باجگیر
۲۳ قوس (آذر) ۱۳۹۴
چشمان میمست تو باج از خرمن خورشید میگیرند
این بیمروتهای غارتپیشه سیب از بید میگیرند
جفت پلنگ زخمی بیرحم؛ بین بیشهزاری سبز
حلق گوزن خسته را وقتی به سر غلتید میگیرند
مثل عقابان سیاه قلههای برفی نوشاخ
حال شکار خویش را از لانه تا پرید میگیرند
روییده بر سرنیزۀ مژگانشان پیکان آتشبیز
این شمرها در سرخی شام غریبان عید میگیرند
بی اتهام و پرسش و کشف و شهود و شاکی و قاضی
چون سیم برق لخت؛ هرکس را به خود جنبید میگیرند
ای چشمهای منتظر! آمادۀ دریاشدن باشید
گاهی پریها هم در آب شور؛ مروارید میگیرند
ما در هجوم قحطسالان محبت بر تو دل بستیم
پیوندهامان؛ چون گلوی چشمهها خشکید؛ میگیرند
آرام گیر ای باغبان! زیرا به رسم ما دهاتیها
از رخنههای باغ اگر سیبی کسی دزدید میگیرند
با اینهمه ویرانگری؛ از ما مگردان رو که دلهامان
زان چشمها بهر تپیدن رنگی از امید میگیرند
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته