جهان بینی عرفانی مولانا

٢٥ سرطان (تیر) ١٣٨٨

مقدمه

       عرفان پیشینه دراز و متداوم در جهان بینی بشریت دارد اما امروز عرفان و پیام عرفانی سر از نو در اندیشه و شورو حال مولانا جلال الدین محمد بلخی، برای بشریت و عصر حاضر به ویژه در اروپا و امریکا جدی گرفته شده است. مولانا انسانی است متفاوت که جهان بینی اش با فلسفه و منطق و علم فرق  می کند زیرا مولانا نه در پی استدالال است و نه دنبال بحث عقلانی و نه هم تجربه های حسی را جدی می گیرد. بنابراین تفاوت او با دیگران، مولانا را هر چه بی کرانه تر و بزرگتر جلوه می دهد که فقط می تواند این بی کرانه گی مولانا در عرفان بگنجد و فراتر از فلسفه و علم، هستی و جهان را با رمزورازش دریابد و این رمز و رازعالم هستی را مولانا نه با عقل بلکه با عشق می خواهد، بکشاید.

پس دریافت مولانا و درک جهان بینی او با منطق، فلسفه وعلم امکان ندارد، به این معنا که مولانا را فقط با شور و وجد وحال عرفانی می توان شناخت بنابراین برای شناخت مولانا بایست عواطف عرفانی داشت یعنی عارف باید بود نه فلیسوف و منطقدان.

 در این مقاله ماهم از ظن خود یار او می شویم،  طوری که مولانا می گوید:

هرکسی از ظن خود شد یار من                       از درون من نجست اسرار من1

باهمین دریافت مولانا از دیگران نسبت به خودش، بحث را ادامه می دهیم:

1- چیستی عرفان

مایه و جوهر اصلی و حقیقی عرفان، عشق است و آن ودیعه یا امانتی است الهی که بردل عارف و سالک نهاده شده و او را به سیر و سلوک برای رسیدن به سر منزل اصلی وا می دارد. پس عرفان و تصوف بدون عشق مفهومی ندارد. عشق به خدا و موجودات عالم، زیرا این همه از آن خداوند است.

به گفته سعدی : عاشقم به همه عالم که همه عالم از اوست.2

برای همین است که مایه عرفان عشق ورزی است که سراپا این عشق ورزی معنویت است. همین عشق ورزی و محبت است که انسان را از دیگر موجودات عالم، حتا فرشتگان، متمایز می سازد. و هر چه این عشق ورزی معنوی در انسان اوج بگیرد، مرتبه انسان بلندتر می رود و انسان را به خداوند نزدیک تر می کند. اصولاً از دید عرفان، هدف از آفرینش عشق بوده است، طوری که حافظ می گوید:

در ازل پرتو حســـــــنت زتجــــــــلی دم زد         عشق پیدا شد و آتـش به همه عالم زد

جلوه ای کرد رخت دید ملک عشــــق نداشت        عین آتش از این غیرت و بر آدم زد3

 آنچه که سالک را هم به سر منزل کمال می رساند بازهم عشق است. در ادبیات پارسی تا قرن چهار و پنچ هجری، مراد از عشق، عشق طبیعی و انسانی است. باید گفت، که این عشق از عشق عرفانی فرق دارد و عشقی که در آثار عرفا پس از قرن پنج هجری بازتاب یافته، جنبه الهی و ملکوتی دارد، چنان که مولانا برای رسیدن به عشق الهی می گوید:

عاشقی گر زین سر و گرزان سر است                عاقبت ما را بدان شه  رهبر است4

به قول شیخ اشراق در رساله «فی حقیق العشق»: وقتی محبت به عنایت رسید آن را عشق گویند.5

     پس باید گفت آنچه که چستیی عرفان را از فلسفه وعلم، مشخص می کند، عشق است. عارف با عشق به سراغ رمز وراز هستی می رود تا این که به مکاشفه و شهود می رسد.

شیخ روز بهان فسایی عارف معروف قرن ششم، در کتاب عبهرالعاشقین، که زیباترین مطالب را در زمینه عشق به زبان پارسی، در آن گرد آورده است، عشق را به پنج نوع تقسیم کرده است: الهی، عقلی، روحانی، بهیمی( حیوانی ) و طبیعی. عشق الهی مخصوص اهل مشاهده است؛ عشق عقلی آن اهل معرفت؛ عشق روحانی خاص و خواص آدمیان؛ عشق بهیمی مخصوص اراذل و اوباش؛ و عشق طبیعی ویژه عموم مردم.6   

بنابراین موضوع عرفان، عشق الهی است که عارف را به مشاهده می رساند یعنی عارف با این عشق همه راز و رمز هستی را می بیند.

 

2- تفاوت جهان بینی عرفانی با جهان بینی فلسفی و علمی

 برای این که جهان بینی مولانا، مشخص شده باشد لازم است که در کل جهان بینی عرفانی را لااقل اگر نتوانیم  بشناسیم یا درک کنیم، بتوانیم جایگاه اش را تشخیص کنیم. این تشخیص جایگاه جهان بینی عرفانی در صورت امکان پذیر است که تمایز جهان بینی عرفانی را به فلسفه و علم، دریابیم. با درک تمایز عرفان، فلسفه و علم، می شود به جهان بینی عرفانی مکث کرد و با بررسی جهان بینی کلی عرفان، موقیعت جهان بینی مولانا را در عرفان دریافت و اوج جهان بینی عرفانی را در شور و حال مولانا، پی برد.

بنابراین، تفاوت عرفان را با فلسفه و علم به برسی می گریم:

 

1-2- عشق بنیاد جهان بینی عرفانی

هر چه گویم عشق را شرح و بیان               چون به عشق آیم خجل باشم از آن 7

 در مورد عشق کتاب های بسیاری نوشته شده است و علوم متفاوتی در این مورد پرداخته است: زیست شناسی، فلسفه، روانشناسی، تعلیم وتربیه، عرفان و علوم دیگر نیز عشق را مورد بحث قرار داد است. علوم دیگر درباره عشق بحث کرده است اما عرفان درباره عشق بحثی ندارد بلکه خودش عشق است بنابراین برای درک عرفان باید عاشق شد، غیر از این چاره ای نیست.

پس می پردازیم به چیستی عشق، به راستی این عشق چیست که همه کس از آن سخن می گوید!.

      مساله عشق نسبت به هر قوم، در اندیشه قوم یونانی بسیار باز تاب یافته است شاید رساله ضیافت (عشق) افلاطون از نخستین کتابی باشد که به صورت مستقل موضوع اش عشق است و سراسر کتاب درباره چیستی عشق می باشد. در نزد یونانیان آفرودیت Aphordete   رب النوع عشق است و رومیان آن را ونوس می نامند.

افلاطون دو نوع آفرودیت را معرفی می کند. یکی Aph. Pandemienne  که از اورانوس متولد شده و خدای عشق پاک است و دیگری Aph.Pandemienne آفرودیت عوام می باشد که دختر دیونه و رب النوع عشق عامیانه است 8.

در ادبیات پارسی هم ازدو نوع عشق نام برده شده است: عشق حقیقی و عشق مجازی، عشق حقیقی همان عشق پاک است که از عشق مجازی فرق دارد و کاملاً معنوی است و ارتباط به رابطه جنسی ندارد، در حالی که عشق مجازی همان مساله زیست شناسی و بیولوژیک از عشق است که از نظر عشق حقیقی مورد نکوهش قرار می گیرد بنابراین عرفان همین عشق حقیقی است.

افلاطون را به عنوان فیلسوف عشق هم می شناسند، او می گوید: « هر که را دست عشق نسوده است راهش به ظلمات است » 9.

ویل دورانت عشق را از شاخصه های تکامل و مدنیت می داند و از نظر او انسان متمدن دارای عشق است.10

     پس می شود گفت عرفان اوج تکامل عشق است و عشق عرفانی نمونه از انسان کامل، بنابراین مولانا به عنوان انسان کامل برخوردار از همین عشق است.

باید گفت که بنیاد عرفان به عشق است و این عشق شوری است که در جان سنایی می دمد و در جان مولانا به اوج خود می رسد.

چنان که سنایی در حدیقه الحقیقه فصلی دارد به نام «فی ذکر العشق و فضیله» و در مورد عشق می گوید:

 دلبــر جان ربای عشق آمـد                      ســر بروسر نمای عشق آمد

عشق گوینده نهان سخن است                 عشق پوشیده برهنه تن است 11

مولانا عشق حقیقی را در دیوان شمس در غزلی چنین بیان می کند:

عشق جز دولت عنایت نیست           جز گشاده دل و هدایت نیست

عشق را بوحنیفه شرح نکــرد       شافعی را درو روایت نیســــت

لایجوز و یجوز را اجل اســت       علم عشاق را نهایت نیـــسـت

عاشقان غرقه اند در شکر آب       وزشکر مصر را شکایت نیـست

هرکه را پرغم و ترش دیدی        نیست عاشق وزآن ولایت نیست

جان مخمور چو نگوید شـکر        باده ای را که حد وعنایت نیست 12

  عشق عرفانی را می شود از این ابیات عرفانی شناخت و باورکرد که عرفان عشق است و هیچ عقل و علمی را به خود راه نمی دهد و به سراغ رمز وراز هستی، عارف را با سلاح عشق مسلح می کند برای همین است که در پی قیل و قال نیست زیرا حقیقت را چنان که هست می بیند و مشاهده می کند و هرچه را با عشق تحمل می کند. فیلسوف و دانشمند را توان، آنچه را که عارف مشاهده می کند، نیست.

 

2-2- حس اساس علم

 از نظر دانشمندان ساینس (علم)، حس تنهاترین معیاری است برای پی بردن حقیقت. به این معنا که ماچیزی فراتر از حواس خود برای دریافت حقیقت نداریم، چنین دیدگاه حتا عقل را هم رد می کند و این اختلاف عقل و حس در تاریخ فلسفه پیشینه درازی دارد که از دوره سوفسطاییان آغاز می شود، سوفسطاییان جانب دار حس بودند و سقراط، افلاطون وارسطو طرفدار عقل.

اگر در عصر رنسانس هم نظر افگنیم این اختلاف را مشاهده می توانیم، که دکارت، کانت، هگل، لایپ نتز، اسپینواز طرفدار عقل هستند اما در مقابل   بیکن، جان استوارت میل، جرمی بنتام و... به حس اعتبار بیشتر قایل بودند.

 

پس بایدگفت که علم به صورت خاص که همانا ساینس از آن اراده می شود، اساس اش را بر حواس استوار می داند و فراتر از این به عقل یاعشق برای شناخت هستی و جهان اعتبار نمی دهند.

دکتر چی.ال.هالر یکی از دانشمندان ساینس می گوید: انسان به عبارتی، تنها کامپیوتری است که به وسیله آماتور ها ساخته شده است. 13 بنابراین از نظر علم هر چیز در زنده گی انسانی برای تجربه شدن علم و پیشرفت علم قابل دست کاری است حتا خود انسان، چون علم به انسان به عنوان یک ماشین می نگرد. اما عقل این امر را ممکن است با استدال بپذیرد یا نپذیرد ولی عشق عرفانی این کار علم را مخرب و ویران کننده می داند و تنها ترین پیشرفت و واقعی ترین پیشرفت از نظر عرفان پیشرفت در عشق است که انسان را به مبدأ و حقیقت اش که همانا ذات خداوندی است، می رساند و از این زندان مادی و دنیوی نجات اش می دهد.

 

3-2- عقل اساس جهان بینی فلسفه

  کنفوسیوس می گوید: « فرق انسان و حیوان خیلی کم است ولی بعضی از مردم همین چیز خیلی کم را نیز دور می اندازند »14  شاید این خیلی چیز کم که ما از حیوان فرق داریم، عقل انسان باشد و توسط عقل انسان، خوب را از بد فرق کند و همچون انسان معمولی زندگی کند. عقل برای انسان در یک زندگی عادی اجتماعی از ضروریات است اما عرفان شوری دیگری دارد که انسان را از معمولی بودن و اجتماعی زندگی کردن و روزمره گی به در می کند و متعالی تر می سازد.

اگر چه فلسفه به معنای عشق به خرد است. چنان که هلوسیوس گوید: « فلسفه همان گونه که معنای لغوی واژه نشان می دهد عبارت است از عشق به خرد و جست وجوی حقیقت ولی عشق، خود شور و هیجان است». 15

     بنابراین نمی توان عقل را با فلسفه یکی دانست. از واژه عقل مانند بسیاری واژه های دیگر، معناهای بسیار متفاوتی ارایه شده اما عقل را می توان به معنای توانای ترسیم تمایز روشن میان نیکی و بدی، توانایی و ترکیب شناخت وکردار بر پایه ارزیابی درست شواهد واقعی مهم یا موقیعت نمونه وار دانست 16  بنابراین عقل امری است که در انسان به صورت عام وجود دارد از این روی نمی توان گفت که عقل یعنی فلسفه اما عقل از موضوعی است که در فلسفه جدی گرفته شده است و فلسفه پرسش های خود را با چیستی عقل آغاز می کند. از این لحاظ می توان گفت که اساس فلسفه به ویژه فلسفه عصر رنسانس، فلسفه ای است با ادعای کاملاً عقلانی از خود، حتا عقل مورد پرستش قرار گرفت و پرستش عقل در فلسفه رنسانس، خود دین وعقیده ای گردید. جنبش روشنگری اروپا «ایمان آزاده به کمال بی پایان انسانی» بر روی این عقیده عقلانی بنا نهاده شد17 اما در عرفان نه تنها که از عقل چنین ستایش نمی شود حتا به ادعای عقل، عرفان به دیده حقارت می بیند و آن چنان که عقل با وران، رازورمز هستی وجهان را می خواهند با عقل بشکافند، عرفان به آن باور ندارد. چنان که مولانا می گوید:

  پــای استـــدلالیان چــــو بیـــن بـود              پای چـــوبین سخت بی تمکین بود

عقل در شرحش چوخردر گل بخفت                   شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت18

از نظر عرفان اساس و مایه زندگی وهستی وآفرینش نه علم، نه عقل بلکه عشق است پس برای شناخت هستی و تقرب کردن به اصل خویش که همانا جوهر آفرینش است با شور و حال عشق باید رفت.

 

3- مولانا عارف بزرگ

 نام مولانا به اتفاق تذکره نویسان، محمد و لقب او جلال الدین است و همه مورخان او را به این نام و لقب شناخته اند و او را جز جلال الدین به لقب خداوندگار نیز می خوانده اند. خطاب خداوندگار گفته بهاء ولد است و در بعضی از شروح مثنوی هم از وی به مولانا خداوندگار تعبیر می شود و احمد افلاکی در روایتی از بهاء ولد نقل می کند: « که خداوندگار من از نسل بزرگ است ».19

      بگذریم از این که مانند تذکره نویسان و زندگی نامه نویسان، از زندگی مولانا روایت کنیم. زیرا مولانا در تذکره نویسی و زندگی نامه نویسی نمی گنجد، او عارف است و همه شور است وحال است وعشق است یعنی انسانی است کامل. درست است که زندگی مولانا با دیدار شمس دیگرگون می شود پس از این دیدار مولانا با منطق وفلسفه یکسره حساب اش را یک طرفه می کند و دو کتاب بزرگ را پس از دیدار شمس به یادگار می گذارد که در حقیقت همین دو کتاب مولانا را برای همیشه جاویدانه می سازد این دو کتاب عبارت است از: دیوان شمس و مثنوی معنوی؛ دیوان شمس بیانگر شور وعشق مولانا و مثنوی معنوی نقطه وصل حدیقه الحقیقه سنایی ومنطق الطیر عطار است در حقیقت کامل کننده این دو اثر عرفانی است و عرفان با مثنوی معنوی به اوج خود می رسد و مولانا به عنوان عارف بزرگ با سبک وبیان وجهان بینی ویژه عرفانی اش، عرفان را برای همیشه چون یک شناخت مستقل و جدا از منطق وفلسفه وعلم، برای بشریت معرفی می کند. و این شناخت جز با عشق با چیزی دیگری میسر نیست.

 

1-3- شور عرفانی مولانا

من به هر جمیعتی نالان شـــــدم             جفت بد حالان و خوش حالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار مـــن                    از درون من نجســـت اســــرار من

سرمن از ناله من دور نیــــســـت            لیک چشم و گوش را آن نور نیـست

تن زجان و جان ز تن مستور نیست                      لیک کس را دید جان دستور نیـست

بنا به برداشت از این ابیات سراپا عرفانی مولانا می توان گفت که شور مولانا عمق و وسعتی دارد به گنجایش خود مولانا که غیر از مولانا هیچکس را در آن آرای قدم زدن نیست، فقط مولانا است که همه چیز را می بیند و دیگران  هر چه را که می گوید نه از مولانا بلکه ظن خود شان را بیان می کند.

بنابراین شور عرفانی مولانا را نمی توان از حالات زودگذری که در وجد وهیجان به وجود می آید، محسوب نمود. او در یکی از ابیات، این شور گرایی و هیجان طلبی «زودگذر» را محکوم کرده می گوید: « تو که از سلوک و عرفان مقصدی جز حال و شور نمی خواهی، در حقیقت تو حال پرستی نه خدا پرست.» اصالت شورو هیجان مولانا وابسته به ریشه های عمیقی است که او درباره انسان و جهان به دست آورده است.

 مولانا با وجد وشعف عرفانی ماندگار، شور عرفان را چنین بیان می کند که بیرون از توصیف است:

دره ها دیدم دهان شان جمله باز                 گر بگویم خوردشان گردد دراز

برگ ها را برگ از انعــــام او              دایگان را دایه لطف عـــام او 20

یا

جــان های بسته اندر آب و گل        چــون رهند از آب و گل ها شاد دل

در هوای عشق حق رقصان شود            همچو قرص بدر بی نقصان شود 21

و یا

باده در جوشش گدای جوش ماست چرخ درگردش اسیرهوش ماست 22

می بینیم که شور مولانا بی پایان است و فقط در قلمرو عرفانی مولانا می گنجد و بس و این گنجایش را نمی توان با فلسفه و منطق و علم محک زد.

    باید گفت که همین شور و وجد ماندگار عرفانی مولانا است که به معرفت مولانا جذابیت بیشتر بخشیده است، جذابیتی که در کلام و بیان هیچ عارف دیگر نمی توان یافت.

محمد جعفر تقی در کتاب «مولوی و جهان بینی ها در مکتب های شرق و غرب» عوامل جذابیت گفته های مولانا را در عوامل زیر می داند:

   عامل یکم - وسعت وگسترش اطلاعات ومعلومات مولانا در انسان شناسی و جهان بینی، احساس این معنا در شخصیت مولانا، جاذبیت خاصی به گفته هایش می دهد، به طور که مطالعه کننده مثنوی چنین تلقی می کند که با گفتار شخصی رو به رو است که جهان هستی و انسان،  چهره های بسیار زیادی  را به آن شخصیت نشان داده است.

  عامل دوم - که فوق العاده حایز اهمیت است، این است، مطالبی را که ابراز می کند عقل و دل او هماهنگی جدی در طرح آن مطالب نشان می دهد. به طوری که بررسی کننده، معرفت حاصل از آن  مطالب را در درون خود شهود می کند و درمی یابد.

  عامل سوم - احساسی شگفت انگیز است که معرفت های ابراز شده مولانا در درون انسان به وجود می آورد. این احساس عبارت است از «بازگشت به خود» توضیح این که اغلب انسان ها حتا آنانی که از معلوماتی کم و بیش برخوردار اند نمی توانند از میعان و گمگشتگی خود در پدیده ها و جریانات عینی در دو قلمرو انسان و جهان جلوگیری نمایند. 24

 

 

2-3- عشق بیناد جهان بینی مولانا

   در فلسفه، اعتبار بیشتر به مغز می دهند اما در عرفان اعتبار به دل داده می شود زیرا دل جایگاه عشق است. چنان که مولانا می گوید:

 

لطف شیر وانگبین عکس دل است                    هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است

یا

پس بود دل جوهــر و عالم عرض                              ســـایه دل کـــی بود دل را غرض ؟! 25

 

      روش استدلال مولانا برای اثبات یک حقیقت عرفانی، بلکه برای اثبات هر نوعی از واقیعت ها، همواره پایبند نظم منطقی معمولی نیست که از مقدمات روشن، نتیجه مطلوب را به دست می آورد. بلکه مغز غیر عادی مولانا دایماً در حال بارقه و جهش، فعالیت می نماید. بنابراین مطالعه کننده با جذابینی که بیان مولانا دارد، خود را غوطه ور در شور و عشق مولا نا می بیند. 26

  در این نوشته اشاره شد که عشق بنیاد واساس عرفانی است در برابر، عقل اساس فلسفه و حس اساس علم. مولانا که عارف بزرگ است وعرفان با مولانا آخرین قعله های عشق را می پیماید،
 پس دید مولانا به جهان و هستی یک دید عاشقانه است. مولانا مایه وجوهر هستی را عشق می داند بنابراین فقط با عشق می توان به جوهر اصلی هستی پی برد.

با دو علم عشق را بیگانگی اســت                    و اندر آن هفتاد ودو دیوانگی است

سخت پنهان است و پیدا حیرتش              جان سلطانان جان در حســـر تش

پس چه باشد عشق؟ دریایی عدم              در شکسـته عقل را آنجـــا قـــدم

بـندگی و سلطــنت معــلوم شـد               زین دو پرده عاشقی مکتوم شد 27

با برداشت از ابیات، محمد تقی جعفری، دید مولانا را در باره هستی چنین بیان می کند:

یک -  عشق پدیده ای است فوق همه پدیده های عالم هستی.

دو-  هفتاد ودوملت با راه های مختلف، در شور وهیجان عشق الهی هستند.

سه- ماهیت عشق بسیار مخفی است، ولی حیاتی را که بار می آورد، یا حیرتی که تفسیر کنندگان عشق را در خود فرو می برد، بسیار آشکار است.

چهار -  همه آگاهان و خود آشنایان در حسرت عشق غوطه ورند.

پنچ -  بنابراین عشق، دریایی فوق تعینات وجریانات عالم هستی است، دریایی است که قدم عقل در آنجا می شکند. دو پرده بندگی وآقایی که انسان ها را تقسیم می کند، از عشق که یک حقیقت پوشیده است، بر کنار و محروم می باشند. 28

بنابراین می توان تاکید کرد که مولانا عاشق عالم هستی است و جهان بینی اش هم بر پایه و اساس عشق استوار است. مولانا  مانند دیگران نااگاهانه ستایشگر عشق نیست بلکه او ماهیت عشق را دانسته است و خودش سراپا عشق شده است. در این ابیات مولانا، می شود به ماهیت عشق و به جوهر اصلی جهان که عشق است بیشتر پی برد.

دور گردون ها زموج عشـــــــق دان        گر نبـــودی عشــق بفسردی جهان

هر چه گویم عشق را شرح و بیــــان                   چون به عشق آیم، خجل باشـم از آن

خود قلم اندر نوشتن می شتافت                چون به عشق آمد قلـم بر خود شکافت

گر چه تفسیر زبان روشنگر اســــت         لیــک عشـق بی زبـان، روشنتر است

عقل در شر حش چوخردرگل بخفت         شـــرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

آفتاب آمـــــــد دلیـــل آفـــتاب               گــر دلیــــلت بایـــد از وی رو متاب

علت عاشق زعــلت ها جــــداست           عشـــق اســـطرلاب اسرار خداست

عاشقی گر زین سر و گرزان سراست       عـــاقبت مـــا را بدان  شه رهبر است

غرق عشقی ام که غرق است اندرین        عـــشق هـــای اولیــن و آخــــرین

جمله معشوق است و عاشق پرده ای        زنــده معشوق است و عاشق مرده ای

در دل عاشق به جز معشوق نیســت         در میـــانشان فــــاروق مفروق نیست

...

عشق های که از پی رنگی بــود             عشـــــق نـــــبود عاقبت ننگی بود

هین رها کن عشق های صورتی             تــــوچـــرا وابســته هر صورتی 29

جهان بینی عاشقانه مولانا، عشق حقیقی است نه عشق مجازی و عشق های که دنبال رنگ و صورت است، او عاشق حقیقت است. هر چه هم در باره عشق بگوییم آنهم درباره عشقی که مولانا به آن پی برده، نمی توانیم و ماهیت آن را دریابیم، چون ما از عشق همان عشق رنگ و عشق صورت را فقط دیده می توانیم نه آن عشق حقیقی که مولانا دریافته است. پس به همین اکتفا می کنیم و بهتر این است که جهان بینی عاشقانه مولانا را باید در یک فضای عرفانی تجربه کرد و در کلام و نوشتار و گفتار نمی گنجد و دریافته هم نمی شود.

 

3-3- درک مولانا با بحث های عقلانی

       مولانا در کل ضد عقل و ضد علم نیست اما  عقل و علم معمولی انسان را با ادعای که دارد نمی پذیرد و این عقل و علم را برای درک حقیقت  هستی نا توان می داند بنابراین هر گاه که مولانا از عقل و علم حرف می زند مرادش از عقل و علم معمولی نیست، عقل و علمی است که با ریاضت وعشق تکامل یافته است یعنی معنویتی است روحی، که به اشراق رسیده است.

به این ابیات از مثنوی معنوی مولانا در باره عقل توجه می کنیم :

عقل دو عقل است اول مکســبی             که درآموزی چو در مـکتب صبی

از کتاب و اوستاد و فکر و ذکــر            ارمغانی وز علـــــوم خوب بـــکر

عقل تو افزون شود از دیگـــران            لیک تو باشی زحفظ آن گــــران

لوح حافظ تو شوی دردورگشت              لوح محفوظ است کاو وزین درگذشت

عقل دیگر بخشش یزدان بـــود               چشمه آن در میان جـــــان بود

چون زسینه آب دانش جوش کرد             نی شود گنده نه دیرینه نــه زرد

ور ره نبعش بود بسته چه غـم                کاو همی جوشد زخانه دم به دم

عقل تحصیلی مثال جوی هـا                 کان رود در خانه ای از کـوی ها

راه آبش بسته شد، شد بینـوا                  تشنه ماند و زار با صد ابــــتلا

از درون خویشتن جو چشمه را              تا رهی از منــــت هر ناسزا 30

از این ابیات می توان استنباط کرد که مولانا به دو نوع عقل اشاره دارد یک عقلی که ما کسب می کنیم با تحصیل آن را می آموزیم و یاد می گیریم، برخی کارها را مانند تحصیل در رشته های اکادمیک در دانشگاه ها. مولانا به این عقل هم ارزش می گذارد و قبول دارد که در زندگی روزمره گی بشر به درد می خورد اما این عقل توانایی این را ندارد تا با آن رمز وراز هستی درک شود.

مولانا در این ابیات از نوع دوم عقل نیز خبر می دهد که مراد مولانا از اراده کردن عقل در حقیقت همین عقل نوع دوم است که قابل اعتماد است و این عقل بخشش خداوند است که در جان انسان یعنی در روح انسان تجلی می کند و نابودی و کم شدن ندارد.

به این ابیات در باره اراده عقل، از مولانا توجه می کنیم:

...

عقل کل و نفس کل مرد خداسـت عرش و کرسی را مدان کزوی جداست

جزء تو از کــــل او کلی شـــــود عقـــل کل بر نفـــس چون غلی شود

این سخن های که از عقل کل است          بـــوی آن گلـــزارسرو وسنبــل اسـت

هش چه باشد عقل کل ای هوشمند عقــل جــزئی هــش بــود امــا نژند

چونکه قشر عقل صــد برهان دهـد          عــقل کــل کــی گــام بی ایقان نهد

عقــل کل را گفـــت مازاغ البــصر         عــقل جـــزؤی مــی کند هرسو نظر

پیـــش شهر عقل کلی این حواس   چــون خــران چـشم بسته در خراس

عقــــــــل کل را از پس آیینه او   کی تواند دیـــد وقت گفــت و گو !

عقـــل جزئی گاه چیره گه نگـون   عقل کلی ایــــمن از ریب المنــون

جهــد کن تاپیر عقل و دین شوی   تا چو عقل کـل با طن بین شـــوی

جز و عقل این از آن عقل کل ست          جنبش این سایه زان شاخ کل است 31

 در این ابیات مولانا از عقل جز و عقل کل سخن گفته است که همانا عقل جز همین عقل معمولی آدمی است که ناپخته و خام است اما بازهم در این ناپخته گی وخامی اش ادعای بی مورد دارد.

ولی عقل کلی، عقلی است پخته و رسیده بنابراین این عقل سرچشمه از عقل خداوندی دارد که بر همه اسرار هستی حاکم است. از نظر مولانا انسان می تواند با جهد و کوشش به این عقل کل تقرب کند موقع که به عقل کل تقرب کرد آنگاه انسان هم می تواند باطن بین شود.

اکنون می توانیم بگوییم که مراد مولانا ازعقل، عقل فلسفی و حسی نیست، عقلی است که سرچشمه اش از حکمت خداوند در جان عارف تجلی کرده است. بنابراین با این تقسیم عقل می توان گفت که مولانا را و جهان بینی او را نمی شود با دریافت های حسی و عقل یا با عقل های اکادمیک و کسبی، درک کرد. زیرا   عقل اکادمیک و کسبی محدود در توانای های حسی ما است ودر حالی که عقلی که مولانا از آن اراده دارد حواس در برابر آن چون خران چشم بسته است. پس چطور می توان با چنین عقلی ادعای شناخت جهان بینی مولانا را کنیم؟

 

4- نتیجه (مولانا اوج جهان بینی عرفانی)

اگرچه نمی توان در باره مولانا و جهان بینی او به همین سادگی اعلام نتیجه کرد زیرا مولانا و جهان بینی اش وسعتی دارد که تنها در روح مولانا می گنجد ار این روی  بر داشت ما نمی تواند نتیجه قناعت بخشی را از جهان بینی مولانا را ارایه کند. اما نتیجه نوشته حاضر را می توان چنیین ابراز کرد که در این نوشته اساس عرفان و معرفت عرفانی، معرفتی است عاشقانه، و مولانا به عنوان بزرگ ترین عارف جهان اسلام دیروز و عارف بشر امروز، جهان بینی عاشقانه عرفانی را به اوج رسانده است. بنابراین جهان بینی عاشقانه عرفانی مولانا، با سیستم های عقلانی فلسفی وعلمی امروز (دانش های اکادمیک) قابل درک نیست  و نباید جهان بینی عرفانی مولانا را با چنین سیستم های  مقایسه کرد، معرفت مولانا را انسان می تواند با ریاضت نفس و عشق روح تجربه کند.

بازهم می توان گفت که ما جهان بینی مولانا را نمی توانیم مانند این سیستم عقلی فلسفی یا آن سیستم علمی، حدود بگذاریم، از این رو، رشته سخن و نتیجه را با این ابیات مولانا همچنان باز می گذاریم:

 

بازآ، بازآ، هر آنچه هستی بازآ               گر کافرو گبرو بت پرستی بازآ

این درگه ما درگه نومیدی نیست             صد بار اگر توبه شکستی بازآ

منابع

 

1.      استعلامی، دکتر محمد، درس مثنوی، دفتر اول مثنوی، چاپ خاشع، چاپ ششم 1386، ص36.

2.      آریا، دکتر غلام علی، کلیاتی در مبانی عرفان وتصوف، انتشارات پایا، چاپ سوم 1381، ص148.

3.      حافظ، شمس الدین محمد، دیوان حافظ، به اهتمام علامه محمد قزوینی و دکتر هاشم غنی، موسسه انتشارات راهیان سبز 1380.

4.      پیشین، آریا، دکتر غلام علی، کلیاتی در مبانی عرفان و تصوف، ص 148.

5.      همان، ص 148.

6.      همان، ص 149.

7.      همان، ص 149.

8.      افلاتون، ضیافت ( رساله عشق )، ترجمه محمود صناعی، انتشارات جامی، چاپ چارم 1384، ص 87.

9.      دورانت، ویل، لذات فلسفه، ترجمه عباس زریاب خویی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نهم 1383، ص 131.

10. همان، ص 128.

11.  سنایی، حدیقه الحقیقه، چاپ مدرس رضوی، ص 325 و 335.

12. پیشین، آریا، دکتر غلام علی، کلیاتی در مبانی عرفان و تصوف، صص 135. 154.

13. روریک، دوید، گام بعدی در تکامل، ترجمه رضا امیر رحیمی، انتشارات روشنگران، چاپ اول 1371، ص 28.

14. پیشین، ویل دورآنت، لذات فلسفه، ص 39.

15. اوی زرمان، تیودور، مساله تاریخ فلسفه، ترجمه پرویز بابایی، انتشارات نگاه، چاپ اول 1377، ص 47.

16. همان، ص 50.

17. پیشین، ویل دورانت، لذات فلسفه، ص 34

18.  پیشین، دکتر غلام علی آریا، کلیاتی در مبانی عرفان و تصوف، ص 11.

19. فروزانفر، بدیع الزمان، زندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی، انتشارات زوار، چاپ هفتم، ص 3.

20. پیشین محمد استعلامی، درس های از مثنوی، ص 36

21. جعفری، محمد تقی، مولوی و جهان بینی ها در مکتب های شرق و غرب، موسسه انتشارات بعثت، چاپ سوم، صص 45 و 46.

22. همان، ص 47.

23. همان، ص 4.

24. همان صص 39 و 40.

25. همان، ص 42.

26. همان، ص 49.

27. همان، ص 50.

28. همان، ص 50.

29. پیشین، دکتر غلام علی آریا، کلیاتی در مبانی عرفان و تصوف، ص 152.

30. پیشین، محمد تقی جعفری، مولوی و جهان بینی ها، ص 253.

31. همان، ص 244.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

هوا12.06.2023 - 16:40

 فوق العاده واضح و روشن بود مطالب ی دنیاااا ممنونمممم

حسین 22.04.2023 - 06:08

 آیا عارفان از اساس با عقل و استدلال نمودن مخالف بوده و هستن؟ آیا در برتری و رجحان عشق بر عقل خودشان به دام عقل و استدلال نیفتادن؟ خیر ..آنان در مقایسه بین عشق و هست که برتری را به دل و عشق داده و می دهند.
حافظ:
عاقلان نقطه پر کار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
نقطه پرکار وجود بودن چیز کمی نیست.هست؟ با همه احترامی که باید به عشق گذاشت اما در معرفی آن باید از عقل بهره برد به فول ارسطو:
فلسفه باید خواند حتی اگه مخالف آن بود.لذا از عقل باید و حتماً بهره جست ،حتی اگر بر عشق تعظیم نمود.

معشوق غفاری از افعانستان30.12.2022 - 18:21

 عرض سلام و احترام خدمت شما و درود بر روح پاک مولانا (رح).
آیا بعد از مولانا انسان های آمده اند و یا می‌ آیند؟
اگر آمده‌اند کی ها هستند؟
و اگر نه آمده‌ اند چرا نمی‌آید؟

روح20.03.2022 - 16:11

 مولانایی زیستن مولوی ای میخواهد که شمس آیینه و یار او گردد چنانچه سیر تکامل عرفان خود را در سه مرحله خامی، پختگی و سوختگی شرح میدهد هیچ کلامی نمیتواند بجز این سخن سوخته سوزشش در راه حقیقت عشق به حق را توضیح دهد:
سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من

محسن26.12.2021 - 21:44

 دو چیز آدمی را به عشق و حقیقت می‌رساند و پرده ها کنار می‌رود
اول تسلیم که در نتیجه درماندگیست و شاید یک درصد روشن بینی
دوم اشتیاق که کار هر کس نیست حتی خود مولانا که در غزل ۲۲۲۵ در دیدار با شمس به عجز و درماندگی خود اشاره میکند و بعد شکر می‌کند برای یافتن راه
با تشکر

سید یاسین07.01.2021 - 21:09

 عالی بود ممنون از زحمات بیکران انبیا و اولیا، نور و رحمت خدا در زمینند،به حکم این نور است که اسمان برافراشته وپایدار میمانند، امثال حضرت مولانا در قرون بوده اند و ،هستند و خواهند ماند، انشالله با تحقیق در طریقت علیه قادریه الکسنزانی احتمال رسیدن به مراد عزیزان عاشق خواهد بود،به قول حضرت مولانا من نجویم زین سپس راه اصیل پیر جویم پیر جویم پیر پیر...

ساهره اسلام زاده09.01.2021 - 03:15

 بسیار معلومات مفید و ارزشمند، سپاس از شما.

.23.12.2020 - 05:13

 با سلام این مطالبی که عرض شد مقدمه ای است از افکار مولانا. پیشنهاد می کنم تا کسانی که می خواهند مولانا را دریابند و عمق حرف هایش را بفهمند این مطالب را مطالعه کنند تا متوجه باشند که مقصود از ابیات وی چیست؟ ضمنا نظر من اینست که اگر دانش آموزان ابتدایی و متوسطه به این مهم توجه داشته باشند، میتوانند بهره ای ببرند(معرفت).

آسوده صمیم آرام 29.11.2020 - 07:39

 درود و مهر بر شما آرزومندم باغستان وجود عزیز تان سر شار از شگوفه های صحت باشد بنده دخت دیار مولانا بزرگ بلخ هستم ممنون از لطف مهرین و نوشتار پر رنگ تان واقعا خیلی زیبا و عالی بیان نمودید مولانا صاحب بزرگ بلخ شخصیت والاگهر و انسان تکرار ناشدنی هستن و خودم شخصا خیلی کوچکتر از آن هستم که ابراز نظر نمایم و آن هم در مورد مولانا بزرگ ولی واقعا از مطالعه مطالب نوشتاری تان لذت بردم و به خود اجازه میدهم که از فرد فرد شما عزیزان دل سپاس گذاری نمایم یک افغانستان زیبا از شما سپاس

سارا28.10.2020 - 10:52

 چگونه عاشق باشیم؟

علی اکبر06.10.2020 - 11:37

 درود...
به قول صوفی بزرگ عطارنیشابوری....
عقل کجا پی برد شیوه سودای عشق...
باز نیابی به عقل سر معمای عشق...
عشق چو کار دل است دیده دل باز کن...


بی نام28.08.2020 - 09:27

 سلام ممنون از مطالبتون اجازه بدید دریافت خودم رو از رو از نوشته هاتون عرض کنم. با توجه به تعاریفی که که مولانا از عقل ارائه میده و هممون هم کم و بیش از ناتوانی عقل و حس رو در درک بعضی پدیده ها تجربه کردیم شاید بشه عقل کل رو همان علم لدنی تفسیر کرد که در بعضی انسانها مثل حضرت محمد (ص) و معصومین (ع) خداوند به ودیعه گذاشته که در اثر غرق بودن در دریای عشق به خدا بدست آوردن البته افرادی مثل رجبعلی خیاط یا آقای دولابی هم طعم چند قطره ای از این دریا رو چشیدند. رسیدن به این مرتبه سواد آکادمیک هم لازم نداره تا بهش برسیم مثل پیامبر اسلام که سواد خواندن و نوشتن نداشت ولی آگاه به اسرار الهی بود. رسیدن به این راه هم لحظه ای ازیاد خدا غافل نبودنه البته راه بسیار سختی در پیش داریم. به قول ابو سعید ابوالخیر وقتی بهش میگن یک نفر پیدا شده رو آب راه میره میگه که کار سخت و خاصی نکرده فلان حیوان هم میتونه اینکار رو انجام بده مهم اینه که آدم بخوره بیاشامه ازدواج کنه دادوستد کنه و... ولی لحظه ای از یاد خدا غافل نباشه. ممنون از اینکه چند لحظه ای گذاشتید باهاتون قدم بزنم

رامین اسماعلیان20.07.2020 - 20:55

  سلام با سپاس مطالب مفید و در خوره بنده حقیر بود اصولا عارفان که به مرتبت ربانی رسیده باشند تمام کلامشان عین صواب است ملاکشان خلوص نیتشان و مدد گرفتن عنایت گرفتن از خداوند عزوجل و والا مقام و عالی مرتبه است و هیچ عشقی را بالا تر از عشق خالق دو دیار فانی و باقی نمی دانند و اگاهیشان بر مسایل هستی شناسی انسان شناسی زیاد است و سخیف گو نیستند و مولانا جذابیتش بر این است که فلسفه و عرفان را تلفیق نگرده و عمدتا بر عشق خالق و مخلوق و علل و عوامل توجه بر زیبایی سبک شعر پندی داشته واقعا مفتخریم فارس زبانی عارف خدا به ایران زمین عنایت داده است.از عرفان می شود درک معرفت را جوست. از نشانه عرفا هم در خلوص و مراحل اولیه بر دوری از هوا هوس و تمرکز بر اراده عملی هم می تواند گرایششان را مشخص کرد اگر بر شعر و ادبیات گرایش داشته باشند.مرحبا از تنظیم این مقاله جالبتان.

رحیمی10.07.2020 - 00:26

 زیبا زیبا زیبا

روشنک16.06.2020 - 16:00

 سلام، یک فرد که عاشق عالم میشود، باید بتواند شیطان را عفو نماید.اگر قادر به عفو شیطان نشد و مخالفان خودرا حواله آتش سوزان جهنم نمود، باید بداند که از عشق عرفانی درک درستی نداشته است.

قزلباع27.05.2020 - 07:18

 باز آ باز آ .... رباعی ابی سعید ابی خیر است نه مولانا

آجورلو09.03.2020 - 22:27

 در عجبم با وجود تمامی کم و کاستی ها در قرون گذشته افرادی همانند مولانا و حافظ و... رشد پیدا میکنند و اما اکنون که همه چیز در دسترس است دیگر از چنین شخصیت های خبری نیست

مهران04.12.2019 - 12:17

 خیلی عالی.... خیلی کمکم کرد...

هادی27.11.2019 - 22:01

 سلام... تو مکانی..اصل تو در لامکان... این دکان بربند و بگشا ان دکان..

علی عباسی26.11.2019 - 18:21

 توضیحی ک دادید رو فقط اونی ک ب عرفان رسیده متوجه میشه ،اون چیزی رو ک میبینی رو نمیشه توضیح بدی ،درواقع معشوق حقیقی رو میبینی ،در وصف اونم نمیشه حرف زد دیگه ! در واقع برای رسیدن ب معشوق راهنما لازمه

مسعود اریا 10.10.2019 - 23:16

 عرفانی اگر نبود این جهان فانی بود عشق الله بدلم افتاد فانی انالحق شدم این همه راز و سر هستی از پی چیست گر عشق به مصطفی نبود همه این همه رسول و پیامبر بی چیز بود مسعود اریا ذوالفقاری

masoome07.10.2019 - 14:00

 سلام .. خیلی ممنون بابت مطالب مفید و قشنگتون با اجازتون من برای ارائه ام در درس فارسی اندکی از مطالبتون استفاده کردم :)

بصیر کارگر09.09.2019 - 16:19

 درودها عالیست موفق باشید

سارا31.08.2019 - 09:43

 عالی عالی بود من بدنبال عرفان و به درجه عرفان رسیدن هستم. ولی دقیقا نمیدونم از کجا شروع کنم و چکار کنم لطفا راهنماییم کنید

مهتاب21.06.2019 - 08:11

 عالی بود... سپاس گذارم

Mary19.06.2019 - 07:04

 خیلی عالی بود من عاشق مولانا هستم

فرشاد07.06.2019 - 17:12

 صحبتایی ک نوشتید رو کامل خوندم بعلاوه مطلب فوق ، جای تأسف داشت اول برای خودم بعد حال و روز مردم سرزمینم ، اینکه البته ن همه بعضی دوستان جوری نوشتن ک انگار تونستن حال مولانا رو درک کنن و توصیفش کنن بعد میگن کسی اون عشقی رو ک مولانا درک کرد رو نمیتونه و یا نتونسته درک کنه ، من نیومدم اینجا از خودم تعریف کنم ، اما اگه درک حرفم واسه بعضیا سخت نیست باید بگم ک همونطور ک میدونید عشق خودش یک کلمس برای توصیف حال شخص ، ک البته در اینجا توضیح داده شده ک ما از کدوم جنبهٔ عشق حرف میزنیم ، چیزی ک مولانا درک کرد رو همه ٔ انسانهای دنیا از کوچیک تا بزرگ میتونن و تونستن درک کنن منتهی شخصی معروف میشه بزرگ هست بزرگترشم میکنن ک انگار خداس ، ن عزیزان ، هر راهی جست و جوگر خودش رو میخواد ، راه درست رو پیدا کنید تا ب آرامش برسید راه درست تقلید نیست ،،، مقلد نباشیم ، راه هرکسی برای رسیدن ب آرامش از درون شخص خودمون شروع میشه ،،،، باور کنید خیلیها ب آرامش رسیدن ولی یا کلا نباید واضح توضیح بدن واسه کسی یا اگر بنا ب گفتن بود جوری توضیح میدن ک حتی بعد مرگشون دستتون ب کفنش نرسه پاره پورش کنید . دوست داشتید نظرتون رو بهم بگید ایمیلم هست Farshad.esf.mehr@ gmail.com

دکتر فضل الله علی نژاد28.05.2019 - 07:18

 عالی بودو وجه تشابه زیادی بااشعارعرفانی میرزاماذون قشقایی دارد

Arash24.05.2019 - 11:45

 از ایران هستم. بسیار عالی و کامل. خدا قوت

یعقوب05.05.2019 - 21:39

 فکرکنم برای درک انچه مولانا میگوید بهتر است از دلنوشته هاواثار کریشنا مورتی عارف نامی هندی شروع کرد ایشان یکی از انهایی است که به سیم اخر زده اند

اصغر بهرامی05.05.2019 - 13:32

 سلام و درود قلمتان استوار و سپاس از نوشتار مفیدی که به اشتراک گذاشته اید. البته باید عرض کنم که شعر پایانی که به مولانا نسبت داده اید، از ابوسعید ابوالخیر است. بازآ، بازآ، هر آنچه هستی بازآ گر کافرو گبرو بت پرستی بازآ این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی بازآ

هوشنگ 29.04.2019 - 05:13

 در ره عشق الهی پا گذاشتی زحمت دارد و باید از دلبستگیهای دنیوی دست کشید .نابرده رنج گنج میسر نمی شود. مزد ان گرفت جان برادر که...*سلسله موی دوست حلقه دام بلاست "هرکه در این حلقه نیست فارغ ازاین ماجراست ،سعدی

حمیدالله سیدپور15.04.2019 - 06:22

 در باره مولانا هر چقدر بگوید باز هم کم است واقعآن خیلی عالی بود

الهام31.03.2019 - 11:01

 عاااااااااالی بود ممنونم ????????????????????

مهرشاد خسروی 27.12.2018 - 19:21

  عالی بود و باعث شد تا حدودی خودم را بیشترپیدا کنم ...ولی از انجا که عشق امدنبست نه اموختنی و از طرفی عرفان نیاز به سواد ندارد مانندهه خودهه شمس پس چگونه میشود بدون دانستن این مطالب انگونه بود...از طرفی برخی دوستان مولانا را محکوم کردند به رسیدن به پوچی و کوشش در جهت انکار و معنا دادن در حالی وقتی مولانا وصل است و عقل عرفانیش را ار سرچشمه گرفته و...این قضاوتها میشود خواهشا روشنگری کنید....

سحر میرزا عطار14.11.2018 - 08:32

  بسیار عالی بود،البته به نظر من هیچکس جز خود مولانا نمی فهمه که تو چه عالمی بوده و سِیر می کرده .

عادله انوری30.10.2018 - 05:11

  با سلام مقالۀ خوبی بود اما اگر اشتباه نکرده باشم شعر بازآ بازآ از مولانا جلال الدین محمد بلخی نیست بلکه از ابوالخیر است

طاهره20.09.2018 - 08:29

  بسیار عالی بود سپاس از وقت گذاشتن شماجهت گردآوری مطالب

نیلاب هادی06.08.2018 - 17:03

  درین نبشته فلسفه از علم متمایز دانسته شده حالانکه فلاسفه و جمهور پژوهشگران فلسفه راهمان علم میداند و همچنان حنمت را .

بهرام16.07.2018 - 02:58

  دست گلتون درد نکنه خیلی استفاده کردم

هیچامد15.05.2018 - 22:26

  عشق هم خود حجابی است که به حجابی دیگر چون هجر و وصل می انجامد حقیقت جایی است که همه کلمات و حتی همه حروف یک معنی می دهند کار که به اتمام رفت دیگر حتی شور وحال هم نیست اصلا صدایی نیست حتی انسانی نیست که قید کامل شود آمد و تمام شد

محمد05.05.2018 - 06:37

  با سلام عشق مایه تیزتر شدن عقل است ودست انسان نیست که عاشق باشد یا نباشد همچنان که عرصه گرسنگی وسیری دست فرد نیست ولی جای بسی تاسف دارد چرا شعرا وبه اصطلاح عرفای ایرانی یکباره به عقل مرخصی داده اند وانراچیزی اضافی ودرد سر افرین برشمرده اند امثال سهره وردی ها وغیره که نوررا به طور خیالی توصیف کرده وبرتوصیف عقلانی ان مرجح دانسته اند در نحوه حکومت نیز برای حاکم یک تصور خیالی انگاشته که در وادی عقل چنین رهبری هرگز یافت نمی شود واین بجز هر ج ومرج واشفتگی وتباهی کشور بدست مغولها وتیموریان وروسها دست اورد دیگری نداشته است امان از دست این عرفانهای من دراوردی که انسانها را از حقایق دور میکند انرا

کاظم06.05.2018 - 08:54

  با سلام.دست مریضات.تقریبا به انچه که در مورد مولانا تا به حال فکر میکردم حالا به یقین بالایی رسیدم.چون عشق از همه چیزیی بالاست تا برای رسیدن به ... ممنون از زحمات شما لطفا اگه امکانش باشه بیشتر برایمان بنویسید.

رضا م11.04.2018 - 12:24

  عشق اگر خیمه زند وقتی کسی عاشق می شود ديگر در کل جهان هم نمی گنجد و لذا کل زندگی اين جهان در نظرش حقیر می آيد و اعمالی شگرف انجام می دهد که دال برجنون می آيد. عاشق به آنسوی مرزهای هستی نظر دارد تا میخهای خیمه عشق را بکوبد زيرا اين خیمه بسیار وسیعتر از جهان است و لذا هرگز موفق به نصب اين خیمه نمی شود و اين خیمه را به دوش کشیده و شهر به شهر و در به در می چرخد تا جائی برای کوبیدن میخهای خیمه بیابد که خاک سست نباشد. اين سرّ خانه بدوشی عاشق است و بی خانمانی او. عاشق برای برافراشتن اين خیمه نیازمند چهار میخ است (چهاراوتاد)، چهار يار. ولی گاه تعداد ياران به سه می رسد ولی هرگز چهارمی از راه نمی رسد و يا اگر چهارمی رسید يکی از آن سه می رود. می گويند که امام زمان (عج) به هنگام ظهور چهار يار اصلی دارد که معروف به چهار اوتاد هستند و اوتاد از الفاظ قرآنی می باشد و به معنای میخها هستند. پس مشکل دو تاست: يکی میخها وديگری زمین است. چهار جان پاک و چهار نقطه از جهان پاک برای استقرار اين چهار میخ. نکته ای هست ولی هر دل عاشق داند… عشق اگر خیمه زند کل جهان اينهمه نیست استاد علی اکبر خانجانی دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۱۷

بی نام ...05.04.2018 - 20:07

 خرم دل آن کس که معروف نشد در فوطه ودر اطلس ودر صوف نشد سیمرغ وش از سر دو عالم برخاست در کنج خراب همچو من بوف نشد . (حکیم بی مانند :خیام ) .

سلاجقه 04.04.2018 - 04:24

  سخن جون از دل بر اید بر دل نشیند مولانا چون با ذوق سخن گوید اهل ذوق وحال گدایان سخن وی باشد

حمید26.03.2018 - 00:14

  خیلی عالی بود. رسیدن به عرفان اصلا پیچیده نیست درنماز با خدا صحبت کنیم و بعد از آن با خواندن قرآن پاسخ گیریم به همین سادگی

رضا م16.02.2018 - 11:44

  افسوس ز عشق بی عرفان ما شرقی ھا و دو صد چندان ایرانی ھا بی عشق یک شبه سر از دیوانه خانه در می آوریم. در جوامع ما ھر چه تباه شده در خیابان و زندان و بیمارستان و تیمارستان ھست تباه شده بی عشقی و یا ناکامی و از دست داده گی عشق است. در حالیکه در جوامع دیگر وضع به این شدت نیست و تباه شدگان آنان عمدتاً قربانی فقر اقتصادی ھستند. ولی ما شکم گرسنه را تاب می آوریم ولی دل تھی شده را نه. این قدرت و شدت از عشق در ما ایرانیان با مذھب تشیع به اوج کمال رسیده و مبدل به آفتاب تابناکی چون مولانا و حافظ و عطار و بابا طاھر و دیگران شده است. و لذا ھنوز ھم در عصر پرستش بتن و آھن و برق و بوق، دل ھر ایرانی به یاد محمد وعلی و فاطمه و حسن و حسین به ناگاه تبدیل به دریای خون جوشان میشود و سر به بیابان می نھد و با مشت و زنجیر و قمه بجان خود می افتد. ولی بقول دکتر شریعتی اینھمه عشق جوشان و خروشان بدون معرفت چه فایده که چون اتوموبیلی قدرتمند در بیابان سرگردان بدور خودش می چرخد و به ھیچ راھی نمی رود و در پایان ھر دوره ای دوباره در اطراف گوساله ھای سامری به پرستش در می آید و از عشق خود به ندامت می رسد و لذا ھر دورانی از تاریخ ما مواجه با نوعی کفری مخوف می شود و مستلزم یک انقلاب خونین می گردد واین دور باطل را پایانی نیست. اگر این عشق مسلح به عقل و عرفان می شد ما شاه جھان می بودیم و الگوی رستگاری جھانیان.ولی بدبختی بدتر از این آن است که بسیاری از سران دین و ایمان ما بطرزی جنون آمیز با معرفت دینی عداوت دارند و گویا آنرا دشمن ایمان میدانند و این است راز ھمه بدبختی ھا. و اینگونه است که مکتب عشق و ایمان در نزد ما مترادف با مکتب اصالت حماقت و نفھمی شده است و این امر در قلوب خانواده ھای ما ریشه دوانیده و میرود که اصل ایمان و عشق ما را ھم بخشکاند. و آنگاه ما ھم مثل برخی ملل آسیای میانه و آمریکای لاتین بایستی به زنده ساختن اسطوره ھای ملی و افسانه ھا بپردازیم تا اندکی احساس ھویت کنیم. آیا عارف کشی در فرھنگ و تاریخ ما را علاجی نیست؟ آیا ھمواره بایستی عارفان کشته را بپرستیم ؟ از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 266

کامبیز ایرانــی17.12.2017 - 07:26

 درود به شما دوست عزیز. مقاله خــوب و پر محتــوایی بود. سپــــاس

یحیی دریس26.08.2017 - 03:55

  با سلام و احترام کاملا با نظر اقا مرتضی مخالفم و تصور می کنم ایشان از عرفان دانش کمی داشته و نسبت به دنیای مجاز مطالعه کم دارند. (مرتضی 17.08.2016 - 10:39 ‏همه به پوچی زندگی میرسن اما3رویکرد متفاوت اتخاذ میکنن: -انکار وتلاش برای معنا دادن(مولانا) -افسردگی(هدایت) -لذت از فرصت باقیمونده(خیام)

فیروز دلجو18.04.2017 - 04:49

  مولانا درمثنوی معنوی به روان کاوی یا همان شناخت واحد آدمی سخن میراند همان خودی خالص دورازهمه برچسپ های که برآدم زدن

سلام عشقی که حضرت مولانا ازش حرف میزنه -اصل وجودیه بشر است که از جنس جسم و چیز یا شی نیست- فرم و قالب ندارد-در جسم28.03.2017 - 13:11

  سلام عشقی که حضرت مولانا ازش حرف میزنه -اصل وجودیه بشر است که از جنس جسم و چیز یا شی نیست- فرم و قالب ندارد-در جسم

فرزاد فدایی10.02.2017 - 07:50

 شما نقد پذیر هم هستید؟ اگر نیستید که آرزوی توفیق روز افزون دارم و اگر هستید بفرمایید تا در مورد نظر کارشناسی شما، نقدم را عرض کنم . تشکر

محمد رضا24.11.2016 - 07:12

  با تشکر از مقاله تحقیقی شما آدچه از گفته های بزرگان شعر وادب وعرفان بر میاید این است که زندگی بدون معنویت خسته کننده وتکراری وحاصلی جز افسردگی وشرارت ویا رفتن بسوی لذتهای غیر متعارف ومواد مخدرنخواهد بود ودر این بین جز آرامشهای موقتی حاصلی نخواهد داشت وفرد بدون معنویت دائم در تکاپوی آرامش واقعی ودائمی است علم پزشگی وروان پزشگی هم جز تجویز داروهای خاصی که درد جسم را کاهش دهد توان دیگری ندارد انسان باید بدنبال درمانگرانی باشد که نسخه های درمانی معنوی تجویز بکند که همانا عارفان وعاشقان هستی وبشریت هستمد خواهی که شود قلب تو چون آئینه ده چیز برون کن زدرون سینه حرص وحسدوکذب وحرام وغیبت شرک وغضب وکبر وریا وکینه

محمد18.10.2016 - 10:55

  تشکر برای پرورش انسان معنوی شرایط معنوی لازم است درجامعه مبتنی بردروغ وریا حقیقت وعرفان فرارمیکند صدهزاران گل شکفت وباتگ مرغی برنخواست عندلیبان راچه پیش امد هزاران راچه شد محمد

مرتضی17.08.2016 - 10:39

 ‏همه به پوچی زندگی میرسن اما3رویکرد متفاوت اتخاذ میکنن: -انکار وتلاش برای معنا دادن(مولانا) -افسردگی(هدایت) -لذت از فرصت باقیمونده(خیام)

مهدي20.08.2016 - 11:11

  انسان مغرور كه فكر ميكند بايد جواب همه سوالها رو بداند بجاي كلمه نميدانم چنان داستان سرايي ميكند كه خود در كلاف بي سروته خود بافته اسير ميماند و ...

صادق27.06.2016 - 20:30

  خداوندا پویندگان رهت را استواری در قدم و پرتوی از نور خویش برای یافتن راه عنایت فرما. آمین

حسن حیدر مشتاق21.01.2016 - 09:35

 عرفان ازدیدگاه مولانا

مهدیه29.11.2015 - 11:18

  من عاشق مولانام اما نمیدونم منی ک اینقد عشق ب خداشناسی و خودشناسی دارم چرا اینقد از مرگ می ترسم همه اش احساس می کنم دارم میمیرم وحشت و اضطراب دارم

مرید19.10.2015 - 06:10

 من مرشدم راپیدا کردم اما اجازه نمی دهد که مریدش باشم.چه کنم؟

احمد31.07.2015 - 09:25

 عشق افلاتونی وعشق اسمانی زیباست.درعمل چهطور.

توکل01.06.2015 - 12:58

  امید وارم موفق باشید

مانا 17.05.2015 - 21:22

  خدایا منو به خودت وصل کن بهشت نمیخوام ......حاضرم به نماز بایستم تا وصل بشم .. همچون روح بزرگ مولانا....یا حق

فیروزه04.04.2015 - 19:49

 خدایا منو هم کمک کن متولد بشم از من ذهنی و زنده بشم به زندگی حضور دعایم کنین

سیدرضا..اهواز30.12.2014 - 10:10

 هرچه گویی آخری دارد بغیر از حرف عشق. .کین همه گفتندو آخر نیست این افسانه را وحشی بافقی.

نی13.11.2014 - 21:02

  <<<خدا با ماست ...ما با خود نیستیم>>>

محمد حسني25.10.2014 - 09:51

  عالي بود

نا چیز21.10.2014 - 15:14

  در جواب دوستم که گفته عشق بر ایثار استوار نیست کاملا صحصح است .عشق قایم به ذات است برای درک عشق باید عاشق بودو برای انکه حضرت حق نهال عشق در دل ما مستقر نماید باید از صفات بهیمی رها شویم و با خصلتهای انسانی مانوس شویم یعنی از بازی در اب وگل فارغ شده تا در اسمان وجودمان پرواز کنیم و با عبور از عالم ماده ( عالم ناسوت ) به عالم ملکوت دراییم

شهرام11.07.2014 - 05:29

 عشق همان خدا وخدا همان عشق است که محدودیت زمانی ومکانی ندارد .وتمام عالم وکاینات هم به خاطروبا عشق درست شده واین ادامه دارد

امیر شهیدی نیک09.07.2014 - 17:59

 کاش به این حرفهاامال میشود دنیا بهشت میشود عشق معنی میشد امی یاهووووووووووووو

واله و شیدای عرفان27.06.2014 - 10:36

  من هم شمس خودم راپیداکردم وهزاران بارشکرخدای مهربانم رابجای آورم کم است خدایاممنونم ازمحبت بیکرانت.

بی نشان22.06.2014 - 17:36

  من دنبال کلاس ها سخنرانی ها یا تجمع هایی با محوریت عرفان هستم کی میتونه راهنماییم کنه؟

دختر04.03.2014 - 19:38

  خدا رو خواستم پیدا کنم ولی خود نار دستم بود خدا هیچ وخت من روول نکرد من باهاش قهر کرد و لی خدا بازماومدو من رو اشتی داد

د.ب25.02.2014 - 15:57

  با تشکر.به معرفت الهی رسیدن یعنی به ارامش رسیدن کاشکی که نصیبمون بشه . یاحق

راضيه22.01.2014 - 15:33

 ممنون جالب بود من توزندگيم خدا روگم كرده بودم .يكي شدشمس زندگي من منوبهش وصل كردهميدكه همه راهشونوپيداكنن

عوامی16.12.2013 - 07:16

  ای عشق پیش هرکسی نام ولقب داری بسی/من دوش نام دیگرت کردم که درد بی دوا .تلاش مولانا سعدی وحافظ همه در جهت شناساندن وبه کمال رساندن عشقیست که ربوبیت در جوهره وجودی ما به ودیعه نهاده اما ماچون مصداق صم بکم عمی هستیم از درک آن عاجزیم ومرشدی چون شمس می خواهد که همه هرآنچیزی راکه دراندیشه وافکار مابت شده است بگیردوما را به درجه انسان خدایی راهنمایی بکند تا همیشه شادو مهربان باشیم.چون عوامی درپی عشق خداست/زین سبب اومهربان آیدهمی .من شمسم رایافته ام امید است شما هم بیابید .

محمد17.12.2013 - 06:41

  عاشق عرفان و مولانا هستم اگر کسی وارد عرفان شود محال است عشق دیگر را به دل راه دهد

علی 05.12.2013 - 04:23

  عالی بود دوست عزیز ولی بعضی از شعر ها برای مولانا نیست مثل همین شعر اخرت که برای ابوسعید ابوالخیر است ولی بازم خیلی کامل و قشنگ بود امید وارم موفق باشی

نیک27.10.2013 - 07:15

  عموما پنداشته می شود که عشق بر ایثار استوار است واین خطای بزرگ است که راز تباهی عشق است زیرا ایثار وسوسه و گمان ابلیس در عاشق و معشوق است. حق عشق،عدل است است نه ایثار ! زیرا عشق یک نزول الهی بر عاشق و معشوق است وهیچ کس مالک و باعث و بانی عشق نیست که بخواهد احساس ایثارکند.چون عاشق بدلیل عاشق بودن و معشوق هم بدلیل معشوق بودنش احساس ایثار می کند. عشق -عرفان -عدالت ،مثلث سعادت ورشد وهدایت انسان است. ازکتاب حکمت حکومتها ص 56اثراستادعلی اکبرخانجانی آدرس دانلود کتابها: http://erfan-zendegi.blogfa.com/ ************************* به کسانی که به دنبال عرفان ناب شیعی اسلامی زنده هستند پیشنهاد می کنم به کتابهای رایگان در آدرس درج شده سری بزنند من که به سئوالاتم در این باره رسیدم .باتشکر

حاج عقيل14.10.2013 - 16:08

  دمتون گرم عاليه

امید08.10.2013 - 08:09

  عشق در این جهان هستی فقط مولانا درک کرد ای کاش ماهم بتونیم درک کنیم عشق به کسی که عشق را افرید نه عشق هوس

یار 08.10.2013 - 08:15

  عالی بود

لیلا06.09.2013 - 14:22

  سلام مولانا مرد شماره یک هستش خیلی دوستش دارم هر وقت شعراشو میشنوم خدا را شکر میکنم که اونو افرید روشنفکر و خدا شناس واقعی هستش خوش بحالش که خدا اونو انقدر ازاده افرید دم شما گرم که از مولانا نوشتید اگه از زندگی نامه عرفا نویسید که عالی میشه

اردوان11.07.2013 - 10:38

  خیلی زیبا بود استفاده ردم ممنون داداش

علی باغبانی23.06.2013 - 17:40

 عالی بود مرثی
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



محمد یعقوب یسنا