نگاهی به پیشینه تورکان باستان (تورکان آشینایی)، ظهور و برافتادن خاقانات کبیر تورک – بخشهای سوم و چهارم

۱۷ جوزا (خُرداد) ۱۳۹۴

بخش سوم 

 

نبرد بهرام چوبینه  با تورکان و شکست آنان در حومه هرات:

 

«شکوه و عظمت شاهنشاهی ساسانیان پس از بر افتادن دولت یفتلیان کمرنگ شده دوران افت و باژگونی آن فرا می رسد. در این هنگام سپاهیان تورک از راه قفقاز شمالی- از طریق آذربایجان و ارمنستان به خاک ایران سرازیر شده، امنیت دولت را تهدید می کردند. از سوی شرق سرور دیگر تورک ها ساوشا (ینگ- ساوخ خاقان) پسر خرد قره چورین و دایی (مامای) هرمزد آماده جنگ شده فرصت مناسب حمله آوردن را نگران بودند. او با لشکر بزرگ (به گفته فردوسی با چهار صد هزار سپاه!!! و هزار و دو صد پیل جنگی!!!) [ارقامِ آشکارا بی اساس و گزافه] از سمت هرات پیش آمد و سپاه هفتاد هزاری مرزبانان ایران رو به گریز نهاده، خراسان، تالقان، باختر (بلخ) و هرات را به دست سرنوشت سپردند.

 

گذشته از این ها، عباس و عمرو نام- دو امیر بادیه گرد عرب از بیابان های عربستان و امپراتوری روم نیز از سمت نصیبین و مرتیراپال به ایران در افتاده حال هرمز چهارم را تباه نمودند. در عین حال، موافق گزارش طبری وضعیت درونی امپراتوری نیز از خوی بد و کینخواهی هرمزد که بیش از سیزده هزار از اشراف و توانگران را به کشتن داده بود، تیز وتند گشته، گریز گریز و پنهان شدن و نومیدی در کشور بالا می گرفت» [برگرفته از آریان تا سامانیان، کتاب سوم، به قول ابوعلمی محمد بلعمی، تاریخ طبری، ج. 1، ص. ص. 587-590].

 

در چنین اوضاع و احوال که  دشمنان پیرامون ایران پیچیده بودند، در کشور واهمه و نافرمانی سر زد. لشکر مرزی ایران تار و مار شد. مرزبانان رو به گریز آوردند. موبدان ازپند دادن ماندند و هرمزد آشفته و سرگشته شد.

 

به  قول طبری، «....چون ده سال از پادشاهی او بگذشت، ملکان از هر سوی به پادشاهی او اندر آمدند و لشکرهای او همه بگریختند و کارها و پادشاهی او را بگرفتند. از سوی تُرک، مَلِک تُرک بیامد. پسر خاقان- خال (دایی یا مامای) هرمز. نام وی شاباشاه. و خاقان مرده بود و ملک به شابا رسیده بود. از جیحون بگذشت و به  بلخ آمد. و از سوی مغرب ملکه روم بیامد با صد هزار و شام  بگرفت. از سوی آذربایگان و ارمینیا ملک خزران بیامد با سپاه بسیار و آن حد بگرفت. و از سوی بادیه از دو جانب عرب بیرون آمدند...و هرمز به مداین اندر بماند و از هر سوی گرد وی اندر گرفتند و کار بر وی سخت شد و موبد موبدان و سرهنگان را بخواست و گفت چه تدبیری می کنید؟ هر کسی تدبیری می کردند و موبد موبدان خاموش همی بود. و هرمز او را گفت «تو نیز تدبیری بکن و مرا به رای و تدبیر معاونت کن که حدیث و نظیر پیران مبارک باشد. گفت: «ایها المک، از همه دشمنان تو را دشمن تر، تُرک اند. این دیگران نه دشمن اند. این ملک روم حق خویش می خواهد و پادشاهی خویش طلب همی کند که  نوشیروان از وی بستانیده بود. آن شهرها از آن پادشاه عجم نبوده است و آن مردمان ترسایند. آن شهرها بدو باز ده و با وی صلح کن، تا از تو باز گردد. و اما عرب بادیه مردمان ضعیف و درویش اند و اندر بادیه قحط بود، از آن جا آمدند. ایشان را طعام و خواسته فرست که ایشان باز گردند. و بادیه را دوست تر دارند از شهرها. و اما این مردمان که از خزران آمده اند، بدن آمده اند که چیزی بربایند. نامه کن به عمال ارمینیا و آذربایگان تا ایشان را از آن جا برمانند و با ایشان جنگ کنند که ایشان از بیم آن خواست ها که دارند، جنگ نکنند. و خود جنگ تورک بساز که هیچ دشمن بدتر از ترک  نیست. یا خود برو و یا سپاه بفرست با سپهسالاری بلند و مبارز، تا با وی کارزار کند». [تاریخ طبری، ج.1، ص.ص. 587-589]                     

 

... به هر رو، در برابر هرمزد لشکر انبوه ساوشا قرار داشت که از دشت هری تا مرورود تاخت و تاز می کردند (ز دشت هری تا لب مرو رود- سپه آگنده چون تار و پود- فردوسی).

 

سپس از میان سران سپاه بهرام چوبین که مرزبان ری و نگهبان ملک جبال و جرجان و طبرستان – مردی بود  به گفته تاریخ طبری «به بالا دراز و به تن خشک و به گونه سیه چرده و ابروان پیوسته» که او را هرمز با خوشحالی استقبال گرفت:

جهاندار بهرام را پیش خواند

به تخت از بر نامداران نشاند

بپرسید از آن پس که «با ساوشاه

کنم آشتی، یا فرستم سپاه؟»

چنین داد پاسخ بدو جنگجوی

که با ساوشاه آشتی نیست روی

اگر جنگ را خواهد آراستن

هزیمت بود آشتی خواستن

و دیگر که  بدخواه گردد دلیر

چو بیند که کام تو آید به زیر

«گهی رزم چون بزم پیش اوری

به فرمانبری ماند ان  داوری»

 

هر چه بود، هرمز، بهرام چوبینه را سپه سالار لشکر نمود و موافق اخبار فردوسی و طبری «از میان کل لشکر سوار زرهپوش و برگستوان دار دوازده هزار مرد برگزید. مردانی مبارز و جنگی که نه پیر و نه جوان، میانه، مقدار چهل سال».

 

چون این خبر را به هرمز رسانیدند،  در تعجب شد و گفت: «آن دشمن که تو به جنگ می روی، سیصد هزار مرد دارد. تو با دوازده هزار مرد چگونه پیش وی شوی؟» بهرام گفت: ای ملک، از بسیاری جوز گرانی نباشد و کمترین سپاه چهار هزار مرد است و بیشترین با دوازده هزار مرد». سپس او از رستم و اسفندیار رویین تن یادآور شد که با دوازده هزار سپاه بر دشمنان پیروز گشتند.

 

هرمزد باز پرسید که چرا به جای جوانان خونگرم و شمشیرزن چهل ساله ها را پسندیدی؟ بهرام چوبینه پاسخ داد که جوانان به چیز فریفته می شوند، صبر و طاقت و بردباری کمتر دارند و اگر در جنگ پیروز شوند، از شادی خود را گم می کنند و اگر کسی آسیبی ببیند، به دشمن پشت می نمایند. ولی چهل ساله ها جهاندیده و آموزدکار هستند، مردانگی بیشتر دارند و از بهر زن و خانواده شان جان شان را دریغ نمی دارند. هرمزد از گفتار و سپهداری بهرام شاد گشته، در گنج ها و انبارهای اسلحه را به رویش گشاد و گله های تکاوران بادپای را به اختیارش گذاشت.

 

هم طبری و هم فردوسی خبر می دهند که هرمزد با کمی سپاه هراد برزین نام سرهنگش را که «با مکر و دستان و فریب بود»، به سوی ساوشاه فرستاد  تا که او را با هدیه های مناسب، لاف و گزاف و خبرهای راست و دروغ دربار شاه اندرمان ساخته بگوید که «ملک عجم با تو صلح خواهد کردن و رسول خواهد فرستادن و خراج خواهد پذیرفتن و این هراد برزین برفت و شاباشاه (ساوشاه) را بفریفت بدین بهانه یک سال او را به بلخ همی داشت، تا هرمز سپاه راست کرد و بهرام چوبینه را بفرستاد. و بهرام به بلخ شد نه با راه راست. و لیکن از اهواز به تلسین و از آن جا  به کوهستان بیرون آمد و به هرات شد و از آن جا به گیلان شد و از حدود بیرون آمد، تا سپاه شاباشاه آگاه نشود».

 

هراد برزین از لشگرگاه خاقان گریخت و به حضور بهرام چوبینه آمد که در یک منزلی بلخ سپاه آراسته بود و پشت سپاهش از شهرستان هرات تکیه می کرد. خاقان ترک برای فهمیدن اصل واقعه، امیر خراسان را که تحت اطاعت او بود، به سوی لشکر بهرام فرستاده بازگشته، عزم جنگ داشتن و دوازده هزار بودن سپاه چوبینه را به خاقان رسانید. او در تعجب شد و «دیگر روز شاباشاه امیری به سوی بهرام فرستاد و گفت: «اگر تو به  اطاعت من آیی، من ملک عجم به تو دهم و تو را خلیفه خویش کنم به زمین  عجم».

 

فرستاده های ساوشاه بعد چندین پیشنهاد و وعده ها  وگفت و گذارها نتوانستند بهرام چوبینه را به خاقان ترک مایل کنند. ساوشاه که به  قول طبری دو صد پیل جنگی و سیصد شیر مردمخوار داشت، امر نمود که پیلان و شیران را در پیش صف لشکر جای دهند. «و ملک ترک چهل هزار مرد برگزید ... در تخت زرین نشست و آن چهل هزار مرد را گرد خویش بداشت و دویست و شصت هزار مرد دیگر به جنگ بهرام فرستاد». [طبری، ص. 596]

 

فردوسی آرایش دو سپاه را در حومه هرات در دره یی که از سه سو  با کوه ها احاطه  شده است، چنین اوستادانه به تصویر کشیده است:

 نگه کرد از آن رزمگه ساوشاه

با آرایش و ساز و آن دستگاه

هری از پس پشت بهرام دید

همه جای خود تنگ و ناکام دید

بدان تنگی صف بر کشید

هوا نیلگون شد زمین ناپدید

سپه بود بر میمنه چل هزار

سواران ژوبین زن و نیزه دار

ابر مسیره چل هزار دگر

چه نیزه گذار و چه خنجرگذر

همان چل هزار از دلیران مرد

پس پشت لشکرش بر پای کرد

ز لشکر بسی نیزه بیکار بود

بدان تنگی اندر گرفتار بود

چو دیوار پیلان به پیش سپاه

فراز آوریدند و بستند راه

پس اندر غمی شد دل ساوشاه

که تنگ آیدش جایگه سپاه

 

سر انجام جنگ آغاز یافت و سپاه بهرام کمان ها را زه کرده، چشم و خرطوم های پیلان را نشانه گرفته، تیر می انداختند. به قول طبری، پیلان و شیران از درد تیر و گلوله های سوزان نفت خشمگین و بی طاقت شده، رو به پشت می گشتند. «بهرام نفاتان را بفرمود تا آتش اندر پیلان و شیران زدند. ایشان روی بازپس نهادند و خود به لشکرگاه خود اندر افکندند خروشان و مقدار سی هزار مرد را به پای بکشتند و به پهلو و به روی چون آتش همی سوختند. بهرام چون دید که تعبیه ترکان بشکست و لشکر از جای بجنبید، خود با سپاه حمله کردند و ترکان روی به هزیمت نهادند. و خویشتن به شابا شاه افکندند. ملک ترک چون حال دید، اسپ خواست که بر نشیند.... و از تخت خویش بر پای خاست. پس بهرام اندر رسید و او را با تاج و تخت دید، دانست که ملک است. تیر بر کمان نهاد و بر سینه  شابا شاه زد و از پشتش بیرون شد و ملک از تخت بیفتاد و سیصد هزار مرد – سپاه ترک هزیمت شدند و بازپس گشتند. بهرام از پس ایشان همی شد و همی کشت و اسیر همی گرفت». [تاریخ طبری، ص. 597]  

 

به پنداشت گومیلیف در «تاریخ ترکان باستان»، سپاهیان تیرانداز پارس، زه کمان را ترنگ کشیده، تیر پیکان را نه به روی سینه بل که به بیخ گوش رسانیده نشانه می گرفتند. تیر افکنده آن ها تا فاصله هفتصد متر پرواز کرده، پیکان های آب و تابدیده شان حتا جوشن های فلزین را می شکافت. وی از روی تدقیق های توپوگرافیک و بررسی موضع نبرد به این نتیجه می رسد که دره رزمگاه که از شمال با زنجیره کوه از جنوب با امان کوه احاطه شده است، از سمت شرق با هریرود پیوسته به دره براران رفته می رسد. این دره از ابتدا تقریبا  هشت کیلومتر درازی و تا دامنه زنجیر کوه دوازده کیلومنر پهنا دارد که تا رفت تنگ شده هرگز این دره سیصد هزار سپاه را نمی گنجاند. از این لحاظ ساوشاه هنگام آغاز نبرد شاید بیش از بیست هزار سپاه سوار را سفر بر نکرده باشد. زیرا رزمگاه با همه بر و پهنا از این بیشتر سپاه سواره را با پیلان پیشتاز گنجانده نمی تواند.»

 

به هر رو، پس از شکست و کشته شدن ساوشاه، باقی لشکرش رو به گریز نهادند. بهرام یک ماه در بلخ مانده، غنایم ترکان را به سپاه خویش تقسیم کرد و حق شاهنشاه را بی کم و کاست فرستاد. در این میان پسر بزرگ ساوشاه– پرموده در خُلخ- پایتخت ترکان به تخت نشسته  لشکر گرد آورد و به سمت بلخ به کینخواهی پدر آمد. پرموده به لشگرگاه بهرام شبیخون زده، آن ها را در باغی هنگام  بزم و نشست محاصره کرد. بهرام از محاصره رهیده، در جنگ های شدید بعدی لشکر پرموده را شکست  داد. پرموده، - خاقان نو ترک ها گریخته، در دژ استواری پناه جست. بهرام دژ را محاصره کرد و پرموده ناچار زینهار خواست. هرمزد به  پرموده خاقان که پسر دایی اش می شد، زینهار نامه فرستاد. بهرام پیام را گرفته روز دیگر «پسر ملک ترک را با شش هزار اسیر از بزرگان ترکان پیش هرمز فرستاد. به دست سرهنگی نام او مردانشاه با دو هزار و پانصد مرد و هر چه یافته بود از غنیمت و از زر و سیم و گوهرها و تخت زرین و و تاج و متاع های دیگر و سلاح ها و فرش ها  بفرستاد. ...و چون  این پسر ملک ترک به مداین رسید، هرمز بر نشست و پیش وی بیرون آمد از حرمتی قرابت که پسر خالش بود...پس هرمز که با وی بود، همه را به سرای های نیکو فرود آورد و اجری بر ایشان براند و چهل روز بداشتشان تا ماندگی سفر از ایشان بشد و بسیار لطف و نیکویی کرد و با وی عهد و میثاق بست و باز صلح کرد و ملک ترکستان بدو باز داد». (طبری، ص. 598-599).         

 

به هر رو، هرمز پرموده را با هدیه های خسروانه به توران گسیلاند و تخت پیشین خاقانی را برایش باز گرداند. پرموده مطابق سالنامه چینی سویشو وصایت ساسانیان را اعتراف نموده، با نام نیلی خاقان بر تخت نشست و تا دم مرگش یعنی سال 603 در قلمرو سابقش حکمرانی نمود. سرحد قلمرو ایران و دولت خاقانی ترک، اساسا دو ساحل رود آمو گردید.  

 

به گفته شادروان اکادمیسین باباجان غفور اف– رییس پژوهشکده خاور شناسی پژوهشگاه علوم شوروی پیشین در کتاب تاجیکان، پایتخت  خافانات غربی در شهر سیابی وادی چو (شهرستان سابق اقبیشیم) در قسمت شمال شرقی ولایت سغد واقع بود.

 

سیاست دولتداری ترک ها اساسا به نظام خراجسِتانی و گرد آوردن لشکر از مضافات زیر دست هنگام جنگ و یورش ها  تکیه کرده، در اصل اکثر سلاله سابق حاکمان و ملکداران محلی را نگاه می داشتند. از این لحاظ در ولایت های بزرگ آسیای میانه – تخارستان، ختلان، سغد، استروشن، فرغانه، چاچ (تاشکنت کنونی)، خوارزم و ...صدها حاکمان محلی و ملکداران خرد و بزرگ پدید آمدند که هر کدام خود را مستقل پنداشته به  نظام دولتی و سیاسی اطاعت نمی کردند. موافق اطلاعات سیاح و واقعه نگار چینی- سیوئن تسزن (تقریبا سال های 639-645) عرض تخارستان نسبت به طولش سه برابر زیاد بوده، به بیست و هفت ملک تقسیم می شود و باشندگانش اساسا یفتلیان می باشند. هر چند این ملک ها از روی اطلاعات ماخذ چینی رسما از خاقان ترک  اطاعت می کردند، هر کدام حاکم و پادشاهی جداگانه و نفوذ و اقتدار خاصه و سپاه افزون داشته است. برای مثال، یکی از ملک های پر اقتدار تخارستان- ختلان بوده، پادشاهی آن شبالا (طبق اطلاعات طبری- اسبال)، در یک  وقت پنجاه هزار لشکر  تهیه کرده  می تواند. (مثل حاکمان ملک هایی مانند شومان، قبادیان، شغنان و وخان).

 

تخارستان در اصل بزرگترین واحد سیاسی و اداری قلمرو ورز رود به شمار می رفت که حاکمان ملک های جداگانه آن عملا دارای نظام خاص اداری و کشورداری و حتا دولتداری جداگانه بودند. مثلا پادشاه چَغانیان – تیشی یکچشمه عنوان «چغانخودات» را داشته در عین حال خود را یغبوی تخارستان می شمرد. تخارستان با پادشاه و ملک و حاکمان سیرشمارش مملکت متمرکز و واحد اداری نظامی به شمار می رفت. به عبارت دیگر،  تخارستان اتحاد دولت های قریب مستقل را تشکیل می داد که حتا هم به کشورهای همسایه و هم به کشورهای دور هیات سفارت می فرستاد».

 

بیهوده نیست که این حاکمان و پادشاهان مستقل و نیمه مستقل از پراکندگی سیاسی و ناتوانی ترکان در تاسیس دولت نیرومند و متمرکز استفاده کرده، با عنوان و لقب های مختلف منسوب کشور خود ملکداری می کردند. سروران مضافات سغد، سمرقند و فرغانه- عنوان اخشید؛ بخارا- بخارا خودات؛ چَغانیان- چغانخودات؛ بدخشان، غور، کابل و خوارزم- شاه؛ استروشن- افشین؛ مرو- مرزبان؛ ختلان و بامیان عنوان شیر داشتند». [یعقوب اف، ب. تاجیکان، ج. 1، ص. 305 ]    

[برگرفته از کتاب از آریان تا سامانیان، جلد سوم، نوشته رحمانف]

 

 

برافتادن و فروپاشی خاقانات: 

پیشتر نوشتیم که ایل آشینا که خاستگاه، تبار و زبان شان یکی از بحث برانگیز ترین مسایل در تاریخ است، در 552 میلادی توانست با همپیمان  شدن با قبایل باشنده آلتای به ویژه تیله ها، دولت ژوژان ها را براندازد و شاهنشاهی بزرگی را پی بریزد که در آینده خاقانات تورک نام گرفت. خود ایل حاکم هم تورکیوت (تورک) نام گرفت و توانست به زودی  رهبری کنفدراسیونی از قبایل گوناگون را در پهنه آسیای مرکزی به دوش بگیرد که عبارت بودند از تیله ها،  اوسون ها، دولوها، نوشی بی ها (در هفترود)، اویغورها (در تورکستان خاوری)، سغدی ها (در آسیای میانه) و... همچنین نوشتیم که در آینده نام تورک شامل بیشتر قبایل زیر فرمان آشینایی ها گردید.  

 

همچنین نوشتیم که به سال 603 امپراتوری پهناور خاقانات به دو بخش خاوری و باختری فروپاشید. به سال 658، خاقانات غربی زیر ضربات سهمگین نیروهای مشترک چینی و خاقانات خاوری بر افتاد. سر انجام، دولت خاقات خاوری هم در اثر ترفندهای چین بر افتاد. اما در سال 698 (به گزارش منابع دیگر 678)، اوچئلیک  Uchelik- رهبر اتحادیه قبیله یی تورگش  Turgesh دولت نو تورکی را پی ریخت که خاقانات تورگش نام گرفت. این دولت هم تا 766 (بر پایه گزارش منابع دیگر 745) دوام آورد. اما به زودی از پهنه گیتی ناپدید شد. بقایای خاقانات غربی هم با سرازیر شدن اعراب از پا افتاده و سر انجام به دست اسماعیل سامانی نابود گردید.

 

چگونگی برافتادن و فروپاشی این شاهنشاهی پهناور، رشته یی است که سر درازی دارد. فشرده داستان چنین است که با گذشت زمان، خاقانات آهسته آهسته آغاز به از دست دادن قدرت و توان نظامی خود نمود. مقارن با 634 خاقانات غربی متصرفات خود را در غرب سیردریا از دست داد و دولت وارد یک دوره بحران دیرپا گردید. دلیل اصلی آن مبارزه بر سر قدرت میان سرشناسان اتحادیه های مختلف  قبیله یی بود.

 

در سال 638 قبایل دولو- یکی از شاهزادگان تورک را که نزد ایشان فرستاده بودند، خاقان اعلام کردند. پس از یک جنگ سخت و خونین که میان قبایل دولو و نوشی بی  nushibi  درگرفت، خاقانات به دو بخش فروپاشید. جنگ درون قبیله یی در خاقات هفده سال آزگار به درازا کشید تا هنگامی که سربازان چینی به هفترود در سال 657 یورش آورده جنگاوران شبه نظامی «ده نیزه» را در هم کوبیدند و سراسر تورکستان خاوری را زیر فرمان خود در آوردند.

 (Klyashtorny 1995: 63-64)

 

پس از سرکوب خاقانات شرقی تورک در 630، تورک ها از سوی  امپراتور دودمان تانگ- تایتسزو  Taizong در اوردوس Ordos  جا داده شدند و تبدیل به یکی از ایالات فدرال امپراتوری  شدند. بخشی از اشراف تورکی هم وارد خدمات امپراتوری چین شدند. اما برای توده های اصلی کوچروان، که به اجبار وادار به اسکان در نواحی مشخص شده بودند، شرایط زندگی دشوار و ناگوار شده بود. به همین دلیل هم بود که سر به شورش های فزونشماری برداشتند که رهبری آن ها به دست نوادگان خاقان ها بود. ( Malyavkin 1984: 138-155)

[دلیل این آشوب ها آن بود که توده های کوچرو و دامدار چادرنشین بیشتر در زندگی در دشت ها و دامنه ها با پاده ها و رمه های خود عادت کرده بودند و زندگی در روستاها و شهرها را برای خود زندان می پنداشتند. همین گونه نمی توانستند به  کار و بار سنتی خود که شبانی بود، بپردازند. کارهای پیشه وری شهری هم سازگار طبع شان نبود. این بود که برای رهایی از بند زندگی شهری، سر به آشوب و شورش برداشتند.-گ.] 

 

در سال های 679-681 چنین شورشی را قوتلوغ چوره برپا کرد. او موفق شد اکثریت تورک ها را به سوی خود بکشاند و سپاهیان چینی را یک رشته شکست ها بدهد. در 687  او در راس یک ارتش کوچک اما جنگدیده و سخت سر، تاخت و تازهایی را در استپ های مغولستان  انجام  داد و قبایل تیله به رهبری اویغورها را زیر فرمان خود در آورد.

 

این گونه دولت جدید تورک ها- خاقانات دوم تورک پدید آمد. و به افتخار آن،  قوتلوغ Qutlugh چوره با پذیرفتن لقب ایل تئریش خاقان   Ilterish بنیادگذار دودمان نوی گردید. در چهارچوب اتحادیه نو ساختار سنتی دولت تورکی احیا گردید.

)Klyashtorny 1995a 269-284: 151-152 Gumilev 1967(.

 

اوج شگوفایی دولت نو در عهد کاپاگان Kapagan خاقان (692-716)، بود، هنگامی که تورک ها  تقریبا سراسر گستره آسیای مرکزی را گرفتند. با این حال، در هنگام حمله به آسیای میانه سپاهیان تورک از  اعراب شکست خوردند. به دنبال آن خیزش های قبایل تحت انقیاد و دشمنی های داخلی آغاز گردید که با کشته شدن کاپاگان به پایان رسید. پس از او، برادر زاده اش بیلگی خان را به خاقانی برداشتند او و برادرش -کیول تگین توانستند مدتی در دشت ها فرمان برانند و امپراتور چین را وادار به پرداخت باج و ساو در سال 727 نمودند. اما در دوره بازماندگان شان شکست های تازه و شورش تورگش ها Turgeshes، اویغورها، و باسمئل ها Basmils و قرلوق ها Karluk دولت تورک ها را با باژگونی و فروپاشی رو به رو ساخت  و در 745 خاقانات دوم تورک هم  بر افتاد. این بود که در گستره پهناوری از استپ بزرگ دوره نوی از فرمانروایی دولت های تورکی آغاز گردید.

) Gumilev، 1967: 285-327. Klyashtorny 1995a: 153-154(.

در 651، اعراب به فرمانروایی ساسانیان در پارس پایان دادند، و پس از آن به ورز رود سرازیر شدند و زمین های سغدی آن سوی آمو دریا را   ماوراالنهر Mā warā 'l-nahr خواندند. سغدیان مدت ها در برابر عرب ها ایستادگی کردند، اما در فرجام در 722 از سوی رزمندگان امیر خراسان- امیر سعید آل Harashi شکسته شدند. آن ها با فریب و نیرنگ توانستند آخرین فرمانروای سغدی- دیواشتیچ   Devashtich را از دژ مغ - جایی که او با بقایای ارتش خود پناه گزیده و از آن جا با سرسختی مقاومت می کرد، بیرون بکشند. پس از آن، در منطقه خیزش هایی در برابر فاتحان عرب آغاز گردید (به ویژه در سال های 728-729).

 

هر چه بود، دولت های تورکی با گذشت زمان از میان رفتتند. مگر تاثیر بسیار بزرگی بر گستره آسیای میانه، قفقاز، جنوب روسیه، ایران و روم شرقی بر جا گذاشتند. به ویژه زبان تورکی در گستره پهناوری پخش گردید.

 

هر چند در آینده، به سال 744 میلادی اویغورها یا اویخورها که توده یی بودند برخاسته از تورانی ها (دی ها)، توانستند دولت بزرگ خاقانات اویغور را در گستره مغولستان تشکیل بدهند که تا 840 میلادی دوام آورد و سپس به دست قرغیزها که از خاستگاه شان از دامنه های شمالی آلتای از سرچشمه رود ینی سی سرازیر شده بودند، بر افتاد. اویغورها با گذشت زمان زیر تاثیر تبتی ها، مغولان چینی ها رفتند و با آمیزش با آن ها به عنوان تبار بیخی نوی تبارز نمودند. 

 

همین گونه قرغیزها (که آمیزه یی بودند از دینلین های اروپاییدی و گوگئون های زردپوست)، پس از آن که مدتی دولت بزرگی را تشکیل دادند، سر انجام به هفترود کوچیدند و در این جا مدتی زیر سلطه چینی ها و چهار سده آزگار هم زیر سلطه ژونگارهای مغول قرار گرفتند و با آنان آمیزش یافتند.

 

سر انجام هم خاقانات کیدانی از 907 تا 1125 بر گستره مغولستان فرمان راند.

 

در آسیای میانه، تورکان با گذشت زمان در نبردهای قبیله یی درونی خود پیچیده و در آستانه یورش اعراب بسیار ناتوان شده بودند و شیرازه دولت های شان رو به شاریدگی و از هم گسیختگی گذاشت و به چند خان نشین کوچک تقسیم شده بودند. شمار بسیاری از آنان هم با باشندگان بومی ایرانی زبان آمیزش پیدا کرده و دو رگه شده بودند.

 

در این جا، پرداختن به تاریخ آسیای میانه در دوره میان بر افتادن خاقانات تورک و سیطره یابی عرب ها و در پی آن، روی کار آمدن سامانیان و چگونگی بر افتادن دولت آنان به دست قره خانیان، گنجایش ندارد. مگر، با این هم، بایسته دانستیم آن چه را که داکتر عثمانف در این زمینه به گونه فشرده در کتاب «تاریخ قرغیزستان» آورده است، بیاوریم. او در ص. ص. 105- 106 کتابش در زمینه چنین نگاشته است:

«در میانه های سده نهم، آسیای میانه و آسیای مرکزی در کل، به کارزار مهم ترین رویدادهای سیاسی مبدل گردید که تاثیر شگرفی بر سرنوشت توده های منطقه از جمله قرلُق ها بر جا گذاشت. مبارزات خستگی ناپذیر باشندگان آسیای میانه در برابر اشغالگران عرب، زمینه مساعدی را برای به قدرت رسیدن دودمان سامانی فراهم آورد. درست در همین هنگام بود که پس از بیست سال نبردهای پیگیر، قرغیز های باشنده ینی سی توانستند به سال 840 خاقانات اویغور را که جانشین خاقانات تورک شده بود، براندازند و بر گستره پهناوری مسلط شوند. تنها گروه کوچکی از اویغورها توانستند در تورفان و در ناحیه گانچژو دو دولت کوچک مستقل را تشکیل بدهند.

 

در این حال، خاقان قرغیزها، قرارگاه خود را به اتوکئن منتقل نساخت، با آن که اتوکئن از زمان هونوها در درازای هزار سال پایتخت فرمانروایان کوچیان به شمار می رفت. این بدان معنا بود خاقان ادعای رهبری حتا نمایشی دشتستان ها را نداشت.

 

از این وضعیت، بیلگی قل قادر خان- یغبوی قرلُق ها فرونگذاشت برای بالا بردن پرستیژ دولت خود بهره گیری نکند. در همین سال، بیلگی قل خان لقب خاقان یافت و با این کار آشکارا مدعی  فرمانروایی توده های کوچرو منطقه گردید. همراه با این، روشن است چنین چیزی به معنای فرمانبرداری همه توده های تورکی آسیای مرکزی از قرلق ها نبود. زیرا نیروی واقعی و در نتیجه حاکمیت در آن زمان در دست قرغیزهای ینی سی بود.

 

در همین زمان، فرمانروای سمرقند- نوح ابن اسد سامانی، در برابر تورک های «کافر» اعلام جهاد کرد. [روشن است در هنگام هنوز شمار بسیاری از تورک ها اسلام نیاورده بودند-گ.] او شهر اسفیجاب را در نزدیکی چمکنت (تراز) کنونی، گرفت و آن جا را قرارگاه خود ساخت. به سال 893  اسماعیل ابن احمد سامانی، دست به لشکرکشی بر قرلُق ها زد و شهر تراز را به محاصره کشید. خاقان اوگولچاق قادر خان توانست مدت درازی در محاصره ایستادگی نماید، اما سر انجام ناگزیر گردید شهر را واگذار کند. در نتیجه، سراسر تالاس و بخشی از وادی چو تا شهر مِرکه به دست سامانیان افتاد که به آنان اجازه داد تا به دو هدف مهم دست یابند:  یکی این که منطقه را به مرکز گسترش اسلام در میان «بیخدایان» مبدل نمایند و دوم این که به کان نقره در ناحیه شلجی (در سرچشمه گاه رود تالاس) دست یابند.

 

قادر خان، ناگزیر گردید بگریزد و پایتخت خود را به کاشغر بیاورد و با راه اندازی کارزار پویای رزمی، جلو پیشروی بیشتر سامانیان را به سوی خاور بگیرد. هر چه بود، صد سال آزگار، میان قرلق های تینور-تاو، هفترود و ترکستان خاوری، روند گرد آمدن پیرامون دودمان قره خانیان روان بود که در فرجام توانست نیروی بزرگی را گرد بیاورد و سازمان دهد تا هم سامانیان را براندازد و هم سراسر آسیای میانه را بگیرد.»

 

در این جا نگاهی کوتاهی می افگنیم به نوشته های داکتر عثمانف در باره قره خانیان. اما پیش از آن شایان یادآوری می دانیم که لشکرکشی اسماعیل سامانی به تراز و وادی چو، برای سرنوشت آینده منطقه پیامدهای بس دراماتیکی به همراه داشت. او پس از تصرف تراز، با خود ده هزار (به روایت دیگر پانزده هزار) برده و کنیز اسیر به همراه آورد. برده های جوان را به خدمت نظامی گماشت و دوشیزه های جوان را به عنوان کنیزان میان سران لشکری و کشوری تقسیم کرد. از همین جا بود که اصطلاح غلامان تورک پیدا شد. در آینده همین ها به کرسی های بلند لشکری و کشوری رسیدند و از سوی دیگر زمینه برای آمیزش بیشتر تورک ها با باشندگان بومی فراهم آمد. روشن است پس از گذشت صد سال، نسل نوی پدید آمده بود که دیگر میتیس (دو رگه) بودند یعنی آمیزه یی از تورکان و تاجیکان. پسان ها هنگامی که قره خانیان بر سامانیان تاختند، دیگر چونان بیگانگان شمرده نمی شدند. چون هم مسلمان شده بودند و هم با باشندگان کشور سامانی پیوندهای عمیق خویشاوندی داشتند. رو آوردن قره خانیان به اسلام هم انگیزه های مختلف سیاسی و اقتصادی داشت.

 

به هر رو، بار دیگر رشته سخن را به دست داکتر عثمانف می سپاریم:

«سده های دهم و دوازدهم میلادی، عصر شکوفایی اقتصادی و فرهنگی خاقانات قره خانی در گستره تئنیر-تاو بود. قرغیزهای سده های میان، واژه «قره» را چونان کبیر، بزرگ، نیرومند، توانا، قهرمان،  ناترس، دلیر و...به کار می بردند. این گونه، «قره خان»- یعنی خان کبیر، فرمانروای کبیر.

 

قره خانیان (مسلمان) با اویغور ها (بودایی) دشمنی آشتی ناپذیری داشتند. می دانیم که در دولت قره خانی، جایگاه شامخی را تیره های تورکی چیگیل و یغمه قرلُقی داشتند. خاقان ها برخاسته از همین تیره بودند.

 

جمال قرشی- تاریخ نویس سده های میانه، می نویسد که نیای صادوق (صادق) عبدالکریم قره خان – بیلی قل قادر خان- خاقان قرلق ها بود. این اطلاعات مبنایی به دست می دهد بپنداریم که دودمان قره خانی ریشه های قرلقی داشتند. روشن است که صادق قره خان در آستانه مرگ خود اسلام آورد و پسرش- موسی اسلام را آیین رسمی دولت خود اعلام داشت. منابع تاریخی گزارش می دهند که به سال 960 دو صد هزار خانوار از گروه ها و تیره های گوناگون تورک های باشنده تئنیر- تاو به اسلام رو آورده بودند. در میان ایشان شمار فراوانی هم– قرغیزهای باشنده دامنه های تئنیر-تاو، پامیر، کرانه های دریاچه ایسیک کول و وادی رود تالاس بودند.

 

هر چه بود، بنیادگذار دودمان قره خانی ها، با پهن ساختن گستره زیر فرمان خود، سرزمین های پهناوری را در ترکستان خاوری، تئنیر- تاو مرکزی، هفترود و فرغانه گرفت. در شمال خاوری، مرزهای دولت او تا کرانه های جنوبی دریاچه های بلخاش، ایسیک کول، الاکول تا چوگوچکا می رسیدند. پایتخت وی- شهر بلاساغون بود (که کنون از آن شهرک ویرانه بورانا در حومه توقماق بر جا مانده است). پایتخت دومی او، اوزگن بود.

 

انحطاط دودمان سامانی، که بر آسیای میانه و خوارزم فرمان  می راندند، به عروج قره خانیان مساعدت کرد. به سال 990 هارون بوغره خان از بلاساغون برآمد و بدون برخوردن با کدامین مقاومتی شهرهای تراز و اسفیجاب را گرفت. دو سال بعد، توانست بخارا- پایتخت سامانیان را بگیرد. با این هم ناگزیر گردید عقب نشینی نماید و سپاهیان خود را به کرانه های فراسوی سیر دریا ببرد.   

 

مقارن با این زمان، دیگر کار سامانیان پایان یافته (fait accompli) شمرده می شد. به سال 996  نصر بن علی خان به ماورالنهر حمله کرد.  فرمانروای سمرقند- نوح دوم سامانی، سردار لشکر خود- سِبُک تگین (فرزند آلب تگین- پدر محمود غزنوی) را در برابر قره خانیان گسیل داست. سِبُک تگین که از تیره برسکن ایسیک کول بود، حاضر نشد تا با همتباران خود بجنگد. این بود که به جای جنگ، با آنان بر سر تقسیم گستره دولت سامانی به گفتگو پرداخت. بر پایه سازشنامه یی که میان آن ها عقد شده بود، بخش های شمالی استپ های کاتاوان به قره خانیان و سرزمین های جنوب رود آمو- دقیق تر خراسان و افغانستان، به سبک تگین رسید.

 

سبک تگین، شهر غزنه را پایتخت دولت خود اعلام داشت. از همین رو بود که دودمان او به غزنوی ها یا غزنویان شهرت یافت. از متصرفات پهناور دولت سامانی تنها ساحه کوچکی در وادی رود زرافشان بر جا ماند که در واقع حایلی بود میان متصرفات قره خانیان و غزنویان.

 

  با این همه، حتا وضعیت بس دشوار و سهمگین هم نتوانست سامانیان را وادار سازد تا سر در گریبان فرو برند و در پی چاره کار برآیند و به کشاکش های درونی خود که درست در همین هنگام  بسیار دامنه یافته بود، پایان بخشند. به سال 999 یکی از گروه های متخاصم، امیر منصور سامانی (997-999) را بر انداختند و او را کور کردند. قره خانیان بر آن شدند تا از این رویداد برای نابودی نهایی دشمنان خود، بهره جویند. این بود که به تاریخ یکم اکتبر سال 999  ایلک نصر بن علی به بهانه انتقام امیر سامانی، بخارا را گرفت و آخرین امیر سامانی را به زندان افکند و سرزمین او را به قلمرو خود ملحق گردانید و سپس با گذاشتن پادگان هایی در بخارا و سمرقند، پیروزمندانه به اوزگن بازگشت. این گونه قره خانیان با غزنویان هم مرز شدند.

 

سپاهیان قره خانی دو بار در سال های 1006 و 1008 تلاش کردند تا خراسان را که زیر فرمان غزنویان بود، بگیرند. این بود که به آن سوی رود آمو لشکر کشیدند. مگر،  هر دو بار از دست محمود- فرزند و جانشین سِبُک تگین به سختی شکست خوردند. 

 

فرمانروایان بومی قره خانیان، از همان آوان قدرت یابی، پیرامون دو شاخه دودمان خود گرد آمده بودند: بازماندگان حسن بوغره خان و بازماندگان علی ابن سلیمان. در آغاز، وزن سیاسی دودمان علی که سرزمین هایی از کاشغر تا کرانه های رود آمو را در دست داشتند، بیشتر بود اما با گذشت زمان، در سال های چهلم سده یازدهم، موقف علی ابراهیم ابن نصر قوی تر شد.

 

هر چه بود، دولت قره خانیان در واقع از دو خاقانات جداگانه ساخته شده بود- خاقانات شرقی و خاقانات غربی که حاکمان هر بخش القاب و پایتخت های خود شان را داشتند. مرکز خاقانات شرقی- در آغاز بلاساغون (پسانتر- کاشغر) بود. پایتخت خاقانات غربی هم- در آغاز، اوزگن  (پسانتر- سمرقند)... در سر انجام، دولت قره خانیان در اوایل سده دوازدهم میلادی به دست سلجوقیان بر افتاد.»

 

باید گفت که اسکان قبایل چادرنشین و کوچرو در خاور پشته ایران بیخی مسالمت آمیز و به شکل پناهگزین بوده است. این قبایل در دوره سامانیان در دشت های پیرامون شهرها بودو باش داشتند و بیشتر به رمه داری و دامداری و گاهی هم به فروش برده و کنیز از جمع قبایل دیگر مخاصم خود شان اشتغال داشتند و پسانترها به عنوان غلامان وظیفه پاسداری از مرزهای شهرها را در دولت سامانیان به دوش گرفتند.

 

 در دوره اسماعیل سامانی شمار بزرگی از تورک ها در شهر تراز به سر می بردند. استیلای تراز (چمکنت) به دست اسماعیل سامانی موجب شد تا ده تا پانزده هزار اسیر و برده  و کنیز تورک را با خود به سمرقند و بخارا بیاورد. اسماعیل سامانی غلامان تورک را در سپاه خود به خدمت گرفت و از نیروی فیزیکی آنان برای پاسداری و پاسبانی از گستره دولت خود بهره می جست. روشن است برده ها و کنیزها با گذشت زمان با توده های بومی تاجیک (و نیز اعراب) آمیزش یافتند و پس از چندی نسل دو رگه یی را به میان آوردند.

 

 پسان ها آن ها آهسته، آهسته با درایت و کفایت و شایستگی خود، به کرسی های بزرگ نظامی و لشکری دست یافتند. از جمله البتگین و سِبُگتگین بیشتر درخشیدند. فرزند رشید این سردار نامی- محمود غزنوی در غزنه یا غزنین شاهنشاهی بزرگی را پی ریخت. پسان ها دولت سامانی از سوی تورک های قره خانی برافتاد. دولت غزنوی هم به دست غوریان پارسی زبان ایرانی درهم کوبیده شد.

 

 مهم ترین موضوع این است که تورک ها بسیار زود با تاجیک ها یا پارسی زبانان آمیزش یافتند، آیین آن ها یا اسلام را پذیرفتند و فرهنگ آن ها را فرا گرفتند. به گونه یی که در بسا از موارد از خود پارسی زبانان هم بیشتر به فرهنگ ایرانی شیفتگی و دلچسپی نشان می دادند. برای مثال، شاهنشاه محمود با گردآوری چهار صد سخنور در دربار خود نقش برجسته یی در شگوفایی و بالندگی فرهنگ و زبان پارسی دری بازی نمود.

 

 حتا برافتادن دولت سامانی به دست قره خانیان هم بیخی مسالمت آمیز و در اثر یک کودتای سفید بود. روحانیون دولت سامانی با توجه به مسلمان شدن قره خانیان از صدور جهاد در برابر آنان ابا ورزیدند. آن ها به قره خانیان و سامانیان به یک چشم می دیدند و چون قره خانیان بیشتر منافع شان را تامین می کردند، آنان را بر شاه خود ترجیح دادند. قره خانیان که در برابر اویغورهای بودایی «کافر» اعلام جهاد نموده بودند و خود را پاسدار اسلام می خواندند، در نظر روحانیون سامانی بارها از شاهان بیخدای سامانی که در دربارها سرگرم خوشگزرانی و باده نوشی و میگساری و بوس و کنار با زیبارویان بودند، برتر بودند.

 

 این گونه، آمیزش تورک ها و پارسی زبانان یا ایرانیان در اواخر دوره  سامانی به حدی بود که تقریبا تفاوت میان آن ها از میان رفته بود. در دوره خوارزمشاهیان این آمیزش به بالاترین تراز رسیده بود. این گونه، تورک ها بیخی در میان باشندگان بومی اسیمیله شدند.

 

 شایان یادآوری است که پس از استیلای ایران از سوی اعراب، چینی ها هم به سوی ایران تاختند و تا شهرهای بزرگ آسیای میانه پیش آمدند؛ اما از سوی اعراب شکست خورده، پس رانده شدند.

 

در آینده بخشی از تورکان با تاجیک ها و پشتون ها و بخش دیگر شان با پارس ها آمیزش یافتند و این گونه با گذشت زمان تقریبا از صحنه تاریخ ناپدید شدند. با این هم، ترکمان ها که آمیزه یی از تورکان و پارس ها و عرب ها بودند، توانستند مدت ها در سیمای دولت های سلجوقی و خوارزمی و پسانتر صفوی و قاجار ... بر ایران و روم شرقی (بیزانتین) یا عثمانی فرمان برانند.

 

سلجوقیان توانستند امپراتوری روم شرقی یا بیزانس را بگیرند و امپراتوری عثمانی را اساس بگذارند. اما این ها را  دیگر نمی توان تورک خواند، زیرا با گذشت زمان، با توده های بومی چنان آمیزش یافتند و فرهنگ آنان را پذیرفتند که غیر از اشتراک نسبی زبانی، کمتر همانندی یی با تورکان نخستین داشتند. 

 

سلجوقیان پیش از رفتن به سرزمین آناتولی، سده ها در گستره ایران زیسته و با باشندگان آن آمیزش یافته بودند. پسان ها آن ها با کردهای ایرانی تبار، ارمنی ها، سلاوی ها و سامی ها و دیگر اقوام آمیزش یافتند. به گونه یی که کنون بسیار دشوار است از تبار ناب تورکی سخن گفت. هنگامی که سلجوقیان بیزانس را گرفتند، شمار نفوس آن به دوازده میلیون نفر می رسید. در حالی که شمار سپاهیان سلجوقیان از چند ده هزار نفر بیش نبود که تازه بخش بزرگ آن متشکل از یفتلیان و پارس ها و دیگر توده های زیر سلطه بودند. روشن است این ها قطره یی بودند در برابر دریا که با گذشت زمان در میان آن آب شدند.

 

آخرین بازماندگان تورک های غزنوی که سپاهیان محمود غزنوی بودند، هم در جنگ با غوریان نابود شدند. اما آنانی که توانسته بودند، جان به سلامت ببرند، به سرزمین های پشتون های غلزایی (یفتلیان گریخته به جنوب هندوکش که در اثر آمیزش با دراویدی ها و پشتون های درانی پشتو زبان شده بودند) پناه بردند و در آن جا با آنان آمیزش یافتند. از همین رو هم است که در خون پشتون های غلزایی تا بیست درصد هاپلوهای نوع کیو ویژه تورکان دیده می شود. می شود گمان برد که  شاید برخی از آنان با تاجیک های باشنده غزنی هم آمیزش یافته باشند.

 

پسان ها  در اثر آمیزش این ها با مغول ها، هاپلوهای تورکی نوع کیو و برخی از واژگان تورکی به زبان توده آینده- هزاره انتقال یافته باشد. اما درصدی هاپلوهای کیو درمیان برخی از هزاره ها تا 3.5 درصد و در برخی دیگر اصلا دیده نمی شود. شمار واژگان تورکی هم در زبان هزاره ها بسیار نیست. هر چند برخی از پژوهشگران هزاره به اشتباه شماری از واژه های دارای ریشه اوستایی را به تورکی نسبت داده اند و به برداشت نادرستی رسیده اندکه گویا هزاره ها تورک بوده باشند. اما کمترین سند و مدرکی برای تایید این ادعاها نمی توانند ارائه کنند. اصولا از دید علمی نمی توان از روی زبان، خاستگاه تباری کسی را تعیین کرد. شباهت ظاهری هزاره ها با توده های منگولوییدی بحث جداگانه یی است.

در آینده، مغولان بر فلات ایران چیره شدند و بخش بزرگی از سپاهیان چنگیز خان در این دیار برای همیشه ماندگار شدند. آن ها نیز آیین اسلام را پذیرفتند و فرهنگ ایرانی را فراگرفتند و با گذشت زمان در میان بومیان ذوب شدند. با این هم، گروه های کوچکی از آن ها به شکل قبیله ها در دشت ها و دوره ها و دامنه های کوه ها به چرا و کوچروی این گونه، ترک ها یا تورک ها با گذشت زمان با پارسی زبانان یا ایرانیان، اعراب، چینی ها، و مغولان اسیمیله شدند.

 

 از این رو، دیگر از قبایل تورک نماند. هر چند آن ها تاثیر شگرفی از خود در آسیای میانه بر جا ماندند. بسیاری از قبایل تا حدودی زبان خود را هم حفظ کردند. اما اصطلاح ترک تبار (اتنوس ترک) یک اصطلاح بیخی نادرست و بی پایه و غیر علمی است. در جهان کنونی دیگر چیزی به نام تورک تبار وجود ندارد. همان گونه که دیگر چیزی به نام آریایی تبار وجود ندارد.

 

سر انجام هم با برافتادن دولت خوارزمشاهیان به دست مغولان صفحه تازه یی در تاریخ آسیای میانه گشوده شد اما با این هم تورکان به رغم رفتن از صحنه تاریخی توانستند، تاثیر نیرومندی بر زبان و بافتار تباری توده های باشنده گستره پهناوری بر جا بگذارند.

 

امروز به گفته همه دانشمندان بزرگ تورک شناس، واژه تورک مطلقا بار زبانی دارد نه تباری.

 

از نگاه علم ژنیتیک، تورکان با خود هاپلوی کیو را به آسیای میانه و اناتولی و پشته ایران به همراه آوردند. امروز در بیشتر دارندگان این هاپلوها باشندگان خوارزم اند که تا  سی درصد هاپلوهای تورکی دارند. در میان ازبیک های باشنده تاشکنت این هاپلوها تا 14 درصد دیده می شود. سایر ازبیک ها از این هاپلوها اصلا ندارند. ازبیک ها آمیزه یی اند از مغولان و تاجیک ها. شایان یادآوری است که اگر نه دو سوم، دست کم نیمی از کسانی که به زبان ازبیکی سخن می گویند، تاجیک هایی اند که زبان خود را از دست داده اند. به گونه یی که پروفیسور الکساندر کنیازیف نوشته است در امارت بخارا هشتاد درصد باشندگان تاجیک بودند. سیاست دولت شوروی در راستای پارسی زدایی در آسیای میانه موجب گردید که شمار بسیاری از پارسی زبانان در چهارچوب برنامه ریشه کن کردن بیسوادی زبان مادری خود را از دست بدهند.

 

پشتون های غلزایی از این هاپلو ها تا 20 درصد دارند که در اثر آمیزش با سپاهیان محمود عزنوی و تا جایی هم با سپاهیان آمده با بابر بوده است. در میان باشندگان ترکیه این هاپلو تا دو درصد، باشندگان قفقاز 1 درصد، باشندگان شمال ایران 4 درصد، تاجیک ها تا 5.6 درصد و تاتارها تا 2 درصد است. هزاره ها از این هاپلو ندارند. تنها در بین شماری از تیره های هزاره تا 3.5 درصد تثبیت شده است.

 

اما زبان تورکی تاثیر بزرگی بر توده های باشنده آسیا بر جا گذاشته است. امروز زبان شمار بسیاری از اقوام گوناگون از گروه زبان های بایکالی آلتایی است. 

 

در این جا بایسته می دانم سخنان پروفیسور داکتر لئون گومیلیف را در باره تورک ها بیاورم:

«تورک های قدیم به رغم نقش عظیم شان در تاریخ بشریت، بسیار کمشمار و اندک بودند. در  متن تاریخ جهانی، تاریخ تورک ها توده های قدیمی و دولت ایجاد شده از سوی آن ها به این پرسش خلاصه می شود: چرا تورک ها پدید آمدند و چرا از میان رفتند و نام خود را برای بسیاری از توده ها به میراث گذاشتند. توده هایی که هرگز از بازماندگان آن ها به شمار نمی روند».

 

به گونه یی که از نوشته گومیلیف بر می آید، تورک ها توده یی بودند که زمانی پدید آمدند و سپس از میان رفتند (یعنی در میان سایر توده ها ذوب شدند- درست مانند آریایی ها که از شمال آمدند و در میان باشندگان بومی سیاهچرده پشته ایران ذوب شدند و در این حال تاثیر بزرگی بر سرنوشت این پشته بر جا گذاشتند. به گونه یی که کنون دیگر چیزی به نام آریایی نداریم. عین چیز در باره تورک ها صدق می کند. آمدند و رفتند. اما تاثیر بزرگی بر جا گذاشتند و کنون همان گونه که نام آریایی ها (ایریایی ها– ایری ها) بر بسیاری از توپونیم ها و اتنونیم های باشندگان ایران مانده است، عین چیز در باره تورک ها هم  صدق می کند.  به گفته پروفیسور داکتر لئو گومیلیف– واژه تورک کنون صرف بار زبانی دارد.

 

د. گ. ساوینف (DG Savinov) از زیرلایه های «سکایی» و «هونی» در تشکل مجموعه فرهنگی تورکی باستان سخن می گوید. او می نویسد که «[داشته های-گ.] زیرلایه های سکایی و هونی، به تدریج با مدرنیزه شدن و با نفوذ متقابل در یکدیگر، به داشته های مشترک فرهنگ بسیاری از گروه های باشندگان خانات باستانی تورک، مبدل می شدند.  ایده تداوم فرهنگ باستانی کوچروان نیز در آثار هنری و سازه های آیینی بازتاب یافته اند.

 

از میانه های سده ششم میلادی، منطقه راندمان میانی رودهای سیردریا و چو، ترکستان نام گرفتند. در شالوده این نامجا (توپونیم)، «تور»- نام مشترک قبیله یی مردمان کوچ نشین و نیمه کوچ نشین باستانی آسیای مرکزی، گذاشته شده است. نوع کوچی دولت در روند  چند سده، شکل غالب سازمان قدرت در دشت های آسیایی بوده است. دولت های کوچی، با جایگزین شدن یکدیگر، در اورآسیا از میانه های هزاره یکم پیش از میلاد تا سده هفدهم وجود داشته اند.

 

به سال های  552-745 در آسیای مرکزی، خاقانات تورک فرمان می راند.

 

در سده های پنجم- هشتم میلادی، قبایل تورکی کوچرو- بلغار، که به اروپا آمده بودند، شماری دولت ها را پی ریختند، که از جمع آن ها، دیرپا ترین شان  بلغاریای دانیوب در بالکان و بلغاریای ولگایی در حوضه رودهای ولگا و کاما بود.

 

در سال های  650-969 میلادی، در گستره قفقاز شمالی، منطقه حوضه رود ولگا و کرانه های شمال خاوری دریای سیاه، خاقانات خزر فرمان می راند. در سال های دهه 960، این دولت را سردار سویاتوسلاو (Svyatoslav)- شاهزاده دولت روسی کییف، در هم کوبید. پِچِنِگی ها (Pechenegs) که در نیمه دوم سده نهم از سوی خزری ها رانده شده بودند، در کرانه های شمال دریای سیاه جا گرفتند و تهدیداتی را متوجه امپراتوری بیزانس و دولت روسیه قدیم  گردانیدند. اما در 1019، از شاهزاده کبیر- یاروسلاو شکست خوردند.

 

در سده یازدهم، پولوی ها یا پولوفتسی ها (Polovtsi) جایگزین پچنگی ها در استپ های روسیه، می گردند که در سده سیزدهم به دست مغول ها و تاتارها درهم کوبیده می شوند و به انقیاد آنان در می آیند. بخش باختری امپراتوری مغول- اردوی زرین، عمدتا دولتی گردید با جمعیت تورکی.

 

در سده های پانزدهم- شانزدهم میلادی، قلمرو زیر فرمان مغول ها و تاتارها به چند خان نشین مستقل فرو می پاشد، که بر شالوده آن ها، شماری از توده های تورکی زبان مدرن تشکل می یابد.  

 

تیمور لنگ در اواخر سده چهاردهم میلادی در آسیای میانه امپراتوری خود را بنیاد می گذارد، که با مرگش در 1405 میلادی به سرعت از هم فرومی پاشد.

 

در اوایل سده های میانی، در گستره میانرودان آسیای میانه، باشندگان تورکی زبان مسکون و نیمه کوچرو شکل گرفتند که با سغدی ها، خوارزمی ها و باکتریایی های ایرانی زبان در تماس های تنگاتنگ بودند. روندهای پویای تعامل و تاثیرگذاری متقابل، به پدیدآیی همزیستی تورکی- ایرانی انجامید.  

 

هنوز در میانه های هزاره یکم میلادی، گروه های جداگانه تورکی آغاز به رخنه در قفقاز جنوبی نمودند. نفوذ تورکان به قلمرو آسیای صغیر (قفقاز جنوبی، آذربایجان و اناتولی) در میانه های سده یازدهم میلادی آغاز شده بود (در دوره سلجوقیان).

 

یورش سلجوقیان با ویرانی و نابودسازی بسیاری از شهرهای جنوب قفقاز به همراه بود. در سده های یازدهم و چهاردهم میلادی، باشندگان مناطق خاوری قفقاز جنوبی، به دلیل تاخت و تازهای تورک های اوغوز و تاتارها و مغولان، تورکی زبان شدند. در نتیجه فتوحات تورکان عثمانی در سده های سیزدهم و شانزدهم، در مناطق گسترده یی در اروپا، آسیا و افریقا، امپراتوری بزرگ عثمانی به میان آمد.  اما این دولت بزرگ سر از سده هفدهم رو به انحطاط گذاشت. عثمانیان، با استیلای اکثریت باشندگان بومی، خود به اکثریت تباری در آسیای صغیر مبدل گردیدند.

 

در سده های شانزدهم- هژدهم میلادی، در آغاز دولت روس، و پس از آن (پس از اصلاحات پیتر کبیر)، امپراتوری روسیه، بیشتر سرزمین های در گذشته زیر فرمان اردوی زرین را، که در آن ها دولت های تورکی حاکم بودند (خان نشین های قازان، آستاراخان، سایبیریا، کریمه و اردوی نوگای (Nogai) ) گرفتند.

 

سر از آغاز سده  نزدهم، روسیه شماری از خانات آذربایجانی شرق قفقاز جنوبی را گرفت. همزمان با آن، چین خان نشین جونگار را که در پی جنگ های سخت با قزاق ها، از پا درآمده بود؛ تصرف می نماید. پس از الحاق سرزمین های آسیای میانه و خانات قزاق و خوقند به روسیه، امپراتوری عثمانی و خان نشین خیوه، تنها کشورهای تورکی در جهان بودند.

 

عثمانی ها که از تیره سلجوقیان بودند، توانستند امپراتوری بیزانس یا روم شرقی را بگیرند و تا جنگ جهانی اول در آن سرزمین فرمان رانند. 

 

در توران خاوری (مغولستان) و ترکستان خاوری هم پس از بر افتادن خاقانات تورگش، قدرت نخست به دست اویغورها و سپس قرغیزها رسید. اما چینی ها توانستند دولت های آن ها را یکی پی دیگری بر اندازند. سر انجام هم بار دیگر مغولان در دوره های قره ختایان (کیانیان) و دوره چنگیز خان به فرمانروایی رسیدند و دوره اردوها و ایل خانیان فرا رسید. در ترکستان خاوری هم پس از چندی جونگارها که از بازماندگان مغول ها بودند، برای چهار سده پی در پی فرمان راندند.  

 

در آسیای میانه و ایران پس از ایل خانیان  نوبت به تیمور کورگانی رسید و دودمان تیموریان به قدرت رسیدند که امپراتوری پهناوری را تشکیل دادند. اما پس از چندی از میان رفتند.

 

پس از تیموریان، در آسیا چهار دولت تورکی زبان روی کار بود:  در آسیای میانه- خان های ازبیک به رهبری شیبانی خان، در ایران-  صفویان، در هند- دودمان بابری و در سرزمین بیزانس یا روم شرقی پیشین- عثمانیان. اما صفویان توانستند شیبانیان را براندازند و پس از آن در آسیای میانه خان های کوچک بومی روی کار آمدند که تا افتادن آسیای میانه به دست روس ها در سه واحد سیاسی بسر می بردند: امارت بخارا، خان نشین خیوه و خان نشین خوقند. در این هنگام قرغیزها زیر فرمان جونگارها بودند و قزاق ها خان های کوچک خود شان را داشتند.  

 

در سده هژدهم دولت صفوی ایران به دست پشتون ها بر افتاد اما نادر افشار که از ترکمانان افشاری بود، توانست پشتون ها را سرکوب کند و شاهنشاهی بزرگی را برپا دارد و خان های پشتون، بابریان هند و خان های آسیای میانه را زیر فرمان خود بیاورد. اما خوش درخشید اما دولت مستعجل بود. پس از او قدرت در ایران خاوری (خراسان) به دودمان درانی پشتون رسید و در ایران غربی قاجاریان به قدرت رسیدند. تا این که در کودتای 1921 قدرت به دست رضا خان افتاد و گلیم هزار ساله فرمانروایی تورکی زبانان در ایران از هم پیچیده شد.

 

در فرجام هم هند به دست انگلیسی ها افتاد، مغولستان و آسیای میانه را روس ها  گرفتند و ترکستان خاوری هم به دست دولت چین افتاد. 

 

پس از روی کار آمدن دولت شوروی، این دولت امارت تاجیک نشین بخارا، خان نشین ازبیک نشین خوقند و خان نشین ترکمان نشین خیوه را از میان برد. و به جای آن جمهوری های آسیای میانه را به میان آورد که بیشتر بنا به ملاحظات جیوپولیتیکی به میان آورده  شدند. شوروی ها برای جلوگیری از  تصادم منافع دو دولت بزرگ، میان کشور شوروی و چین حایلی را به نام مغلوستان به میان آوردند. همین گونه در قزاقستان نیز توده های تورکی زبان (قزاق ها) را روی کار آوردند. شوروی ها همین گونه برای این که میان شوروی و ایران حایل هایی داشته باشند، کشورهای تورکی زبان ازبیکستان، ترکمنستان و آذربایجان را ساختند.  در این حال، با پارسی زدایی و ایرانی زدایی، عنصر ایرانی تبار و پارسی زبان را بیخی در گستره آسیای میانه به جایگاه دوم راندند.   

 

این بود داستان فرمانروایی توده های تورکی زبان بر گستره پهناوری در میانه های آسیا که تاریخ بسیار جالب و شگفتی بر انگیز دارد.

 

 

تبصره ها:

1-            آن چه مربوط به واژه «شاه» می گردد، این واژه- «شاه» در کتیبه های پارسی باستان ("xšāyaɵiya" خشایَثیَه) نوشته شده است. این واژه پر بسامد در متون پارسی باستان گویا بر خلاف قواعد آوایی پارسی باستان بوده و آن را مادی دانسته اند. دلیل چیست؟ شکل واژه xšāyaɵiya در زبان آریایی آغازین *kšāi̭ati̭a- بوده هست. ti̭ در این واژه در تحول به ایرانی آغازین به شکل ɵi̭ بوده و این شکل در زبان های اوستایی و مادی باقی مانده. اما در پارسی باستان بر اساس شواهد این ti̭ ایرانی آغازین به ši̭ تحول پیدا کرده است. شاهد این تحول را می توانیم صفت پارسی باستان hašiya- به معنای «حقیقت» تلقی کنیم. این واژه در زبان سنسکریت به شکل satyá- و در اوستایی به شکل haiɵya- هستند. ملاحظه می کنید که در این واژه تحول ti̭ آریایی آغازین به ɵi̭ اوستایی و ši̭ پارسی باستان کاملاً  قابل مشاهده است. پس اگر بخواهیم واژه شاه را بر اساس قواعد نگارشی پارسی باستان بنویسیم، باید به جای xšāyaɵiya  مندرج در کتیبه ها، واژه xšāyašiya را بنویسیم.

 

با این توضیحات دیده می شود که شاد روان اکادمیسین کلیاشتوری بیخی حق به جانب بود که به درستی تشحیص داده بود که کلمه آشینا ریشه ایرانی دارد. همین گونه باید بر اکادمیسین برتلد هم که سال ها پیشتر از او چنین تشخیصی داده بود، آفرین خواند.

 

روشن است دیدگاه  گومیلیف که ریشه آشینا را در همانندی با یک واژه مغولی جستجو نموده بود، از دید زبانشناسی شالوده علمی ندارد.

2-         از دید ریشه شناسی، خاقان در واقع برگرفته از خان است که ریشه آن در دهگان (دهقان) می باشد یعنی دهدار، صاحب ده، بر وزن بایگان، شایگان، خدایگان، رایگان و...  به گمان من، این واژه باید در آغاز یا خان خانان بوده یا خدایگان که در میان توده های ایرانی زبان شرقی رواج  داشته است. پیش از ژوژان ها این لقب در میان پروتوتورک ها و پروتومغولی ها دیده نمی شود. از همین رو می توان گمان برد که ژوژان ها در اثر همسایگی با سغدیان و یفتلیان این لقب را از آنان گرفته باشند.

 

رویکرد ها و سرچشمه ها:

Гумилёв Л. Н. Древние тюрки. М.-Л., Наука, 1967.

Ганиев Р.Т. Восточно-тюркское государство в VI - VIII вв. — Екатеринбург: Издательство Уральского университета, 2006. — С. 152. — ISBN 5-7525-1611-0.

Haussig Н.W. Byzantinische Qullen über Mittelasien in ihrer historischen

Aussage // Prolegomena to the sources on the history of pre-Islamic Central Asia. Budapest, 1979. S. 55-56.

Кляшторный С. Г. Проблемы ранней истории племени тÿрк (ашина). // Новое в советской археологии. / МИА № 130. М.: 1965. С. 278—281.

Kjyashtorny S.G. The Royal Clan of the Turks and the Problem of its

Designation//Post-Soviet Central Asia. Edited by Touraj Atabaki and John O’Kane. Tauris Academic Studies. London*New York in association with IIAS. The international Institute for Asian Studies. Leiden-Amsterdam, P.366-369.

Бернштам А. Н. Никита Яковлевич Бичурин (Иакинф) и его труд «Собрание

сведений…» М.-Л., Наука, 1950.

Зуев Ю. А. Тамги лошадей из вассальных княжеств (Перевод из Китайского сочинения 8-10 вв. Танхуйао, том 3, глава (цзюанъ) 72, стр. 1305—1308)

Савинов Д. Г. Владение Цигу древнетюркских генеалогических преданий и таштыкская культура. // Историко-культурные связи народов Южной Сибири. Абакан: 1988. С. 64-74.

Муратов Б. А. ДНК-генеалогия тюркоязычных народов Урала, Волги и Кавказа. Том 4, серия «Этногеномика и ДНК-генеалогия», ЭИ Проект «Суюн». Vila do Conde, Lidergraf, 2014, илл. ISBN 978-5-9904583-2-1.

Róna-Tas 280.

Frye Richard N. Turks in Transoxiana

Findley 39.

Махпиров В. У. Имена далеких предков / В. У. Махпиров. — Алматы: Инс-т востоковедения МН АН РК, 1997, С.137-138.

С. Г. Кляшторный Из древнетюркской ономастики: царский род «голубых тюрков». // Востоковедение. 19. Филологические исследования. / УЗ СПбГУ № 430. Серия востоковедческих наук. Вып. 35. СПб: 1997. С. 160—163.

Зуев Ю. А. К этнической истории усуней. Академия Наук Казахской ССР Труды Института Истории, Археологии и Этнографии Том VIII, Издательство Академии Наук Казахской ССР, Алма-Ата, 1960.

Муратов Б. А., Суюнов Р. Р. Cаки-динлины, аорсы, Ашина и потомки кланов Дешти-Кипчака по данным ДНК-генеалогии//Proceedings of the Academy of DNA Genealogy Boston-Moscow-Tsukuba Volume 7, № 8 August 2014, С.1198-1226. ISSN 1942-7484, C.1202-1203.

Савинов Д. Г. Народы Южной Сибири в древнетюркскую эпоху Глава II. Раннетюркское время 1. Древнетюркские генеалогические предания и археологические памятники раннетюркского времени (с. 31-40)

Танская династийная история

Ашина // Энциклопедический словарь Брокгауза и Ефрона: В 86 томах (82 т. и 4 доп.). — СПб., 1890—1907.

История Казахстана. Тюркский каганат

Сосанов Кошали. История Казахстана. Справочное пособие. Алматы: «Ол-Жас Баспасы», 2007. — С. 22-23. ISBN 9965-651-56-6.

6окотинова О. С. Гребенюк Ю. П. Методические рекомендации по подготовке школьников к ЕНТ по истории Казахстана. — Алматы, «Институт повышение квалификации и переподготовки кадров системы образования», 2005. — С. 26.

 

Т. В. Зееп. Пособие для подготовки к единому национальному тестированию (ЕНТ) по истории

Казахстана. — Алматы: «Зият Пресс», 2006. — С. 23. ISBN 5-7667-7905-4.

Ein Taagepera "Size and Duration of Empires: Growth-Decline Curves, 600 B.C. to 600 A.D.", Social Science History Vol. 3, 115-138 (1979).

Jonathan M. Adams, Thomas D. Hall and Peter Turchin (2006). "East-West Orientation of Historical Empires". Journal of World-Systems Research (University of Connecticut). 12 (no. 2): 219–229.

Перейти к: 1 2 3 4 Локотинова О. С. Гребенюк Ю. П. Ук. соч. — С. 14-15.

Dr. Cengiz Alyilmaz. On the Bugut Inscription and Mausoleum Complex.

С. Г. Кляшторный, Д. Г. Савинов. Степные империи древней Евразии. Глава V. Памятники письменности тюркских племён Центральной Азии и Сибири в раннем Средневековье. // СПб: Филологический факультет СПбГУ, 2005. 346 с. ISBN 5-8465-0246-6.

Л. Н. Гумилёв. Древние тюрки.

Бичурин Н. Я. Собрание сведений о народах обитавших в Средней Азии в древние времена. — М-Л. АН СССР, Институт этнографии им. Миклухо-Маклая, 1950.

«Менандр Протектор. Фрагмент 45. // Малые поздние историки, 1860. — С. 417.

См. Новая книга Тан. Цзюань 215б

В Викитеке есть оригинал текста по этой теме.

См. Книга Чжоу. Цзюань 50

См. Книга Суй. Цзюань 84

Гумилёв Л. Н. Древние тюрки. — СПб.: СЗКЭО, Издательский Дом «Кристалл», 2002. — С. 576. — ISBN 5-9503-0031-9.

Гумилёв Л. Н. Великая распря в первом тюркском каганате в свете византийских источников // Византийский временник. — 1961. — Т. XX. — С. 75-89.

Ганиев Р.Т. Восточно-тюркское государство в VI - VIII вв. — Екатеринбург: Издательство Уральского университета, 2006. — С. 152. — ISBN 5-7525-1611-0.

Войтов В. Е. Древнетюркский пантеон и модель мироздания в культово-поминальных памятниках Монголии VI—VIII вв. М., 1996

Кусаинова М. А. История Казахстана. — Шың Кітап, 2006. — С. 354. — ISBN 9965-9784-4-1.

Бичурин Н. Я. Собрание сведений о народах обитавших в Средней Азии в древние времена. — М-Л. АН СССР, Институт этнографии им. Миклухо-Маклая, 1950.

http://bezertinov.narod.ru/stat/vech-el.htm

 Менанадр. Малые поздние историки, 1860 год, стр. 313

Табари «Та’рих ар-русул ва-л-мулук» («История пророков и царей»)

Л. Н. Гумилев. Три исчезнувших народа

ТЮРКСКИЙ КАГАНАТ — Sugdiyona Lux Tour — Sugdiyona Lux Tour | Sugdiyona Lux Tour

 Хазарский информограф (Олег Данкир) / Проза.ру — национальный сервер современной прозы

Эпоха тюркских каганатов — Древнейшая эпоха — История — Добро пожаловать в Кыргызстан!

 

Менандра Византийца продолжение истории Агафиевой (отр. 18-20), Менандр

История пророков и царей (гл. XXII), Ат-Табари

Западная политика Тюркского каганата, А. А. Сирбаева

«Вечный Эль» —"Небесные люди" Тюркский мир (Великий Кюктюркский каганат), Р. Безертинов

Этнополитическая история татар, М. А. Усманов

Хазарский информограф, О. Данкир

 

http://webcache.googleusercontent.com/search?q=cache:JWip_BUDRC8J:valerytishkov.ru/engine/documents/document1913.doc+&cd=4&hl=ru&ct=clnk

База микроданных Всероссийской переписи населения 2002 года

Тайны «Чудских городков»

E. H. Parker, A Thousand Years of the Tartars, 1895

Иностранцев К. А. Хунну и Гунны, (разбор теорий о происхождении народа Хунну китайских летописей, о происхождении европейских Гуннов и о взаимных отношениях этих двух народов). — Л.: Издания Ленинградского ин-та живых восточных языков им. А. С. Енукидзе, 1926. — 152+4 с.

Ганиев Р.Т. Восточно-тюркское государство в VI - VIII вв. — Екатеринбург: Издательство Уральского университета, 2006. — С. 152. — ISBN 5-7525-1611-0.

 

http://slovari.yandex.ru/~книги/БСЭ/Узбеки/

Перейти к: 1 2 ENCYCLOPÆDIA BRITANNICA (англ.)

Согдийские тексты с горы Муг. Чтение, перевод, комментарий. Выпуск II. Юридические документы и письма. Чтение, перевод и комментарии В. А. Лившица. М., 1962.   

 

آثار سرگی گریگوریویچ کلیاشتورنی 1928-2014:

مدیر بخش تورک شناسی و مغول شناسی در شعبه سانکت پتربورگ پژوهشکده خاورشناسی پژوهشگاه علوم شوروی پیشین و روسیه، از سال 1963 تا 2005 و مدیر بخش آسیای مرکزی و آسیای جنوبی همین پژوهشکده از 2005 تا 2013: 

 

Кляшторный С. Г. Древнетюркские рунические памятники как источник по истории Средней Азии / С. Г. Кляшторный. — М., 1964.

Кляшторный С. Г., Колесников А. А. Восточный Туркестан глазами русских путешественников (вторая половина XIX в.) / С. Г. Кляшторный, А. А. Колесников. — Алма-Ата: Издательство «Наука» Казахской ССР, 1988.

Кляшторный С. Г., Колесников А. А., Басханов М. К. Восточный Туркестан глазами европейских путешественников / С. Г. Кляшторный, А. А. Колесников, М. К. Басханов; Институт уйгуроведения АН КазССР. — Алма-Ата: Гылым, 1991. — 184, [16] с.

Кляшторный С. Г., Султанов Т. И. Казахстан: Летопись трёх тысячелетий / С. Г. Кляшторный, Т. И. Султанов. — Алма-Ата: Рауан, 1992. — 376 с.

Кляшторный С. Г. История Центральной Азии и памятники рунического письма / С. Г. Кляшторный; Филологический факультет СПбГУ. — СПб., 2003. — 560 с. — (Азиатика). — 1 000 экз. — ISBN 5-8465-0106-0. (в пер.)

Кляшторный С. Г., Султанов Т. И. Государства и народы Евразийских степей: Древность и средневековье / С. Г. Кляшторный, Т. И. Султанов. — СПб.: Петербургское Востоковедение, 2004. — 368 с. — (Orientalia). — 1 500 экз. — ISBN 5-85803-255-9. (в пер.)

Кляшторный С. Г., Савинов Д. Г. Степные империи древней Евразии / С. Г. Кляшторный, Д. Г. Савинов; Филологический факультет СПбГУ. — СПб., 2005. — 352 с. — (Исторические исследования). — 2 000 экз. — ISBN 5-8465-0246-6. (в пер.)

Кляшторный С. Г. Памятники древнетюркской письменности и этнокультурная история Центральной Азии / С. Г. Кляшторный; Институт востоковедения РАН, Санкт-Петербург. филиал. — М.: Наука, 2006. — 592 с. — (Восток: Общество, культура, религия). — 1 200 экз. — ISBN 5-02-027060-1. (в пер.)

Кляшторный С. Г., Султанов Т. И. Государства и народы Евразийских степей: От древности к Новому времени / С. Г. Кляшторный, Т. И. Султанов. — СПб.: Петербургское Востоковедение, 2009. — 432 с. — (Orientalia). — 1 000 экз. — ISBN 978-5-85803-411-7.

Кляшторный С. Г. Рунические памятники Уйгурского каганата и история евразийских степей / С. Г. Кляшторный. — СПб.: Петербургское Востоковедение, 2010. — 352 с. — 500 экз. — ISBN 978-5-85803-433-9. (в пер.)

 

 

 

بخش چهارم 

 

آسیای میانه از استیلای اعراب تا سلطه روس ها 

 

(برگرفته از کتاب خاستگاه و پرورشگاه تاجیک ها، نوشته داکتر شیشف):

 

«عرب ها با سرازیر شدن به فرارودان، ناگزیر گردیدند با شمار بسیار متصرفات خورد و بزرگ سر و کار پیدا نمایند که میان آن ها نبردهای پیوسته یی روان بود و دارای لایه های جنگجو و دلاور مگر بیخی بی سر و سامان بودند. در چنین اوضاعی، نتیجه مبارزه نمی توانست تردید برانگیز باشد. در مقایسه با کشاکش های بومی، کشاکش ها میان خود عرب ها و حتا دشمنی میان قبایل شمالی و جنوبی عربی نمی توانستند اهمیت داشته باشند.

 

تا جایی، پیروزی اعراب به یاری خود باشندگان بومی به دست آمده بود (که به دلیل دشمنی و همچشمی با یک دیگر، برای زدن دشمنان شان، با اعراب همدست می شدند-گ.) قانون معروف عمر که بر اساس آن تنها مومنان حق داشتند سلاح حمل نمایند، در آسیای میانه کاربردی نداشت. قُتَیبه و دیگر فاتحان عرب در لشکرکشی های خود از باشندگان یک جا در برابر باشندگان دیگر جاها بهره می گرفتند.

 

دلیل کند بودن فتوحات تا جایی این بود که خود عرب ها زمان درازی به گرفتن غنایم و باج و خراج بسنده می کردند و در پی استیلای کلی سرزمین ها نبودند و از سوی دیگر موانع طبیعی هم در این امر نقش داشتند.

 

به سال 712 هنگام لشکرکشی به سمرقند، بخاراییان و خوارزمیان از ته دل به هواداری از قتیبه جنگیدند، به گونه یی که اخشید گوریک به سپهدار عرب گوشزد کرد که او تنها به یاری «برادران و خویشاوندان» دشمنانش، بر آنان پیروز گردید.

 

قتیبه (705-715) با مستقر ساختن پادگان های عربی در مناطق عمده مسکونی، به استیلای کامل این سرزمین آغاز کرد. با این هم، به گونه نهایی ماوراالنهر تنها در عهد دودمان عباسیان که در نیمه سده هشتم برجای امویان نشستند، تسخیر گردید. قتیبه در بخارا، سمرقند و برخی دیگر از جاها مسجدهایی ساخت و باشندگان بخارا را وادار گردانید تا نیمی از خانه های شهرستان را برای اعراب واگذار گردند. بر پایه یک روایت، سمرقندیان می بایستی بیخی شهر خود را که به دست اعراب افتاده بود، ترک می گفتند. طرفه این که قتیبه برای توجیه این کار، آیاتی از قرآن را برخواند و داستان بربادی و تباهی (هلاکت) قوم هود و ثمود را آوند آورد. 

 

به سال 713 قتیبه با سپاهیان خود تا خجند و حتا تا ژررلش در فرغانه که در کرانه راست رود سیر در شمال باختری نمنگان دارد، رسید. او در بسیاری از مناطق در فرغانه والیان عربی گماشت. خجند که در گرهگاه راه ها واقع است و نقش بی چون و چرا یی در سرنوشت های توده ها هنگام استیلای آسیای میانه از سوی اعراب داشت. این شهر یکی از شهرهای بزرگ ماوراالنهر با دژ (حصار) بزرگ، شهرستان و رباط بود. در دژ (حصار) زندان و در شهرستان مسجد جامع داشت. در رباط در میانه میدان- کاخ شاهی واقع بود. شهر به انگورستان (تاکزارها)، و باغ ها و بوستان های خود می بالید. باشندگان پیرامون شهر نمی توانستند نیازهای شهریان را برآورده سازند و از این رو، گندم برای شهر باید از فرغانه و اوسروشنه آورده می شد.

 

راه اصلی از خجند به کتل تریک- دَوَن از طریق نقطه آخری فرغانه- اوزگند از بخش جنوبی فرغانه از طریق شهرها زیر می گذشت: کنِد (کند بادام)، سوخ، ریشتان، زنده رفش وکوبه (که هر یک از دیگری به اندازه یک روز (منزل) مسافه داشت).

 

به رغم آن که فرغانه تنها در سده نهم به گونه نهایی به دست مسلمانان افتاد، در دور و بر اندیجان اماکن مقدسه اسلامی ساخته شده بود. خجند از سوی شمال از یورش های ترک ها با مانع دوگانه یی مصوون بود: رود سیر نزدیک ترین مانع به سوی خجند بود. وادی چرچیک از سوی شمال با دیواری که از کوه های سایلیک تا کرانه های سیر دریا ساخته شده بود؛ در امان بود. بقایای این دیوار تا کنون به شکل یک خاکریز بر جا مانده اند که بومیان همانند خاکریز بخارا آن را به نام کمپیر دوال (دیوار) می خوانند.

 

 

هنوز در سده هشتم خجندیان ناگزیر گردیدند در خیزش های باشندگان در برابر تسلط اعراب که دیگر از مقاومت ترک ها در برابر عرب ها محروم شده بودند، شرکت ورزند. این گونه، به سال های 721-722 سغدی ها که در برابر عرب ها دست به شورش یازدیده بودند، همانا دهقانان و بازرگانان پولدار میهن خود را ترک دادند.

 

پادشاه فرغانه به آنان وعده سپرد تا زمین هایی را در ناحیه اسفره برای شان واگذار نماید مگر پیمان شکنانه به آن ها خیانت ورزید و آنان را در برابر عرب ها تنها گذاشت. گریزیانی که در خجند به محاصره عرب ها افتاده بودند، ناگزیر تسلیم شدند، و تعهد سپردند بدهی های خود را از بابت خراج بپردازند. پس از واگذاری شهر، عرب ها با بهانه گیری به پیمان پشت پا زدند و سغدی ها را ناجوانمردانه و ستمگرانه کشتند. با همین گونه پیمان شکنی، آن ها همه دژها و آبادی ها را در وادی های زرافشان و رود قشقه دریا گرفتند و بیخی سیطره خود را پهن نمودند.

 

به سال 724 عرب ها بار دیگر به ماوراالنهر لشکرکشی نمودند و تا فرغانه پیش رفتند، مگر در راه بازگشت از سوی ترک ها درهم کوبیده شدند و با دیدن زیان های سنگین باز گشتند. ترک ها در آن هنگام میان عرب ها و چینی ها آغاز به جا به جایی نموده بودند. سولو- رییس قبیله تیورگیش ترک با گرفتن سراسر بخش غربی آسیای میانه دولت نیرومندی را بنیاد گذاشت که بر پایه منابع عربی تا سال 737 و بر پایه منابع چینی تا سال 738 دوام کرد. سولو با در دست گرفتن سراسر بخش غربی آسیای میانه، نمی توانست بدون مبارزه ماوراالنهر را به عرب ها واگذار نماید. هرگاه عرب ها به سغد چونانِ «بوستان امیر المومنین» نگاه می کردند، برای ترک ها نیز داشتن منطقه غنی و بارور اهمیت به سزایی داشت. سولو طی سراسر دوره پادشاهی خود، از دهقانان شورشی در برابر عرب ها پشتیبانی می کرد و به عرب ها چنان زیان هایی رساند که به او القابی چون «ابو مزاحم»، فیل و غژگاو داده بودند.

 

هتراس- والی خراسان، به سال 728 در پی دعوت باشندگان ماوراالنهر به اسلام گردید. به سمرقند دو نفر مبلغ (مسیونر) گسیل گردید: یک عرب و یک پارسی. در این حال، والی به آنان وعده داد که از کسانی که تازه به اسلام رو بیاورند، مالیات گرفته نخواهد شد. دستاوردهای موعظه ها فراتر از همه انتظارات از کار برآمدند و ناخشنودی و ناخرسندی برابری را هم در میان خزانه  داران و هم در میان دهقانان بر انگیخت. دهقانان در حفظ ساختار اشرافی (اریستوکراسی) ذینفع بودند و از همین رو، نمی توانستند در قبال گسترش آیین نو که در این هنگام هنوز بار دمکراتیک خود را از دست نداده بود، بی تفاوت بمانند.

 

خود هتراس دریافت که «توان مسلمانان در حراج است» و دستور داد از مالیات تنها نومسلمانانی را معاف بدارند که ختنه را بپذیرند، مقررات اسلامی را به جا بیاورند و بتوانند قرآن بخوانند. به او پاسخ دادند که باشندگان بومی به راستی اسلام را پذیرفته اند و آغاز به ساختن نیایشگاه ها (مسجدها) نموده اند و این گونه، همه عرب شده اند و کسی نمانده است که از وی مالیات گرفته شود. وانگهی تصمیم گرفته شد : «مالیات را از کسانی بستانند که از آنان در گذشته گرفته می شد».

 

در پی این فرمان، خیزش سراسری رخ داد. همه سغد در برابر عرب ها به پا خاستند و ترک ها را به کمک فرا خواندند. طرفه این که باشندگان بومی به پیروی از پارسیان بیشتر به پذیرش آموزه های شیعیان متمایل بودند چون آن ها با مبارزه از حق ملی و بازماندگان او، با این کار در اپوزیسیون حاکمیت عرب که پارسیان آنان را دوست نداشتند، ایستاده بودند.

 

همزمان با ناآرامی های درونی، ماوراالنهر با خطر بزرگی از سوی دشمن بیرونی رو به رو بود. به سال 748 چینی ها بار دیگر در فرغانه و شاش [(تاشکنت)] پدیدار شدند. زیاد بن صالح- سپهدار ابومسلم که تازگی ها خیزش شریک را درهم کوبیده بود، در ماه جولای 751 سپاهیان چینی را به فرماندهی گانو- سیان- چژی در هم شکست. این نبرد در تاریخ ترکستان سرنوشت ساز بود. چون تعیین کرد که کدام یک از دو فرهنگ چینی یا مسلمانی به سرزمین فرارود چیره گردد.

 

چون حاکمیت عباسیان شالوده ملی نداشت، برای حفظ آن گاردی متشکل از بیگانگان، بیشتر از بردگان ترک خدمت می کردند. شهروندان عبارت بودند از توده هایی که مکلف بودند به دولت پول بپردازند. وظایف والیان مناطق، به ویژه والی خراسان که کماکان ماوراالنهر تابع آن بود، هم گردآوری مالیات بود.

 

بار دیگر، درست همانند دوره ساسانیان، پسر رییس دولت در راس منطقه گماشته شد که دلیل آن همو اهمیت خراسان بود- جایی که مبارزه با دشمنان خارجی و داخلی دشواری بزرگی را به همراه داشت. وظیفه والیان، تحکیم ساختار دولتی با روحیه سنت های ساسانیک، متحد ساختن همه هواداران نظم و آرامش، رام ساختن عناصر ناآرام و سرکش و جنگ با تیول ها و متحدان شکست ناپذیر و دشت نورد و چادر نشین آنان بود.

 

باشندگان این سرزمین از حاکمیت مسلمانان و برقراری کامل امنیت خارجی و داخلی آن تنها هنگامی اطاعت کامل کردند که در راس سرزمین به جای والیان تعویضی، فرمانفرمایان ارثی از اریستوکرات های بومی (طاهریان) که با شرایط بومی خوب آشنا و برخوردار از اعتماد باشندگان بودند، گماشته شدند. بیگمان، روشن است که این فرمانفرمایان بیشتر به خاطر منافع خلافت برای منافع خود عمل می کردند و از همین رو وابستگی آنان به خلفا بیشتر اسمی بود.

 

در باره شورش رفیع بن لیث به سال 806 یاد آور می شویم. روشن نیست رفیع از چه راه هایی توانست باشندگان بومی را به سوی خود بکشاند، والی سمرقند را بکشد و این شهر را بگیرد. باشندگان نَسَف خود فرمانفرمای شاش را با ترک های وی نزد رفیع فرستادند. افزون بر این، یعقوبی- باشندگان فرغانه، خجند، توقز-اوغوز، کرلوک ها و تبتی ها را هواداران رفیع می خواند که به او دسته های کمکی گسیل داشتند. شورش تنها به سال 810 پس از این که تورک ها به سال 809 او را تَرک گفتند، سرکوب گردید و رفیع به مامون تسلیم شد.

 

واپسین اقدام رزمی بزرگ عرب ها در آسیای میانه که اطلاعات در باره آن تا ما رسیده است،  لشکرکشی سال های 822-823 بوده است بر منطقه اوسروشنه که از جزاک تقریبا تا خجند گسترش دارد.

 

در شمال خاوری عرب ها تا تالاس رسیدند- جایی که به سال 751 سپاهیان چینی را در هم کوبیدند. سپس عرب ها از وادی این رودخانه و از منطقه اسفیجاب (چمکنت و حومه آن) عقب نشستند و اما در دشت کالاس که اسیفیجاب را از شاش (تاشکنت) جدا می کند، دیواری را برای دفاع از یورش های کوچیان برپا نمودند. این دیوار از سر دریا تا کوه سایلیک درازی دارد. بقایای این دیوار تا همین اکنون در دشت ها دیده می شوند.

 

در کل، در مناطق شمالی ماوراالنهر که تنها در سده نهم از اعراب متابعت می کردند، عنصر عربی بیخی پیوند نیافت و خطوط برجسته فرهنگ آریایی در آن بیشتر حفظ گردیده بود.  منطقه اوسروشنه از همین مناطق بود. در آن زمانی که ناقلان عرب به همه دیگر مناطق ره پیدا نموده بودند، در اوسروشنه دیده نمی شدند چون باشندگان آن عرب ها را برای بود و باش در سرزمین خود ره نمی دادند. این گونه، اوسروشنه شایسته توجه ویژه در هنگام بررسی بقایای فرهنگ دیرین است. محل موقعیت پایتخت اوسروشنه را که عرب ها آن را بنجیکنت (پنجیکنت، پنجکنت یا پنجه کنت) می نامیدند، با سخنان زیر جغرافی دان عرب تعیین می کردند: « از ثَبات (سَودات) دو فرسخ (برابر با 6-7 ورست) راه است در همواری ها و سپس پنج  فرسخ در بستر رودخانه که در نزدیکی شهر روان است. در هر سوی راه ها کوه ها واقع اند از دهکده ها د روستاها پوشانیده شده است».

 

از روی این تشریحات و توضیحات، بسیار محتمل است که بقایای پایتخت اوسروشنه را بایسته است ویرانه های دلچسپ در نزدیکی های روستای شهرستان (در حدود 25 ورستی در جنوب باختری اوراتپه) شناخت.

 

دگردیسی های مهم هنگامی رخ دادند که سامانیان که زیر فرمان والی خراسان بودند، به عنوان فرمانفرمایان ماوراالنهر گماشته شدند. در این عهد ماوراالنهر به گونه نهایی تابع حاکمیت مسلمانان زیر حمایت دولت بغداد گردید. به سال 875 نوه سامان- خدات پارسی که مسلمان  گردیده بود، از نزد خلیفه معتمد حکمی را دایر بر فرمانفرمایی سراسر ماوراالنهر به دست آورد. مقارن با این عصر، همچنین نفوذ و تاثیر ترک ها در اداره داخلی ماوراالنهر افزایش می یابد. هنوز در دوره معتصم، گارد ترکی که در بافتار آن باشندگان سغد، فرغانه، اوسروشنه و شاش شامل بودند، چونان یکی از تکیه گاه های تخت گردیده بود. [مولف در این جا اشتباه نموده است. گارد ترکی در هنگام خلافت معتصم (833-842) ، متشکل از ترک ها بود- اسیران رزمی و بردگان و جدا از دیگر سپاهیان که متشکل از ایرانیان متصرفات ماوراالنهر (از اوسروشنه، فرغانه، بخارا، ختلان و...) به سر می بردند. این سپاهیان ایرانی، زیر فرماندهی افشین (خیضر این کاووس)، پسر حاکم اوسروشنه بودند که پسان ها به خاطر تلاش سازماندهی خیزش های سراسری ایرانی در برابر خلافت در سیاهچاله سر به نیست شد.

(نگاه شود: تاریخ طبری، جلد 13، تهران، 1369 ه. خ.، ص. 5804-5930).]

 

این وضعیت به تحکیم نهایی حاکمیت مسلمانان در فرارود مساعدت نمود. باشندگان این سرزمین [از  سوی دستگاه خلافت-گ.] چونان مسلمان مهربان به رسمیت شناخته شدند و خود آغاز به مشارکت در مبارزه در راه اسلام با همسایگان خود – ترک نمودند.

 

با این هم، سامانیان با توجه به خاستگاه اشرافی خود و نظر به وضع خود به عنوان نمایندگان رسمی دولت عربی، نمی توانستند چونان ممثلان تمایلات ملی و دمکراتیک همانند ابومسلم و دیگر «دای» ها  یعنی واعظان شیعی تبارز نمایند. به ویژه اسماعیل بن احمد (892-907) کار بسیاری را در زمینه دولت سازی ماوراالنهر در روحیه مطلق گرایی روشنگرایانه انجام داد. به سال 893 دودمان بومی اوسروشنه سرنگون گردید و این منطقه به متصرفات دولت سامانی ضم گردید. به این عهد ساختمان دولتی ماوراالنهر تشکل کامل می یابد و اطلاعات مفصلی در باره زندگانی اقتصادی باشندگان در دست است. در راس دولت، فرمانروایی مستقل قرار داشت که تنها در برابر خدا مسوول شناخته می شد. تاریخ نویسان پارسی، سامانیان را امیر المومنین می خواندند- لقبی که برای خلفا داده می شد.

 

 تا عهد سامانیان ما هیچ اطلاعی در باره موجودیت گارد خاص فرمانروا (که متشکل از بردگان خریده شده که بیشتر شان ترک بودند، مانند دربار عباسیان) در دولت های خاوری اسلامی در دست نداریم. در دربار اسماعیل و جانشینان وی ما چنین گاردی را می بینیم با آن که «آدم های درگاه»  [«سپاهیان گارد»] در این عهد دارای چنین اهمیتی که در آینده پیدا نمودند، نگردیده بودند.

 

کرسی های بلندپایه لشکری نه تنها به فرمانده گارد، بل نیز به نمایندگان تیره های سرشناس بومی سپرده می شد. در بافتار سپاه، افزون بر ترک ها، دهقانان [پارسی زبانان اشرافی] نیز شامل بودند. روی همرفته، بخش بیشتر باشندگان ماوراالنهر در آن هنگام هنوز سلاح حمل نمی کردند.

 

در عهد سامانیان تنها بخش خاوری خان نشین کنونی بخارا (منطقه خوتَل و چَغانیان)، خوارزم، و متصرفات ترک ها در اسفیجاب در ظاهر وابسته به دولت مرکزی مگر زیر حاکمیت دودمان های بومی مانده بودند. در شهر تومکیت- پایتخت این منطقه به گفته جغرافی دان عرب- «یک دهقان مقتدر» فرمان می راند که حتا از حق ضرب زدن سکه برخوردار بود. نه تنها در سده بیستم، بل نیز در سده یازدهم باشندگان اسفیجاب (سایرم کنونی در جنوب قزاقستان)، طراز و بالاساگون در پهلوی ترکی، به سخن زدن به زبان سغدی ادامه می دادند. (نگاه شود به: و. برتلد، کلیات آثار، جلد دوم، بخش دوم، ص.467). لقب فرمانفرمای اسفیجاب- دهقان به گمان غالب به خاستگاه ایرانی او تاکید می دارد.

 

دودمان سامانی به یاری سازماندهی دولت که در بالا یادآور گردیدیم، توانستند نزدیک به یک سده آزگار در ماوراالنهر به قدرت بمانند. در دوره سامانیان جنبش های شیعی در ماوراالنهر تقویت یافتند. به ویژه در سال اخیر پادشاهی نصر دوم بن احمد (934).

 

تبلیغات شیعی در خراسان– جایی که یکی از مهم ترین اماکن مقدس شیعیان [(مشهد)-گ.] قرار داشت، هیچگاهی پایان نمی پذیرفت و بازماندگان خاندان علی از مدت ها از نفوذ بسیار بزرگی در میان مردم برخوردار بودند. ابزارهای تبلیغات شیعی با تشکیل خلافت فاطمیان در اوایل سده دهم هجری به پیمانه چشمگیری تقویت یافتند. مبلغان فاطمی به خراسان ره یافته و حسین بن علی مروزی را که محمد بن احمد نخشبی از پیروان او بود، به کیش خود کشاندند.

 

گرایش امیر به «بدعت» شیعه گری نمی توانست از سوی روحانیون [سنی] تایید گردد. از این رو، آن ها به متحدان طبیعی خود- به نمایندگان گارد ترکی رو آوردند. این گرایش به آن انجامید که امیر ناگزیر گردید از تاج و تخت به سود پسر خود- نوح دست بکشد. نوح اعلام داشت که به جای لشکرکشی بر ترک های کافر، بایسته است کافران را در کشور خود نابود سازیم و دارایی آنان از خزانه که به امیر بدعت کار می ریزد، گرفته تا.... باید به دست مومنان بیفتد.

 

کشتار بدعت کاران [(شیعیان اسماعیلی)-گ.] در ماوراالنهر و خراسان آغاز گردید- از نخشبی و پیروان سرشناس او گرفته تا ... در این حال، تدبیرهایی روی دست گرفته شد تا همراه بدعت گران (به خاطر دشمنی های شخصی) مومنان کشته نشوند. از همان به بعد، شیعیان در ماوراالنهر تنها چونان پیروان یک کیش زیرزمینی می توانستند وجود داشته باشند.

 

در  عهد سامانیان نفوذ ترکان در فراورد گسترش یافت. ترک ها که از سوی مغولان رانده شده بودند، زمین هایی پیرامون ماوراالنهر را همانند حلقه یی به تصرف خود درآوردند. این است که میان ترکان و باشندگان ماوراالنهر مراودات بس پویایی برقرار می گردد. بازرگانان و مبلغان به دشت ها راه یافتند و همراه با آنان آیین اسلام نیز.

 

برخی از فرماندهان نظامی از جمله بردگان ترک در دوره سامانیان از نفوذ بسیاری برخوردار بودند. برخی از اردوهای اوغوزها (ترکمن ها) بنا به دلایلی گنگی زمین های خود را ترک گفته بودند، با موافقت حکومت در ماوراالنهر بخشی از زمین هایی را به دست آوردند که تنها برای چادرنشینان مساعد بود. در ازای این کار، تعهد سپردند از مرزها در برابر هر گونه یورش های احتمالی پاسداری کنند.

 

شاخه دیگر ترکمان ها زیر فرماندهی سلجوق از هم قبیله یی های خود در ریزشگاه های سیر دریا جدا شدند. سلجوق اسلام آورد و ملکیت های مسلمانان را که در مخاصمت آمیز ترین مناسبات با نوادگان سامان قرار داشتند، آزاد ساخت. سلجوقیان را سامانیان پذیرفتند و در حومه نور (کنون نور آتا در شمال خاوری بخارا) اسکان دادند.

 

در سده نهم میلادی، ایلک های کرلوک (قرلق)، ختن و کاشغر را گرفتند و آغاز به تهدید ماوراالنهر نمودند و سر انجام به سال 999  ایلک نصر بر آن شد که آخرین بقایای حاکمیت سامانیان را در ماوراالنهر از میان بردارد. به گفته یکی از معاصران و شاهدان رویدادها سامانیان بر آن شدند تا که مقاومت نومیدانه یی را در برابر دشمنان نشان بدهند. به دستور حکومت خطیبان مساجد بخارا می بایستی مردم را متقاعد می گردانیدند تا برای دفاع از دودمان فرمانروای خود سلاح بردارند. در آن هنگام، بخاراییان درست مانند دیگر باشندگان ماوراالنهر تنها در صورتی سلاح در دست می گرفتند که هرگاه سامانیان می توانستند جنبش ملی یی را به سود خود سازمان می دادند. در این صورت، ایستادگی مردم می توانست دشواری های جدی یی را برای قره خانیان بیافریند. هر چند هم به دشوار می توانست جلو واژگونی دودمان سامانی را بگیرد. هر چه بود، موعظه های خطیبان هیچگونه تاثیری بر جا نگذاشتند.

 

سامانیان به شمول خود اسماعیلیان هیچگاهی در پی آن نبودند تا اعتماد توده های مردمی را جلب کنند و آنان را به تکیه گاه تخت خود مبدل گردانند. پیگرد جنبش های شیعی که بی تردید دارای بار دمکراتیک بودند، گواه بر این امر اند. ما می بینیم که آموزه های شیعیان در هنگام فرمانروایی آخرین نمایندگان دودومان سامانی در ماوراالنهر پیروان پنهانی یی داشت از جمله پدر و برادر ابن سینای سرشناس.

 

روحانیون سنی نیز نه هوادار دودمان سامانی، بل که متمایل به دشمنان آنان بودند. باشندگان که به موعظه های خطیبان باور نداشتند، به فقیهانی رو می آوردند که خود از آنان پیروی می کردند- یعنی به نمایندگان روحانیت سنتی غیر رسمی که همواره بر مردم نفوذ بیشتری نسبت به خطیبان و امامان گماشته شده از سوی دولت داشتند.

 

به گونه یی که همیشه در چنین موارد پیش می آید، کوچیان خرافاتی که درست چندی پیش به اسلام رو آورده بودند، نسبت به حکومت «بافرهنگ»، پیروان سختکوش و آتشین مذهب و روحانیت برآمدند. مردم بنا به مشورت پیشوایان مذهبی خود فیصله کردند که وقتی کشمکش بر سر مادیات و رفاه دنیوی باشد، بر مسلمانان فرض نیست خود را قربانی چنین چیزی بسازند.»

 

 [بابا جان غفور اف  در ص. 536- 338 کتاب تاجیکان در این باره چنین نوشته است:

«هیچ یک از کوشش های نوح دوم در مورد بسیج نیروهای نظامی کشور در برابر تعرض قراخانی ها نتیجه نبخشید. از بس که ترکان قراخانی بر اثر روابط تجاری با شهرها و مناطق کشاورزی ماوراالنهر به دین اسلام معتقد گردیده بودند، بسیج ساختن اهالی در برابر حمله ایشان تحت شعار غزوات امکان پذیر نبود. سرداران بزرگ نظامی از حمایه نوح دوم خودداری نمودند. ابوعلی بن ابوالحسن سیمجوری، قائم مقام خراسان به طور مخفی با بغراخان قراخانی سازش نموده، لشکر خراسان را برای دفاع ماوراالنهر گسیل نداشت. لشکری که تحت فرماندهی فایق به مقابل بغراخان اعزام گردیده بود، بر اثر خیانت فایق شکست خورد و فایق به اتفاق بغراخان به جانب بخارا حرکت کرد. بدین گونه بود که لشکر قراخانی به مقاومتی رو به رو نیامده، با سهولت بخارا، پایتخت دولت سامانی را ضبط نمود. نوح دوم ناچار شد به آمل بگریزد.

 

مرگ نا به هنگام بغرا خان اوضاع را تغییر داد. لشکر قراخانی با غنیمت زیاد به بیابان های خود برگشت. حادثه سال 992 میلادی نا استواری دولت سامانیان را به طور بارز نشان داد. ابو علی سیمجوری در خراسان و فایق در بلخ علیه نوح دوم قیام نمودند.

 

پس از آن که نوح دوم بار دیگر به بخارا برگشت، دیگر به امید نیروهای خود نمانده، جهت طلب کمک به سبک تگین- حاکم غزنه رو آورد... سبک تگین با لشکر بیست هزار نفری از رود آمو عبور نموده، دفعتا به شهر سبز (کیش)، سپس نخشب (قرشی) وارد شد و از آن جا همراه با نوح بر علیه ابو علی و فایق حرکت کرد. پس از چند محاربه، لشکر ابوعلی درهم کوبیده شده، و آنان به گرگان گریختند. نوح دوم در عوض خدمت مزبور، به سبک تگین لقب «ناصر الدین و الدوله» داد. محمود، پسر سبک تگین  را که در نبردها علیه عصیان گران خدمات شایسته نشان داده بود، نیز مفتخر به لقب سیف الدوله شد و ابوعلی سیمجوری حاکم خراسان منصوب گردید.

 

طی سال های 995-996 میلادی حاکمان ولایات جداگانه سامانی بار دیگر قیام کردند و ترکان قراخانی بار دیگر در فکر اشغال خاک دولت سامانی افتادند. نوح دوم با کمک سبک تگین دیگر باره بر شورشیان پیروز گشت و از تعرض قراخانیان به بخارا جلوگیری کرد. ولی با وجود این، ولایات شمال و شرقی دولت سامانیان واقع در حوزه رود سیردریا را از دست داد. پس از این تاثیر غزنویان در ماوراالنهر بالا گرفت و به اندازه یی رسید که نوح دوم عملا از استقلال در امور حکومت محروم گشت.

 

در 997 میلادی نوح دوم و سبک تگین درگذشتند. منصور بن نوح، پسر نوح دوم (997-999) کاملا زیر تاثیر محمود غزنوی بود. بکتوزون و فایق – حاکمان نیشابور، با قراخانیان سازش کرده بودند. آنان که از مناسبت صمیمانه منصور بن نوح و محمود ترسیده بودند، بر چشمان منصور میل کشیدند و او در سال 999 میلادی از دنیا رفت.

 

عبدالملک دوم بن نوح- برادر منصور با اصرار بکتوزون و فایق به تخت نشست. محمود غزنوی با بهانه ستاندن انتقام منصور، با لشکری به پایتخت سامانیان حرکت کرد و امیر سامانیان را مجبور ساخت که حکومت صفحات شمال افغانستان کنونی را تحت اداره او سپارد. چندی بعد، محمود صاحب تمام خراسان گردید. تنها ماوراالنهر تحت فرمان عبدالمالک بن نوح سامانی ماند. ولی چندی نگذشت که در سال 999 میلادی در اثر ضربه جدید قراخانیان ماوراالنهر، آخرین تکیه گاه سامانیان نیز سرنگون افتاد. نصر ایلاک خان، خان قراخانیان شهر بخارا، پایتخت دولت سامانیان را فتح کرده، عبدالمالک و دیگر نمایندگان خاندان سلطنتی را به حبس گرفت.

 

و. ر. روزین که بار نخست حکایت هلال البسی را از نسخه یی خطی پیدا کرده، به دسترس عموم گذاشت. در این مورد مختصرا ولی خیلی واضح بیان داشته است که شاهد واقعه چنین می آورد: «وقتی که لشکر خان سر درآورد، من در بخارا بودم. آن وقت خطیبان سامانی به منبرهای مسجدهای جامع برآمده، مردن را به جهاد دعوت می کردند و از نام سامانیان می گفتند:

«آخر شما می دانید که ما چطور به شما مناسبت خوب داشتیم و چطور با نرمی معامله می کردیم. اکنون که دشمن به ما تهدید می کند، شما را لازم  است که به ما یاری کنید و بای ما بجنگید. برای به ما مدد رساندن و پشتیبانی کردن ما از خدا برکت بخواهید.»

 

قسمت زیاد اهالی بخارا، مثل (عموما) ساکنان ماوراالنهر با خود سلاح داشتند. مردم این را شنیده، به نزد آن هایی که فقه می خواندند، رفتند و خواهش کردند که در باب جنگ کردن یا نکردن به آن ها فتوی دهند. لیکن آنان جنگیدن را منع کرده، گفتند: «اگر خانیان (با سامانیان) در راه دین و مذهب نزاع می داشتند، بر ضد آن ها جنگیدن صواب می بود. چون حالا بین آن ها در تلاش نعمت دنیا زد وخورد به عمل آمده است، خود را نابود کردن و سر به نیست دادن مسلمانان گناه است. طریق زندگی این مردم (یعنی خانیان) خیلی خوب و اعتقاد آن ها بی نقص است. (بنا براین) بهتر است (از هر گونه مداخله) خود داری کرد».

 

ایلئک اعلام داشت که به بخارا می رود. مردم [سردار] فاتح  را با سردی استقبال نمودند. فرماندهان نیروهای مسلح بخاری- بیک توزون و ائنال تگین به پای خود به اردوگاه سردار فاتح آمدند مگر دستگیر و بازداشت شدند. به روز دوشنبه 23 اکتبر 998 ایِلئک بی آن که با مقاومتی بربخورد، بخارا را گرفت و به خزانه دربار سامانیان دست یافت. عبدالمالک و دیگر اعضای دودمان شاهی به سوی چیزگئید رهسپار شدند (به فرغانه)، ایلئک با گماشتن والیانی در سمرقند و بخارا نیز به دنبال شان به آن صوب شتافت.

 

این گونه، در پرتو بی تفاوتی سراسری مردم، دودمان برجسته سامانی واژگون گردید. به دشوار در آن هنگام کسی اهمیت رویداد تاریخی بزرگی را که به فرمانروایی عنصر بومی آریایی [ایرانی] پایان می بخشید، درک می کرد.]

 

با افتادن ماوراالنهر به دست قره خانیان، کارها راه نا به هنجاری و نا به سامانی را پیش گرفت. ساختار دولتی دگرگون گردید. زمینداری و صنایع آغاز به رکود گذاشت. خان ها به شیوه زیستار کوچ نشینی ادامه می دادند. شمس الملک تنها زمستان ها را با سپاهیان خود در حومه بخارا به سر می برد، در این حال، جداّ مراقب بود تا جنگاوران در چادرهای خود بزییند و فضا را برای شهریان را تنگ نسازند.

 

پس از غروب آفتاب، هیچ سپاهی یی نمی توانست در گرد و بر شهر گردش نماید. قره خانیان به رغم داشتن شیوه زیستار کوچروی، این مکلفیت شاهان را انجام می دادند که در شهرها بناهای آباد و بلند و قشنگ و آراسته بسازند و راهسازی نمایند.

 

نگاه پارسیان به شاه همچون فرمانروای یگانه دولت و کشور نیز برای چادرنشینان، که در نظر ایشان شاهنشاهی ملکیت همه عشیره خان شمرده می شد، بیگانه بود. نظام ویژه و کشاکش های درون عشیره یی در دولت قره خانیان گسترش داشت. به همین پیمانه، سیستم شهرک های لشکری(که برای سپاهیان در ازای مواجب شان و یا دست کم پرداخت بخشی از آن به شکل سهمیه های زمینی داده می شد)؛ برای باشندگان بومی زیانبار بود.

 

در دوره مئلیک خان همه آسیای میانه مسلمان تابع یک شهریار بودند. مگر در این هنگام در مرزهای خاوری جهان اسلام، مردمی نزدیک می شدند که برای نخستین بار مسلمانان ماوراالنهر را وادار گردانیدند که حاکمیت کافران بر خود را بپذیرند. قره ختایان یا قره ختاییان (قره کیتان ها، قره کیدان ها- ترک ها) یا ترک های قره کیدانی (قره کیدانیان) که مغولستان را در دست داشتند، حوضه رودبار تاریم را گرفتند.

 

در ربع دوم سده دوازدهم میلادی، ایلوی داشی- سردار کیدانی گریخته از سرزمین کیدانی چین شمالی که در این هنگام آن را چژور چژینی ها گرفته بودند، با سازماندهی لشکری متشکل از گریزیان کیدانی و ترک های قبایل گوناگون، اویغورهای تیان شان خاوری را که به زندگانی شهرنشینی و دهنشینی رو آورده، زمین های حومه تیان شان را هنوز در حوالی 1028 میلادی از دست داده بودند، زیر فرمان خود درآورد.

 

ارتش ایلوی- داشی با فزونی یابی شمار سپاهیان، همپا با پیروزی های بیشتر ترک ها در به دست آوردن متصرفات جنگی جذاب، تیان شان غربی و ماوراالنهر را (با درهم شکستن سپاهیان محمود خان در نزدیکی خجند به سال 1137)  گرفت.

 

ماوراالنهر در این هنگام درگیر نبردهای درونگروهی و خانه جنگی های سهمگین بود. خوارزمشاه می کوشید بر همه این سرزمین ها هژمونی خود را پهن سازد و در این امر از یاری قره ختایان که در وابستگی وسالی (باجگزاری) آنان قرار داشت، بهره مند بود. روشن است خوارزمشاه [مسلمان] نمی توانست زیر وسالی قره ختایان کافر بماند و برای حفظ آبروی خود می بایست نقش آزادیبخش مسلمانان را بازی می کرد. چون در این هنگام، در اوایل سده سیزدهم یکی از گسترده ترین جنبش ها در تاریخ اسلام به راه افتاده بود که سراسر ترکستان خاوری، هفترود (سمی ریچی)، منطقه کولجین و ماوراالنهر را فرا گرفته بود.

 

دولت قره ختایان که مرکز شان در وادی روبار چو بود- جایی که پایتخت بالاساگون قرار داشت، تا سال 1211 (هنگامی که واپسین گورخان قره کیدانی به دست دامادش- کوچلوک خان نایمان  که از سوی مغولان از سرزمین خود رانده شده و نزد کیدانیان پناهگزین گردیده بود، به اسارت گرفته شد)؛ ادامه یافت.

 

کوچلوک بی آن که دست به کدامین لشکرکشی فاتحانه به ترکستان خاوری بیازد، سه یا چهار سال پی در پی (مقارن با سال های 1211 تا 1213 یا 1214) هنگام برداشت گندم به این سرزمین یورش برد و آن را بر باد داد.

 

محمد خوارزمشاه نیز در این هنگام دسته یی را به همان منطقه گسیل داشت. شبیخون ها و یورش های کوچلوک بیخی به مقصد خود رسیدند که باشندگان را ناگزیر گردانید تابعیت خود را نسبت به او ابراز بدارند.

 

با داوری از روی رفتارهای خوارزمشاه در دیگر جاها می توان گمان زد که حضور همزمان دسته های سپاهیان کوچلوک و محمد خوارزمشاه به اتخاذ چنین تصمیمی از سوی باشندگان تنها مساعدت می کردند. به همین پیمانه کم، خوارزمشاه می توانست جلو ستم خشنی را  بگیرد که پس از پیروزی کوچلوک، اسلام در ترکستان خاوری متحمل گردید. محمد خوارزمشاه نه تنها به همباوران و همکشیان کاشغری و ختنی خود کمک نکرد، بل حتا نتوانست مناطق هم آیین شمالی ماوراالنهر خود را در برابر کوچلوک دفاع کند. به گفته ابن اثیر، سلطان دست کم تا 1218 تابستان ها را از ترس یورش های کوچلوک بر ماوراالنهر در سمرقند می گذرانید. سر انجام، باشندگان ایسفیجاب، شاش، فرغانه و کاسانه دستور دریافت داشتند به جنوب غرب بکوچند که پس از آن، این مناطق  از ترس افتادن به دست کوچلوک، تهی از باشنده گردیدند.

 

در رابطه با ایسفیجاب و شاش اطلاعات ابن اثیر بیخی از سوی یاقوت حموی تایید می گردد که عین علت این تدبیر را باز می گوید: چون خوارزمشاه توان نگه داشتن مناطق زیر سلطه خود را نداشت، آن ها را تهی از سکنه ساخت.

 

روی هم رفته، در آستانه تهاجم مغولان، حاکمیت دولتی در متصرفات خوارزمشاه به شدت لرزان گردیده بود. محمد خوازمشاه که به گارد ترکی خود نیاز داشت، بیخی می بایست همه تلاش خود را به خرج می داد تا با آن در صلح و تفاهم به سر برد. سپاهیان اجیر [ترک] یگانه نیروی رزمی خوارزمشاه را می ساختند. او به توده های مردم در سده دوازدهم هنوز به پبمانه بسیاری بیش از پیش به دید نیروی کار می نگریست که آن را می بایستی در فرمانبرداری کامل نگه می داشت.

 

به هر رو، هر چه بود، سپاهیان اجیر [ترک] یگانه تکیه گاه تاج و تخت بودند و شاه از سوی خود می بایستی به آنان نسبت به عناصر مدنی اولویت قایل می شد.

 

سیستم سهمیه های نظامی (دادن زمین به لشکریان به عوض مواجب) که در دوره سلجوقیان نهادینه شده بود، به موجودیت خود ادامه می داد. در یک سخن، ساختار سیاسی شرقی که از سوی عباسیان به میان آمده بود، و در دوره طاهریان و سامانیان بیشتر به تکامل رسیده بود، دیگر با فروپاشی کامل رو به رو بود. مردم که از سوی محمد خوارزمشاه از زیر یوغ کافران نجات یافته بودند، در برابر آزاد سازنندگان خود به پا خاسته بودند و تنها با روان شدن سیل خون سرکوب گردیدند و آرام ساخته شدند.

 

سر انجام مبارزه میان دولتی چنین لرزان و ناتوان و نیروهای تازه نفس چادرنشینان کوچرو که در این هنگام زیر فرمان یکی از بانبوغ ترین سازمانگران رزمی همه اعصار [چنگیز خان] متحد گردیده بودند، از پیش روشن بود.

 

بافتار تباری باشندگان ماورالنهر در آستانه سرازیری مغولان به پیمانه چشمگیری دگرگون گردیده بود. در باره گوناگونی بافتار تباری می توانیم به گونه تقریبی بر پایه ترکیب ارتش داوری کنیم.

خوارزمشاه به پدافند سمرقند- مهم ترین شهر ماوراالنهر، اهمیت ویژه یی قایل بود. روشن است که در این جا بخش بزرگتر سپاهیان وی مستقر بودند. به گونه یی که جنیدی نوشته است، در پادگان سمرقند نزدیک به 110000 سپاهی به سر می بردند که از آنان 60000 تن ترک و 50000 تن تاجیک بودند. به گفته نسفی شمار سپاهیان تنها به چهل هزار نفر می رسید. ابن اثیر تعداد رزم آوران را 50000  نفر نوشته است. جوزجانی همه را به شمول ترک ها، تاجیکان، کوهستانی ها [تاجیک های گلچه یا گرچه] و قرلق ها 60000 می نویسد.

 

عرب ادریسی، در شمار چادرنشینان کوچرو که در پیرامون فرغانه بود و باش داشتند، همچمین از قبچاقیان (خبفتچاق)  و بلغار هم نام می برد. این گونه، دیده می شود که باشندگان بومی ماوراالنهر در آستانه تهاجم مغولان به پبمانه چشمگیری ترکی شده بودند. بالا بودن شمار ترک ها نسبت به تاجیک ها در نیروهای مسلح خوارزمشاهیان به هیچ رو نمی تواند بافتار تباری راستین باشندگان ماورالنهر را در این برهه بازتاب دهد. نخست این که گستره اصلی و پایتخت دولت خوارزمشانیان بیرون از ماوراالنهر قرار داشت. دو دیگر، این که ماوراالنهر (آن هم نه به گونه کامل) از سوی محمد خوارزمشاه تنها چند سال پیش از تهاجم مغولان گرفته شده بود.

 

سه دیگر، این که بنا به سنتی که در دوره خلفای عباسی– مامون و معتصم آغاز گردیده بود، و سپس در سرتاسر سرزمین های نیمه وابسته به خلافت رواج یافته بود، در ارتش خوارزمشاه نیروی اصلی متشکل از عناصر بیگانه بودند و در این مورد مشخص باشندگان دشت قبچاق و به ویژه قبایل کانیگل.... متعلق به مادر پرتوان سلطان- ترکان خاتون.

نه تنها پس از تهاجم مغولان، بل نیز تا تهاجم ازبیکان شیبانی در سده شانزدهم، اکثریت مطلق باشندگان ماوراالنهر- ایرانیان (تاجیک ها) بوده اند که به زبان پارسی سخن می گفتند.

 

تهاجم مغولان به شدت بر ماوراالنهر هم در بعد بدتر شدن رفاه اقتصادی باشندگان و هم در بافتار تبارشناسیک باشندگان بومی تاثیر گذاشت.

 

آغاز محاصره سمرقند را ماه سپتامبر 1219 می دانند. بی تردید مغولان چنگیز خان در تراز بسیار پایین فرهنگی قرار داشتند حتا در مقایسه با هم قبیله یی های خود کئرایت ها و نایمان ها. از همین رو، پس از متحد شدن مغولان، هنوز تا استیلای سرزمین های بافرهنگ لزوم الگوبرداری بسیاری از مردمان مغلوب پدید آمد.

 

نخستین نمایندگان فرهنگی در دربار چنگیز خان بازرگانان مسلمان بودند. امور دفتری و دیوانی در دولت چنگیز خان پس از منکوب ساختن نایمان ها (به سال 1206) پدید آمد. تاشاتون اویغور که کرسی مهر داری خان مایمان در دست وی بود، همین وظیفه را در دربار چنگیز خان پیش می برد. افزون بر این، به او سپرده شده بود تا فرزندان خان را سواد اویغوری و نوشتار بیاموزد. این گونه، نخستین آموزگار مغولان و نخستین کارمندان دیوانی و دفتری شاهنشاهی مغولی، اویغورها بودند.  در آینده کارمندان اویغوری همراه با فاتحان مغولی به کشورهای بافرهنگ هم به چین و هم به کشورهای مسلمان آمدند و موفقانه با بومیان که بارها نسبت به ایشان کارآزموده تر و آگاه تر بودند به رقابت برخاستند.

 

نخستین شهری که در ماوراالنهر آماج گردید- شهر نور بود. شهر اشغال گردید. به خواست سوبود باشندگان شهر را ترک گفتند و باخود تنها چیزهای حیاتی و وسایل زمینداری و چارپایان خود را گرفتند. پس از این، خانه های ایشان از سوی مغولان به تاراج رفت. در ماه فبروری 1220 چنگیز خان به نزدیک بخارا رسید. شهر گرفته شد. باشندگان ناگزیر گردیدند که همه زرادخانه و ذخایر علوفه دژ را که برای سپاهیان سلطان تهیه نموده بودند، به مغولان بسپارند. شهر، پس از تاراج از سوی یورشگران، آتش زده شد. تنها مسجد جامع و چند کاخ که از خشت (آجُر) پخته ساخته شده بود، پا بر جا ماندند.

 

مغولان، در سر راه سمرقند از بخارا، با خود اسیران بسیاری را به همراه می بردند. بر پایه اطلاعات ابن اثیر، سرنوشت این اسیران نگونبخت بس سهمگین بود. آن ها می بایستی پای پیاده پشت سر سواران مغول راه می پیمودند. هر که را که از راه باز می ماند و از پا در می آمد، می کشتند. افزون بر شهریان اسیر، در میان انبوه مردم، بی تردید شمار بسیاری از دهنشینان هم بودند. مغولان در همه سرزمین هایی که می خواستند، آن را بگیرند، برای محاصره، کشاورزان روستاهای پیرامون را به کار وا می داشتند.

در ماه مارچ، مغولان به سمرقند رسیدند. سپاهیان ترک سلطان [(خوارزمشاه)] به مغولان پیشنهاد خدمت کردند- چیزی که  نخست از سوی آن ها پذیرفته شد.  شهر تسلیم شد. دژ جنگی با یورش گرفته شد. پاسداران آن را کشتند. مغولان، سپاهیان ترک سلطان را که در آغاز به  خدمت شان درآمده بودند، در یک همواری به محاصره گرفتند و همه را با همه فرماندهان شان کشتند.

 

آن چه مربوط می گردد به بقیه باشندگان، 30000 صنعتگر را به پسران و خویشاوندان خود دادند. چنگیز خان برای محاصره شهرها به همین شمار نفر نیاز داشت. بقیه را گذاشتند تا به شهر برگردند. در این حال، از آنان  200000 دینار  فدیه رستگاری گرفته شد. پس از آن، چند بار باشندگان را از شهر بیرون راندند. این گونه، شهر تقریبا تهی از سکنه شد.

 

وانگهی رون (نوبت) بیناکنت (نزدیکی سرچشمه رود آهنگران) رسید. مغول ها سپاهیان پادگان شهر را کشتند و از باشندگان صنعتکاران، پیشه وران و جوانان برای کارهای محاصره شهرها با خود گرفتند. از آن جا به سوی خجند رهسپار گردیدند. محاصره خجند یکی از دلچسپ ترین صحنه های تاریخ نظامی است. فرمانده پادگان خجند- تیمور مالک نتوانست در شهر پایداری نماید و با یک هزار رزمجو در یکی جزیره های شسر دریا پنهان گردید. می توان گمان برد که او بایستی در جزیره واقع به فاصله یک ورست پایین تر از خجند گریخته بود. سر انجام، تیمور مالک هر چه بود، ناگزیر گردید جزیره را ترک گوید. شاید ذخایر شهین خانه و جنگ افزار او به ته کشیده بود. شبهنگام او دسته های خود را سوار کشتی ها کرد و زیر پرتو مشعل ها به سوی پایین رودخانه راند. در نزدیکی خجند، هر چه بود، همه بنه و زرادخانه و همه همراهان خود را از دست داد و خود را به تنهایی به خوارزم رساند.

 

در باره رفتارهای مغولان، تاریخ اشغال خوارزم هم حکایاتی دارد. هنگام گرفتن شهر، باشندگان را بیرون از آن، به دشت بردند. اعلام گردید که صنعتگران از دیگران جدا شوند. شماری اطاعت کردند و برخی هم هنروری خود را پنهان کردند. با این سنجش که مغولان مانند دیگر شهرها صنعتگران را با خود به همراه خواهند برد و به دیگران اجازه خواهند داد در میهن شان بمانند.

 

به گونه یی که جنیدی می نویسد، شمار صنعتگران سر به صد هزار نفر می زد که آنان را به سرزمین های خاوری بردند تا شمار بسیاری از باشندگان را آموزش دهند و کودکان خرد سال و زنان جوان را به اسارت گرفتند. بقیه باشندگان را کشتند به گونه یی که هر سپاهی مغول 24  نفر را کشته بود.

 

در بالا در باره تهی شدن روستاها و پایین آمدن بهای زمین ها در هنگام خانه جنگی ها در ماوراالنهر در آستانه حمله مغول یاد آوری کردیم. در هنگام یورش مغول ها شهرها ویران گردیدند و صنعتگری نابود شد و همراه با شهرها شمار بسیاری از باشندگان بومی ماوراالنهر سر به نیست شدند.

 

 سرزمین های هر دو سوی کوه های تیان شان و ماوراالنهر به پسر دوم چنگیز خان- جغتای رسید.

 

فراموش نباید کرد که مغول ها چادرنشین و کوچرو بودند. هنگام اشغال ماوراالنهر آن ها می بایستی به زمین های اشغالی می کوچیدند، به ویژه در دامنه های کوه ها– جایی که چراگاه های سرسبز پهناور داشت و جویباران و چشمه ساران سرشار از آب در جوش و خروش بودند.

 

مانند حالا، این کوچیان می بایستی گیاهان و رستنی های خشکیده بته زاران را با خود می بردند. روشن است در این حال، زمین برهنه و سوخته دامنه های کوه ها نمی توانست در برابر سیل های بهاری و تابستانی، بیستد. همه این ها، بی درنگ، به کاهش گستره چراگاه های سرسبز و بند شدن بسیاری از کاریزها [با لای و گل و سنگ آورده شده با سیلاب ها]  انجامید. این گونه، رفته، رفته طبیعت خود محل تغییر می کرد.

 

بافتار تباری نزدیک ترین همسایگان ماوراالنهر در این هنگام، چنین بود:

 از رودخانه تالاس تا سیر دریا چادرنشینان کانگل ها (که کنون دیگر طایفه اردوی بزرگ را می ساختند) و قرلق ها بود و باش داشتند. تیان شان غربی را قرغیزها گرفته بودند و به عنوان بومیان- قره قرغیزها [(قزاق ها)]. در اواخر جنوری 1223 دستگاه خان دیگر به کرانه راست سیر دریا قرار داشت. مغول ها دیگر با انجام کار ویرانگرانه خود، برگشته بودند. دیگر حاکمیت آنان بر ماورالنهر را هیچ کسی به چالش نمی کشانید.

 

با آن که جغتای از ارتش پدر، شمار اندک ترک هایی را گرفته بود که آن هم پُره مغولی نشده بودند (و از همین رو، نیروهای رزمی او متشکل از سپاهیان قبایل زیر فرمان ترکی او بودند)؛ با این هم، قدرت جغتای ها مادامی مستحکم بود که ترسی که فاتحان بر مردم مستولی نموده بودند، نپریده بود و مادامی که طوائف و قبایل ترک به شیوه زندگانی عشیره یی ادامه می دادند، و به بزرگی نیروی خود پی نمی بردند. به ویژه به یمن کشاکش ها میان چنگیزیان بر سر قدرت و زمین و همچشمی ها میان شان، کار کسانی به گونه طبیعی بالا گرفت که توانسته بودند نیرومند ترین طوائف ترک را به سوی خود بکشانند. آگاه شدن و پی بردن طوائف ترک به نیروی خود، با تمایل طبیعی آنان به استقلال، ناگزیر می بایستی به فروپاشی اولوس جغتای انجامید.

 

 دیگر در نیمه دوم سده چهاردهم، جغتایی ها ماوراالنهر را از دست داند. و این سرزمین به تیمورلان (مشهور به تیمور کورگانی یا تیمور لنگ) که توانسته بود پیرامون خود ترک های بومی را گرد بیاورد، رسید. چنانی که روشن است، تیمور شهر سمرقند را چونان مقر خود برگزید. تیمور از قبیله مغولی ترکی شده برخاسته بود.

 

هنگامی که تیمور هنوز کودکی بیش نبود، پادشاهی جغتایان فرو پاشید. در ماوراالنهر سر از سال 1346 قدرت به امیران ترک تعلق داشت و خان های مغولی دست نشانده آنان، اسما فرمان می راندند. به ویژه بر باشندگان سرزمین های همسایه آن بسیار سخت می گذشت. به تاریخ 10 اپریل 1370 تیمور سوگند وفاداری همه فرماندهان ماوراالنهر را پذیرفت. او سال های نخست فرمانروایی خود را به برپایی نظم در کشور و امنیت مرزهای آن پرداخت.

 

در سمرقند بناهای بسیار بزرگ و پرشکوه ساخته شد. تیمور بیشتر در اندیشه شگوفایی میهن خود – ماورراالنهر و زیبایی و پاکیزگی پایتخت خود– سمرقند بود.  او در سمرقند نمایندگان همه رشته های هنری و علوم را گرد آورد. تنها در سال های پسین فرمانروایی اش تدبیرهایی را برای بالابری رفاه دیگر مناطق کشور بیشتر سرزمین های بیگانه روی دست گرفت.

 

ساختار اداره مدنی و نظامی تقریبا به گونه مطلق بر پایه قوانین چنگیز خان بود که در نتیجه آن روحانیون بلند پایه تیمور را مسلمان مومن نمی پنداشتند چون او قوانین چنگیزی را بالاتر از سنت های مذهبی می انگاشت.

 

 بی درنگ پس از درگذشت تیمور، قبایل آغاز به بازستاندن متصرفات از دست رفته خود نمودند. قدرت تیموریان سست گردید. چون شمار حریفان شان بسیار بزرگ بود. کشور به چند بخش کوچک فروپاشید. هنگامی که سه پسر محمود- واپسین فرمانروای تیموری ماوراالنهر بر سر بقایای شاهنشاهی با هم می جنگیدند، نیروی نو سر بر داشت، که طومار همه متصرفات کوچک را در ماوراالنهر در هم پیچید و پس از یک دوره انارشی حاکمیت نیرومندی را برپا نمود. این نیروی تازه نفس ازبیک ها بودند که به سال 1503 به فرماندهی شیبان خان (شیبک خان، شیبانی ها) تیموریان را بیرون راندند.

 

در آغاز، برای تفکیک قبایل بخش خاوری اولوس جوچی ها از جغتایان، ایشان را ازبیک می خواندند. پیش از ازبیک خان که میان سال های 1312-1342 فرمان می راند، این نام در جایی دیده  نمی شود و از همین رو، باید انگاشت که این نام خاستگاه خود را از نام همین فرمانراوا گرفته است. در دوره این پادشاه که سی سال آزگار فرمان راند، مردم حسب عادت اتباع او را ازبیک ها می خواندند، همین گونه این نام در میان اتباع چادرنشین کوچرو مسلمان او تثبیت گردیده بود.

 

 در نیمه دوم سده پانزدهم هنگامی که بخش هایی از طوائف ترک که به ابوالخیر خان و بازماندگان او وفادار مانده بودند، نام آزادگان یا رستگاران- کزاک [(قزاق- درست آن قزاخ)-گ.] را به خود گرفتند.

 

بخش دیگری از همین طوائف نام ازبیک را حفظ نمودند. این نام برای پیروان و هواداران شیبانیان هنگامی که آن ها گستره اولوس جوچی ها را که به ماوراالنهر در ترکیب دسته های شیبان خان و بازماندگان وی کوچیده بودند [از دیگر حریفان] پاکسازی کردند، هم محفوظ ماند. ازبیک های ماوراالنهر این گونه، از بخیه خوردن پاره هایی از همان قبایل ترکی که توده های اصلی شان به ترکیب قرغیزها و قزاقی ها داخل شده بودند، بافته شده اند. با این هم؛ در ترکیب ازبیک ها نقش بس پیشتازی را تا جایی حتا از دیدگاه کلی هم بازماندگان مغول های بومی و قبایل ترکی شمال خاوری که «هنگ» جوچی را تشکیل می دادند و در خدمت خان ها به سر می بردند، و در کل لایه خادمان چنگیزی را می ساختند، بازی نمودند.

 

 بالاتر از این، البته، قبایل بومی ترک که تا این هنگام در خدمت تیموریان بودند و بی درنگ به خدمت شیبانیان پیروزمند در ماوراالنهر درآمدند، نیز در بافتار ازبیک ها شامل گردیدند.

 

ازبیک ها دیگر در ماوراالنهر فرغانه و تاشکنت باشندگان فزونشمار ترکی شهرنشین و دهنشین و یا هم ترکی شده یی را یافتند که شمار ایشان در نتیجه مسکون شدن خود ازبیک ها و آمیزش آنان با باشندگان بومی رو به افزونی داشت (در میان شبه نظامیان شیبانیان نام های توده هایی چون: مجار، اویشون، تاتار، اویغور، کونگرات، سالور- کاتاک، دیورمن، بامالیک، آتاجی، کیات، نایمان و... دیده می شد).

 

ازبیک ها زمین های میان رودهای دوگانه (سیردریا و آمو دریا) را مانند همه پیشینیان خود تصرف کردند. و در مسیر بالی رودخانه ها آغاز به  با گرفتن سمرقند و سر انجام هم فرغانه پیشروی نمودند.

 

 در جریان سراسر سده شانزدهم شیبانی ها بر ماوراالنهر فرمان می راندند. آن ها خوارزم (خیوه) را به یک دودمان ویژه از خان ها که همچنین برخاسته از شیبانبان بودند، سپردند و از خراسان در برابر صفویان عقب نشینی کردند.

 

سپس دودمان جنیدی (جانایدی ها) یا هشترخانیان (استراخانیانیان) که خویشاوند شیبانیان (از ریشته زن) بودند، بر همان منطقه که به تدریج فراخنای آن رو به کاهش داشت، در جریان سده های هفتم و هشتم فرمانروایی کردند.

 

سر انجام، منغیت ها، خویشاوندان شیبانیان (از رشته زن) خان نشین بخارا را (که دیگر به پیمانه چشمگیری در نتیجه تشکیل خان نشین خوقند، تشکیل متصرفات مستقل در تاشکنت، اوراتپه، خجند و دیگرجاها، و در نتیجه پدیدآیی درانیان در افغانستان، گستره آن کاهش یافته بود)، گرفتند.

 

به سال 1758 چینی ها بار دیگر فرغانه را تا تاشکنت پس از کشتار وحشتناک کالمیک ها در جونگار گرفتند. چینی ها در این جا زمان درازی نپاییدند و قدرت بازماندگان شیبانیان بار دیگر احیاء گردید و تا زمانی که [خان نشین ها] ی بخارا، خیوه و خوقند به دست روس ها نیفتاد، پا بر جا ماند.

 

ازبیک ها با آمدن به ماوراالنهر در کل زمان درازی به گونه مطلق شیوه زندگانی چادرنشینی و شبانی و رمه داری را پیش می بردند. در شهرها تنها بیک ها که ولایت های جداگانه را رهبری می کردند، افسران بلندپایه نظامی و دیگر کسان وابسته به لایه های حاکم زندگی می کردند. دیگران، همه با رمه ها و پاده های خود در جاهای گوناگون آواره بودند و جای بود باش خود را در بستگی از چنین تصادفاتی چون جنگ، به ویژه کشاکش های درونی تغییر می دادند.

 

با گذشت زمان، به محض این که رستنی های بته زار ها و سبزه زارهای دامنه های کوه ها در نتیجه برخورد بی رویه از سوی باشندگان کوچرو آغاز به نابود شدن نمودند، این نوار سرسبز آغاز به خشکیدن نمود و دامنه چراگاه های فراخ پیشین این سرزمین آغاز به کوچکتر شدن نمود. شمار باشندگان هم در نتیجه رشد طبیعی و هم در نتیجه سرازیر شدن ازبیک ها و نیز تاجیک ها از قره تگین و حصار افزایش یافت.

 

کاهش گستره چراگاه ها سرانجام ازبیک ها را وادار گردانید تا به زمینداری و کشت و کار رو بیاورند که کار قابل انجامی هم بود. چون در آن هنگام تقریبا همه زمین هایی که به باشندگان تاجیک تعلق داشتند (به استثنای زمین های سهمیه یی لشکریان)، به تصرف طوائف و ایل های فاتحان ازبیک قرار گرفته بود. بخشی از ازبیک ها با رو آوردن به زمینداری، آهسته آهسته، از شیوه زندگانی چادرنشینی به دهنشینی و شهرنشینی درآمدند.

 

ازبیک ها با بود و باش در اوضاع از ریشه متفاوت (با شیوه پیشین چادرنشینی شان) زمینداری و باغداری به گونه بس طبیعی می بایستی به شیوه و طرز زندگانی موجود و آماده یی رو می آوردند.

 

 آن ها چنین هم کردند و در کل، کیش تاجیک های بومی را که هرگاه نه در درازای هزاره ها، دست کم در درازای سده ها ریخت یافته بودند، پذیرفتند. آن ها از تاجیک ها نه تنها شیوه ها و ابزارهای زمینداری و بل نیز ارشی تکتور خانه های خود، ظروف و انواع گوناگون تولید را همراه با ابزار و شیو های همان تولیدات فراگرفتند.

 

این گونه، ازبیک ها با فراگرفتن همه این ها به شکل کاملا آماده به شاگردان گوش به فرمان تاجیک های مغلوب خود مبدل گردیدند. بر همین مبنا، ازبیک هایی که دیگر زمیندار شده بودند، ناچار از تاجیک ها با گرفتن این یا آن ابزار یا این با آن سامان و آلات که در زبان خود برای آن ها نام نداشتند، نام های تاجیکی آن ها را فرا گرفتند. چون چنین چیزهایی در زندگانی پیشین چادرنشینی و کوچروی آن ها وجود نداشت. این بود که ازبیک ها این ابزارها را با نام های تاجیکی آن یعنی به زبان پارسی فرا گرفتند. این گونه، به زبان ازبیک ها شمار فراوان واژه های پارسی و همراه با آن، آیین اسلام با ادبیات آن وارد گردید که به همین پیمانه واژه های عربی داخل گردید. این گونه همراه با دگرگونی شدید شیوه زندگانی، زبان ازبیک ها نیز دگرگون گردید. »

 

باید گفت که اسکان قبایل چادرنشین و کوچرو در خاور پشته ایران بیخی مسالمت آمیز و به شکل پناهگزین بوده است. این قبایل در دوره سامانیان در دشت های پیرامون شهرها بودو باش داشتند و بیشتر به رمه داری و دامداری و گاهی هم به فروش برده و کنیز از جمع قبایل دیگر مخاصم خود شان اشتغال داشتند و پسانترها به عنوان غلامان وظیفه پاسداری از مرزهای شهرها را در دولت سامانیان به دوش گرفتند.

 

 در دوره اسماعیل سامانی شمار بزرگی از تورک ها در شهر تراز به سر می بردند. استیلای تراز (چمکنت) به دست اسماعیل سامانی موجب شد تا ده تا پانزده هزار اسیر و برده  و کنیز تورک را با خود به سمرقند و بخارا بیاورد. اسماعیل سامانی غلامان تورک را در سپاه خود به خدمت گرفت و از نیروی فیزیکی آنان برای پاسداری و پاسبانی از گستره دولت خود بهره می جست. روشن است برده ها و کنیزها با گذشت زمان با توده های بومی تاجیک (و نیز اعراب) آمیزش یافتند و پس از چندی نسل دو رگه یی را به میان آوردند.

 

 پسان ها آن ها آهسته، آهسته با درایت و کفایت و شایستگی خود، به کرسی های بزرگ نظامی و لشکری دست یافتند. از جمله البتگین و سِبُگتگین بیشتر درخشیدند. فرزند رشید این سردار نامی- محمود غزنوی در غزنه یا غزنین شاهنشاهی بزرگی را پی ریخت. پسان ها دولت سامانی از سوی تورک های قره خانی برافتاد. دولت غزنوی هم به دست غوریان پارسی زبان ایرانی درهم کوبیده شد.

 

 مهم ترین موضوع این است که تورک ها بسیار زود با تاجیک ها یا پارسی زبانان آمیزش یافتند، آیین آن ها یا اسلام را پذیرفتند و فرهنگ آن ها را فرا گرفتند. به گونه یی که در بسا از موارد از خود پارسی زبانان هم بیشتر به فرهنگ ایرانی شیفتگی و دلچسپی نشان می دادند. برای مثال، شاهنشاه محمود با گردآوری چهار صد سخنور در دربار خود نقش برجسته یی در شگوفایی و بالندگی فرهنگ و زبان پارسی دری بازی نمود.

 

 حتا برافتادن دولت سامانی به دست قره خانیان هم بیخی مسالمت آمیز و در اثر یک کودتای سفید بود. روحانیون دولت سامانی با توجه به مسلمان شدن قره خانیان از صدور جهاد در برابر آنان ابا ورزیدند. آن ها به قره خانیان و سامانیان به یک چشم می دیدند و چون قره خانیان بیشتر منافع شان را تامین می کردند، آنان را بر شاه خود ترجیح دادند. قره خانیان که در برابر اویغورهای بودایی «کافر» اعلام جهاد نموده بودند و خود را پاسدار اسلام می خواندند، در نظر روحانیون سامانی بارها از شاهان بیخدای سامانی که در دربارها سرگرم خوشگزرانی و باده نوشی و میگساری و بوس و کنار با زیبارویان بودند، برتر بودند.

 

 این گونه، آمیزش تورک ها و پارسی زبانان یا ایرانیان در اواخر دوره  سامانی به حدی بود که تقریبا تفاوت میان آن ها از میان رفته بود. در دوره خوارزمشاهیان این آمیزش به بالاترین تراز رسیده بود. این گونه، تورک ها بیخی در میان باشندگان بومی اسیمیله شدند.

 

 شایان یادآوری است که پس از استیلای ایران از سوی اعراب، چینی ها هم به سوی ایران تاختند و تا شهرهای بزرگ آسیای میانه پیش آمدند؛ اما از سوی اعراب شکست خورده، پس رانده شدند.

 

در آینده بخشی از تورکان با تاجیک ها و پشتون ها و بخش دیگر شان با پارس ها آمیزش یافتند و این گونه با گذشت زمان تقریبا از صحنه تاریخ ناپدید شدند. با این هم، ترکمان ها که آمیزه یی از تورکان و پارس ها و عرب ها بودند، توانستند مدت ها در سیمای دولت های سلجوقی و خوارزمی و پسانتر صفوی و قاجار ... بر ایران و روم شرقی (بیزانتین) یا عثمانی فرمان برانند.

 

سلجوقیان توانستند امپراتوری روم شرقی یا بیزانس را بگیرند و امپراتوری عثمانی را اساس بگذارند. اما این ها را  دیگر نمی توان تورک خواند، زیرا با گذشت زمان، با توده های بومی چنان آمیزش یافتند و فرهنگ آنان را پذیرفتند که غیر از اشتراک نسبی زبانی، کمتر همانندی یی با تورکان نخستین داشتند. 

 

سلجوقیان پیش از رفتن به سرزمین آناتولی، سده ها در گستره ایران زیسته و با باشندگان آن آمیزش یافته بودند. پسان ها آن ها با کردهای ایرانی تبار، ارمنی ها، سلاوی ها و سامی ها و دیگر اقوام آمیزش یافتند. به گونه یی که کنون بسیار دشوار است از تبار ناب تورکی سخن گفت. هنگامی که سلجوقیان بیزانس را گرفتند، شمار نفوس آن به دوازده میلیون نفر می رسید. در حالی که شمار سپاهیان سلجوقیان از چند ده هزار نفر بیش نبود که تازه بخش بزرگ آن متشکل از یفتلیان و پارس ها و دیگر توده های زیر سلطه بودند. روشن است این ها قطره یی بودند در برابر دریا که با گذشت زمان در میان آن آب شدند.

 

آخرین بازماندگان تورک های غزنوی که سپاهیان محمود غزنوی بودند، هم در جنگ با غوریان نابود شدند. اما آنانی که توانسته بودند، جان به سلامت ببرند، به سرزمین های پشتون های غلزایی (یفتلیان گریخته به جنوب هندوکش که در اثر آمیزش با دراویدی ها و پشتون های درانی پشتو زبان شده بودند) پناه بردند و در آن جا با آنان آمیزش یافتند. از همین رو هم است که در خون پشتون های غلزایی تا بیست درصد هاپلوهای نوع کیو ویژه تورکان دیده می شود. می شود گمان برد که  شاید برخی از آنان با تاجیک های باشنده غزنی هم آمیزش یافته باشند.

 

پسان ها  در اثر آمیزش این ها با مغول ها، هاپلوهای تورکی نوع کیو و برخی از واژگان تورکی به زبان توده آینده- هزاره انتقال یافته باشد. اما درصدی هاپلوهای کیو درمیان برخی از هزاره ها تا 3.5 درصد و در برخی دیگر اصلا دیده نمی شود. شمار واژگان تورکی هم در زبان هزاره ها بسیار نیست. هر چند برخی از پژوهشگران هزاره به اشتباه شماری از واژه های دارای ریشه اوستایی را به تورکی نسبت داده اند و به برداشت نادرستی رسیده اندکه گویا هزاره ها تورک بوده باشند. اما کمترین سند و مدرکی برای تایید این ادعاها نمی توانند ارائه کنند. اصولا از دید علمی نمی توان از روی زبان، خاستگاه تباری کسی را تعیین کرد. شباهت ظاهری هزاره ها با توده های منگولوییدی بحث جداگانه یی است.

در آینده، مغولان بر فلات ایران چیره شدند و بخش بزرگی از سپاهیان چنگیز خان در این دیار برای همیشه ماندگار شدند. آن ها نیز آیین اسلام را پذیرفتند و فرهنگ ایرانی را فراگرفتند و با گذشت زمان در میان بومیان ذوب شدند. با این هم، گروه های کوچکی از آن ها به شکل قبیله ها در دشت ها و دوره ها و دامنه های کوه ها به چرا و کوچروی این گونه، ترک ها یا تورک ها با گذشت زمان با پارسی زبانان یا ایرانیان، اعراب، چینی ها، و مغولان اسیمیله شدند.

 

 از این رو، دیگر از قبایل تورک نماند. هر چند آن ها تاثیر شگرفی از خود در آسیای میانه بر جا ماندند. بسیاری از قبایل تا حدودی زبان خود را هم حفظ کردند. اما اصطلاح ترک تبار (اتنوس ترک) یک اصطلاح بیخی نادرست و بی پایه و غیر علمی است. در جهان کنونی دیگر چیزی به نام تورک تبار وجود ندارد. همان گونه که دیگر چیزی به نام آریایی تبار وجود ندارد.

 

سر انجام هم با برافتادن دولت خوارزمشاهیان به دست مغولان صفحه تازه یی در تاریخ آسیای میانه گشوده شد اما با این هم تورکان به رغم رفتن از صحنه تاریخی توانستند، تاثیر نیرومندی بر زبان و بافتار تباری توده های باشنده گستره پهناوری بر جا بگذارند.

 

امروز به گفته همه دانشمندان بزرگ تورک شناس، واژه تورک مطلقا بار زبانی دارد نه تباری.

 

از نگاه علم ژنیتیک، تورکان با خود هاپلوی کیو را به آسیای میانه و اناتولی و پشته ایران به همراه آوردند. امروز در بیشتر دارندگان این هاپلوها باشندگان خوارزم اند که تا  سی درصد هاپلوهای تورکی دارند. در میان ازبیک های باشنده تاشکنت این هاپلوها تا 14 درصد دیده می شود. سایر ازبیک ها از این هاپلوها اصلا ندارند. ازبیک ها آمیزه یی اند از مغولان و تاجیک ها. شایان یادآوری است که اگر نه دو سوم، دست کم نیمی از کسانی که به زبان ازبیکی سخن می گویند، تاجیک هایی اند که زبان خود را از دست داده اند. به گونه یی که پروفیسور الکساندر کنیازیف نوشته است در امارت بخارا هشتاد درصد باشندگان تاجیک بودند. سیاست دولت شوروی در راستای پارسی زدایی در آسیای میانه موجب گردید که شمار بسیاری از پارسی زبانان در چهارچوب برنامه ریشه کن کردن بیسوادی زبان مادری خود را از دست بدهند.

 

پشتون های غلزایی از این هاپلو ها تا 20 درصد دارند که در اثر آمیزش با سپاهیان محمود عزنوی و تا جایی هم با سپاهیان آمده با بابر بوده است. در میان باشندگان ترکیه این هاپلو تا دو درصد، باشندگان قفقاز 1 درصد، باشندگان شمال ایران 4 درصد، تاجیک ها تا 5.6 درصد و تاتارها تا 2 درصد است. هزاره ها از این هاپلو ندارند. تنها در بین شماری از تیره های هزاره تا 3.5 درصد تثبیت شده است.

 

اما زبان تورکی تاثیر بزرگی بر توده های باشنده آسیا بر جا گذاشته است. امروز زبان شمار بسیاری از اقوام گوناگون از گروه زبان های بایکالی آلتایی است. 

 

در این جا بایسته می دانم سخنان پروفیسور داکتر لئون گومیلیف را در باره تورک ها بیاورم:

«تورک های قدیم به رغم نقش عظیم شان در تاریخ بشریت، بسیار کمشمار و اندک بودند. در  متن تاریخ جهانی، تاریخ تورک ها توده های قدیمی و دولت ایجاد شده از سوی آن ها به این پرسش خلاصه می شود: چرا تورک ها پدید آمدند و چرا از میان رفتند و نام خود را برای بسیاری از توده ها به میراث گذاشتند. توده هایی که هرگز از بازماندگان آن ها به شمار نمی روند».

 

به گونه یی که از نوشته گومیلیف بر می آید، تورک ها توده یی بودند که زمانی پدید آمدند و سپس از میان رفتند (یعنی در میان سایر توده ها ذوب شدند- درست مانند آریایی ها که از شمال آمدند و در میان باشندگان بومی سیاهچرده پشته ایران ذوب شدند و در این حال تاثیر بزرگی بر سرنوشت این پشته بر جا گذاشتند. به گونه یی که کنون دیگر چیزی به نام آریایی نداریم. عین چیز در باره تورک ها صدق می کند. آمدند و رفتند. اما تاثیر بزرگی بر جا گذاشتند و کنون همان گونه که نام آریایی ها (ایریایی ها– ایری ها) بر بسیاری از توپونیم ها و اتنونیم های باشندگان ایران مانده است، عین چیز در باره تورک ها هم  صدق می کند.  به گفته پروفیسور داکتر لئو گومیلیف– واژه تورک کنون صرف بار زبانی دارد.

 

د. گ. ساوینف (DG Savinov) از زیرلایه های «سکایی» و «هونی» در تشکل مجموعه فرهنگی تورکی باستان سخن می گوید. او می نویسد که «[داشته های-گ.] زیرلایه های سکایی و هونی، به تدریج با مدرنیزه شدن و با نفوذ متقابل در یکدیگر، به داشته های مشترک فرهنگ بسیاری از گروه های باشندگان خانات باستانی تورک، مبدل می شدند.  ایده تداوم فرهنگ باستانی کوچروان نیز در آثار هنری و سازه های آیینی بازتاب یافته اند.

 

از میانه های سده ششم میلادی، منطقه راندمان میانی رودهای سیردریا و چو، ترکستان نام گرفتند. در شالوده این نامجا (توپونیم)، «تور»- نام مشترک قبیله یی مردمان کوچ نشین و نیمه کوچ نشین باستانی آسیای مرکزی، گذاشته شده است. نوع کوچی دولت در روند  چند سده، شکل غالب سازمان قدرت در دشت های آسیایی بوده است. دولت های کوچی، با جایگزین شدن یکدیگر، در اورآسیا از میانه های هزاره یکم پیش از میلاد تا سده هفدهم وجود داشته اند.

 

به سال های  552-745 در آسیای مرکزی، خاقانات تورک فرمان می راند.

 

در سده های پنجم- هشتم میلادی، قبایل تورکی کوچرو- بلغار، که به اروپا آمده بودند، شماری دولت ها را پی ریختند، که از جمع آن ها، دیرپا ترین شان  بلغاریای دانیوب در بالکان و بلغاریای ولگایی در حوضه رودهای ولگا و کاما بود.

 

در سال های  650-969 میلادی، در گستره قفقاز شمالی، منطقه حوضه رود ولگا و کرانه های شمال خاوری دریای سیاه، خاقانات خزر فرمان می راند. در سال های دهه 960، این دولت را سردار سویاتوسلاو (Svyatoslav)- شاهزاده دولت روسی کییف، در هم کوبید. پِچِنِگی ها (Pechenegs) که در نیمه دوم سده نهم از سوی خزری ها رانده شده بودند، در کرانه های شمال دریای سیاه جا گرفتند و تهدیداتی را متوجه امپراتوری بیزانس و دولت روسیه قدیم  گردانیدند. اما در 1019، از شاهزاده کبیر- یاروسلاو شکست خوردند.

 

در سده یازدهم، پولوی ها یا پولوفتسی ها (Polovtsi) جایگزین پچنگی ها در استپ های روسیه، می گردند که در سده سیزدهم به دست مغول ها و تاتارها درهم کوبیده می شوند و به انقیاد آنان در می آیند. بخش باختری امپراتوری مغول- اردوی زرین، عمدتا دولتی گردید با جمعیت تورکی.

 

در سده های پانزدهم- شانزدهم میلادی، قلمرو زیر فرمان مغول ها و تاتارها به چند خان نشین مستقل فرو می پاشد، که بر شالوده آن ها، شماری از توده های تورکی زبان مدرن تشکل می یابد.  

 

تیمور لنگ در اواخر سده چهاردهم میلادی در آسیای میانه امپراتوری خود را بنیاد می گذارد، که با مرگش در 1405 میلادی به سرعت از هم فرومی پاشد.

 

در اوایل سده های میانی، در گستره میانرودان آسیای میانه، باشندگان تورکی زبان مسکون و نیمه کوچرو شکل گرفتند که با سغدی ها، خوارزمی ها و باکتریایی های ایرانی زبان در تماس های تنگاتنگ بودند. روندهای پویای تعامل و تاثیرگذاری متقابل، به پدیدآیی همزیستی تورکی- ایرانی انجامید.  

 

هنوز در میانه های هزاره یکم میلادی، گروه های جداگانه تورکی آغاز به رخنه در قفقاز جنوبی نمودند. نفوذ تورکان به قلمرو آسیای صغیر (قفقاز جنوبی، آذربایجان و اناتولی) در میانه های سده یازدهم میلادی آغاز شده بود (در دوره سلجوقیان).

 

یورش سلجوقیان با ویرانی و نابودسازی بسیاری از شهرهای جنوب قفقاز به همراه بود. در سده های یازدهم و چهاردهم میلادی، باشندگان مناطق خاوری قفقاز جنوبی، به دلیل تاخت و تازهای تورک های اوغوز و تاتارها و مغولان، تورکی زبان شدند. در نتیجه فتوحات تورکان عثمانی در سده های سیزدهم و شانزدهم، در مناطق گسترده یی در اروپا، آسیا و افریقا، امپراتوری بزرگ عثمانی به میان آمد.  اما این دولت بزرگ سر از سده هفدهم رو به انحطاط گذاشت. عثمانیان، با استیلای اکثریت باشندگان بومی، خود به اکثریت تباری در آسیای صغیر مبدل گردیدند.

 

در سده های شانزدهم- هژدهم میلادی، در آغاز دولت روس، و پس از آن (پس از اصلاحات پیتر کبیر)، امپراتوری روسیه، بیشتر سرزمین های در گذشته زیر فرمان اردوی زرین را، که در آن ها دولت های تورکی حاکم بودند (خان نشین های قازان، آستاراخان، سایبیریا، کریمه و اردوی نوگای (Nogai) ) گرفتند.

 

سر از آغاز سده  نزدهم، روسیه شماری از خانات آذربایجانی شرق قفقاز جنوبی را گرفت. همزمان با آن، چین خان نشین جونگار را که در پی جنگ های سخت با قزاق ها، از پا درآمده بود؛ تصرف می نماید. پس از الحاق سرزمین های آسیای میانه و خانات قزاق و خوقند به روسیه، امپراتوری عثمانی و خان نشین خیوه، تنها کشورهای تورکی در جهان بودند.

 

عثمانی ها که از تیره سلجوقیان بودند، توانستند امپراتوری بیزانس یا روم شرقی را بگیرند و تا جنگ جهانی اول در آن سرزمین فرمان رانند. 

 

در توران خاوری (مغولستان) و ترکستان خاوری هم پس از بر افتادن خاقانات تورگش، قدرت نخست به دست اویغورها و سپس قرغیزها رسید. اما چینی ها توانستند دولت های آن ها را یکی پی دیگری بر اندازند. سر انجام هم بار دیگر مغولان در دوره های قره ختایان (کیانیان) و دوره چنگیز خان به فرمانروایی رسیدند و دوره اردوها و ایل خانیان فرا رسید. در ترکستان خاوری هم پس از چندی جونگارها که از بازماندگان مغول ها بودند، برای چهار سده پی در پی فرمان راندند.  

 

در آسیای میانه و ایران پس از ایل خانیان  نوبت به تیمور کورگانی رسید و دودمان تیموریان به قدرت رسیدند که امپراتوری پهناوری را تشکیل دادند. اما پس از چندی از میان رفتند.

 

پس از تیموریان، در آسیا چهار دولت تورکی زبان روی کار بود:  در آسیای میانه- خان های ازبیک به رهبری شیبانی خان، در ایران-  صفویان، در هند- دودمان بابری و در سرزمین بیزانس یا روم شرقی پیشین- عثمانیان. اما صفویان توانستند شیبانیان را براندازند و پس از آن در آسیای میانه خان های کوچک بومی روی کار آمدند که تا افتادن آسیای میانه به دست روس ها در سه واحد سیاسی بسر می بردند: امارت بخارا، خان نشین خیوه و خان نشین خوقند. در این هنگام قرغیزها زیر فرمان جونگارها بودند و قزاق ها خان های کوچک خود شان را داشتند.   

 

در سده هژدهم دولت صفوی ایران به دست پشتون ها بر افتاد اما نادر افشار که از ترکمانان افشاری بود، توانست پشتون ها را سرکوب کند و شاهنشاهی بزرگی را برپا دارد و خان های پشتون، بابریان هند و خان های آسیای میانه را زیر فرمان خود بیاورد. اما خوش درخشید اما دولت مستعجل بود. پس از او قدرت در ایران خاوری (خراسان) به دودمان درانی پشتون رسید و در ایران غربی قاجاریان به قدرت رسیدند. تا این که در کودتای 1921 قدرت به دست رضا خان افتاد و گلیم هزار ساله فرمانروایی تورکی زبانان در ایران از هم پیچیده شد.

 

در فرجام هم هند به دست انگلیسی ها افتاد، مغولستان و آسیای میانه را روس ها  گرفتند و ترکستان خاوری هم به دست دولت چین افتاد. 

 

پس از روی کار آمدن دولت شوروی، این دولت امارت تاجیک نشین بخارا، خان نشین ازبیک نشین خوقند و خان نشین ترکمان نشین خیوه را از میان برد. و به جای آن جمهوری های آسیای میانه را به میان آورد که بیشتر بنا به ملاحظات جیوپولیتیکی به میان آورده  شدند. شوروی ها برای جلوگیری از  تصادم منافع دو دولت بزرگ، میان کشور شوروی و چین حایلی را به نام مغلوستان به میان آوردند. همین گونه در قزاقستان نیز توده های تورکی زبان (قزاق ها) را روی کار آوردند. شوروی ها همین گونه برای این که میان شوروی و ایران حایل هایی داشته باشند، کشورهای تورکی زبان ازبیکستان، ترکمنستان و آذربایجان را ساختند.  در این حال، با پارسی زدایی و ایرانی زدایی، عنصر ایرانی تبار و پارسی زبان را بیخی در گستره آسیای میانه به جایگاه دوم راندند.  

 

این بود داستان فرمانروایی توده های تورکی زبان بر گستره پهناوری در میانه های آسیا که تاریخ بسیار جالب و شگفتی بر انگیز دارد.

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

افشین 10.05.2023 - 12:17

 اکثریت مورخین بنا بر متد تاریخ‌نگاری تحلیلی که سیستم اورانتالیست غرب به وقایع نگاه میکنند،بدون اینکه تمام منابع تاریخی نقلی را با سنجش و ثبوت نتیجه حاصل کنند.
کسی در تاریخ ذکر نکرده که دلیل اصلی فروپاشی خاقان ترک و دولت ساسانی چه بوده است! در صورتیکه که عامل اصلی فروپاشی این دو دولت، قیام طبقه رعیت با تحریکات مانویان صورت گرفت. دولت ساسانی در اثر قیام مانویان با جنگ داخلی بکلی از درون پاشیده بود.همینطور در ولایت ختن و تخارستان شرقی که مقرر تغوزاغور ها بود، مانویت و ایدولوژی قیام برعلیه بیگ ها و یبغو ها باعث شد که که دسته ای از ایغور های مانوی با شورش دولت خاقانات ترک را نابود کنند. مانویان فرقه کثیف با افکار کمونیستی و لایک بودند که دو دولت خاقانات ترک و ساسانی را از بین بردند و بر فرهنگ بومی این خطه خسارات جبران ناپذیری زدند‌ . مانویان حتی در دوره های بعدی، در دستگاه مغولان نفوذ کردند و تمامی دفترداران مغول،مشاوران آنها از این جماعت زالو صفت بودند که در قتل عام شهر اتراک ترکمانان مسلمان نقش داشتند.
آیا می‌دانستید که سر آخرین خاقان ترک را مانویان ایغور به چینی ها تسلیم کردند. همینطور یزدگرد ساسانی را در آسیابان یک مانوی بشکل فجیعی به قتل رساند. تاریخ که امروز بصورت مکتب ایدولوژی به ما القا میشود، یک تاریخ درباری و فانتزی هست که فاقد موضوعات اصلی تاریخ است.
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عزیز آریانفر