تقابل مسير علم با كرامت ذاتي انسان

٣١ حمل (فروردین) ١٣٨٦

مدت‌هاست در بين زيست شناسان برسر مسائل اصلاح نژاد انسان و پيامدهاي اخلاقي آن بحث بسيار داغي در گرفته است. آيا بايد بكوشيم تا نژاد بهتري پديد آوريم؟ چنانچه جواب مثبت باشد، «بهتر» دقيقا يعني چه؟ و تازه چه كسي بايد در اين مورد تصميم بگيرد؟ آلوين تا فلر، شوك آينده، ص 201

اراده از كرامت ذاتي همان حقوق ذاتي فرد يا افراد انساني است كه نمي‌توان اين حقوق را از فرد نفي كرد و نمي‌توان به كسي ديگر انتقالش داد البته پشتوانه اين ادعا اعلاميه حقوق بشر و حقوق طبيعي است كه به ذات في‌نفسه در انسان اعتبار قايلند و هر انسان را داراي حق طبيعي مختص به خود او مي‌دانند.
اراده از علم يا مسير علم عبارت از دانش ابزاري و كاركردي بشر است كه براي حركت و تجربه كردن مسير علمي اش با ماهيت همه چيز بازي مي‌كند، تا دانش ابزاري اش را مطمين كند پس از اين اطمينان، ماهيت شي يا پديده، اطمينان اش را ديگر از دست مي دهد فقط اطمينان همه چيز بر مي‌گردد به علم. زيرا ديگر امن ماهيتي درخود پديده نيست بلكه بيرون از پديد، در علم اين اطمينان ماهيت وجود دارد و هر وقتي كه بخواهد مي‌تواند ماهيت يك پديده را ديگرگون كند پس بايد امن ماهيت يك پديده را با كنترول علم مطمين كرد.
براي علم ابزاري همه چيز حتا انسان حيثيت ميز كار را دارد، پس چه گونه مي‌توان باور كرد كه انسان از اين خطر مصئون باشد اگر چه علم ابزاري در عرصه زيست شناختي وتن شناختي، حيات انسان را مطمين تر كرده است و دانش پزشكي بسا بيمارهاي و اگير انساني را از ميان بر داشته است و در مقابل بسا بيمارهاي ديگر نيز به انسان اطمينان خاطر مي‌بخشد اما اين اطمينان هم با قرباني همراه بوده است تا كه به تجربه در آمده است به هر صورت قرباني علم پزشكي تا هنوز براي انسان آنقدر خطر ناك نبوده كه ماهيت انسان را به چالش بكشد.
دانش ژنتيكي امروز، شناسايي فراتر از كاركرد و وظايف اناتومي بدن را در اختيار دارد كه مي‌تواند به ژن انساني دست بزند حتا تغيير در آن وارد كند، بنا اين دستاورد ابزاري علم، بقا و اعتبار كرامت ذاتي انسان را به چالش مي‌كشد. زيرا با تغيير وارد كردن به ژن آدمي ماهيت كنوني كه داريم دستخوش تغيير مي‌شود با تغيير ماهيت اعتبار كرامت ذاتي نيز به هم مي‌خورد. نه اعتبار كرامت ذاتي به كسي مي‌ماند كه به ژن دست مي‌زند و نه به اين دستاورد تكثير مصنوعي از انسان.
نوشته كنوني دغدغه‌اي است براي اعتبار كرامت ذاتي در برابر مسير علم با آنكه سعي بر  اين نشده تا همه دستاورد فن آوري ژنتيكي را مستند ارائه كند مگر به طور كلي كوشش شده كه دغدغه كرامت ذاتي انسان را در برابر اين فن آوري برجسته كند تا ابراز احترامي باشد به كرامت ذاتي ما.

اعتبار كرامت ذاتي انسان
از هنگامي كه آدمي چشمان خويش را بر روشنايي مي‌گشايد به جست‌وجوي آن بر مي‌آيد تا در دل بر هوتي‌كه او به گونه‌اي آميخته با باقي جهان در آن ره مي‌سپرد، خود را رها سازد و اختياردار خويش باشد. ماكس اشتيرنر، شوپنهاور و نقد عقل گانتي، ص 109

اعتبار كرامت ذاتي انسان به ارزش، هنجار و باور انسان به هنجارها و به خودش ارتباط دارد و از آن مايه مي‌گيرد. انسان موجودي است به برتري اش اعتقاد دارد و اين برتري‌اش را نسبت مي‌دهد به تعقلي كه از آن برخوردار اند و با تعقلي كه دارد، هر فرد در پي‌ اراده اختيار است، يعني بايد چگونگي زندگي‌اش در اختيار خودش باشد اما در طول تاريخ اين اختيار نقض شده است و قدرت از آن استفاده سؤ كرده است كه اين مهم بر‌ مي‌گردد به قدرت و روابط اجتماعي. با اين همه استفاده جويها بازهم اعتقاد بر اين بوده و هست كه انسان از كرامتي ذاتي برخوردار است بنا اگر كسي را قدرتمندي يا نظامي قضايي قدرتي اعدام مي‌كرد براي اين بود، كه اعدام شده نقض كرامتي ذاتي انسان را فراهم كرده است اگرچه اين اعدام به مفهوم عدالت خود ناقض كرامت ذاتي انسان تمام مي‌شد ولي براي همين تقدس اجرا مي‌شد. زيرا كرامت ذاتي انسان بنا به ديدگاه و جهانبيني‌ها، تعريف متفاوت دارد. آنچه در  فرهنگ‌هاي متفاوت همسان است اين است كه انسان داراي كرامت ذاتي است ولي نقض ا ين كرامت و برخورد با آن متفاوت است. در هيچ دين و فرهنگي نمي‌توان يافت كه كشتن انسان را اجازه بدهد جز اين‌كه بنا به دلايلي كه گناه تلقي مي‌شود و انجام چنين گناهي باعث اعدام او مي‌گردد. بنابراين در جوامع و فرهنگ‌هاي بشري شناخت گناه متفاوت است و مفهوم نسبي دارد، ممكن است اجراي عملي در جامعه‌اي گناه تلقي نشود ولي در جامعه ديگر انجام همين عمل باعث اعدام قانوني او به خاطر نقض به كرامت و تقدس انسان صورت گيرد.
اديان و فرهنگ‌هاي مختلف با وصف همه تفاوت و اختلاف براي اعتبار كرامت ذاتي انسان ارج گذاشته اند و انسان را فاقد كرامت ذاتي ندانسته اند اما انسانيت از نظر اديان و فرهنگ‌ها يكسان مورد قبول واقع نشده بنا مرز انسانيست و تقدس آن ارتباط مستقيم داشت به جهان بيني و مرز دين و فرهنگ مشخص،‌كه كرامت ذاتي انسان هم با درنظر گيري همين محدودة ديني و فرهنگي اعتبار مي‌يافت.
انسانيت و كرامت ذاتي بر مي‌گشت به جهان بيني فرهنگي يعني انسانيت و كرامت به مقوله فرهنگي خلاصه مي‌شد و تقدس پيدا مي‌كرد، فرهنگ‌هاي مختلف را تصور بر اين بود كه تنها مرز انسانيت و كرامت انسان در حوزه فرهنگي ما رعايت مي‌شود، براي همين تقدس جنگ براي مقدس بودن آغاز مي‌شد تا همه يكسان شود و طبق يك فرهنگ، كه انسانيت تعريف و كرامت انسان از آن ناشي مي‌شود، در آيد. بالا خره بشر دانست كه اين جنگ مقدس سر انجامي ندارد تا اينكه تنوع فرهنگ‌ها را نه به عنوان اختلاف بلكه به عنوان تفاوت و يك امر سازنده در امور فرهنگي و اجتماعي پذيرفتند. بعد از اين كرامت ذاتي انسان از مقوله ديانت و فرهنگ جدا شد و به نوع ارتباط گرفت يعني تمام انسان‌ها از يك نوع وتبار آدمي است، از اين لحاظ داراي كرامت ذاتي و حقوق برابر نسبت به هم اند به دور از همه مسائل اعتقادي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي. مگر مفهوم انسانيت هنوز اعتبار فرهنگي دارد و مفهوم آن در گروه بنيادگرايي باوري است. اما اعلاميه حقوق بشر با درنظر گيري پلوراليسم ديني، فرهنگي و روابط اجتماعي، هم چنين احترام به آن، كرامت ذاتي و حقوق بشر را فراتر از اين امور انساني مورد توجه قرار داده و اين كرامت را در نوع آدمي قابل اعتبار مي‌داند، فرق نمي‌كند كه شخص دزد، قاتل، زناكار، بي‌دين، دين دار، غريب، سرمايه دار، قدرتمند، بي‌قدرت، ديوانه، هوشيار، زن يا مرد باشد.
همه اين ها زير نوع آدم و به عنوان انسان از كرامت ذاتي برابر برخوردار است كه در هر صورت، هر موقعيت و هر وضعيت بايد به كرامت ذاتي شخص به عنوان و اعتبار حقوق بشري احترام گذاشت و آن را رعايت كرد.
اعلاميه جهاني حقوق بشر در نخستين ماده اش ابراز مي‌دارد كه: «تمام افراد بشر آزاد به دنيا مي‌آيند و از لحاظ حيثيت و حقوق با هم برابرند، همه داراي عقل و وجدان مي‌باشند و بايد نسبت به يكديگر با روح برادري رفتار كنند.» در ماده پنجم اعلام مي‌دارد كه: «هيچ كس را نمي‌توان تحت شكنجه يا مجازات يا رفتاري قرار داد كه ظالمانه و يا بر خلاف انسانيت و شئون بشري يا موهن باشد.» و در ماده ششم نشان مي‌دهد كه: «هر كس حق دارد كه شخصيت حقوقي او در همه جا به عنوان يك انسان در مقابل قانون شناخته شود.»(1) اعلاميه جهاني حقوق بشر در جهان امروز بهترين توافق عقلاني بشر است كه از طرفي مجمع عمومي سازمان ملل به سال 1948 ميلادي به تصويب رسيده است، براي حمايت از كرامت ذاتي انسان در برابر تعصبات، بنيادگرايي‌ها، قدرت، و قوانين استبدادي حكومت‌هاي اقتدار گرا و خود كامه. اما اين اعلاميه هم از انتقاد به دور نمانده و برخي‌ها اين اعلاميه را نگرش كاملاً غربي مي‌داند كه به خاطر تسلط و اقتدار فرهنگ غربي به كشورهاي شرقي است. مگر با همه انتقادات وارده، اعلاميه حقوق بشر تنها ترين پشتوانه‌اي است كه از كرامت ذاتي انسان در برابر قدرت‌ها حمايت مي‌كند. اگر چه اين حمايت در اين آواخر بيشتر رنگ سياسي يافته، يعني بيش‌ترين حمايت اش براي كساني است كه اختلافات سياسي با حكومت‌ها دارند و از طرف حكومت تهديد مي‌شود، مورد حمايت حقوق بشر قرار مي‌گيرد. تا هنوز موضع دقيق اعلاميه حقوق بشر در برابر دستكارهاي دانش ژنتيكي روشن نيست كه چه گونه خواهد بود؟

ماشين به مثابه رقيب انسان
انسان به عبارتي، تنها كامپيوتري است كه به وسيلة آماتورها ساخته شده است. دكتر جي. ال. هالر از شركت جنرال الكتريك، انسان چه گونه ماشين مي‌شود، ص 28

اميدوارم پيش از آن كه با مشكل همزيستي با ربوت‌ها روبرو شويم، مشكل همزيستي نژاد‌هاي انساني را حل كرده باشيم. دكتر ج. پي. اكرت از شركت يونيوك، انسان چه گونه ماشين مي‌شود، ص 28

در حال حاضر تقريباً همة اندام ‌هاي بدن قابل تعويض با اندام‌هاي مصنوعي كوچك مجهز به سيستم‌هاي كنترل داخلي هستند. اين اندا‌م‌ها شامل قلب، كليه‌ها، معده، و حتا كبد هستند. از مقالة در بارة سال 2012 نوشته دكتر ال. بي. لاست، استاد مهندسي پزشكي دانشگاه راچستر، انسان چه گونه ماشين مي‌شود، ص89

اين داده و تعريف‌ها ديدگاه تكنولوژي پيشرفته و علم را در باره انسان مشخص مي‌سازد هم چنين روشن مي‌كند كه تكنولوژي به انسان چه گونه مي‌نگرد به خصوص دانش پزشكي كه به آن امروز مهندسي پزشكي مي‌گويند. براي مهندسان پزشكي همه اندام‌هاي انسان ارزش ماشين را دارند و قابل تعويض اند و براي اين دانش، تمام انسان يا شخصيت ذاتي انسان فراتر از ابزار نيست و برخورد با آن برخوردي است ابزاري. پس در چنين وضعيت اين مقوله اخلاقي و فلسفي كانت چه جايگاهي خواهد داشت، كه گفته بود: انسان يعني هر شخص انساني غايتي است في نفسه به خود و هيچ كس نمي‌تواند از شخص انساني استفاده ابزاري كند، حتا خودش هم نمي‌تواند از كرامت ذاتي و غايت في نفسه‌اش استفاده سؤ كند. در اين آموزه فلسفي و اخلافي، كانت بيش‌ترين تأكيدش را در رابطه بين افراد انساني ابراز مي‌دارد كه انسان باهم چه گونه رفتار كنند و چه‌گونه به يكديگر احترام بگذارند، در ضمن كانت مي‌خواهد اين باور را به انسان ابراز بدارد، كه در هر موقعيت و هر وضعيت سياسي، اجتماعي و اقتصادي باشند با هم از حيث كرامت و اعتبار حقوقي برابرند. ممكن كانت اين تصور را كه امروز ماشين و دانش در رابطه به انسان قابل پيش‌بيني كرده، نداشت. مگر امروز بسياري از مهندسان پزشكي و دانشمندان كامپيوتر اصرار دارند كه انسان ماشين است؟
«تنها كامپيوتري كه به وسيلة آماتورها ساخته شده است.» دكتر. بي. اف. اسكينر استاد روانشناسي‌ هاروارد و پدر ماشين‌هاي آموزشگر مي‌گويد: «انسان ماشين است، اما ماشيني بسيار پيچيده، و در زمان حاضر ساختن آن،‌ البته جز از طريق بيولوژيك، فراتر از توانايي انسان است.» اما او اضافه مي‌كند كه مشكلات بازسازي او تنها (فني) هستند. مطميناً اين حقيقتي است كه انسان به مثابه ماشين، هنوز برتر است. وقتي جدول مقايسه را مرور كنيم، روشن مي‌شود كه مزيت‌هاي انسان بر كمبودهايش فزوني دارد.
مزايايي كه جي. ال. هالر از شركت جنرال الكتريك بر مي‌شمارد عبارتند از:
1- انسان مي‌تواند خود را جسماً و روحاً تعمير كند، چه آگاهانه و چه غير آگاهانه؛
2- او مي‌تواند براي خود برنامه ريزي كند؛
3- با توجه به تغييرات غير منتظره مي‌تواند برنامة خود را تنظيم كند؛
4- ظرفيت حافظة او بارها بزرگتر از ظرفيت كامپيوترهاي ديگر است؛
5- پيچيدگي منطقيش بارها بيشتر از كامپيوترهاي ديگر است؛
6- وسايل ورودي- خروجي متنوعي دارد.
اما تقريباً هر روز قدم‌هايي در اين جهت برداشته مي‌شود كه توانايي‌هاي بيشتري به ماشين‌هاي غير انساني داده شود، همان طور‌كه ديديم دانشمندان زيادي به اين امر معتقدند كه تنها به زمان نياز است تا انسان در هر شش مورد تحت الشعاع قرار گيرد.
دكتر هالر اشاره مي‌كند كه در موارد زير، انسان هم اكنون در وضعيت فروتري است:
1- انسان در معرض خستگي و پريشاني حواس است؛
2- انسان نياز به انگيزه دارد؛
3- دسترسي انسان به حافظه اش غير قابل اطمينان است؛
4- روندهاي منطقي انسان آهسته و بسيار غير قابل اعتماد هستند؛
5- انسان قادر نيست اكثر مراحل منطقي را كه در پردازش اطلاعات طي مي‌شود، طبق دلبخواه بازسازي نمايد، چون از آنها مطلع نيست؛
6- سرعت عمليات گرفتن و دادن اطلاعات بسيار كندتر از عمليات منطقي اوست؛
7- وسايل ورودي و خروجي انسان (از همه مهمتر زبان محاوره) دقيق نيست، و در نتيجه امكان سؤ تفاهم وجود دارد.
دكتر هالر انتظار دارد كه در عرض چهل سال كامپيوترها از توانايي‌هاي متوالي زير برخوردار شوند:
1- ترجمه قابل فهم مطالب فني را ترجمه كنند؛
2- نشر روزنامه‌اي متداول را به نشر محاوره‌اي زبان مقصد ترجمه كنند؛
3- مطالب با مضمون زيبا شناسانة بالا را با مهارتي قابل مقايسه با يك زبان شناس، خوب ترجمه كنند؛
4- با كار برد منطق سمبوليك مفاهيم منطقي را بررسي كنند.
با اين هم او تأكيد مي‌كند كه كامپيوترها بعد از چهل سال ممكن است در مسير پيشرفت دو قدم ديگر بردارند: ياد بگيرند كه «خواص منطق‌هاي متخلف، مثل منطق ارسطويي، منطق چند ارزشي، منطق احتمالي و منطق هگل را بررسي كنند و همچنين بتواند به محاوره بپردازند (شايد از طريق اتصالات سلول‌هاي عصبي يا تجزيه و تحليل امواج مغز) و چارچوب ادراكي و شيوة فكر كردن انسان را بفهمند.(2) در چنين يك روند ماشيني موقعيت شغلي انسان به خطر مواجه مي‌شود، زيرا به بيكاري انسان‌ها افزوده مي‌شود، مهارتي را كه يك ربوت يا كمپيوتر دارد، اكثري انسان‌ها نخواهد داشت. چنان كه كمپيوتر در اكثر ادارات كار را از دست كارگران گرفته است، در يك اداره‌اي كه 10 نفر براي محاسبه‌ در كار مشغول بود امروز ديگر نياز به آن ده نفر نيست فقط يك نفر با يك كمپيوتر كار ده نفر را انجام مي‌دهد با مصرف كم. نظر ديگر در اين مورد اين است كه ربوت‌ها مي‌توانند به حيث خانه سامان كار كند بنا با اشغال امورخانه و منزل توسط ربوت‌ها، شغل كارگراني كه خانه كاري اشخاص مرفه را انجام مي‌دهد از دست شان مي‌رود و به جمع بيكاران مي‌پيوندند.
پس در چنين يك حالت، حقوق بشري اين همه افراد در برابر ماشين چه خواهد بود؟ سازندگان كمپيوتر و ربوت‌ها خيلي خشنود اند. از اين‌كه، اين دستاورد براي شان شهرت و پول مي‌آورد، در ضمن تحسين هم مي‌شوند. براي شركت‌هاي سرمايه داراي، استفاده از اين وسايل به جاي ا نسان ارزان تمام مي‌شود بنا براي شان از نظر اقتصادي خيلي سود آور تمام مي‌شود. در جهاني كه منافع و سود مهم‌ترين اصل زندگي است و سود و منافع بيش از حد، موفقيت تلقي مي‌شود و خوشبختي براي صاحبش به دنبال دارد. مگر معلوم نيست كه مسئول سرنوشت اكثر تيره روزان در اين زمين كيست! يا به همين گفته شوپنهاور باور كنيم كه: « واپسين راز زندگي، در همين رنجي است كه برتيره روزان چهره مي‌كند.»(3)
شايد آنچه گفته شد نظر بدبينانه نسبت به علم و تكنولوژي باشد، در جهان كه دارندگان و ناداران مصرفگر آن است، اما مسئله بر سر مصرف تكنولوژي نيست بلكه مسئله بر كنترول دانش ابزاري و تكنولوژي است كه در برابر حقوق عموم انسان از آن چگونه استفاده كرد تا سبب رفاه و خوشبختي عموم انسان گردد نه اينكه به تيره روزي اكثر انسانها بينجامد و فقط اقليتي از انسانها از آن بهره مند گردد و در آسايش زندگي كنند و بقيه حتا در برابر اين اقليت فروتر و پست تر از ماشين جلوه كند.

انسان در مسير علم
در آينده مي‌توانيم از راه تغييرات فيزيولوژيكي و جنيني، و دستگاه‌هايي كه جايگزين اعضاي بدن مي‌كنيم، انسان را به طور تجربي ديگرگون نمائيم...
لدر برگ، شوگ آينده، ص 203
خود مفهوم خرد فني شايد ايديولوژيك باشد. نه تنها كار برد تكنولوژي بلكه خود تكنولوژي وسيله تسلط (بر طبيعت و انسان) است- كنترل روشدار، علمي، پيشبيني شده و پيشبيني كننده.
ماركوزه، مفهوم ايديولوژي، ص 265
تا هنوز مشكل انسان در حوزه حقوق، سياسي، اجتماعي، اخلاقي و اقتصادي بود مگر اكنون در حوزه حقوق به مشكل تازه‌اي روبرو مي‌شويم كه اين مشكل ژنتيكي و جنيني است. دست زدن به جنين و ژنيتك، دستيازي به انسان است، آيا هر كس يا هر كمپني مهندسي پزشكي حق خواهد داشت تا اين دستكاري را انجام دهد يا مرجع حقوقي بايد اين تصميم را بگيرد! پس تاسيس چنين يك مرجع حقوقي از صلاحيت و اختيار كيست و پيامد اخلاقي و حقوق بشري آن چه خواهد بود؟
براي تكنولوژي و دانش ابزاري امروز نگهداري اندام‌هاي انساني به شكل مصنوعي و پيوند اندام يك انسان به انسان ديگر، كاري چندان دشواري نيست و دارد باز هم به سوي سادگي پيش مي‌رود. در عرصه خرد فني، براي انسان اين روند يك موفقيت بزرگ است و هيچ كس نمي‌تواند از اين موفقيت علمي چشم پوشي كند و يا نسبت به آن بدبين باشد مگر اين فناوري براي عموم نيست، فقط اين خدمات علمي به كساني ميسر مي‌شود كه سرمايه لازم براي خريداري‌اش داشته باشد.
در اينجا متوجه مي‌شويم كه اندام انسان امروز مانند اشياء به فروش مي‌رسد اما معلوم نيست كه اين اندام‌ها از كيست و چگونه به موسسات پزشكي به فروش رسيده است، چنان مي‌نمايد كه قاچاق باشد! تا هنوز قانوني وجود ندارد كه كسي در حال مرگ است، اندام‌هاي مورد ضرورت او برداشته شود و نگهداري شود، پس منبع اين اندام‌ها از كجا است؟
به دو مثال از چنين مورد اشاره مي‌كنيم كه از دو شخص شنيده‌ام: خانمي در همسايگي ما است به من گفت كه در هنگام ولادت عمليات شدم، بدون اينكه بدانم يك گرده‌ام را دزديده اند، اين خانم از اين حادثه وقتي اطلاع مي‌يابد كه مريض مي‌شود و به داكتر مراجع مي‌كند بعد از معاينات دكتر مي‌گويد كه يك گرده‌اش نيست! خانم فكر مي‌كند كه غير موقع ولادت، وقتي ديگر عمليات نشده است حتما گرده‌اش را همان موقع دزديده اند.
نمونه‌اي ديگر اينكه، يكي از دوستانم به ايران مهاجرت كرده بود، آنجا به مشكل كم  پولي بر مي‌خورد و ناگزير مي‌شود يك گرده‌اش را به يك كلنيك مي‌فروشد.
تكنولوژي فقط به بيچاره‌ها و غريبان صدمه مي‌زند و هيچ مشكلي را از دوش مردم غريب بر نمي‌دارد و همزمان به سرمايه داران خدمت مي‌كند يعني اندام تيره روزان را مي‌گيرد به نيكبختان هديه مي‌كند تا آنها عمر درازتري در اين دنيا داشته باشند. در اين حالت چگونه مي‌توان به اين موفقيت خوشبين بود، در حالي حقوق طبيعي ما را نقض مي‌كند. عوام بر اين باور است كه در اين جهان تنها عدالت در مرگ مانده است يعني همه‌ مي‌ميرند و مرگ روي هيچ كسي را نمي بيند، پس اگر همين عدالت همگاني هم بر چيده شود و اقليتي بتواند به وسيله اندام انساني، كه ديگر نيست به درازي عمرش بيافزايد، آنگاه قضاوت اخلاقي و حقوقي چگونه خواهد بود! يا بازهم بازار آزاد با حمايت قدرت، ثروت و تكنولوژي (خرد ابزاري) مهر مشروعيت بر اين تجارت خواهد زد!
در روزنامه‌هاي نيويورك تايمز، كومسومولسكا يا پروادا، هر دو پيشبيني مي‌كنند كه «در آينده امكان دارد جنايتكاران اعضاي سالم بدن افراد را در بازار سياه به جراحاني بفروشند كه بيمارانشان به قلب، كبد و لوزالمعده نياز دارند و نمي‌خواهند منتظر بمانند كه اين گونه اعضا به طور طبيعي در اختيار شان قرار گيرد.»(4)  

مصرف گران اين فن آوري
براي هر انساني مرگ درد آور است و هيچ كس به سادگي و رضايت تن به  مرگ نمي‌دهد، اگر راهي براي زنده ماندن وجود داشته باشد به هر صورت كه تمام شود براي زنده ماندن خود تلاش خواهيم كرد، بنا همه ما چشم به اين فن آوري يعني پيوند اندام دوخته‌ايم تا هر عضو بدن ما آسيب ببيند آنرا تبديل كنيم و بتوانيم عمر درازتري داشته باشيم.
از طرفي تهيه چنين فن آوري اندام انساني مشكل اخلاقي و حقوقي را فراهم مي‌كند و از جانبي ديگر چرا با اندام ديگران بايد زندگي كرد! بهتر است تكنولوژي راهي آسانتري را جست و جو كند كه به كرامت ذاتي انسان صدمه نرسد، در چنين يك زندگي كه به وسيله قاچاق اندام ديگران زنده بمانيم، مردن بهتر است زيرا در مرگ معمولي كه سال‌ها است ادامه دارد، كرامت ذاتي همه انسان‌ها با آن تامين است.
مگر دوست داشتن زندگي هيچ كس را نمي‌گذارد كه چنين عمل كند، حتا ماركوزه را كه مخالف سرسخت تكنولوژي -كه هم اكنون در جهان رونق دارد- بود. وقتي كه خانم ماركوزه، سوفي در گذشت. ماركوزه در سوم مارس 1951 به هورگمايمر و پولاك نوشت: «اين فكر كه مرگ جزءي از زندگي است، درست نيست و ما بايد نظر هركهايمر را كه مي‌گويد تنها با از ميان برداشتن مرگ است كه بشريت مي‌تواند به راستي خوشبخت و آزاد باشد، جدي بگيريم.»(5) يعني جاويدانه گي در زمين.
اگر براي زنده ماندن همسر ماركوزه هر چاره‌اي وجود مي‌داشت ممكن او براي زنده ماندن‌اش اقدام مي‌كرد، ولي راهي جز تن در دادن نبود. در اين صورت حق با كه خواهد بود! با تهيه كنندگان و مصرف گران يا به كساني كه توان خريداري و مصرف اين فن آوري را ندارد و عليه آن احتجاج مي‌كنند! حقوق بنيادين بشري فراتر از اين سه طرفي كار كردي وجود نخواهد داشت؟

قدرت و ثروت برده گرفت، نوبت علم است
با آنكه نمي‌توان دقيق گفت، كه قدرت و ثروت از يك تبار است ولي مي‌توان ادعا كرد كه هيچگاه در طول تاريخ بي هم نبوده‌اند و در جريان روزگار، امتزاج شان را به گونه‌هاي متفاوت حفظ كرده‌اند، متفاوت براي اين كه، مشروع جلوه كنند. در حالي كه علم، اراده از آن دانش تكنيكي است، نيز در خدمت قدرت و ثروت بوده است ولي به گونه‌اي مكتوم.
وقتي كه قدرت و ثروت براي صاحبانش، انسان را برده گرفت، از نظر ذهني و فكري هم بردگانش را خاطر راحت بخشيد و مقام‌اش را در جهان انساني با پشتوانه‌هاي اساطيري مشروع و بر حق وا نمود كرد، حتا در آن هنگام هم مي‌توان دانشمندان تكنيك گرا را يافت كه مستقيم براي صاحبان برده خدمت مي‌كرد. از آن جمله يكي هم ارسطو است كه امروز مقام معلم ثاني را در مجتمع‌هاي علمي بشر دارد- او مي‌گفت: برده، برده آفريده شده است و هيچ حقي براي برده‌ها قايل نبود. به هر صورت خرد فلسفي انسان‌هاي بزرگ بالاخره توانست كه برده داري را به گونه مشروع و مستقيم از قيد قدرت و ثروت بكشد و اين روند را نا مشروع اعلان كند، بالاخره نظام‌هاي سياسي پذيرفتند و مبارزه با برده داري را جزءي از برنامه‌هاي كاري شان قرار داردند. مگر علم با گستردگي تكنيكي كه دارد، مي‌خواهد برده داراي را به گونه ديگر براي قدرت و ثروت مشروعيت ببخشد.
الوين تافلر در كتاب شوك آينده با خوشبيني بيش از حد در مورد توليد مثل غير جنسي مژده داده مي‌گويد كه ديگر در آينده زنان مشكل آبستن و درد زايمان را نخواهد كشيد بلكه اين وظيفه را ماشين انجام مي‌دهد و هم چنين از جنين‌هاي يخ زده فروشي خبر مي‌دهد كه در آينده مي‌تواند، مورد خريد و فروش قرار گيرد. تا فلر از ويليام تن، نقل مي‌كند كه: «براي من جاي ترديدي نيست كه در آينده مكاتب گوناگون در زمينه معماري ژنتيكي رقابت كنند...» (6)
 اين جنين يخ زده‌اي كه در بازار به فروش مي‌رسد آيا برده‌ داري و برده فروشي نيست كه قبل از به دنيا آمدن انساني به شكل قانوني فروخته مي‌شود و زمينه تهيه‌ آن توسط علم و تكنولوژي مهيا مي‌گردد. بنا اين روند بدتر از برده‌ داري و برده فروشي قرون اوسطا است زيرا در آن هنگام برده‌ها آگاهي از زندگي قبلي و از پدر و مادر خود داشتند اما برده‌هاي را كه امروز ثروتمدان مي‌خواهند توسط تكنولوژي و دانشمندان اين عرصه برده بگيرند بد تر از هر دوره است. برده‌هاي بي نام و نشاني را كه علم عرضه مي‌كند و مانند اشيا به فروش مي‌رسد، اينها چگونه حقوقي خواهند داشت و كه از آنها حمايت خواهد كرد و اين برده‌هاي علم چطور آگاهي نسبت به خودشان خواهند داشت!
در همين جا است كه يورگن هابرماس استدلال مي‌كند كه: «اين آن جايي است كه حقايق تجربي و ملاحظات هنجاري با يك ديگر تلاقي مي‌كنند. عادي سازي تكنولوژي مسلماً تنها زير فشار تقاضاي افزاينده صورت نمي‌گيرد. هر چه مخالفت‌هاي اخلاقي كه با اين فناوري مقابله مي‌كند ضعيف تر باشد- مثلاً آرزوي داشتن فرزندي از خود- به همان اندازه منافع علمي، تجاري و مصرفي زود تر غلبه پيدا خواهد كرد.»
هابرماس بر اين باور است كه انسان طبيعي نسبت به نسخه مصنوعي انسان داراي جوهر عقلاني است، كه اين جوهر در انزجار طبيعي انسان نهفته است بنا اين جوهر انساني، دليلي بسيار مهمي هنجاري براي زندگي است.
هابرماس معتقد است كه تا اكنون همواره ماده ژنتيك كودك نوزاد به عنوان تقدير يا به مثابه محصول فرايندي حادثي تلقي شده كه شخص در دوارن رشد بايد آن را بپذيرد و با آن كنار بيايد. به اين پرسش كه ما كي هستيم يا مي‌خواهيم كي باشيم بدون هر ابهام دستوري مي‌توان پاسخ داد كه هر يكي از ما شخص خاص هستيم، بنا اگر شخص ديگري در باره ساخت ژنتيك ما تصميم بگيرد اين شرط نقض مي‌شود. اگر چه شخص مصنوعا تكثر شده از خود تصوري خواهد پيدا كرد اما در پس ذخيره خصوصيات او ساية مقاصد يك بيگانه قرار دارد كه شخصيت او را تا اندازه شي پائين مي‌برد. در اين فناوري تكثير مصنوعي انسان، فرد سازنده داري قدرتي در تصميم گيري است كه به نمونه تاريخي برده داري شباهت دارد، اگر چه در برده داري رابطه حقوقي است كه شخص، شخص ديگر را به عنوان مملوك در اختيار دارد كه اين اختيار نسبي است با اين هم دليلي در آن بنا به در يافت جاري از حقوق اساسي نمي‌توان يافت كه با حقوق بشر و كرامت ذاتي انسان سازگار باشد. هابرماس ادعا مي‌كند كه تكثير مصنوعي انسان حتا در قياس با برده داري نيز كمبودهايي دارد، رهايي بردگان از قواعد برده داري به معناي رهايي از قواعدي است كه ديگران بازور ساخته اند بناًَ برده پس از آزداي صاحب هويت منحصر به فرد و بي جاي گزين خود مي‌شود اما انسان مصنوعي تكثير شده چنان برده مي‌شوند كه هيچگاه آزاد نخواهد شد و هميشه در قواعد ژنتيك از پيش تعيين شده محصور  مي‌مانند. بنا براين، نسخه سازي از مواد ژنتيك را محكوم بايد كرد زيرا كرامت ذاتي انسان را خالي از هر گونه هنجار مي‌سازد، زيمر مي‌گويد: «توليد آدم مصنوعي با يكي از اصولي كه انسان حيات خود را مرهون آن مي‌داند بر خورد پيدا مي‌كند پس نبايد آنرا مجاز دانست.» اما هابرماس تاكيد مي‌كند كه: «طبيعت توليد مصنوعي را منع نمي‌كند: ما خودمان بايد تصميم بگيريم.»(7)   
تا فلر خوشبين است كه به وسيله خردفني و تكنولوژي هم نژاد برتر و هم نژاد فروتر را پرورش مي‌دهيم و به نقل از تيوردورگوردون نوسنده كتاب «آينده» مي‌گويد: ممكن است در آينده وضعي پيش آيد كه گروه برتر ناظران DNA باشد، گروه فرمانبرداران فرودست، پهلوانان ويژه براي شركت در مسابقه‌ها و دانشمندان بسيار با هوش بالا و اندام كوچك و تمام اينها توسط گروه برتر يا ناظران DNA كنترول خواهند شد آيا در چنين يك وضعيتي اگر علم و تكنولوژي كنترول نشود، نمي‌توان ادعا كرد كه علم با كرامت ذاتي انسان مقابله مي‌كند!

منابع و مأخذ
1. كميسيون مستقل حقوق بشر افغانستان، اعلاميه جهاني حقوق بشر، 1384
2. رويك، ديويد، چگونه انسان ماشين مي‌شود، ترجمه، رضا امير رحيمي، تهران، انتشارات روشنگران، 1371: ص 85 و 86
3. جهانبگلو، رامين، شوپنها ور و نقد عقل كانتي، ترجمه محمد نبوي، تهران، نشرني، 1377: ص 133
4. تافلر، آلوين، شوك آينده، ترجمه حشمت الله كامراني، تهران، نشر علم، 1379: ص 206
5. هابرماس، يورگن، جهاني شدن و آينده دموكراسي، ترجمه كمال پولادي، تهران، نشر مركز،1380: ص 222.
6. تافلر، الوين، شوك آينده، ص 202.
7. هابرماس، يورگن، جهاني شدن و آينده دموكراسي، ص 230، 231، 232، 234 و 235.
8. تافلر، الوين، شوك آينده، ص 201 و 202







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



محمد یعقوب یسنا