گویند که نوروز و بهار است
۲ حمل (فروردین) ۱۳۹۵
در کوچۀ ما کس به جز اندوه ندیده است
گویا هوس خنده از این خانه رمیده است
دیری است که از چشمِ به دردوختۀ ما
جز اشکِ بهخونخفتۀ حسرت نچکیده است
در کارگه پیلهکشان هم نشود باز
تاری که به دور دل ما درد؛ تنیده است
ای جنگلِ سرسبزِ کهنسالِ گشنبیخ!
بر شاخهگک بارورِ ما چه رسیده است؟
گویند که نوروز و بهار است و پرستوست
نسل من از اینها نه شنیده است و نه دیده است
تنها خبر آمدن و رفتن این فصل
خطی است که بر سایۀ دیوار کشیده است
گر هست؛ بگو پاشنه کن این درِ غم را
کاینجا کمرِ هرچه درخت است خمیده است
ای شیر! مکن کوچ از این بیشه که کفتار
پهلوی غزالان تو را پاک؛ دریده است
گشتی بزن و پاک کن از کژدم و از مار
زان کژدم و ماری که به هرگوشه خزیده است
جز خیلِ سگِ هار که قلادۀ زرین
بر گردنِ شان است به جانها نپریده است
ای قوم تبهکار؛ چه نسلید؟ که یک تن
از جوی شما جرعۀ آبی نچشیده است
نفرین نکنم! لیک خداوند؛ شما را
چشمی بدهد کز مُژهاش خواب پریده است
--------------------------------------
چهارشنبه نوزدهم اسپندارمذ( اسفندماه یا برج حوت 94
کوپنهاگن
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته