجهان  (همچون فاعل کنش )

3-     انسان وخدا  ( همچون فاعل ایمان )

واین سه رابطه را کانت به گونه سه پرسش زیر آورد :

1-     من چه می توانم بدانم ؟

2-     من چه می توانم بکنم ؟

3-     من به چه می توانم امید داشته باشم ؟

باهمه این پرسشها کانت به سراغ پرسش دیگر میرود « انسان چیست ؟ » در حالیکه کانت انسان را موجود عاقل وباشنده خردمند زمین می داند ومتعقد است که انسان بنابه قوانین دست به کنش میزند وبرای اینکه  بتواند  با افراد دیگری از نوع خود در آرامش زندگی کند واجتماع انسانی را بسازد قوانین را ساخته وبر خودشان تحمیل می کند .

 

چنان که ذکر شد انسان در فلسفه کانت غایت ذاتی وفی نفسه دارد وهمچنین باشنده ای است خردمند بنا بر این می تواند با تفکر به عقاید وباور های گوناگنی دست یابد از این نگاه فلسفه اخلاقی کانت  مارا ازتفتیش عقاید دیگران باز می دارد ومی گوید : کسیکه عقیده خود را بادیگران هماهنگ سازد به روش ویرانگری روی آورده است عقیده را نمی توان هماهنگ کرد ، زیرا آن کس که عقیده اش  باعقاید هم نوعانش هماهنگ باشد در واقع از خود عقیده ندارد . این سخن را نیز ابراز می دارد که بی حرمتی به ارزشهای دینی انسان ها سبب نابودی تساهل ومدارای دینی گردیده وبردباری انسانها را در برابر یک دیگرش نا بود ساخته او به این باور است که حقایق دینی را نباید به قدرت آلود زیرا حقیقت خودمدافع خویشتن است حاجتی به قدرت ندارد .

 

کانت احترام به حقوق انسان را زاده قانون می داند اما تنها اتکا به قانون را نیز بسنده  نمی داند زیرا قانون بدون بهره مندی از نیک   خواهی وخیرورزی سود مند نخواهد بود ، مفهوم بزهکاری را ازانسانیت انسان تفکیک می کند از این لحاظ هیجگاه قاضی نمی تواند وحق ندارد که با اظهارات ، تصمیم گیری ها واقدام های شخصی ، انسانیت متهم را لطمه زده وبدنام سازد فقط این حق را دارد که متهم را محاکم وحکم مجازاتش را برپایه قانون صادر کند ، کانت باور دارد که حتی افراد واشخاص مجرم وخطا پیشه وشریر از انسانیت برخوردارند وبادرک تفاوت میان خیر وشر، دوست دارند به سوی خیر ونیکی باز گردند .

 

انسان در ارتباط با خود ودیگران دارای تکلیف های است که باید چنین تکالیف را انجام داد در صورت انجام ندادن چنین اعمال وتکالیف انسانیت خویش را ازدست می دهد وهمچنین در آموزه اخلاقی کانت انسان نمی تواند به شخصیت انسانی خویش آسیب برساند وباعث خاموشی نفسش گردد خودکشی از یک طرف عملی است زشت واز جانب دیگر همانا به معنی نفی زندگی است، پس ما حق نداریم جریان زندگی را سد کنیم زیرا زندگی ما بازندگی دیگران ارتباط دارد ما درجریان قرارداریم  که ازسوی می کاهد واز سوی هم می افزاید وبه پیش  می رودکه در این جریان غایت طبیعی نهفته است وهر گونه دست کاری مغرو ضانه نسبت به جریان زندگی در فلسفه اخلاقی کانت ناروا دانسته می شود انسان که خود غایت رفتاری خویش است باید از دروغ گویی ، ریاکاری ، غیبت ، باده گساره ، پیمان شکنی ونظایر این اعمال بپر هیزد اختیار را برترین مرتبه زندگی می داند وباور دارد که اساس هر کمال را تتشکیل می دهد ،  اختیار تنها به انسان تعلق دارد وهم می تواند اسباب خیر گردد وهم اسباب شر اگر از این اختیار برای جولان تمایلاتش استفاده کند بی نظمی در زندگی انسانی را فراهم کرده وباغایت خودش نیز در تناقض می افتد تاکید می کند که انسان به عنوان موجود آزاد وبرخوردار از اختیار نباید انجام تکالیف اخلاقی را از یاد ببرد ، اختیار انسان را کانت در صورت درست می داند که باغایت ذاتی انسانیتش هماهنگ باشد واین هماهنگی اختیارتکلیفهای اخلاقی را بار ور میگرداند از این نگاه که اختیار  ما باغایت انسانیت ما همنوا گردد ، ما ناگزیریم برای حفظ انسانیت خویش در برابر اعضای بدن خود مسوولیت پذیر باشیم ، بنا به فلسفه اخلاقی کانت اجازه نداریم اعضای بدن خود را بفروشیم وهمین گون کسی حق ندارد تن فروشی در امورجنسی کند زیرا انسان که برای کششهای جنسی دیگران در اختیار هوس آنان قرار می گیرد در واقع به ابزار تبدیل شده وشرافت ذاتی خویش را نقض کرده وحقارتش را فراهم ساخته است . به این موضوع نیز اشاره می کند که انسان در زندگی جویای نام ، مقام وثروت است ،  می خواهد در اجتماع به مراتب بالا دست یابد اما برتری این زندگی اجتماعی را نباید با برتری مقام انسان  مقابله کرد، باید به این باورد اشت که انسان در هرموقعیت اجتماعی که قرار دارد بازهم از جوهر انسانیت برخوردار است وبه عنوان انسان حق زندنگی در اجتماعی انسان را دارد ، کانت اجازه را نمی دهند که نسبت به کسانی که با اوهم عقیده نیستید یا ایشان باشما هم عقیده نیستند نفرت ، دشمنی وکینه بورزید ویا به غایت ذاتی انسانیتش صدمه بزنید؛ زیرا به باور کانت مرز انسان وانسانیت فراتر وگسترده تر وبا ارزشمند تر از دین، دیانت است .

 

 در باره نیکی وفداکاری کانت تمایز قایل می شود یعنی یک انسان می تواند مقداری خون خویش را به کسی که جانش در خطر است هدیه کند وبا این کار شخصی را از مرگ حتمی نجات می دهد، این کار را نیکی ونوع دوستی می داند، اما هرگاه کسی خون خویش را به پای دیگران به گونه فدای میریزد وبااین عمل اخلاصش را نسبت به خداوندان قدرت ابراز می دارد ، زشت وقبیح است از هرنوع وکیفیت که باشد به باور کانت جان انسان بازیچه قدرت طلبی برای قدرتمندان نیست . کانت در مورد چنین اشخاص می گوید هر آنکه خودش را شی وابزار تلقی می کند وانسانیت را نسبت به خود مراعات نمی کند خودش را تاحد شی وحیوان کاسته است با این کار عدم اختیار را در خویشتن خویش فراهم کرده واختیارش را به دیگران گذاشته که هرکس می تواند با اوهرکاری که می خواهد انجام دهد چونکه اوخود را به شی تبدیل کرده است دیگر نمی تواند از دیگران می خواهد که انسانیت اورا مراعات کنند؛ زیرا او خود اختیار وانسانیت خود را کنار گذاشته

 

اگر چه غایت مستفل انسان ، ماهیت انسان وقضاوت تفکر انگیزه انسان دغدغه های را تا اکنون در زمینه اخلاق وحقوق فراهم کرده مگر جان را لز از فیلسوفان نامور معاصر این پرسش بنیادین را در برا بر آرای کانت که چگونه می توان با انسانها نه به عنوان ابزار وآلت ؛ بلکه به مثابه غایت ذاتی وفی نفسه رفتار کرد؟ به میان آورد که جان رالز در این مورد وبه ویژه در باره عدالت، تیوری بخصوص خودش را دارد ومبحث است فلسفی وگسترده با اینهم آنچه را که می توان از آموزه اخلاقی کانت نسبت به انسان وانسانیت انسان ، استنباط کرد ، همین آموزه های حقوق و حقوق بشر است در حقوق بشر نیز ارزش برابری انسانیت انسان بدون در نظر گیری های اجتماعی وهمچنین قایل به حق زندگی انسانها که در هر دیانت، موقعیت اجتماعی که قرار دارند ، عدم تحقیر وتوهین انسان از طرف قاضی در هنگام محکمه عدم تجسس عقیده وباور دیگران استفاده نکردن از انسان به گونه شی یعنی انسان را وسیله وابزار نباید قرار داد اما تا اکنون در حقوق بشر نیز نتوانسته موفق به اجرای عملی چونین تیوری های اخلاقی وحقوقی گردد .

 

حق وقانون

کانت اصل حق را شرط لازم برای زندگانی اجتماعی می داند واین اصل را برای فرما نروا وبرای مردم یکسان می پیندارد نظر کانت در این جا خلاف نظر هابس است که گفته بود « پیمان آغازین فرمانروا بامردم ، اورا به هیچ رو ، ملزم نمی کند» مگر کانت می گوید « مردم نیز همانند فرمانروا ودر برابر اوحقوق نقض نا شدنی دارند گو آنکه ممکن است قدرت استوار کردن آنها را نداشته باشند » کانت فرمانروا را از اشتباه مبرا نمی داند؛ زیرا وقتی فرمانروا را از اشتباه ونادانی مصوون می داند که بر تر ازانسان وبرخوردار از ا الهام خدایی باشد این امر نا ممکن است از اینرو آزادی قلم را نه تنها ، نگهبان حق مردم می داند، بلک زمینه امکان شناخت بدی هارا برای فرمان روا نیز فراهم می کنید وفرمانروا را به اصلاح این بدیها وامی دارد از واصل حق به باور او این است که مردم بتواند در باره معیارها وقانونهای دولت داوری کند « آنجا که مردم نتوانند برای خود تصمیم بگیرند ، قانونگذار نیز نمی تواند برای آنها تصمیم بگیرد .» از این لحاظ حق وقانون زندگی باهمی آدمیان را در یک جامعه فراهم می سازد بنابه آموزه ای حقوقی کانت مردم از حقی برخوردار نیست که دست به نافرمانی وانقلاب خونین بزنند وفرمانروا نیز از این حق بر خوردار نیست که قانون را به کنار نهد هر دوباید اطاعت کند وحق را در پرتو قانون جاری ورواگردانند زیرا شورش وخودکامگی ، همانند جنگ کل هستی را به خطر می افگند وهیچ دلیلی برای روا شمردن آن درست نیست ودر این هنگام حق هم قابل شناخت می باشد کانت باور دارد که شورش وخود کامگی نشانه های نومید کننده است یعنی « آنگاه که زور جای حق را می گیرد ، مردم نیز ممکن است به زور متوسل شوند وهرگونه فرمانروایی قانونی را به خطر اندازد در اینجا خرد انسانی است که می شود در اصل حق را بشناسد وبه آن احترام بگذارد  اگر شناخت خرد در اینجا در کارنیفتد همه نیروهای دیگرناتوان خواهند بود، می گوید : «آنگاه که حق به آوای بلند ندا در می دهد ، طبیعت انسانی تا بدان مایه تباه نشده است که آن را با احترام نشنود . » کانت براین است که حق نیز از خود حدود دارد که باید شناخته شود همین شناخت حدود حق در خرد آدمی می تواند قانون باشد . پاسداری حق را درهر جامعه براساس پیمان مدنی یعنی در اتحادیه های آزاد اصولی میداند وهمچنین فزونی اخلاق را نه در وجدان بلکه در فزونی کارهای قانونی یعنی کارهای که طبق وظیفه انجام می گیرد می داند درهمین مسلک که می گوید « پیشرفتی نوع انسان پیشرفتی است در جنبه بیرونی نه در وجدان ؛ در قانون  نه در اخلاق ؛ در سازمان های مدنی نه در ارج انسانی کانت حق را در مجموع الزام های خارجی ، تا آنجا که در عین حال فراگیر است » می داند، بدین معنی که حق یا به امر جامع مربوط است ویا به امر مقطعی امرجامع حق، عدالت است وامر مقطعی حق ، حق الزام کننده است، یعنی می تواند دیگران را ملزم به اجرا ی آن سازد وحق مقطعی به حق ایجابی وحق طبیعی بخش می شود که حق ایجابی ریشه در اراده انسان دارد  مگر حق طبیعی است که در رفتار های انسان وجود دارد وخرد ، آن را می بیند ، حق ایجابی را در گروفرمان می داند وحق طبیعی را قانون  کانت " دستوری که یک عمل را بیان کند " قانون می نامد  وبدین باوراست که « ارج انسانی در همین توانایی قانون گذاری کلی است در اینکه مطیع قانون گذاری خویش است » هر گاه کردار انسان تحت قاعده کلی قرارگیرد آنگاه انسان می تواند دارای قانون طبیعی یا قانون عملی باشد از این دید هر قانون به قانون طبیعی وقانون عملی بخش می شود قانون های عملی از ضرورت های اعمال اختیارانسان سرچشمه می گیرد، در صورتیکه از اراده انسان برخیزند ذهنی » اند واگر برپایه الزام رخ دهند «عینی» اند ، قانون عینی در برگیرنده کردار واخلاق می باشد ، هرگاه انگیزه اجرای کاری از درون انسان بر خاسته باشد در قلمرواخلاق واقع می شود از این نگاه قانون می تواند به علم اخلاق تعلق گیرد کرداری که برپایه قانون های اضطراری یعنی برخلاف میل صورت گیرد حقوقی است وکرداری که برپایه ای تکلیف وبرابر نیت خیر انجام شود اخلاقی است، کردار اخلاقی برنیت خیر استوار است در اینجا باید خیر اخلاقی کردارازجنبه حقوقی آن تفکیک گردد ،زیرا حکم های که در دادگاه ها صادرمی شود قضایی اند وفاقد ویژگی اخلاقی می باشد، کانت در مقایسه میان قانونهای اخلاقی وقانون های کرداری، به این باور است که محتوای قانون اخلاقی ، خصلت وعقیده است در درونمایه قانون کرداری، رفتار وعمل، براین اساس دولت ها بر رفتار مردم باید حکومت کنند ونه برعقاید مردم ،بنا براین کانت براین باوراست که دولت ها تنها می توانند قانون عملی بگذارند زیرا هیچ قدرتی وهیچ فردی نمی تواند قانون اخلاقی وضع کند ،قانون اخلاقی از اراده کسی بر نمی آید بلکه از ضرورت عملی برمی خیزد که کننده عمل بنا به اراده اش ازروی خیر انجام می دهد  کانت انسان را در اجرای کردار اخلاقی آزاد می داند بنا براین مسوول تمام پیامد های کرداری خویش خود انسان می باشد، از این نکاه ترک کردار اخلاقی مسوولیت آفرین نیست یعنی نمی توان شما را باز خواست کرد که چرا کرداری اخلاقی را انجام نداده است در صورتیکه کسی به بینوایی کمک نمی کند هبچگونه مسوولیت حقوقی را مرتکب نشده اما اگر به کاریکه موظف به انجام آن هستیم سرباز زنیم مسوول خواهیم بود مانند اینکه خانه را به کرایه گرفته ایم وکرایه آن را نپردازیم ،بنابراین در اخلاق ، ترک عمل ایجاد مسوولیت نمی کند ؛ مگر در حقوق این امر مسوولیت ساز است در باره کردار اخلاقی آنچه که ناگفته نباید گذاشت این تاکید کانت است که باید کردار اخلاقی نه از روی میل بلکه از روی تکلیف انجام گیرد، زیرا میل ناقض انجام کردار اخلاقی است، مااز روی میل می خواهیم به همسایه ویا دوستان خود نیکی کنیم ولی نیکی که باید در حق نیازمندی صورت پذیرد میل ما به ما اجازه انجامش را ندهد، بنا براین انجام عمل خیر باید برتکلیف وعقیده استوارگردد، تا این اختیار واراده انسانی بتواند زمینه خیر نیکی را آنچنان که لازم است فراهم کند، در اینجا تکلیف واجبار از هم متفاوت است اجبار تعلق دارد به انجام امرحقوقی وتکلیف ارتباط می گیرد به انسانیت وغایت انسان که با دیگران فراهم می شود در صورت سرباز زدن از چنین تکالیفی اخلاقی به باور کانت، نقض غایت خویش را فراهم می کنیم وهمچنین اوباور دارد که اساس همنوایی اختیار باغایت ذاتی انسانیت را همین انجام تکلیف های اخلاقی چه در برابر خود ودیگران ، تشکیل می دهد  می گوید " چنان رفتار کن که در رفتارت انسان ، چه در تو چه  در دیگران ، همواره غایت باشد وهیچگاه صرفا چون وسیله گرفته نشود .»

 

در زمینه انجام امور حقوقی می گوید : « از خود بپرس که کاری که می خواهی انجام دهی اگر قرار بود طبق یک قانون طبیعت صورت پذیرد  طبیعتی که خود توجزئی از آنی  آیا می توانستی آن قانون را به اراده خود ممکن بشمری .» این سخن کانت را کارل یا سپرس چنین شرح می دهد  آنگاه که به کرداری بپردازی به یاد داشته باش که جهان آن نیست که هست بلکه آنست که تو باکردار خویش در آفریدنش سهمی داری نه از راه شناسایی بلکه از راه کردار توست که آنچه را واقعی است فرامی گری . » کانت به این باور است که اصل حق را باید در یک پیمان اجتماعی فهمید و رعایت آزادی همگانی را باید درسازمان های قانونی سراغ کرد، برای اینکه قانون به اجرا در آید، باید از پشت بانی اقتداربرخوردار باشد ، در غیر این صورت بی اعتبار خواهد بود  تاکید می کند که اجرای قانون باید برقدرتی متکی باشد که قانون انرا اعطاکرده است ، یعنی قدرت غیر قانونی ،حق اعمال قانون را ندارد ، حکومتی را که از نظام نمایندگی بی بهره است یک هیولامی داند زیرا به باور کانت شخص قانون گذار می تواند اجرا کنند ه ای اراده خویش باشد تا اراده مردم .

 

منابع ومأخذ

1-     کانت ، نقد عقل محض

2-     کارل یاسپرس ، کانت ، بر گردان داکتر میر عبد الحسین نقیب زاده چاپ اول زمستان 1372 

3-     رامین جهانبگلو ، شوینهاور ونقد عقل کانتی ترجمه انتشارات نی سال 1377

4-     سید علی محمودی ، حقوق بشر ، رفتار با انسان ها ماه نا مه  آفتاب شماره 35 خرداد 1383







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

ذبیح الله07.10.2017 - 12:51

  بسیار متن زیبا نوشته بودی اما درباره زور هم در پهلوی قانون میگفتی بسیار خوب میشد تشکر از معلومات
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



محمد یعقوب یسنا