فریاد داد خواهی برای خاطره - «دادگاه» را باید به محاکمه کشید!

۱۳ دلو (بهمن) ۱۳۹۳

من مسلمان هستم. من مفهوم رب العالمین را دردنیای خود پسند خودم گم کرده ام . من بر این باور استم که پروردگار من رب المؤمنین است و بس.


من افغانستانی هستم. شعشعهٔ ستاره گان ، پرتو خورشید و بلاخره تمام شکوه و حشمت و جلال دنیا بهره ی تاج دستار پدران و نیاکان من است!

از نعره ی غرور من کوه ها به لرزش می آیند، ستاره گان هراس انگیز می شوند و ماهیان در عمق دریا به جستجوی آخرین پناه گاه می شوند.

در سر زمین من هر مرد ادعای پیامبری را می کند!

نه ،نه ! قسم برآن آفریده گارهستی عالمیان که اشتباه هستم.

مردان سرزمین من دعوای خدایی دارند!

و این خدایان بی حوصله انتظار روز رستاخیز نیستند. این خدایان شتابزده ، زنان را ( این گنهکاران "ناقص العقل" را !!) قبل از رسیدن روز قیامت گوش و بینی می برند و جزا می دهند...!


من زن مسلمان هستم!

من بارسنگینی این جسم را که تراشیده ی دستان پروردگار من است، از روز تولد تا روز مرگم به دوش می کشم .من یاد گرفته ام ، برای انکه مردان مسلمان بتوانند نفس خود را در قید اراده ی مردانه ی! خویش داشته باشند خودم را بپوشانم. بپوشانم.... و چنان خوب بپوشانم که از لابلای حجاب من هیچ اثری از من به چشمان حریص و جستجوگر جنس مخالفم نخورد !


یادم نرود که بگویم:

در سر زمین من، عاطفه رنگ خود را باخته است و عشق را محکوم به اعدام کرده اند.


به قول احمد شاملو:

"دهانت را می بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می دارم

دل ات را می بویند

روزگار غریبی ست نازنین

و عشق را

کنار تیرک راه بند

تازیانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد "

 
اما درعوض، تجاوز جنسی، مانند بیماری ساری هر روز از روز پیش، بیشتر ریشه می دواند و گسترش می یابد. 
تشنه گان هوس حتی به فرزند خویش رحم نمی کنند و نه دست بردار از یک کودک سه ساله هستند. 
کی می داند؟ شاید آن کودک سه ساله خودش مقصر بوده و حجابش را مراعات نکرده بود، که مورد تجاوز قرار گرقت !!

آری، خواننده گرامی!


در سر زمین من جنازه ی انسانیت خیلی دیرهاست که برداشته شده. میهن من دوزخ روی زمین است !
حکایت سرنوشت خاطره و زینب یکی از هزاران داستانی است که حکایتگر درد آمیز آنچه گفته آمدم می باشد. خاطره بانوی جوانی است که طی سیزده سال گذشته مورد تجاوز جنسی پدرش قرار گرفت. بارِاین گناه ها، کودک معصوم به نام زینب ونیز کودکی که خاطره هنوز در بطنش دارد می باشد.


چندی قبل من در پیوند به سرنوشت زهرآلود خاطره درقسمت نخست نبشته زیر عنوان (در چهار دیوار فاجعه ) نکته های را یاد آور شده بودم . داستان سرنوشت خاطره مانند هزاران سرنوشت برباد رفته ی بانوان سرزمین مان زخم ناسوریست بر پیشانی جامعه!


تنها اندیشیدن چگونگی راستای زندگی آینده ی این خانواده ی ویژه ، زینب و آن کودکی که هنوز چشم به دنیا نگشوده است، در جامعه ی مان چنان بی رحمانه و بی منصفانه است، دردناک است که واژه ها عاجز به تفسیر آن استند. اگر بر ژرفای داستان تلخ سیزده سالهٔ سرنوشت خاطره بیشتربنگریم، بی گمان به این نتیجه می رسیم که در کنار متهم اصلی (پدر خاطره) فرهنگ خشونت آمیز جامعه ی مان نیزخود به ذات خودش گنهکار می باشد. از زمان برملا شدن این فاجعه هفته ها و ماه ها پی هم گذشتند و من هم مانند هزاران هموطن دادخواه این سرزمین انتظار روزی را داشتم که عدالت دست و آستین اش را بالا زده بلاخره( شاید که در چوکات قانون شریعت اسلامی و قانون حقوق انسانی) انتقام این خانواده بلا کشیده را بگیرد.


اعتراف میکنم ، همین من ( که اگر گاهی که ببینم داخل اتاقم زنبوری آمده و راه خود را گم 
کرده است،به عوض کشتن او کلکین اتاق را باز کرد ه بیرون رهنمایی اش میکنم ) آرزوی اعدام شدن پدر خاطره را داشتم و دارم، چونکه باور من به این است که همچو یک مرد وحشی و نا انسان را تنها خاک می تواند بپذیرد و بس !

بالاخره پس از این همه انتظار، چند روز قبل روز دادگاه ! فرارسید. یکی از شاهدان این دادگاه بی کفایت و شرمسار این چند سطر را از چشم دید خویش چنین نوشته است:


"امروز در یکی از شرم آورترین محکمه های دنیا حضور داشتم. قاضی از دختر جوانی که مورد تجاوزجنسی قرار گرفته بود پرسید:


وقتی سرت تجاوز شد چرا بعدش خودکشی نکردی؟ دختر فقط نگاهش کرد، اما وکیلش که یک زن بود به علامت تایید حرف قاضی سرش را تکان داد. قاضی همان سوال را دوباره از مادر دختر به گونه ی دیگر پرسید. مادر گلویش پر از بغض شده بود از درد جیغ زد و گریه کرد. نگهبان زن را صدا کردند تا صدای گریه مادر نظم دادگاه را به هم نزند. مرد متهم همچنان عربده می کشید. به زن گفتند، ساکت شو! بی حیا تو اگر شرم داشتی ای گپ را قبول نمی کردی و در جا خوده می کشتی. حالا هم بهتر است مصالحه کنی..."


خواننده گرامی!

چنان که مشاهده می کنید وجدان عدالت در جامعه ی ما در حالت احتضار است. میزان قانومندی و دادگری در میهن مان از هر زمان پیش، بیشتر به دست فراموشی سپرده شده است. این سخنان فرزانهٔ هلن کلر، حقیقت تلخ روزگار ماست که گفته است:
"تا زمانی که توده ی مردم برای بهبود حال یکدیگر احساس مسئولیت نکنند، عدالت اجتماعی تحقق نمی یابد."

بیایید با هم برای خاطره و فرزندانش فریاد داد خواهی را بلند کنیم. سکوت گناه است!

 
"دادگاه" را باید به محاکمه کشید !







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



یلدا صبور