نــيــايـش دل

۴ قوس (آذر) ۱۳۹۳

اين دلِ تنگم مرا در كوی غوغا مي برد

گاه زاهد ، گاه عابد ، گاه رسوا می برد

گاه پندم می دهد، همچو ناصح دم به دم

گاه مجنون می شود، صحرا به صحرا مي برد

بيقراری های دردش، قصه و افسانه يی ست

يك هزار و يك شب است ، اينجا و آنجا می برد

گاه می جويد چو حافظ بر درِ ميخانه یی

گاه در بزم سماع ، بر عرش مولا می برد

گاه اوجِ مستی اش از آسمان ها سر كشد

گاه سيلِ اشك او ، دريا به دريا می برد

آه مرا شوريست بر سر، باز همان ديوانه گی

می روم فریاد کنان، رسوا وشیدا می برد

ميروم هر چند كه می دانم ، شكسته قايقم

گاه به ساحل، گاه اندر قعر دریا می برد

واه چه مست است این فلک يارب به چه مستانه گي

از كجا در برگرفته ، تا كجا ها می برد ؟

تا نفس در سينه داری همنشينِ يار باش !

عاقبت درين سفر بی يار و تنها می برد

در كجا جويی امان از تيرِ مژگانِ صبور

تا به خود آيی، ترا پنهان و پيدا می برد







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



یلدا صبور