شاعری در آن سوی پندارهای کودکی من

۱۰ دلو (بهمن) ۱۳۹۳

یکی دو نکنۀ آغازین

در آن روزگاران کودکی که همه چیز رنگ دیگری داشت و رودخانۀ شفاف کشم از کنار دهکدۀ من چنان مسافر همیشه در راه، سرود خوانان رو به سوی شمال می خروشید؛ ذهن من برای همه چیز افسانه یی می ساخت و من با دنیای افسانه یی ذهنی خویش بزرگ می شدم. تا کنار دریا می نشستم و به امواج شفاف و بی قرار آن نگاه می کردم، دلم از اندوه نا شناخته یی لبریز می شد که دریا چگونه می رود به مرکز ولسوالی،  به شهرک مشهد، که در آن روزگاران  مدینۀ فاضلۀ من بود. دلم می خواست پاره یی از دریا می بودم ومن نیز با دریا جاری می شدم و اما؛ من کودک پا به زنجیر دهکده یی خود بودم.

سال‌های می گذشتند شتاب آلود و سرانجام در یکی از روزهای جشن استقلال این فرصت را یافتم تا همراه با دیگر بچه های مکتبی من نیز بروم به شهرک مشهد برای تماشای جشن استقلال. شاید آن روز هیجانی کمتر از بی قراری دریا نداشتم! در آن روزگارجشن استقلال چه شکوهی داشت! مردمان لباس های نو و پاکیزه می پوشیدند و هم گام با دریا چنان دریایی می رفتند به شهرک مشهد به تماشای جشن استقلال، گویی به عرسی می رفتند ، همه شادان، با وقار و باغروری که در آیینۀ چشم های شان می درخشید!

بعد که بزرگتر شدم، پدر مرا همه ساله با خود به تماشای جشن استقلال و جشن نوروز به شهر می برد. جشن استقلال در باغ زخیره  در ساحل خرم  رودخانۀ کشم با سخن رانی ولسوال که در آن روزگار حاکم می گفتند، آغاز می شد و بعد بزرگان دیگری بودند که یکی پشت سرهم سخن رانی می کردند و شعر می خواندند و ترانه خوانی های بچه های مکتبی بود که با سمفونی دریا می آمیخت!

ذهنم با نام ها و سیما های تازه یی آشنا می شد. در این میان بیشتر از همه گان دوتن بودند که ذهن کودکانۀ مرا بیشتربه سوی خود می کشیدند، نخستین مردی بود که قامت نسبتاً کوتاهی داشت و به شیوۀ خاصی دستار می زد و پیوسته در هر جشن استقلال پس از حاکم به سخن رانی می پرداخت، من به سخنان او گوش می دادم؛ اما کمتر می دانستم که او چه می گوید، نمی دانم مردمان آن روزگا چقدر سخنان او را می فهمیدند، او را تنها درهمان روز نخستین جشن‌ها می دیدم و هر بار درحال سخنرانی.  سیمای دومین را تا به یاد دارم قامت بلندی داشت. نمی دانم چرا هر بار که  او را می دیدم به یاد تصویر سید جمال الدین می افتادم در کتاب قرائت فارسی. حال که این جمله ها را می نویسم، قامت بلندش را می بینم با آن بالاپوش دراز و پولادی رنگ که به آرامی سخن می گوید و آرام و خاموشانه گام بر می دارد و همیشه یکی چند تن در دنبالش. بعد ها نام های شان را شناختم ، نخستین همان مرد معروف سید محمد دهقان بود. شنیده بودم که کتابخانه یی دارد مانند یک شیشه خانه و بیشتر روزان وشبان خود را در همان جا به سر می برد، کتاب می خواند و می نویسد و گاه گاهی که آموزگاران مکتب میرفضل الله  به دیدارش می روند، بحث هایی با آنها به راه می اندازد. نوشته هایش در روزنامۀ بدخشان به نشر می رسید! مردی از جماعت مشروطه خواهان و نمایندۀ مردم در دورۀ هفتم شورای ملی! دومی میر محمد نبی واصف  بود، شاعری از بازمانده گان میر احقر بدخشی،که به تعبیر شعری از ناصر خسرو میراث سخن را در خون داشت. مرد سرشناس که در میان مردمان به خزانه دار شهرت داشت.

با دریغ تا هنوز گزینه یی از نوشته ها و شعرهای سیدمحمد دهقان را در اختیار نداریم، این نوشته‌ها در لابلای نشریه های گوناگون افغانستان چنان پراگنده اند که گرد آوری آن شاید به کار دراز و شکیبایی بزرگ نیاز داشته باشد. افزون براین نوشته های سال‌های پسین او که در آن انزوای فرهنگی خود نوشته و کمتر مجال نشر یافته بودند نیز در دست رس نیست. حس می کنم نا بودی یک شخصیت فرهنگی – سیاسی  همانا نابودی آثار اوست که معنویت او در آن نوشته های تبلور یافته است. من فکر می کنم که این دین هم چنان بر گردن بازمانده گان سیدمحمد دهقان هم چنان سنگنینی می کند!

وقتی دست نویس شعرهای میر محمد نبی واصف را مرور می کردم، پیش تر از هر چیز دیگر، این نکته در ذهنم گذشت که میر بهادر واصفی برای گرد آوری این همه شعرها چه زمان دراز و چه شکیبایی بزرگی را پشت سر گذاشته است. هرچند میر بهادر واصفی خود به یک مفهوم ادامۀ معنویت پدر است؛ با این حال گرد آوری  و نشر شعرهای  میر محمد نبی واصف، در حقیقت گونه یی زنده سازی معنویت اوست!   شاید بتوان گفت که با نشراین شعر هاست که میر محمد نبی واصف از لای نشریه ها، ورقپاره های پراگنده و نسخه های خطی بیرون شده و با کاروان هزار و اند ساله یی شعر و ادبیات پارسی دری پیوسته است. این که او تا چه روزگاری با این کاروان گام خواهد زد وابسته به این امر است که این شعرها تا کجا نام گویندۀ خود را بر دوش می کشند وتا کجا می توانند این کاروان را همراهی کند!

شعر و شاعری میر محمد نبی واصف

بخش بیشتر شعرهای میرمحمد نبی واصف در فرم غزل و مخمس سروده شده اند، درگام بعدی اوبه مثنوی و رباغی توجه نشان می دهد. در میان شاعران کلاسیک بیشتر به دنبال بیدل است؛ اما نه با آن زبان استعاری، پچیده و عرفانی بیدل، بلکه با زبانی ساده و خالی از مفاهیم انتزاعی دور از ذهن. با این حال شاید بتوان گفت بهره برداری واصف از ادبیات کلاسیک بیشتر وبیشتر به غزل های بیدل بر می گردد.

میر محمد نبی واصف مضمون ومحتوای شعر هایش را از  زنده گی ومحیط اجتماعی خود بر می گزیند، از زنده گی مردم، از مناسبات اجتماعی – سیاسی و چگونه گی روزگاری که در آن می زید. نسبت به موضوعات و رویداد های اجتماعی روزگار خود شاعری است با مسووُلیت. به بیان درد های و مصیبت های مردم تعهد نشان می دهد. همه جا سخن از تفاهم و برادری و  داد و داد گری بر زبان دارد و می خواهد رهنمای خیری باشد برای دیگران!

هرکجا با دوستان خود مقابل می شوم

رهنمای خیری و مانع ز باطل می شوم

  با این حال درمخمس هایش، فضای ذهنی غزل هایی را دنبال می کند که می خواهد آن ها را تخمیس کند. البته این امر خود ازدشواری های  تخمیس است که به گونه یی هر دو شاعر را درمقام مقایسه قرار می دهد. این مساله زمانی بیشتر برجسته می شود که شاعری بخواهد برغزل استادان شعر پارسی دری چون بیدل، حافظ ، سعدی و دیگران  مخمس سرایی کند. برای آن که شاعر نخستین در پرورش فضای ذهنی غزل هایش از آزادی بیشتر تخیل، اندیشه  و زبان بر خوردار است، در حالی که شاعر دوم ناگزیر از آن است که چه از نظر محتوا و چه از نظر وزن و قافیه جای پای شاعر نخستین گام بگذارد. می دانیم که چنین امری جریان آفرینش شعر را بیشتر تکنیکی می سازد و عنصر تخیل و عاطفه را صدمه می زند.  البته امروزه دیگر شاعران  نه تنها کمترین علاقه یی به مخمس سرایی بر غزل دیگران نشان نمی دهند، بلکه مخمس و مسدس خود به قالب های متروکی در شعر فارسی دری بدل شده اند. با این حال تا چند دهۀ پسین، چنین چیزی در میان کلاسیک سرایان معاصر افغانستان به میزان گسترده یی رواج داشت!

چنین است که میر محمد نبی واصف، گذشته از بیدل بر غزل‌های شاعرانی چون ندیم کابلی، برات محمد سودا، واحد رشته، حبیب یغمایی، استاد بیتاب، سیدمحمد دهقان، رحمت بدخشی و میر بهادر واصفی نیزمخمس سرایی کرده که این مخمس ها همراه با مخمس های آزادی که سروده است، بخش بزرگ شاعری او را می سازد.

از نظر مضمون میرمحمد نبی واصف بیشتر یک شاعر اجتماعی است؛ حتا غزل های او بیشتر محتوای اجتماعی و گاهی سیاسی دارند و کمتر تغزل و عاطفه های ناب عاشقانه. شعرهایش آمیخته اند از پند و اندرز. بیداد و بیدادگر را نکوهش می کند. به ستایش داد و دادگری می پردازد. عاشق پیشرفت و ترقی سرزمین خود است. مردم را به برادری و همبسته گی فرامی خواند،  از معلم و مدرسه، دانش و فرهنگ سخن می گوید، واز دست آورد ‌های فن آوری و مزیت های آنان در زنده گی مردم. زمانی که شعر‌های او را از این دیگاه می بینم چنان به نظر می آید که می خواهد با آگاهی، جای پای محمود طرزی گام بگذارد.

محمود طرزی در مورد شعر، گونه یی بر خورد پر گماتیستی دارد. عنصر مفیدیت اجتماعی در شعر برای او اهمیت بیشتری داشت تا عناصر زیبایی شناختی! اوعلاقه داشت، شعر آن گونه سروده شود تا شنونده و خواننده بدون تأمل به اهداف و اندیشه‌های شاعر دست یابد. او از شعر این هدف را دنبال می کرد كه این نوع ادبی بتواند به ترقی اجتماعی و بهبود زنده گی اجتماعی یاری رساند. از این نقطه نظر او به مضمون شعر توجۀ بیشتری داشت تا به جنبه های زیبایی شناختی آن. او می کوشید تا خواننده را از طریق شعر با دست آوردهای تازۀ دانش و تحولات اجتماعی آشنا سازد. چنین است كه اهمیت دانش وسواد، و طن دوستی، اتحاد جهان اسلام، همبسته گی ملی، همبسته گی كشور های خاور زمین و توصیف دست آوردهای فن آوری مانند ماشین، ریل، تلگراف، طیاره، ذغال سنگ و پدیده های دیگری از این دست موضوعات شعر او را می سازند. مثلا در این شعر:

وقت شعر و شاعری بگذشت و رفت

وقت سحرو ساحری بگذشت و رفت

وقت اقدام است و سعی و جد و جهد

غفلت و تن پروری بگذشت و رفت

عصر عصر موتر و ریل است و برق

گامهای اشتری بگذشت و رفت

تلگراف آرد خبر از شرق و غرب

قاصد و نامه بری بگذشت و رفت

شد هوا جولانگا ه آدمی

رشک بی بال و پری بگذشت و رفت

گفت محمود این سخن  را و برفت

سعی کن تنبل گری بگذشت و رفت

میر محمد نبی واصف در یکی از شعر هایش به همین مضمون نظر دارد و می خواهد چنان محمود طرزی مردم را در راه رسیدن به زنده گی مدنی اندرز دهد و آنها را با پدیده های فنی آشنا سازد. شاید بتوان گفت: شیوۀ را که محمود طرزی در شعر دورۀ مشروطیت به میان آورده بود، بعد تربه گونه یی در شعر شاعران پس از او ادامه یافته است. چنان که این تاثیر گذاری را در شعر میر محمد نبی واصف می بینیم:

ای عزیزان خود سری بگذشت و رفت

فرصت آقاگری بگذشت و رفت

علم و دانش باشد و فضل و کمال

حرف های سرسری بگذشت و رفت

ضامن خود شو به اجدادت مناز

میری و ایشان گری بگذشت و رفت

طی کند موتر رۀ ده روزه را

گام های اشتری بگذشت و رفت

آسمان جولانگۀ طیاره شد

وقت بی بال و پری بگذشت و رفت

در پاره یی ازشعرهای میرمحمد نبی واصف که در سالیان تجاوز اتحاد شوروی سروده شده اند، با رشته مشخصه های شعر مقاومت رو به رو می شویم . او دراین گونه شعرها گذشته ازاین که به بیان وضعیت دردناک مردم می پردازد؛ سیمای نیروی متجاوز شوروی را  نیزنشان می دهد.  به نکوهش تجاوزگران می پردازد  و مردمان را به اتحاد و همبسته گی فرا می خواند.

افتاده دریغا به وطن شور و شر امروز

تبعیض نژاد است و نفاق بشر امروز

یک سو شده است  شوروی  در حرب و تجاوز

گردیده به هر شهر وطن مستقر امروز

از غرش طیاره و از تانک و زرهپوش

افتاده خلایق همه اندر خطر امروز

ای خالق یکتا تو به این ملت افغان

جز ذات توکس نیست دگر چاره گر امروز

 در رباعیات خود موضوعات گوناگونی را می پرورد، گاهی نوع آمیزه های عرفانی را می بینم که شاعر نه  در هوای بهشت است و نه هم هراسی  از دوزخ دارد؛ بلکه در جستجوی خداوند است، دیدار او را آرزو می کند. روایت است که باری رابعۀ عدویه  در دستی کاسه آبی داشت و در دست دیگر اجاقی  از آتش  و در شهر می گشت! کسی پرسید که ای رابعه! با این آب و آتش به کجا می روی؟ گفت می روم تا با این آب آتش دوزخ را خاموش سازم و با این آتش بهشت را بسوزم تا دیگر مردمان خداوند را نه از هراس دزوخ و نه هم از شوق بهشت پرستش کنند؛ بلکه خدا را برای خودش پرستش کنند و دوست بدارند. در این شعر میر محمد نبی واصف، عارفانه در آرزوی دیدار خداوند است.

یارب من خسته دل طلبگار تو ام

با نقد حیات خود خریدار تو ام

در جنت و دوزخت ندارم کاری

مشتاق به آرزوی دیدار تو ام

گاهی هم، گونه یی از اندیشه های خیامی را می توان در رباعی های او دید.

زین فکر به حیرتم که در خانۀ گور

در تنگی و تاریکی چه سازم دستور

این گونه که مشکل است ای بارخدا

در زنده گی بنده چه بودت منظور

همان گونه که گفته آمد پند و اندرز در همه شعرهای اوچهره می نماید. نگران فروپاشی ارزش‌های انسانی، فرهنگی و اجتماعی کشور خود است. مردمان در آتش جنگ می سوزند و این جنگ  فرهنگ سیاه خود که همان استبداد و مردم آزاری است را نیز به میان آورده است. شاعر سرفرازی انسان  را در خدمت گزاری به انسان های دیگر می داند.

هرکس که به خلق دلنوازی دارد

در مشکل و درد چاره سازی دارد

بر هیچ کسی نمی رسد آزارش

هرجای مقام و سرفرازی دارد

کمال انسان را در آگاهی و دانش او می داند، انسان بی دانش و بی کمال و انسانی که  پا بند ارزش های انسانی نیست؛ هنوز چیزی از انسانیت کم دارد؛ چنین افرادی در حقیقت رانده شده گان به گوشه های دور انزوای اجتماعی اند. دمسازی با آنان خود مصیبت بزرگی است و باید از آن گریخت.

با مردم بی کمال همراز مباش

دوری بگزین همیشه دمساز مباش

زیرا که ندارد شرف علم و هنر

زنهار قرین اهل غماز مباش

بخش دیگری از شعرهای او را توصف طبیعت تشکیل می دهد که در این زمینه بیشتر به توصیف بهار علاقه دارد. بهار برای او فصل تلاش است. شاعر با توصیف بهار پیوسته به جوانان اندرز می دهد که تنبلی و تن پروری را از خود دور کنند، دانش بیاموزند و با باران دانش خویش سرزمین خود را همیشه چنان بهاران پر گل و پر طراوت سازند!

سخن فرجامین

البته می توان در پیوند به بعد زیبایی شناختی، چگونه گی کاربرد واژگان، به کار گیری  اوزان تا  چگونه گی استفاده از قوافی، زبان شعری و چیزهای دیگر ، سخنانی را و رشته نارسایی‌های زبانی ، وزنی و تکنیکی را در این سروده ها مطرح کرد؛ اما باشد به روز و روزگار دیگر وقلم دیگری!  آخرین نکته این که  زنده گی چه کوتاه و چه دراز سرانجام روزی به پایان می رسد. چنین است که کوتاهی و درازی زنده گی برای میرمحمد نبی واصف فرقی ندارد؛ اما چیزی که برای او با اهمیت است زیستن است با شفافیت و پاکی شبنم و کرم حاتم!

 زنده گی فرقی ندارد بیش یا کم زیستن

با صفای قلب می باید چو شبنم زیستن

در پی فیروزی هرکار با خلق خدا

می توانی از کرم مانند حاتم زیستن

نامش ستوده باد وباغ های بهشت قدمگاهش!

 

 پایان

پرتو نادری

کابل  جدی 1393 خورشیدی 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

دکتور شیر احمد (شهاب)04.02.2015 - 13:01

  سلام استاد گرامی محترم پرتو نادری! ازین نوشته ی شما خیلی خوشم آمد چون در باره فرزانه مرد دانشمند و مبارز چون درد های مشترک مردم را بیان می نمود یا بهتر بگویم می نماید چون اشعارش او را زنده نگهداشته است یاد آوری نموده ایداین بخش متن که من آنرا درین جا کاپی نموده ام دل انسان را خوش می سازد چون شعر احساس است و باید هم همینطور درد های مشرک مردم را بیان نماید تا در دل ها چنگ بزند(میر محمد نبی واصف مضمون ومحتوای شعر هایش را از زنده گی ومحیط اجتماعی خود بر می گزیند، از زنده گی مردم، از مناسبات اجتماعی – سیاسی و چگونه گی روزگاری که در آن می زید. نسبت به موضوعات و رویداد های اجتماعی روزگار خود شاعری است با مسووُلیت. به بیان درد های و مصیبت های مردم تعهد نشان می دهد. همه جا سخن از تفاهم و برادری و داد و داد گری بر زبان دارد و می خواهد رهنمای خیری باشد برای دیگران!).
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری