متن اطلاعیۀ انحلال «سـفـزا» و ادغام آن به حزب دموکراتیک خلق افغانستان – بخش پنجم

۵ دلو (بهمن) ۱۳۹۴

کنونت که امکان گفتار هست

بگو ای برادر به لطف و خوشی

که فردا چو پیک اجل دررسد

به حکم ضرورت زبان درکشی

( سعدی )


 

خواننده محترم و گران ارج!

شاید بگونۀی در جریان باشید، بنا به درخواست جوان علاقمند به تاریخ جنبش‌های چپ در افغانستان و رهبران آنها، تحت عنوان محمد طاهر «  بدخشی »، أقای محمد اسماعیل « اکبر»، نوشتۀی را در چند سایت و تارنما و فیسبوک خودش به نشر رساند. ما نیز در همین صفحه  برای « بحث و گفتمان » آن نبشتۀی مذکور را مجدداً به نشر رساندیم. به نظر ما، متن نبشتۀ یاد شدۀ « اکبر»، با محتوای نبشته ها و دیدگاه های صاحب نظران با اعتبار- کشورهای تاجیکستان و افغانستان دربارۀ  ابعاد زندگی شخصیت، اندیشه ها وعملکردهای- « بدخشی» هیچ همخوانی و همسوی ندارد- که ندارد. و در ضمن هموطنانی چند- زریعه ایمیل، ما را برحزر داشتند، که به نبشته‌های محمد اسماعیل « اکبر»، در مورد محمد طاهر « بدخشی» و همچون نوشته ها...، اهمیت نداده، و به هیچ وجه، وقت خود و دیگران را ضایع نسازیم. همچنان تاکید داشتند، این نوشته و همچون نوشته ها، در خود تناقض، تحریف حقایق، موضوعات، من درآوردی و افراط و تفریت زیادی در واقعیت‌گوی، در خود نهفته دارند. نیز اضافه کردند در این سرزمین ( افغانستان) قبیله باور و قبیله پرور، دیدگاه کشاده و وسیع کمیاب است و مسئلۀی- « گفتمان »، « کی خوب » است یا « سزاوار» و یا « کی- بد و مورد نکوهش- را- نقطۀ پایانی نیست. چون هر دره و سمت، قوم و اتنیک، دین و مذهب، کیش و طرز فکر وغیره از خود قهرمان، رستم، رهبر و پیامبر داشتند و دارند و تا سالهای دیگر خواهند داشت و هر چه را پذیرفته اند غیر قابل تعویض می دانند... با وجود توصیه آن- بزرگواران هموطن، لازم دیدیم- کار خویش را برای رسیدن به مقصود ( دریافت حقایق از رویدادها...) دنبال کنیم. خوب می دانیم که خدای تفکر و اندیشه، حق و حقیقت- ما را در این راه، یار- یاور و رهنما خواهد بود.

برای درک درست مطلب، به سراغ بخش‌های از نبشته‌ها، دیدگاه ها و شعرهای برخی از صاحب‌نظران و بزرگان فرهنگ، سیاست و علم ( صرف نظر از اسم مکمل و رتبۀی علمی ایشان که همه شناخته شده اند)  می رویم. و همزمان طالب ارائه نقطه نظرهای چیزفهمان و علاقمندان عرصه علم، سیاست، فرهنگ و اجتماع خویش هستیم و اگر حرف و حدیثی در باره به گفتن داشته باشند، ما و علاقمندان را مستفید گردانند، راستی فرمایشات بزرگان را بادقت و با علاقه می‌خوانیم- تا بیش از پیش بدانیم و به اندوخته‌های خویش بیافزایم. اینک، کم- کم، اندک- اندک و گوشه – گوشۀی از دیدگاه ها، نظریات و اشعار از قلم بدستان چند- عرصه فهم و دانش را، پیرامون ابعاد شخصیت م. ط. « بدخشی»، برای شناخت بیشتر آن جانباختۀ راه و آرمانش، پیشکش خوانندگان گرامی می کنیم:

 

استاد واصف « باختری » از پیوستگی و تسلسل تاریخ قرنها سرزمین ما ( افغانستان) حرفی و سخنی دارد : «...گیسوان سپید تاریخ، بانگ زنگ‌های اشتران کاروان حله و ریگ‌ستان های تشنۀ راه ابریشم را به گواهی فرا می خوانم، که از آن روزگاران که چراغ زنده گی سخن‌سالار زبان ما "فردوسی" به خاموشی گراید و از آن هنگام که حجت آرمانگری "جزیرۀ خراسان" از بیراهه های ساحل طلایی آمو، رهسپار "یمگان" تا سالی چند پیش از این، هیچ گوش را یارای آن نبود که آوای رویش گیاهان پر تحرک فاتح آغشته به عطر نور و درخشش الماس را در باغستان پاییز زدۀ فرهنگ ما بشنود، آنگونه که محمد طاهر "بدخشی" شنید و هیچ نایی نتوانست سرود سال‌های نا شکفتن تاریخ را به آن صلابتی بخواند که "بدخشی" خواند. به صلابتی که صدای او ... صداها، صدای همه سده‌ ها شد در کوهستان‌های سرزمین ما و در قلمرو گسترده تاریخ فرهنگ معاصرما ...  طنین افگند...در سیمای یک طراح پیش اندیش و پیشآهنگ و نه پیشداور، در آستانه زمان استاد و استوار ایستاد و تیمارگر زخم‌های تاریخی ما شد و اگر از خویش فرمان برد برای آن بود که بر او فرمان نرانند ... با نیروی هر چه تمامتر بر چهره مسن شده تاراجگران؟ تاریخ و فرهنگ کوبید... به قول هگل او هم نهی کننده بود و هم نفی کننده، هم جویباری رو به دریا بود و هم دریایی رو به جویبارها و در کار آمیختن هستی های کوچک و گذرا برای آفریدن هستی بزرگ و دیرمان، هوشیدروسوشیانی موعود در زادو بوم زردشت و بیگمان بشارت خروج را آخرین وخشور...»(1)

استاد شعر، « باختری»، حرف و کلام دیگری نیز دارند: " ... [ محمد طاهر] « بدخشی" خلاف عدۀ زیادی از رهبران جریان های سیاسی که غالباً با رگ های آماسیده گردن و مشت های گره کرده صحبت می کردند، در جدی ترین بحث ها خشم‌گین نمی شد... و خشم خود را می خورد... یک مساله دیگر در شخصیت مرحوم بدخشی بسیار شایان توجه است، شما تصور کنید در فاصله سال‌های بین 1340 -  1350خ یک دهه را در مورد ابراز نظر قرار دهیم، روشنفکران ما یا باز بگویم شبه روشنفکران ما مخصوصاً آنانی که در سازمان‌ها و نهادهای چپ جای داشته یا به قول یک نویسندۀ اروپایی، در پیاده روی چپ خیابان تاریخ حرکت می‌کرده، اصلاً به استادان نسل پیش از خود یانسل های پیش از خود اصلاً اعتنای نداشتند، برای آنها شخصیت‌های مانند استاد بزرگوار، "بی تاب"، عبدالهادی "داوی"، استاد خلیل الله "خلیلی"، مرحوم مولانا "خسته"، مرحوم مولانا محمد سلیم "طغرا"، مرحوم میا عبدالکریم "حسینی" بدخشانی، مولانا غلام نبی "کامه وی"، مرحوم عبدالحی "پنجشیری" و یک عده ادبا و شعرا... و تاریخ نویسان... دیگر اصلاً ارج و بهایی از دیدگاه ویا در دیدگاه این عناصر چپ نداشتند، هنگامی که با یکی از این ها روبرو می شدند، یا نامشان را می شنیدند یا کتاب شان را می دیدند برخوردشان چگونه بود، مثل برخورد کسی که به یک گورستان بسیار قدیمی برود و کتیبه های قبرها را بخواند...   ... جالب است که [محمد طاهر] بدخشی با بسیاری از این ها – من از ایشان نام بردم اگر حشر و نشر دایمی نداشت به مناسبت‌های به دیدارشان می شتافت، برایشان حرمت و ارج زیاد قایل بود، دست‌شان را می بوسید... و ... هنگام که مولانا می گویم، مولانا زیاد است... فوراً سیمای تابناک مولانا جلال الدین محمد "بلخی" پیش نظر ما می آید... وقتی که مثنوی می گویم... مثنوی ...زیاد است... مثنوی مولوی پیش چشم ما مجسم میشود... [ محمد طاهر] بدخشی کلمۀ "طاهرجان" را در نظر پیرمردان بسیار معظم آن دوره به خود اختصاص داده بود، هنگام که آنها "طاهرجان" می گفتند فقط منظورشان -  یک "طاهرجان" بود که یگانه بود...» [شعر توشیح  مرحومی غلام نبی صوفی « عشقری» برای طاهر جان ( محمد طاهر بدخشی) از اینجا آغاز می یابد و پیداست]

جای دیگر استاد سخن « باختری»، دیگاه و اندیشۀی م.ط. « بدخشی» را برای اقوام و ملیت‌های ساکین کشور اینگونه میداند: «... مرحوم "بدخشی" خلاف آنچه که یک عده تصور می کنند هیچ گونه تعصب و تنگ‌نظری نداشت، نه با قومی دشمن بود، نه با زبانی دشمن بود، نه با فرهنگی دشمن بود. منطق آن بزرگ این بود که تاریخ - یا جبر تاریخ - یا شرایط و مقتضیات خاص در یک مرحلۀ تاریخی همه ما را بر سر یک سفره نشانده، در این سفره نه کسی باید بیش از حد شکم پاره کند، و نه کسی باید گرسنه از سر این سفره برخیزد...» (2)

 

استاد ادبیات « باختری»، تاکید دارند و شهادت می دهند که: «... برعکس همه تبلیغات دشمنان آن‌چنانی که من بدخشی را می شناسم او در فکر سیطره وبرتری قوم و قبیلهء خود و انـتقام گیری از قبیله و قوم حاکم نبود؛ برعکس او به قوم و قبیلهء برتر اعتقادی نداشت و به هم زیستی مساویانه و برادرانهء همه اقوام افغانستان می اندیشید. او بیش از هر شخصیت دیگری در تاریخ مبارزات سیاسی افغانستان به وطن واحد و تشکیل ملت- دولت درین جغرافیای به میراث رسیدهء کنونی اعتقاد داشت؛ ولی رسیدن به این مآمول را فقط در اشتراک عادلانهء همه اقوام کشور در نظام و ادارهء کشور میدانست...» (3)

 

استاد زمانه ها « باختری»، به ناسپاسان و نمکدان شکنان، اینگونه- هیبت دارد: "... اندوه بر ما اگر پنداریم که او (بدخشی) زندانی حصار تنگ تنگ‌چشمی های سرزمین برتر وقبیله برتر وملت برتر بود. اندوه بر ما بپنداریم که او در ویرانه های تاریخ تنها در جستجوی «شکوه» گمشدۀ قبیلۀ خویش بود واندوه بزرگتر برما که همۀ ما هم درآوان حسرت تاریخی خویش ازاو نان آگاهی قرض گرفتیم و هم دشنامش دادیم ...»(4)

استاد کامل « بیکزاد»، دانشمند تاجیکستان

اندیشۀی فلسفی محمد طاهر « بدخشی» را،

اینگونه شرح می دهد :

«به منظور شناسایی محمد طاهر بدخشی و تفکر فلسفی او لازم می دانم تا مطالب ذیل را به صورت فشرده عنوان نمایم، تا مقدمه ای باشند بر ادامۀ تحقیقات مفصل و همه جانبه در آینده. این گزارش از نکات زیرین عبارت اند:

یکم: «استاد محمد طاهر بدخشی [ 1312- 1358خ ] (1933- 1979 م) از نگاه کلی یک فیلسوف تمام عیار معاصر افغانستان بود.

دوم: جنبه های علمی، فرهنگی، سیاسی، عرفانی، حزبی و غیره تابع شخصیت او بودند.

سوم: پشتوانه فلسفی او را در جوانی میراث عرفانی متفکران اسلام، فلسفه مشاء و فیلسوفان معاصر شرق و غرب تشکیل میداد.

چهارم: اسلام به نظر استاد "بدخشی " جزیی از فرهنگ مردم افغانستان بود" او به پیروان خود توصیه کرد که " عناصر مثبت و زندۀ اسلام را بیاموزید و در زندگی عملی خود استفاده نماید." او مناسبات شخصیت های پیشآهنگ ترک، ایرانی و هندی را نسبت به اسلام  برخورد دگماتستی و کتابی (غیرعلمی) حساب نموده است... بدخشی طرفدار آموزش عمیق و همه جانبه فرهنگ اسلامی بود.

پنجم: بدخشی در اظهارات رسمی خود در سال 1350 ش (1971 خ) از جانب سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان، خود و پیروان خود را انقلابی  وطن پرست و دارای جهان بینی علمی نامیده است. ولی نظر او به انقلاب، وطن و جهان بینی نگاه فلسفی بود.

ششم: انقلاب برای او عکس المل بود بر ضد ظلم ملی ملتی  بر سایر ملتهای افغانستان. بدخشی میخواست که همه ملیت های افغانستان از آزادی و برابری سیاسیت برخوردار باشند. ملتی برملت های دیگر حکمفرمایی ننماید...زیرا ملت ها خورد و بزرگ نمی شوند. آنها ارزش های عمومی بشری و فرهنگی می باشند. 

  هفتم :" بدخشی وطن دوست راستین بود، افغانستان را با تمام اقوام و ملیت های گوناگون دوست میداشت. بخاطر آزادی و استقلال واقعی و حق ملی همه آنها تلاش میکرد. دوستداری وطن از خانواده، دیهه، ناحیه، ولایت و منطقه مشخص آغاز میگردد. وطن کلی مجرد و مطلق وجود ندارد...

هشتم :" آگاهی بدخشی به ملت و مسئله ملی بکلی نگاه فلسفی بود...بدخشی ملت گرا و شوونیست نبود...او فیلسوف ملت شناس بود، تاکید می کنم نه ملت گرا، بلکه ملت شناس بود...فهمش (درک) مارکسیستی ملت او را قانع نمی کرد...مثل آنکه بدخشی اولین فیلسوف معاصر شرق است که به ملت ارزش فلسفی قائل شده است...    

 نهم: ما اولین بار اصطلاح ملت شناسی را نسبت بدخشی استفاده کرده ایم. این اصطلاح چنین معنی دارد که بدخشی  به مسئله ملی همچون محقق و پژوهشگر مناسبت (برخورد) نموده است...

دهم: عقیده ما دائر به این مسئله که استاد بدخشی دانشمند و نظریه پرداز ملت شناس است و به این واقعیت تکیه دارد که اکثر آثار باقیماندۀ او به مسئله های ملی و وطن دوستی بخشیده شده اند...» (5)

 

 استاد عنایت الله «شهرانی»، یکی از خاطرات خود و تاثیر گذاری سخنرانی م.ط. بدخشی را اینگونه بیان می دارند: «..مرحوم محمد طاهر بدخشی که در میان بدخشانيان بنام «طاهرجان» شهرت داشت...محصل صنف چهارم فاکولته بودم...ما بدخشانیان را گفتند که امشب بخانه استاد «واسوخت» [ یکتن از شخصیت های معارف پرور، روشنفکر، دو دوره نماینده مردم بدخشان، در شورای ملی - زمان ظاهرشاه] گردهمآیی داریم و در آن شب بیش از چهل نفر جمع شده بودیم، بدخشی ... در مجلس هویدا گردید. در حدود کمتر از دو ساعت سخنرانی کرد و چنان سخن میگفت، که با بیان کردن مظلومیت مردم افغانستان جگرها  را پاره و چشمان را پر از آب می کرد. هر کلمه و گفتار او سحرآمیز بود، و با روانی و سلاست سخن میگفت، گفتارش تکراری نبود، چیزهای میگفت که ما نشنیده بودیم...آن شب بیانیه مرحوم بدخشی به حدی مؤثر واقع شد که یکی از همصنفان دوره مکتبم که، بار بار از فلسفه و حزب بدخشی مذمت کرده و نفرت نشان میداد، به مجردی که از مجلس برآمدیم برایم گفت که «بر خودم لعنت میفرستم که چرا من بدخشی را به صورت درست نمی شناختم» بعدها دیده شد که وی...از پیروان خاص بدخشی گردید...» (6)

  جایگاه فکری م.ط. بدخشی، را  استاد سید عسکر "موسوی"، مشخص ساخته است : "...آنچه که در بستری مطالعات افغانستان جایگاه طاهر "بدخشی" را برجسته و از یک نگاه ویژه می سازد این است، که کمتر کسی مانند شهید "بدخشی" به تولید فکر مثبت موفق شده است. او برای نخستین بار دریافت خاص، از وضع داخلی افغانستان ارائه کرد. در تحلیل اوضاع بعد از جنگ جهانی دوم ... دو نگاه وجودارد، دیدگاه نخست بر استعمار خارجی تمرکز دارد، و دیگاه دوم بر استعمار داخلی، شاید "بدخشی" اولین متفکر سیاسی افغانستانی که به معنی واقعی کلمه بود که به درک نجیبانه و زیرکانه ای از استعمار داخلی پرداخت...به جای اینکه نظریات وارداتی بیرونی را درافغانستان تطبیق کند، به کشف نجیبانه ای از ذات تاریخی و اجتماعی افغانستان پرداخت، و طرح و اندیشه تازه ای بدست آورد..." (7)

استاد موسوی از راز و رمز فراگیری علم و ادب م.ط. بدخشی پرده گشای دارد: "...من برای شناخت جاوید یاد، طاهر "بدخشی" اسلوب و کارشیوه خاص را انتخاب کرده بودم. و به سراغی اساتیدی می رفتم که با جاوید یاد شهید "بدخشی" در محضر شهان به رسم تلمذ به زانوی ادب می نشسته و فیض می برد، از آن جمله باید از مرحوم محمد سلیم "راغی"، که در مضافات هند از او به نام "عقل فعال" یاد می کرده اند، یادآور شوم. من به زودی دریافتم که بدخشی شهید با مولانای مرحوم بیشتر مواردی بحث انگیزی حکمت و فلسفه قدیم را به تحلیل و برسی می گرفته است..." (8)

استاد رسول رحیم از تسامح، تساهل و یکدیگر پزیری و کرکتر،  م.ط. "بدخشی"، سخن دارد: "...شهید طاهر "بدخشی" نخستین شخصیت سیاسی دهه چهل خورشیدی افغانستان است که در کنار آرمان های سیاسی و اجتماعی کلی اش، این معضل [ اتنیکی و اقوام] را به صورت خاص در محدوده دانش های سیاسی همان دهه در افغانستان و با ترمینالوجی مرسوم در یک بخش جنبش روشنفکری تعریف کرد. از آغاز امر، مرکز جنبش های که گاهی از خصوصیات انفکاک پذیر جنبش های سیاسی جوانان است و از همه بدتر فقدان یک فرهنگ مباحثات گفتمان نورمال،... فرهنگ سیاسی شفاهی که انسان را از دسترسی به متن اصلی نظرات محروم می گرداند، مشکل را دو چندان بیشتر می ساخت،... علی الرغم همه این ها، منش شخصی شهید بدخشی که خود پیشگام مراوده و مباحثه با گروه های مختلف سیاسی بود، تا حدی زیادی به اثبات حسن نیت بی تردید ایشان در جهت قوام گیری یک وحدت ملی راستین در افغانستان کمک کرد..." (9)

  استاد قاسم شاه "اسکندروف" شهروند تاجیکستان، قضاوت و دیدگاه حزب کمونیست و دولت اتحاد جماهیر شوروی وقت را درباره م.ط. بدخشی اینگونه بیان داشته است: "...در تاریخ نگاری اتحاد شوروی سابق و رسانه های گروهی آن، راجع به محمد طاهر بدخشی ... معلومات های پراکنده به نظر میرسند... گذشته از این حتی همین معلومات های ناصحیح بعضأ با تحلیل های دور از واقعیت همراه بودند.علت این به نظر ما چند عامل بوده میتواند:

اول: - در این دوران [ دهه چهل و پنجاه خورشیدی] اکثر افغانستان شناسان شوروی در باره محمد طاهر "بدخشی" و سازمان سیاسی او معلومات کمتر داشته اند تا بتوانند تحلیل های واقع بینانه ای انجام بدهند، عده ای هم که چنین معلوماتی را در دسترس داشتند، منبع اطلاعاتی آنان یا ارگانهای استخباراتی شوروی بود، و یا پیروان حزب دموکراتیک خلق افغانستان ...در باره این سازمان [ سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان] و رهبر آن [ محمد طاهر بدخشی] اخبار و شایعات غیر واقعی را پخش میکرد،...و گزینش (سیاست عدم دنباله روی)  توسط طاهر "بدخشی" دلیل دیگری بود که در نظر "مسکو" بحیث متحد سیاسی و ایدئو لوژیک جلوه نکند.

دوم:- از جانبی دیگر (س.ا.ز.ا.) را از جنبشهای بین المللی دموکراتیک و کارگری دور و بخصوص از علایق سیاسی با اتحاد شوروی کنار گذاشت.

سوم: - علم تاریخ نگاری شوروی، سیاست حزب کمونیست و دولت شوروی ... مقامات رسمی طبعاً به ح.د.خ.ا. (جناح خلق و پرچم) توجه داشتند ...از این که (س.ا.ز.ا.) سیاست عدم دنباله روی را پذیرفته بود و از خود نشریه‌ی نداشت تا روشنی اندازد،...این مشکلات آن را، نسبت به شوروی افزایش می بخشید... از ابتدا به نام "ستم ملی" معرفی گردید، که این عنوان را به سازمان، رقیبان سیاسی او بخصوص حفیظ الله "امین" گذاشته بود..." (10)

  استاد رهنورد "زریاب"، از اولین دیدار خود [ در خانه فامیلی خویش..] با م.ط."بدخشی"، خاطره‌ی دارد و بعد از شهادت او ( بدخشی )،  در سال 1358 خ  داستان گونه نوشته‌ی دارد، اینک بخشی کوچک از آن : "... از این گفتگو دیگر سالها سپری شده است و حالا هر وقت نامی از طاهر "بدخشی" میشنوم – نمی دانم چرا؟ آن خوشه انگوری که خورشید از پشت شیشه ارسی بر آن میتابد و دانه های آن با دانه های تسبح پدرم همرنگ بودند، پیش چشمهایم نمودار میشوند. آن صبح پائیزی را احساس میکنم و مردی را میبینم که موهای سرش روی شانه هایش افتاده اند، ریش انبوهی دارد، چشمهایش سخت می درخشند، از راهی می گذرد و آهسته آهسته زمزمه میکند:

"بشنو از نی حکایت میکند

از جداییها شکایت میکند

از جداییها شکایت میکند ؟

از جداییها شکایت میکند..." (11)

 

استاد محمد صدیق روهی : « ...ما چــه دده خبــری  واوریدی، د مترقی ادبیات په ژوژه توگـه مطالعه کللی وو،او په آگــاهــــانه توگــه یی لار انتخاب کلی وه، پــه داسی حـال کی چی دا لار د  یو احساس په اساس قبوله کلی وه. ما دومره مطالعه نه درلوده او هـلتـه پوه شم چــه زه د یو دانشمـند ســره مخامخ شوی یم، چی عمیقـــه مـطالعـه لـــری او قوی استدلال کوی... اوس چی طــاهـــــربدخشی غوندی یو دانشمنـد، پوه، عــالم،متواضع شخصیــت زمـونج ســـره نشته دده نشتــوالــی یوه لـویـه ضایعـه ده...» (12)

 

 استاد رحمت الله بیژنپور: من از زبان استاد عبدالعلی مزاری پر نفوذ ترین شخصیت سیاسی جامعه ی مستضعفین وزحمتکشان هزاره سال 1372 که در کمیته ی فرهنگی حزب وحدت سخنرانی داشت؛ شنیدم که گفت: " شهید طاهربدخشی ودوستان فداکارایشان، حق بسیاری برمادارند، آنهابرای تثبیت اهداف ما که عبارت ازعدالت و مشارکت است احساس خوبی نشان داده اند، من داعیه ی آنها برای مبارزه با ستمگران را همچون داعیه ی خویش میدانم، روان آن مرد با استعداد و فداکارشاد باشد"

...  بدخشی پیش ازآنکه رهبرومتفکرتاریخ باورباشد، یک روشنفکراندیشه آفرین ومولف واقعی نظریه ی ملیگرایی ومیانه رو جامعه ی سنتی ماست. ازهمان باوراست که بدخشی امروز نیزغیر ازسازمانها وگروههای نسبت یافته به او( سازا وسفزا ) [ امروز وجود خارجی ندارند ] هزاران مرید ومقلد دارد. بقول زنده یاد خالد ترجمان یکی ازمردم شناسان دهه ی ششم سده ی کنونی ونسل دوران ما که میگفت: " ماهنوز بدخشی اندیشه پرداز را کشف نکرده ایم. فهم شفاف اندیشه های بدخشی به دلیل انحماک ما به دگمهای تقلیدی واندیشه های عاریتی- انقلابی  میسرنشده اند...

اول باید بدخشی را درتفکرانسانی او یافت وسپس به تفکرانقلابی خود نسبت داد. درغیراین صورت دانش و باورعلمی او به اندیشه های مارکسیستی التقاط نمی پذیرند". ترجمان که خود از دانشمندان افغانستان شناس بود، بدخشی را گاندی افغانستان، مصدق افغانستان و شیخ شامل افغانستان میخواند. خالد ترجمان باورداشت که: " هیچیک ازمردان دوران مشروطه خواهی که درسالهای پس از سپری شدن دهه ی دموکراسی و احزاب قد برافراشتند؛ بسان محمد طاهر بدخشی دردل زحمتکشان افغانستان جای نگرفتند".  سخن ترجمان فقید درمورد شأن و نسبت عقلانی بدخشی با سایر مبارزان دوران تسلط اندیشه های انقلابی ( 1340 تا 1360 خ ) در آنست که گفت: "  بدخشی با یاران و همفکران نسل خود وبا رهبران و رهروان نسل خود چندین منزل فاصله داشت". ( 13)

استاد دستگیر نایل: «...بدخشی، در میان حلقات، گروهها، روشنفکران، روحانیون و نخبگان جامعه و نسل های پیشین وپسین وطن، جایگاه ویژه ای داشت.ونزد همه از احترام بر خوردار بود. او، مرد با فرهنگ ادیب فرزانه، وشخصیت قابل اعتماد سیاسی برای نسل آگاه وطن بود، معارف اسلامی را جزء هویت دینی مردمش میدانست ودرک مشخص از اوضاع حال وگذشتهء سر زمینش داشت. دریغ ودرد آن بود که درهمان زمانیکه بدخشی اندیشهء ملی گرایی را با حل دمو کراتیک مسا لهء ملی طرح میکرد، بسیاری ازهمان نخبه گان سیاست، همنوا و همصدا با حلقات حا کم و فاشیزم قبیله به او مهر تجزیه طلبی وسکتاریستی می زدند. و مانند ریزه خوار، دسترخوان ارتجاع و فاشیزم، از هیچ نوع ستیزه جویی و دشمنی با بدخشی، دریغ نمی ورزیدند... اما امروز، شعار مبارزات و کمپاین تبلیغاتی، قومی و ملی همه سیاست مداران، از (چپ و راست) همان شعارها و طرح های بدخشی است. و با همان شعار ها و طرح ها، بر منبرها بلند میشوند و توده های میلیونی را زیر همان طرح و اندیشه، بدنبال خود می کشانند. مگر هیچ کسی نیست که به آنها مهر تجزیه طلبی و سکتاریستی بزند. بدخشی، آن طرح ها واندیشه ها را آرمان خود می دانست اما این ها، آن را وسیله ای برای رسیدن به قدرت، استفاده میکنند.

...دربارهء ابعاد زنده گی بدخشی این حقیر، جرات سخن گفتن بیش از این را ندارد. اما اینقدر می توان گفت که هیچ سیاستمدار و روشنفکر این جامعه، مانند بدخشی قربانی خشونت وعصبیت قومی فاشیزم قبیله نشده است. وعامالان این جنایت، پاسخگوی تاریخ روزگار خود باشند...» (14)  

  استادع. م. اسکندری : « ... بدخشی شاید یگانه روشنفکری باشد که به کاپی گری تئوریها و نسخه های از قبل آماده شده دل نبست، با آنکه مطالعه و فهم لازم ازاین تئوریها را داشت. او برعکس به مطالعه دقیق از تاریخ، سنن فرهنگی و دینی کشور و منطقه پرداخت. ریشه ها وعوامل ایستایی جامعه و پرابلم های درون اجتماعی کشور را دریافت و راه های حل آنرا در تزسهای منحصر به خود ارائه داد. بدین گونه می توان گفت که بدخشی در تاریخ معاصر کشور و شاید منطقه یگانه روشنفکری است که تفکر آفرید و روشنفکران کشور را بشارت داد تا به پای خود راه رفتن را بیا موزند.                                                                      تزسها و یافته های بدخشی با آنکه در زمانش بنا بر عدم دسترسی وی و سازمان مربوطه اش به مطبوعات کشور و جهان و بخصوص دشمنی دیوانه وار حلقات حاکم و احزاب وابسته با آنان اقبال توضیح، تبلیغ و نشر را نیافتند ولی همان رئوس آنها که بما رسیده اند و عبارت اند از: سیاست عدم وابستگی و عدم دنباله روی از سیاست های مسکو و پکن در آن زمان، حل عادلانه مسئله ملی و تباری در افغانستان، نقش آگاهانهء مردم در تغییرات سیاسی- اجتماعی کشور، اسلام و فرهنگ ملی، عدالت اجتماعی و ملی و تامین حق هموطنی در وطن واحد و مشترک و ضرورت تشکیل جبهه متحد ملی مقولات عمده یی اند که از جانب بدخشی برای اولین بار در تاریخ مبارزات سیاسی- روشنفکری کشور مطرح گردید که برای توضیح و تفسیر این مقولات نه تنها به نوشتن چند مقاله بلکه نگارش کتابها را لازم داریم...»  (15)  

استاد دستگیر پنجشیری : ... م. ط بدخشی درمرحله کار زنده گی ومبارزه عادلانهء ملی واجتماعی خود ،برای نخستین بار در تاریخ سیاسی افغانستان " مسأله ملی" را مطرح وپیشنهاد کرد که « دریک کشور کثیر الملة به هیچوجه، نبایدعظمت طلبی سیاسی شیوع یابد. هریک از گروههای قومی واقلیتهای ملی ومذهبی حق دارد از تاریخ فرهنگ وزبان دین مذهب وسنن پرافتخار ملی خود پاسداری نماید ودرگستره وطن واحد وتجزیه ناپذیر خود از حق خود مختاری برخوردار شود...» م. ط. بدخشی یگانه رهبر سیاسی بود که با شناخت ژرف از تاریخ ومو قعیت سیاسی افغانستان منطقه وجهان "مسأله ملی " را شجاعانه بجا وبهنگام مطرح کرد...

م.ط  بدخشی به این باور بود که بدون تأمین برابری حقوق سیاسی فرهنگی واقتصادی میان گروههای قومی واقلیتها ی ملی ومذهبی افغانستان جامعهء بلادیدهء ما از ستم اجتماعی ملی ونابرابری حقوقی نجات ورهایی نمی یابند فرآیند رشد مستقل ملی ووحدت ملی کشور کثیرالملة ما کند وعمر رنجهای مردم  برابر حقوق ما دراز ودراز تر میشود... م .ط  بدخشی رشد مستقل ملی و ناوابسته گی به این یا آن ابر قدرت را  منطبق به منافع و روان ملی مردم افغانستان می پنداشت و به این باور بود که گرایشهای دنباله روانه، احزاب سیاسی احزاب ودولتها را به افزارها و برده گان بی اراده و وسایل اجرای اهداف استرا تیژیک ابر قدرتها مبدل میکند...

م.ط بدخشی با دوربینی وپیشبینی شگرفی طرح تشکیل جبهه متحدملی– دموکراتیک و نقش تعیین کننده و آگاهانهء توده ها در دیگر گونیهای اجتماعی ونبردعادلانهء ملی علیه دخالت ومداخله میراثخواران استعمار را به پیش کشید ودر راه رهایی زحمتکشان میهن سر و جان شیرین خودرا قربان کرد. زنده نام م.ط بدخشی وهزاران همرزم وهمزنجیر بدخشی هرچند در راه رشد مستقل ملی نا وابسته گی و برابری حقوق اقتصادی سیاسی وفرهنگی زحمتکشان انقلابی افغانستان سر و جانهای شیرین خودرا باخته اند... امریکه  بخاطر آن مبارزه میکردند به مقیاس ملی منطقه وجهان روز تاروز درخشش بهتر،غنای بیشتر ودرونمایه فعالتر کسب میکند. صحت این پیشبینی های بدخشی را رویدادهای... دهه [ های ] اخیر بوضوح کامل آشکار ساخت که سلاطین، شاهان وامیران کور مغزبه مقصد جاودانه ساختن تاج وتخت و قدرت سیاسی برای خاندانهای طفیلی خود وبهره کشی توده های مردم وزحمتکشان کشور، فرزندان مردم را در جهل گذرا وتاریکی قرون وسطایی نگهمیداشته اند... اوضاع آشفتهء کنونی درپکتیا ، پکتیکا، کنر وهیلمند و در هردو سوی مرز استعماری سرداردیورند وامیرعبدالرحمان نیز میراث همین سنتهای  منسوخ وریشه دار دوران استبداد سیاه قرون وسطایی واستعمار بریتانیای کبیراست که بدبختانه دربرابر معارف نوین دانش وتکنالوژی عصر و اندیشه های پیشرو آزادی دموکراسی ترقی صلح وعدالت اجتماعی ملی ونوسازی زیر بنا وروبنای جامعه بلادیده وعقب نگهداشته کنونی ما  سخت جانی نشان میدهد و برای نیل به قدرت ازهمه وسایل از جمله از خودکشی وبیگانه پروری ویرانی مکاتب مدارس مراکز صحی و بیمارستانها و حتا از معاملهء ننگین با جرنیلها ی پنجابی تمامی میراثخواران سیاه روی استعمار بریتا نیای کهن والقاعده علیه صلح وثبات میهن ما دریغ نمیکنند...» (16)

 استاد حضرت وهریز حکایتی دارد:" ...البته نا دوست دارانی هم بودند/هستند که طاهر بدخشی را به عنوان تدوین کننده ی طرح تجزیه ی کشور مورد شماتت قرار می دادند/ می دهند. لجن پراکنی به بهانه ی تجزیه ی کشور کار آسانی است چون این طرح در افغانستان طرفدار نداشت. بنابرین، سیاستبازان، کسانی را که از آنها برای موقعیت شان احساس خطر می کرده اند، به آسانی به تجزیه طلبی متهم می کردند و در جامعه یی با این سطح سواد و گردش کُندِ اطلاعات، چنین شهرتی برای شخصیت کشی کافی بود...

ولی اینجا می خواهم از آن بدخشی یاد کنم که شاه محمود حصین، یادش بخیر، رئیس شعبه فرهنگ روزنامه پیام در سال 1368 به من معرفی کرده بود. شاه محمود حصین در دوران حفیظ الله امین به عنوان یکی از همکاران نزدیک نور محمد تره کی در زندان پلچرخی بود. او از دیدارهای جسته و گریخته یی که با محمد طاهر بدخشی در زندان داشت، تعریف می کرد. اما مهمترین مسئله ای که او در مورد بدخشی به من گفت، این بود: طاهر بدخشی نه تنها تجزیه طلب نبود که پیشنهاد شوروی ها را مبنی بر ایجاد جمهوری خودمختار در شمال افغانستان که او در راس آن باشد، نپذیرفته بود. او این طرح را مقدمه یی برای تجزیه افغانستان تلقی می کرد و آن را به سود کشور نمی دانست. خوشبختانه شاه محمود حصین را با خود داریم. در گوشه یی از این دنیاهست و شاید کسی از دوستان از این سطرهای آشفته به او قصه کند و شاید او دست به قلم ببرد و از این مورد و ده ها مورد دیگر که او باخبرتر از دیگران بود، بنویسد..."(17)           

 استاد عبدالعلی کوهی : "...شهید محمد طاهر بدخشی افزون براینکه یک متفکر عالی مقام، یک شخصیت مبارز، سیاستمدار و محب آزادی در کشور محسوب می گردد، یک ادیب عارف و محقق چیره دست زمانش به حساب میآید. نام این ابر مرد علم، عرفان و فرهنگ با جریانات فکری و فلسفی نسل بالندۀ کشور ما در این سده روان (قرن 20) گره خورده است. اکنون فقدان آن، کمبود محسوسی را در حلقه های فرهنگی، ادبی و نهضت های روشنفکری به وجود آورده است...» (18) 

 استاد محمد رفیع : «..."بدخشی" به این باور بود که درک و کشف خصلت ها و هنجاری های رشد انقلاب ملی و دموکراتیک در این کشور، وظیفۀ انقلابیون افغانستان است و از این جهت هیچ نسخۀ آماده برای تعین استراتیژی و تکتیک انقلاب توسط دیگران پذیرفتنی نیست. از این جهت "بدخشی" مطالعه آثار و منابع مربوط به جریانات تاریخ کارگری و نیز مطالعۀ تاریخ نهضت اجتماعی کشورهای دیگر را بدون هرگونه پیش داوری و تعصب در درون سازمان مجاز قرار داد. «بدخشی» با اسرار به اعضای سازمان اش توصیه می کرد تا تاریخ این کشور تجربۀ نهضت های رهای بخش ملی را بیاموزند...» (19)  

استاد  صاحب نظر مرادی : "...او [ محمد طاهر بخشی] همان طوری که به پیشرفت و سیر صعودی علم و تکنولوژی غرب احسنت می گوید، به فرهنگ، عرفان و تمدن شرق نیز ارج میگذارد...» (20)

  استاد خدای نظر "عصا زاده" شهروند تاجیکستان : "...در شناختی بواسطه "طاهر بدخشی" بنده از گفته های کسانی که تا جایی شاهد حوادث مبنی بر قتل رسانی "بدخشی" بودند و کسانی هم که در سیستم "شعبه سری اطلاعات شوروی" و آن نظامیان "عامیانه پوش" که بنده به حکم تقدیر با آنها سر و کار داشتم یا درست ترش آنان داشتند، می دانستم تا زمانی که "امین"، "طاهر" را با خونش آغشته ساخت کدام صحبتی میان آنان صورت گرفته بود. "امین" خیلی خوب "طاهر" را می شناخت و هم به قدرت و توانایی و شهرت او میان طبقه ی زحمتکش قایل بود و آن ایام - آن "سرور ناتوان بین" [ امین ] افغانستان آرزو داشت که "طاهر" از سیاست ایشان جانبداری کند، از مقصد و مرام و نیت های خویش که با شاگردانش مطرح ساخته بود دست بکشد و سوی " امینی ها " شعار جانبداری بلند نماید. زیرا تاریخ چنین اشخاص را بسیار به متن خویش جای داده است...» (21) 

استادصبورالله «سیاه سنگ : ... ماه، ماه عقــرب 1358 بود و از درو دیوار، قلعه و دوکان- دهــلیزو دالان هــی « گــژدم » بود که به ســر و روی آدم میریخت. تا اینکه یکدسته گزندگان [ سازمان استخبارات حفیظ الله امین... ] بند بند زهـــرناک عصرخویش را، در یک لحظه گمنــام، نیمه شب هشتـــم « عــقــــرب» او[ بدخشی ] را نیز ناجــوانـمـــــردانه گـزیدند...اما شما را به زنجـیــر و زولانـــه خون آلــوده قســم،گژدمـــی که خون « سمندر» را مکیده باشد در کــدامــین لانه،می تواند راحت باشد؟

خون« سمندر» آن مایعــی نیست که در تن کبود هـــرعنکبوت و در پیکر کج دُم هرگژدم منحل شود و با محتوی شـریان های مکنـده اش جوش بخـورد. مگر تاریخ نوشنـده خون او را در کمتر از دو ماه پی مکافـات عملش نفــرستاد؟ اما چـــه ســود؟ دیگـر لعل بدخشان قـــرمـز شده بود و لالــه بدخشان قـــــرمـــزترین...

  به پشت میــله هـــــا دیدم کتـابـی

           همـش خنجـــر،کمان، تیری،طنابی 

 به آن راهـــی که او میرفت سوگند

         زهـــر حـــرفش چکد خون عقابی 

 به پشت مـیله هـا،مــــرد زمــــانه

           نگفت  « آری»  بزیر تازیـانـــه    

 رود با قامـــــت چـــــون پره کوه

           بسوی چــوبـه دار شــــــادمـــــــانه

    زپشـت  میله ها  بیــــــنم  همیشه

            که زندانـــیان همـی کوبد به تیــشـــــه 

 به خط حک شده در قلـــب دیوار

          به انگشت آفــتـاب پــنهـــــــان نمیشـه

  زپشــت  میله هــا  کــــردم  نظاره 

        به لــــوح آســـــمان پُر ستــــــاره      

  بجای  « آفــــتاب  خفته  درخاک»

         همی رخــشــید چنــد المـــــاسپاره     

  (22)

چند شعر

 استاد میر بهادر واصفی :

ای بیادت زنده در دل رازها

گفتگوها، قصه ها، پردازها

دل میان سینه ات جوشان مهر

مشعل تابان رهپویان مهر

اوستاد علم و فرهنگ و هنر

رهبر روشندل روشنگهر

ای ز جوشت عشق انسان موج زن

عاشق آزادی وحب الوطن

..... 

عاشق بهروزی انسان تویی

رهنمای جمع سرگردان تویی

... 

واصفی خواهد روانت شاد باد

رهروانت از ستم آزاد باد

(23)

 استاد عظیم شهبال   :

رفتی و نام تو به جهان جاودانه ماند

داغ تو در سوگ و صدای زمانه ماند

زین عالم پروسوسه مردانه گذشتی

مهر تو به دلهای همه عاشقانه ماند

 ...

میهن! همیشه زنده و جاوید میشود

هر که به راه تو قدم صادقانه ماند

عقاب سوی اوج فلکهاست پر فشان

زاغ ذلیل در گرو دام و دانه ماند

(24)

  استاد شجاع خراسانی :

یک ذره ام و ذرۀ دنیای بدخشی

یک قطره زدریای گهرزای بخشی

من خون شوم سجده کنم خاک پاگون

من عشق شوم بوسه زنم پای بدخشی

(25)

کامبیز قربانی:

از خاطر اندیشه فدا کرد سرش را

تا حفظ کند فلسفه دادگرش را

طاهر پدری بود که در راهِ عِدالت

حتا به خطر داد حیات پسرش را

هی خانه اش آباد که باخون دلِ خویش

پرورد درختی که بچینی ثمرش را

او خالق یک نسلِ سپیدارِ وطن بود

تا ملتِ آزاده ببیند اثرش را

کوچیده عقاب از تنِ آزادۀ پامیر

خفاش گرفته همه کوه و کمرش را

شب بسته خراسانِ پسا طاهرِ زیبا

مانند زمینی که ندارد قمرش را

(26)

 

پایان دیگاه صاحب نظران

 

 

 ( تشنگان راه حقیقت...)

 

ادامه دارد

 

 منابع و موخذ:

1.  آخرین وخشور گوگل.

2.  یوتیوب و گوگل

3. همانجاها.

4. همانجاها.

5. گوگل

6. گوگل

7. همانجا

8. همانجا

9. همانجا

10. همانجا

11. همانجا

12 - 26. همانجا

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



فرزاد مجیدپور