سازمان ما، چگونه تقسیم یا پارچه شد.

۲۳ قوس (آذر) ۱۳۹۴

جای خوانده بودم:

 (اگر درد را احساس کردی، زنده ای...

اما اگر درد دیگران را احساس کردی، انسانی)

جوانان ارجمند حقیقت یاب و واقعیت جو و جناب « مجید پور»، درود بر شما! وضاحت از رویدادها، از برای پرسش شما مبنی بر انگیزه ها، علل و عوامل انشعاب در سازمان محمد طاهر «بدخشی»:

مدتی من منتظر ماندم، تا نسل اول باقیمانده، از یاران و شاگردان محمد طاهر «بدخشی»، که در نشست های ماه های اخیر سال 1353 واوایل سال 1354خ، در شهرکابل اشتراک ورزیده بودند و در آن نشست ها، روی دو طرح : یک -  سازمانی (سازمان انقلابی زحمتکشان افغانسان، پیشنهاد نام از جانب محمد رفیع) با مخفف (سازا) و دو -  جبهه ای (جبهه دموکراتیک رهایی بخش خلقهای افغانستان) با مخفف (جدرخا)، از جانب هیئت های رهبری دو محفل («محفل شمالی» به رهبری مجید با مستعار «مازیار» و «محفل انتظار» به رهبری بدخشی با مستعار «بابک»)، در بارۀی یکی، از موضوعات مطروحۀ شما جوانان، حرف اول را داشته باشند، اما انتظارام تاکنون بیهوده بود، بدین لحاظ حرف های شنیده از زبان و دهان عبدالحفیظ با نام مستعار « عبدالله » ( در شبی در خانۀ جناب محبوب الله « کوشانی » در نیمه اول ماه جوزا سال 1354 خ، همچنان از دهان و زبان دولت محمد با مستعار « حکیم » و تخلص « شفق »، با موجودیت مولاداد با نام مستعار « ملا ظاهر » ( حین سفر مشخص از ماه دلو سال 1356خ الی نیمۀ دوم ماه جوزای سال 1357 خ ) در چند نوبت شنیدم، لیک  سه تن یاد شده، در میان ما نیست، چون آنها در سالهای 1357 و 1358خ، جان های خویش را، در راه جانان ( آرمان )-خویش فدا کردند.

همچنان، با وقفه ها و به تکرار درسالهای 1355 و 1356 خ در زندان دهمزنگ در جریان اعیادت زندانیانی حادثه سال 1354 خ درواز، و نیز از ماه عقرب سال 1357 تا کشتار جمعی زندانیان حادثه مذکور( درواز) در سال 1358خ،  بحیث زندانی در زندان پلچرخی از زبان یاران سازمان و وارد به مسائل جسته و گریخته شنیدم ( همه شنیده گی ها، در ذهنم دقیق حک شده،.باید گفت از آن کاروان، بجز چند تن از میان آنان، بعد محکمه اختصاصی (در رژیم شاهی ) رها شده بودند، متباقی همه، در برخودر مسلحانه در زندان پلچرخی یکجا با زندانیان جوانان مسلمان-  و یا پلیگون پلچرخی رژیم 1357 ثور فدایی راه و رسم خویش شدند.

 از جمله به یقین جناب « کوشانی » و به گمان اغلب جناب محمد رفیع و چند تنی دیگر، از اعضای اشتراک کننده در جلسات یاد شده، منجمله در خانه شخصی « کوشانی » حضور داشتند وهنوز شکر، که در قید حیات اند، امید می رود در همین باب- لب بکشایند. چون از اشتراک کننده گان آن نشست ها، دوستان چون: بدخشی، باعث، عبدالله، حکیم، پساکوهی...از « محفل انتظار» ( به رهبری بدخشی) و دوست داشتنیهای چون: مازیار، داد محمد و چند تنی دیگر از «محفل شمالی» (به رهبری مجید کلکانی)، حیات ندارند و شاید یک یا دو تای حیات داشته باشند. فکر میکنم در ذهن جناب « کوشانی » خطور کند و خوب هست، دست به قلم برند و یا دهن به سخن کشایند، نا گفته ها را بازگو کنند و آنها را از جمله به جوانان « تشنه راه حقیقت و واقعیت » به معرفی گیرند و به هیچ وجه خالی از مفاد نخواهد بود. همچنان اگر کمبود و کاستی در بیان حدیث من از زبان بزرگان (جانباخته) رفته باشد، چه بهتر با بزرگواری خویش تصحیح و یا تکمیل نمایند.

نیز جناب محمد بشیر « بغلانی » (مقیم درآلمان) و آقای « حکیم » فرزند کاکای مجید « مازیار » ( مقیم  درکانادا)، از رمز راز- رابطۀ دو محفل یاد شده و چگونگی ارتباط « مجید » و « بدخشی » خوب آگاه اند، بایست لطف نمایند، درباره حرف و حدیثی داشته باشند، چه خوب میشود، تا جوانان پوینده را نا امید نکرده باشند، لب به سخن و یا قلم بر کاغذ کشند.                                                                             

 جان مساله اینکه، در نشست های یاد شده، طرح برنامه سازمان و نام آن و همچنان طرح مرام جبهه و نام آن، به اتفاق آرا پذیرفته شد و تصمیم بر آن شد تا این طرح های تصویب شده (در هیئت های رهبری- دو محفل)، منحیث دو طرح جداگانه، به دو کنفرانس «سازمانی» و «جبهه ای»، در شش ماه آینده برای تصویب نهایی محول گردد. اما یک مسالۀی تکتیکی بین اعضایی اشتراک کننده، بحیث موضوع اختلافی اما جدی باقی ماند و آن اصل، چگونگی موضوع آگاهی دهی و به حرکت درآوردن، نیروی عمده ای انقلاب ( دهقانان ) از طریق راه اندازی کانون شورش (تیپ کشورکوبا...) و یا کار دوامدار و با حوصله (تیپ تجاربی از جمله کشورهای چین و یا ویتنام...) با درنظرداشت خصوصیات ویژۀی افغانستان، که کدام یکی از این دو- در روند و پروسۀی کاری انقلاب افغانستان، عملیتر و موثرتر است. بحیث مسالۀی داغ و مورد بحث باقیماند. 

 نظر اولی را «عبدالله» و دومی را «حکیم» در نشست ها پیشکش نموده بودند و هر یک بیش از دیگران، برموضع خویش استدلال می ورزیدند و بزرگترها، کمی با احتیاط با این موضوع حساس، برخورد داشتند (از لابلای بحث ها- دیدگاه تکتیکی بزرگان را، اعضای اشتراک کننده خوب درک کرده بودند). بحث در این مورد به درازا کشید. سرانجام، و نظر به تفاهم قبلی میان مجید (مازیار) و بدخشی (بابک) و پیشنهاد مشترک- هردو به آخرین نشست،که بحث روی این اختلاف تاکتیکی ( برپایی « کانون شورش » و یا « راه طولانی ») را، نیز به کنفرانس شش ماه بعد موکول نمایند، همه به اتفاق پذیرفتند، و تاکید داشتند، در شش ماه پیش رو به کار تدارکی و مطالعه ای عرصه های مختلف کاری ( تجارب در روی زمین و میان دهاقین، در داخل فابریکه و میان کارگران، در بین متعلمین، محصلین و معلمین در مکتبها و دانشگاه ها،  در اردو ، پولیس در درون قطعات، در میان طیف های مختلف دیگر جامعه و همچنان با مسئولین تشکیلات های همسو-  پرداخت و با توشه های لازم و دست پر در آینده همه به کنفرانسهای پیش رو حضور یابند...اما در آغاز و ابتدایی شش ماهه کار تدارک- حادثۀی 1354خ درواز (صرف نظراز چگونگی و علل حرکت مذکور، جهات مثبت و منفی و تجارب آن، همراه استاد جمشید خان، عاشور محمد ناخوان و چند تن دیگر من هم در یک محل <قومندانی امینه بدخشان> و جدا جدا با هم زندانی شدیم ... و بسیاری های دیگر همینطور) .بر کار تدارک یاد شده، جداً سایۀی افگند و هرگز آن کنفرانسهای پیش بینی شده آنطوریکه هدف بود و مورد نظر، با تاسف زمینه عملی پیدا نکرد...

همین تفاوت دیدگاه ها ( آیا « کانون شورش » و یا « کار با حوصلۀی طولانی »، که جانب داران هر یک از این دیدگاه ها، استدلال و منطق خویش را داشتند و در این نوع بحثها بعداً اینجانب و مثل من هم دیگران سهمی داشتیم و چنین بحثها طوری وسیع به تکرار ادامه یافت.) سنگ پایۀی تیوری کسانی شد،که بعدها درغیاب طراحان اصلی موضوع، که اکثریت آنها در ارتباط با حادثۀی درواز زندانی شده بودند، براستراتیژی و خطوط تعین شده در تشکیلات سازمان محمد طاهر بدخشی، جداً، اثر گذاشت یعنی تاکتیک بر استراتیژی چربید؟! به گفتۀی برخی از آگاهان در افغانستان و کشور تاجکستان ازاین زمینه ها- شبکه های بیرون مرزی در شمال کشور و حلقۀی معین در درون حزب دموکراتیک خلق، با استفاده از نفوذ دادن یک تن (؟!) و استفاده او، از احساسات پاک رزمندگان و شور شعف و شوق انقلابیگری جوانان بیقرار سازمان، همچنان درعدم مدیریت سالم و بیکاره گی رهبری وقت بیرون از زندان سازمان، همچنان به نوبه، دعوت « کنفرانس تخار» درغیاب رهبری سازمان و صدور و پخش اعلامیه رهبری در کابل، مبنی بر مجازات سازمان دهنده گان «کنفرانس تخار»، تحرکات انشعابگرانه را در درون تشکیلات سازمان شتاب بخشید. بایست گفت، در هر دو مورد، آقایان ظهور الله «ظهوری» و محمد رفیع، منحیث اعضای مسئولین آن وقت سازمان، بسیار خوب و روشن توضیح داده میتوانند.

در چنین اوضاع و شرایط در بهار سال 1356خ « بدخشی »، « بغلانی » و چند تن دیگر از زندانیان در رابطه با حادثۀی درواز، بعد از محاکمه اختصاصی رها شدند. خوب بیاد دارم، در ابتدا « بدخشی » موضع مشخصی نداشت و مصروف مطالعه وقایع و رویدادهای گذشته بود. از بدخشان حسن جان مشهور به « پری » و اینجانب را به کابل خواست ( شاید از مناطق دیگر کسانی دیگر را...) و جمیله جان- خانم « بدخشی » در پغمان کابل، ناظر برخی از پرسشها «بدخشی» و پاسخ های ما دو تن بود و در پایان « بدخشی » هدایات سودمند برای ما و تشکلات آن وقت بدخشان داشت.

 م . ط. « بدخشی »، بعد از دید وادید های لازم وعلم آوری خویش برمسائل، نشست وسیع از اعضای رهبری و کادرهای سازمان (شامل دو طرف اختلاف و من هم  تصادفاً کابل بودم و افتخار در نشست را یافتم) را دعوت نمود، بعد بحث لازم و با پایان دادن به جزاهایی قبلی (جزائی چند تن سازماندهندگان کنفرانس تخار، توسط رهبری وقت سازمان) و ایجاد رهبری جدید و کمیسیون نظارت جدید سازمان، از ترکیب دو طرف اختلاف همه مسائل را پایان یافته اعلام داشت... اما چند روز بعد شنیدیم و هم دیدیم، که تصامیم نشست وسیع مذکور از سوی محمد اسماعیل «اکبر» و تنی چند پزیرفته نشد ...و مرگ نا بهنگام « پساکوهی » در اثر پیچکاری پنسلین درمعاینه خانۀی جناب داکتر آصف در شهر کابل... آنهم بدون تست ( جناب محمد بشیر« بغلانی » بهتر از دیگران در جریان مساله بودند و خوب وضاحت داده میتواند)، با تاسف بر مشکلات قبلی دامن زد و به شدت کشمکش ها افزود... سرانجام محمد طاهر « بدخشی » نه تنها موفق به رفع اختلاف و کشیده گی آنوقت رهروانش نشد، بلکه خود مورد تاخت و تاز- تهمت و بهتان قرار گرفت... و شروع از همین تاریخ، تشکیلات سازمان « بدخشی » عملاً و علناً به دو بخش ( صرف نظر از کمیت، کیفیت، موضع برحق و نا حق طرف ها و اسم و رسم آنها ...) تقسیم گردید...این رویداد، با درد و دریغ در مجموع به جنبش میهن مان افغانستان و خاص به انسجام صاحبان مفکورۀی - مکتب « بدخشی »، بسیار گزاف، گران و قیمت تمام شد...

اشاره: جوانان عزیز و گرامی!  در رمان کیمیاگر جای چشمم خورد: «جوان سرگشتۀی از پیر مردی پرسید: بزرگترین نیرنگ دنیا چیست؟ پیر مرد گفت، آنست که...اختیار زندگیمان از دستمان خارج شده... و سرنوشت حاکم بر زندگی شود...»، شما کوشید، سرنوشت خویش را خود رقم زنید، از تصمیم و پشتکارتان- چنین امید میجوشد. موفق باشید.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

قیام الدین قیام21.12.2015 - 17:48

  جناب م. صالح هیکل یار! تاریخ سرا پا پر از رویدادهای زشت، زیبا و خوب ، ید بوده و چنین خواهد بود، گریزی از آن نیست. شما در این باره بسیار و بسیار درست فرمودید، نیز جای آزرده گی هیچکس در این برداشت و قضاوت نیست و هر یکی (تکوین خوب و بد)آموزنده گی خود را دارد و بایست از آنها آموخت. یقیناً کسانی توان دارند، آموخته ها را بکار خواهند بست. موفق باشید.

م.صالح هیکل یار20.12.2015 - 08:03

  قیام جان ! آزرده مباش : تضاد که موجب تکوین و توسعه است علت تطور بد هم میشود .
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



قیام الدین قیام