به بهانۀ انتشار کتاب خاطرات شادروان میرمحمد صدیق فرهنگ

۲۰ دلو (بهمن) ۱۳۹۴

شناسنامۀ کتاب

-       خاطرات میرمحمد صدیق فرهنگ

-       به اهتمام سید محمد فاروق فرهنگ و سید ضیآ فرهنگ

-       چاپ یکم: تابستان 1394

-       بیش از 620 صفحه.  شامل مختصری از مهتمم کتاب، سید ضیأ فرهنگ و پیوست ها *

-       محل چاپ: تهران، بهارستان، ظهیرالاسلام، کوچه دیلمان.شماره 6، واحد 3

 

الف :

شاید درست باشد اگر بگویم که درچند دهۀ پسین شاهد انتشارخاطره نگاری های بیشتری بوده ایم. اگر زنده گی نامه نویسی ها نیز فزاینده تر روبه انتشار نهاده اند، خود نوشت هایی را نیز می نگریم که خاطره نویس با قلم خویش نوشته است.

در این خاطره نگاری ها، اطلاعات گوناگون  از رویدادهای زمان خاطره نگار، ازشخصیت های مؤثر، از زنده گی شخصی، خانواده گی و برخی جزئیات گفته ناشده و سخنانی  از تصمیم ها در شکل گیری وقایع تاریخ ساز، از پیش چشمان خواننده گان می گذرند.

کتاب خاطرات شادروان میرمحمد صدیق فرهنگ که چندی پیش انتشار یافت، از آن کتاب ها است. سرگذشت وسرنوشت زنده گی او در چند دهه از تاریخ سدۀ پسین با وقایع و رویدادهای گره یافته بود، که تنها روی کرد به نوشتن کتاب " افغانستان در پنج قرن اخیر" در بازگشایی آنها بسنده نبوده است. بربنیاد چنین نیازی شادروان فرهنگ در پهلوی نوشتن آن کتاب، نکات و مواردی را که در حوزۀ خاطره نگاری می آیند، برای کتاب دیگری یا کتاب خاطرات خویش در نظر داشت. کتابی که پس از ورق گردانی آن، خواننده متوجه می شود که مکمل کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر است.

نگارندۀ این سطرها پاره یی از گفتنی ها پیرامون خاطره نگاری واهمیت آن را چندی پس از انتشارات خاطرات سیاسی سیدمحمد قاسم رشتیا نوشتم وانتشار دادم. یادداشت هایی را که  پس از مطالعۀ برخی خاطرات دیگران برداشته ام، برای کار مستقل خاطره نگاری  در تاریخ افغانستان وبه امید دسترسی به خاطرات تعدادی از شخصیت های دیگر، در نوبت نشانده ام. اگر عمر وفا نماید و به آنها نیز دسترسی بیابم شاید کتاب در نظرداشته  روی انتشار ببیند. اما اکنون چند نکته را درپیوند با خاطره نگاری در کشور ما از آن یادداشت ها می آورم:

-        اهمیتی را که کتاب های خاطرات دارا اند، زمانی بهتر می توان دریافت که به عنوان یکی ازسرچشمه های تاریخ نگاری طرف استفاده قرار می گیرند. در این راستا، تاریخنگار، هنگام مراجعه به خاطرات شخصیت ها، اگر مانند موارد و اسناد ومدارک دیگر، تأمل لازم و دقت نظر شایسته را در پذیرش ویا تردید درستی و نادرستی آنها از دست بدهد، جفایی را در حق تاریخنگاری سالم اعمال می نماید. زیرا خاطرات به عنوان یک بخش از دستمایۀ پژوهش ویا تدوین تاریخ، توشۀ تاریخ می شود.

-        ما دوگونه خوانندۀ خاطرات داریم:

 1 مردم عوام که خاطرات را مانند بسا کتاب های دیگر می خوانند، بدون این که از درستی ویا نادرستی موضوعات آورده شده در آن آگاهی داشته باشند.

 2- کسانی که موضوعات مطرح شده در خاطرات را با دید انتقادی و نه زود باورانه می نگرند. به طورمثال، برخی از موضوعاتی که از خاطره نویس ها برجای مانده اند، نه محصول مراجعه به یادداشت های روزانه؛ بلکه محصول مراجعه به حافظه اند. و حافظه نمی تواند برای همیشه همه وقایع و رویدادها و گزارش ها را به درستی نگهداری نموده و از فراموشکاری مبرا باشد.

-        مواردی که اشتباهی در کارخاطره نگار در گذشته سرزده ومورد سرزنش بوده است، در پناه آوردن چند خاطره به توجیه آن می پردازد.

-        درستی و یا نادرستی موضوعات نگاشته شده در کتاب خاطرات، بدون دریافت میزان صداقت وامانتداری ویا عدم رعایت آن میسر نیست.

-         اگر چندین تن خاطره یی را از موضوع و رویداد معینی با تفاوت های جدی تری می آورند، کار دریافت حقیقت موضوع برای پژوهشگر با دشواری و بالتبع با احتیاط بیشتری مواجه می شود.

-        می دانیم که برخی خاطره نگاران از ابراز خاطره های خویش می هراسند. از این رو بعضی ها انتشارخاطرات خویش را به پس از مرگ می سپارند.

-         بعضی ها خاطره های بی مخاطره می نویسند تا از درد سرهای احتمالی در امان بمانند.

-        خاطره نویسان نکات ضعف وسزاوار سرزنش ونقد را نمی نویسند ویا کمتر با کم رنگی می نویسند.

-        بعضی ها هرگز خاطره های در دل داشته را نمی نویسند؛ بلکه آن را در دل نگهداری نموده وبا پایان زنده گی با خود می برند. به طور مثال بسیار آرزو داشتم (وآرزودارم ) که از شادروان خلیل الله خلیلی خاطره های دهۀ چهل خورشیدی را بخوانم.

-        بعضی ها در پهلوی آوردن خاطره، خوار داشت مخالفین خویش را درنظر می گیرند.

-         . . .

پس درکشور ما که ناهنجاری های گوناگون سایه دارند، خاطره نویس تافتۀ جدا بافته از آن همه چالش های رنگارنگ نیست. بنابراین دلایل هم، کار پذیرش شتابزده وسطحی همه خاطرات ویا تردید همه ، به ویژه از شخصیت هایی که فراز وفرود و تحولات فکری- سیاسی دیده اند، کمکی به دریافت حقایق تاریخی نتواند کرد.  . . .

ب:

خاطرات شادروان فرهنگ را که ورق گردانی نمودم، انواع موضوعات را در آن دیدم. نکاتی که به چند مقطع حیات سیاسی او پیوند دارند. جوان ره جوی ومبارز، تاریخنگار، عضو حزب وطن، زندانی، رهجوی ومبارز ترقی خواه بدون تشکیلات، مجاب شدۀ آرزوهای محمد ظاهرشاه و معتقد شده به این که قانون اساسی جدید، راهی به سوی دموکراسی باز می کند، . . . مشاوریت ناگزیری ببرک کار مل، ره به سوی مهاجرت تحمیلی آوردن  و . . .

خاطره گوی زنده گی شخصی و خانواده گی نیز است. در این راستا از ایام کودکی و ازدواج خویش می گوید. از آنجایی که در زنده گی خویش  با افراد بی شمار آشنایی داشته و همکاری ویا دیدار های زود گذر با آنها خاطره هایی رابرجای نهاده است، از آنها سخن می گوید. مواردی هم است که پای شرح شکل گیری تصمیم ویا رویدادی  در میان می آید و در آن اشخاص دیگری نیز سهیم استند، آن گاه به سوی آن افراد دیگر ویا خاطره های آنها ره می برد.

من آن موارد وهنوز گره مانده وگشوده ناشده را که از طرف دیگران به گونۀ متفاوت رسم شده اند، سزاوار رعایت احتیاط و انصراف از داوری ارزیابی نمودم. موردی را که از شادروان محمد هاشم میوندوال و دیدار او در بلگراد وسخن از تغییرنظام می آورد، همانند نکاتی که در کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر، نگریسته ام، باردیگر تعجب برانگیز یافتم. زیرا در حالی که هم در آن کتاب و هم در کتاب خاطرات با وضاحت از نبود کودتا و حضور اذیت بار شکنجه ها علیه میوندوال وبقیه توقیف شده گان سخن می گوید، سخن گفتن از طرح میوندوال ویا نظر خواستن میوندوال از وی برای براندازی نظام شاهی، تعجب انگیز می شود. موضوع دیگری که به ابعاد این تعجب می افزاید این است که مخالفت میان فرهنگ و میوندوال برای همه آشکار بود. از آنجایی که مانند خود فرهنگ طرح و کودتایی را نمی یابیم،  پس چه گونه صحبت میوندوال در بلگراد با فرهنگ موجد چنان ذهنیت شده است؟

 این سخنان را به دلیلی بیشتر در این متن مختصرآوردم که کار چندین ساله پیرامون کودتای نام نهاد میوندوال، اجازۀ ابراز آن ها را به من می دهند.

اما نکاتی که می توان آنها را تابوشکنی در گسترۀ خاطره نگاری های هموطنان ما گفت، در خاطرات فرهنگ بسیار اند. وقتی از می خوردن خویش صحبت می کند، هنگامی که به درستی از علایق به جاه ومقام رسیدن برادر خویش سیدقاسم رشتیا می گوید، هنگامی که از عدم باورمندی خویش به ماورأ الطبیعه می آورد و . . . خواننده نکانی را می یابد که برخی دیگران آنها را نکات سزاوار سانسور می دانند.

برای داوری پیرامون همه موضوعات کتاب خاطرات فرهنگ، به ویژه که چند کتاب دیگر موضوعاتی را به گونۀ دیگری آورده اند، ( به طور مثال از موضوع زندانی شدن و سپس آزادی تعدادی از اعضای حزب وطن وخلق در جلد دوم کتاب افغانستان درمسیر تاریخ به شکل دیگری تذکر رفته است. ) داوری سالم از ما می طلبد که پای احتیاط را از گلیم داوری دور نکنیم. اکنون  شاید از ابرازهرنقد ونظری بهتر آن باشد که نخست هموطنان خویش را به خواندن این کتاب وکتاب های دیگر که به موضوعات چند دهۀ پسین عطف داشته اند، فراخوانیم.

ج:

در خلال مطالعۀ خاطرات شادروان فرهنگ، خاطره هایی را که از همسر خویش  می آورد. برای شرح موضوع، نخست رویکردی تاریخنگارانه واطلاع دهنده از رواج "خرید وفروش دختران جوان در تحت عنوان صورتی ویاسُریتی از ریشۀسریه" دارد؛ وپس از آن سیما وشخصیت همسر با وفای خویش راچنان شکوهمندانه و تأثیرگذار تصویر می کند، که حیف ام می آید فشردۀ آن را در اینجا نیاورم:

در خلال آوردن خاطره هایی که از تمایل وعلاقۀ سیاسی اش درمخالفت با ارتجاع واستبداد حاکی اند، می نویسد:

" . . . پیش از آنکه به شرح اقدامات خود در این راه بپردازم، بهتر است موضوع ازدواج خود را که اندکی پیشتر از آن( توقیف عبدالعزیز خان قندهاری) رخ داده بود، شرح دهم:

در عصر امیر حبیب الله خان . . . مردمان روستایی که دارای اطفال متعدد بوده اما توان اعاشۀ آنان را نداشتند، دختران خورد سال دو سه سالۀ شان را بشهر آورده به خانواده های اعیان ومتمول در بدل وجه نقد که غالباً به یک هزار روپیه نمیرسید، به حیث صورتی تسلیم می دادند. اینها طفل مذکور را به نام یکی از پسران شان که گاه او هم طفل وگاه جوان می بود، خریداری می کردند وبه حیث نامزد او را پرورش میدادند. طفل مذکور از وقتیکه قدرت کا را پیدا می کرد به اجرای کارهای خانه مؤظف می شد و رویۀ که با اوصورت می گرفت به اخلاق "بی بی" خانه که همان زن خاطرخواه "آقا" بود تعلق داشت. اما به هرحال این نکته معلوم بود که دخترک پس از بلوغ به حیث زوجۀ مؤقتی پسرمذکوردر میآمد تا اینکه این یک  با زن اصلی اش، از خانواده های هم سویۀ خودش، ازدواج کند. بعدِ آن، آن خانم اولی به حیث یک عضو درجه دو در فامیل باقی میماند وغالباً عمرش را به حیث ندیمه ویا منتظم نسبتاً با اعتبار در خانۀ پدر شوهرش بسر میبرد.

شاید علت شیوع رواج مذکور درعصر حبیب الله خان این بود که شاه مذکور خودش هم زنان متعددی را باین عنوان در حرم خود داشت. بنابرین، به تقلید ازو طبقات اعیانی وبه تقلید از ایشان ثروتمندان بآن اقدام نمودند. در سال اخیر دورۀ امیر حبیب الله خان، درحالیکه من هنوز دو- سه سال بیش نداشتم، پدرم سرداربیگم، دخترکوچک یک مرد نجرابی را، که از آشنایان او بود،باینصورت, بنام من، داخل فامیل ساخت. . . .

 بین پدر من و پدر او موافقه شده بود که او با اجرای خطبۀ نکاح بحیث زوجۀ من، که طفل صغیر بودم، درخانۀ ما باقی بماند.  .  . آرزوی پدر دخترک بود که نمیخواست این یگانه دخترش زندگی رقتبار روستاهای افغانستان را سپری کند. . . . لهذا سردار بیگم در خانۀ ما باقی ماند. . . . سعی میکردم خود را ازین نقشه بی خبر وانمودکنم و از طرف دیگر از رفتار خانواده ام با دخترک هرچند بسیار سخت گیرانه نبود اما او را در یک مقام وسطی در بین خدمتگاران واهل خانه قرار میداد، رنج میبردم.  بخصوص هنگامیکه خواهرانم و دختران کاکایم در مکتب داخل شدند، وبرای سردار بیگم این حق داده نشد ودرخانه ماند. من از این تبعیض سخت آزرده شده در برابر خودخواهی وغرور مادرم، که یگانه عامل این حق تلفی بود، بشدت عصبانی شدم وهرچند چیزی نگفتم اما محبت من با او از همین جا به بدبینی مبدل گردید.

   بهرحال در سال 1316 هنگامیکه من هنوز شانزده سال داشتم مادرم پیشنهاد کرد که ما دونفر زندگی زناشوئی را درپیش گیریم. این پیشنهاد مرا در برابر یک مشکل بزرگ قرار داد چه ازیک سو، نظر به میل مفرطی که بدرس ومکتب داشتم . . . از طرف دیگر مظلومیت دخترک را میدیدم که درتمام دنیا بجزاز من تکیه گاه نداشت واگر من این پیشنهاد رانمیپذیرفتم یاباید تمام عمرش رابحیث خدمتگار مادرم سپری میکرد ویااینکه، چون پدر ومادرش قبلاً وفات کرده بودند،نزد برادرانش درنجراب برگشته به خدمتگاری آنان تن میداد.

پس از قدری تأمل وتردد حس محبت ودلسوزی در دل و دماغ من برسنجش ومحاسبۀ آینده غلبه کرد وپیشنهاد فامیل را قبول کردم. ازین به بعد البته مقام سردار بیکم درخانۀ ما نسبت به سابق یک پایه افزایش یافت. معذالک درنظر مادرم، که رئیس واقعی خانه بود، در بین او خانم برادرم( سید محمد قاسم رشتیا- توضیح از ن.مهرین) که دختر سردار محمد عمرخان ودختر عم قمرالبنات خانم سپه سالار شاه محمود خان وزیر حربیه(برادرنادرخان) بود، تفاوت بزرگی وجود داشت. واین اختلاف که از آن در برخورد او ظاهر میگردید، مرا بیش از پیش نسبت به زندگی در چنین یک خانه بدبین میساخت. . .

و اما در مورد زندگی خود با سردار بیگم که به این صورت شریک زندگی من ساخته شده بود بایست بگویم که من از بازی ای که سرنوشت انجام داد انگشت تعجب زیردندان دارم. او نه تنها خانمی با متانت، با وقار ومهربانی است بلکه از همان آوان تا به امروز در همه نا بسامانی های زندگی من در پهلوی من قرار دارد.او هیچگاهی نه تنها ازاین ناحیه شکایتی برلب نیاورده بلکه در بسا موارد از موقف گیری های سیاسی من طرفداری نموده است. فکر میکنم که اگر من خود، بادر نظرداشت زندگی ای که درپیش گرفته بودم، خانمی برای خود جستجو مینمودم چنین خانم محبتی وفداکاری را که سرنوشت برای من انتخاب کرد پیدا کرده نمیتوانستم."(1)

                                                         *

(1)   – خاطرات میرمحمد صدیق فرهنگ صص 87-89

  • درمیان کتاب ورقی با عنوان غلطنامه نیزگذاشته شده است. 






به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

پرتو نادری12.02.2016 - 07:59

 وقتی این کتاب را خواندم ، پندارهای من در پیوند به شماری بزرگی از شخصیت های سیاسی افغانستان فرو ریخت. این کتاب یک طیفی از فرهنگ است ، هم خاطره ، هم تاریخ ، هم ادبیات و فرهنگ ، هم انسان شناسی ، هم جریان شناسی سیاسی ، هم داستانک های که به گونه یی با رویداد های تاریخی پیوند می خورد، درود بر روان پاک فرهنگ!
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



نصیر مهرین