غزلی برای خورشیدهایی که هنگام طلوع غروبیدند
۵ دلو (بهمن) ۱۳۹۴
پیام درخت
تبر نگفت کلامی ز اتهام درخت
دمی که بست کمر را به انهدام درخت
اگر به لب نه تبسم؛ که تیغ خونین داشت
تمام دغدغهاش بود از پیام درخت
ندید آبلۀ دست باغبانان را
نکرد شرم و نشد خم به احترام درخت
شکایت از شب و پاییز و برگریزان بود
حکایت سحر سبز؛ در کلام درخت
از این هراس؛ درآشوب؛ خواب مرداب است
که سبزهزار؛ مسما شود به نام درخت
تمام فاجعه زین جویبار میخورد آب
که ریشهها نسرایند بر مرام درخت
پیام ریشه ولی؛ بر دم تبر این است
که الفرار! ز شمشیرِ در نیام درخت
که در ولایت ما نیست؛ رسم سردزدی
به پای باد؛ خمیدن بود حرام درخت
--------------------
یکشنبه چهارم بهمنماه ( برج دلو) 1394
کوپنهاگن
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته