افغانستان و ضرورت ظهور یک دیکتاتور!

۳۱ جوزا (خُرداد) ۱۳۹۵

افغانستان سرزمین که با ساختار اجتماعی سنتی، تجربه ساختار های متفاوت سیاسی را داشته است. سرزمینی که انواع حکومت ها را تجربه کرده است، از نظام های شاهی- سلطنتی گرفته تا نظام ریاستی متمرکز جمهوری و تجربه دموکراسی را در بطن خود نموده است. کشوری که بیشترین جنگ را در تاریخ معاصر خود سپرانده است و مردمانش در هر برهه ای از تاریخ، تحولی بسا شگرف را برای دیگران به ارمغان آورده اند. مردمی که در عصر معاصر قربانی منافع  ملی دیگران شده اند و تا هنوز نتوانسته اند که زندگی سیاسی خویش را سر و سامان دهند و در راستای پیشرفت و توسعه و یا همگام شدن با کشورهای توسعه یافته گام های استوار بر دارند و خود را جزء کاروان دنیای متمدن بسازند. عقلانیت سیاسی در افغانستان معاصر گونه ای است برای استفاده جویی های اقتصادی و قومی، گاه استبداد سیاسی حاکم در این کشور مانع پیشرفت شده است و گاه هم حاکمان نا خیر اندیش ضرری بسا بزرگ را نصیب این سرزمین کرده اند. بخش  های از تاریخ این مرز و بوم نشان می دهد که مردمانش نیز نخواسته اند تا تجدد را تجربه کنند. حتی در برخی از مقاطع دیده می شود که سنت ها و هنجار های نهادینه شده در جامعه ای افغانی نگذاشته است تا جامعه ی مطلوب و نمونه ای که افلاطون در طبقه بندی جوامع از آن بحث میکند را دارا باشد. اما مهمترین پرسشی که در این مقطعی از تاریخ این سرزمین مطرح میشود چگونگی راهکار های چاره جویانه ای است برای بهتر شدن زندگی این سرزمین و جلوگیری از جنگ و می بایستی های که باید انجام شود.

بنابر این وضعیت نا هنجار کشور، شدیدا ذهن هر نویسنده ای را به خود جلب کرده و مجبور می سازد تا نکات چندی باید نوشت.  به همین مناسبت، نوشته حاضر تحلیل اجمالی و گذرا از وضعیت فعلی و گذشته افغانستان است و با در نظر داشت چهارچوب فکری متن حاضر که همانا طبقه بندی نظام های سیاسی افلاطونی است تاکید بر ضرورت ظهور یک دیکتاتور تمام عیار دارد. ضرورت ظهور یک دیکتاتور چیزی نیست که وضعیت ابزار گونه داشته باشد، بلکه به گونه ای ارگانیکی و اندام وار، جامعه ظهورش می دهد.

با این حال ، در چهارچوب فکری متن حاضر که مبتنی بر نگرش افلاطونی در طبقه بندی حکومت است، هر نظام سیاسی بر اساس انحطاط نظام قبلی به وجود می آید.

بنابر این، به عقیده افلاطون دولت ها به دو گونه یعنی دولت های مطلوب و دولت های نا مطلوب طبقه بندی می شوند. وی پس از آنکه دولت کامل خود را در کتاب جمهور به عنوان الگو و سر مشق صورت بندی می کند. در کتاب قانون به سراغ دولت های موجود یا دولت های عینی می رود. وی دولت کامل را دولتی می داند که تجلی عدالت مطلق باشد. به باور افلاطون عدالت یعنی هماهنگی مطلوب بین اجزا روح «خرد، غضب و شهوت» و طبقات در جامعه «زمامداران، پاسداران و تولیدکنندگان» به نحوی که بالاتر ها یعنی «خرد و فلسفه» بر پائین تر ها حکومت کنند. وی در یک کلام، گذاشتن شی را در جایش عدالت می خواند.  ایشان دولت های نا کامل را بر اساس میزان فاصله شان از دولت کامل و عدم جا داشتن عدالت طبقه بندی می کند. در این طبقه بندی، وی دولت های نا کامل را چنین بیان می نماید.

 

تیموکراسی:

تیموکراسی یا تیمارشی یا حکومت متفاخران، اولین الگوی از دولت نا کامل است. به عقیده افلاطون تیموکراسی نوعی حکومتی است که گروه متفاخر، قدرت سیاسی را در دست دارند و بر دیگران اعمال می کنند. وی باور مند است که عوامل نزول نظام تیموکراسی عبارت است از نفوذ حرص زر اندوزی که به تدریج در جوان تیموکرات نفوذ می کند و روح وی را فاسد می سازد. وی می گوید که جامعه تیموکرات به واسطه نفوذ حرض ثروت اندوزی نزول می نماید. انسان تیموکرات هنگامی که می بیند جلال و شکوه که مستلزم از خود گذشتگی است فایده ندارد به ثروت رو می کند.

شرح آن به وضع افغانستان:

دقیقا چیزی که مردم مجاهد پرور افغانستان انجام دادند. توده های مردم در این کشور، برای ارزش های والای دینی و انسانی جهاد نمودند و سینه های خود را در مقابل گلوله های دشمن سپر ساختند تا باشد حکومت اسلامی داشته باشند و بر ارزش های دینی و اسلامی فخر کنند. اساساً با در نظر داشت این ارزش ها بود که مردم شریف افغانستان با رژیم دموکراتیک خلق و نیرو های شوروی سابق جنگیدند و مردن و شهادت را افتخارانه پذیرفتند. اما پس از استقرار حکومت مجاهدین؛ جلال، شکوه و ثرورت، رهبران این گروه را شیفته و بافته خود ساخت و این شیفتگی است که باعث انحطاط حکومت جهادی می گردد. رهبران و دسته های فرمانروایی مجاهدین به جای کار بر پیکره ارزش ها و ساختار های حکومت نو بنیاد انقلاب اسلامی که با رویکرد دینی شکل گرفته بود به زر اندوزی، جا و مکان پرداختند که بلآخره به سقوط آنها انجامید و نظام تیرانی طالبان جای گزین آن گردید.

 

تیرانی «حکومت جباران»

«تیرانی» باز هم نوعی حکومتی است که افلاطون آن را در کتاب قانون به بررسی می گیرد. افلاطون می گوید که حکومت تیرانی نوعی از حکومتی است که یک نفر ظالم و جبار قدرت سیاسی را در دست دارد و بر دیگران اعمال می کند. به عقیده وی، «حکومت تیرانی بر اساس حرکت های مردمی در جنبش های ضد حکومت های اشرافی شکل می گیرد. وی اضافه می کند، از میان مردمان که علیه حکومت اشرافی می جنگند، یکی آن قدرت را گرفته و بر مردم طبق میل و خواسته خود فرمانروایی می کند». وی می گوید که افراطهای خاص منحصر به دوره دموکراسی است که راه را برای حکومت های جباری یا همان تیرانی باز می کند. مثلا آزادی مفرط در دموکراسی به ضد خودش یعنی حکومت مبتنی بر جباری استفاده می شود.

 

تیرانی گری در افغانستان:

درست چیزی که مردم افغانستان در تاریخ معاصر شان تجربه کرده اند. آزادی لجام گسیخته دولت «امانیه» است که نظام های تیرانی بعدی را شکل می دهد. همچنان آزادی لجام گسیخته دوره رژیم دموکراتیک خلق افغانستان است که نظام تیرانی «طالبانی» را شکل می دهد. به عقیده اکثریت از مؤرخین و نویسندگان، ملا محمد عمر آخوند شخصی جهادی بوده است که همزمان با دیگران در جهاد افغانستان و بر اندازی حکومت وقت نقش ایفا نموده بود. هر نظام تیرانی، راه را برای حکومت های الیگارشی که عده ای توانگر و ثروت مند اقتصادی قدرت را در دست می گیرند و بر دیگران اعمال می کنند باز می نماید.

 

الیگارشی:

الیگارشی نوعی دیگری از حکومتی است که افلاطون آن را حکومت عده ای محدود توانگران و ثروتمندان جامعه می داند که قدرت سیاسی و فرمانروایی جامعه را به عهده دارند. به باور افلاطون جامعه الیگارشی چند ویژگی بارز دارد:

  1. پول معیار همه چیز است؛
  2. جامعه به دو قطب یا به قول افلاطون به دو جامعه تقسیم می شود؛
  3. هر کس به مشاغل متعددی مشغول است؛
  4. فرد حتی وقتی نسب و ثروت خود را از دست می دهد هنوز عضو جامعه است؛

جوهر اصلی جامعه الیگار پول است و افلاطون می گوید آنجا که مقام پول بلند می شود ارزش فضیلت پایین می آید.

 

شرحی مختصر آن در افغانستان:

اساساً قدرت سیاسی در شرایط کنونی افغانستان توسط چند نفر مافیایی اقتصادی بالای مردم تحمیل می شود. رای انتخاباتی خریده می شود و پروژه های توسعه ای در کشور در بدل رشوت گرفته می شود. در چنین جامعه ای افغانی، پول معیار همه چیز است. جامعه میان دو طبقه، فقیر و ثروتمند تقسیم شده است. این جاست که عوارض چون انبوه تهیدستان، خلاف کاران، دزدان و اوباش ها دچار جامعه افغانستان گردیده است. در جامعه ای که ثروت و تبادله مافیایی پول به عنوان اصل شناخته می شود و ثروت اندوزی هیچ حدی را نمی شناسد و قانونی برای مهار کردن این صفت نا خوشایند عملی نمی شود. طبیعی است که قطب بندی در جامعه هر روز شدید می شود و شکاف میان فقیر و ثروت مند هر روز ژرفتر می گردد. ریاخواری غوغا می کند و نا رضایتی به اوج خود می رسد. الیگارک ها در جامعه افغانی در جستجوی ثروت بی حد از ظرفیت و تربیت و دانش بی بهره اند. پول برای شان مدار همه چیز است. این جاست که انبوهی تهیدستان ناراضی به حاکمان خالی از فضیلیت و دانش و توانایی حمله می برند و نظام الیگارشی را بر می افنگنند و ظهور حکومت های دیکتاتوری آغاز می گردد.

نتیجه گیری:

 در این مقاله ی کوتاه پژوهشی به این نتیجه می رسیم که اساسا روند تکامل جامعه ای افغانی و تجربه های انواع از حکومت ها و نظام های سیاسی به پله ی رسیده است که این جامعه ضرورت به دیکتاتور تمام عیار برای تطبیق قانون و تحکیم قانون دارد. الزاما این وضعیت پروسه ی طبیعی بوده و بنابر سیر تکامل جامعه شکل گرفته است. افراط ها در نظام دموکراتیک الگو برداری شده و وارداتی افغانستان، این جامعه را ضرورت به خیزش دیکتاتور نموده است.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

سلیمان 02.08.2021 - 14:18

 افغانستان نه به دیکتاتور بلکه به یک ناجی که از خود مردم افغانستان و از بطن جامعه آمده باشد نیازمند است و من کاملا احساسی مثل شما دارم ،بله این دوره آمدنی است ،به زودی افغانها یک رهبری مقتدر را تجربه خواهند کرد که در آن اقتدار هر کودک زن مرد کارگر و محصل و اشرافزاده به ملیت و افغانیت خود خواهد بالید ، بله ، دولتی که هر دست افغانی در آن سازنده و پویا است ،

وِیاد28.06.2016 - 05:44

  من، هم از طرح آقای نوری و هم از نظر دکتر دستگیر لذت بردم. ولی آنچه میخواستم از ضرورت ظهور "دیکتاتور" آقای نوری نظری داشته باشم، آن اینکه؛ کاش بجای واژۀ "دیکتاتور" اصطلاح "سیاستمدار مدبر" بکار میرفت که در جامعۀ افغانستان در نقش یک رئیس جمهور یا یک زعیم عرض وجود میکرد. دقیقاً منظور از "دیکتاتور" نوری این است؛ زعیمی داشته باشیم که داد مظلوم را از ظالم بگیرد، عدالت و خاصتاً عدالت اقتصادی را در جامعه تأمین نماید، تفاوتهای طبقاتی در جامعه آنقدر فاحش و وحشیانه نباشد که یکی از سیری بمیرد و دیگری از گرسنگی. من هم باورم در مورد نفوذ یک سیستم اجتماعی در انکشاف و ترقی همه جانبۀ جامعه از دست داده ام. دیگر به این باور نیستم که یک نظام دموکراتیک، سوسیالستی، اسلامی، تکنوکرات، ملی، عدالت پسند، بازار آزاد، شاهی مشروطه و سایر نامهائی که در طول تاریخ به نظامهای سیاسی اجتماعی در جوامع خاصتاً در جامعۀ افغانستانی داده اند، کشور را به طرف عدالت و تأمین اقتصاد مشروع برای همۀ افراد ملت رهبری میکند. در این جامعه با این ملتی دارد، هیچ نوع نظام و سیستم اجتماعی کاری نیفتاد و علاقمندی ما هم به رژیمهای مورد تأیید ما سقوط کرد. حال به پندار من نیز یگانه راه آن است که خداوند خود مرحمت بفرماید، و یک شخصیت مدبری را برای این ملت نزول بفرماید که هم عادل باشد، شخصیت ملی باشد، مدبر، مجرب، کار کشته، فهیم در امور دولتداری و مهمتر از همه سیاستمداری که بتواند با جهان روابط نمونه را تأمین که نه غروز ملت را زیر پا کند و نه هم دنیا را از خود و مردم خود متنفر بسازد، و آنگونه ای که اشاره کردم داد مظلوم را از ظالم بگیرد، و نعمات مادی نه مساویانه بلکه عادلانه در اختیار مردم قرار دهد، آنگونه ای حضرت یوسف علیه السلام در فلم خویش انجام داده بود. با تأسف بیادم نمانده که جناب سعدی شیرازی نیز در یک از اشعارش گفته بود و مفهوم آن اینست که اگر شاه یا زغیم نتواند عدالت را تأمین نماید و نتواند ظالم را سرکوب بسازد، پس خود شرافتمندانه از مقام زعامتش کنار رود. من هم با آقای نوری همنوا هستم که اکنون باید زعیمی داشته باشیم که در ظاهر امر "مستبد" تا ظالم و غدار از سایه اش بترسد، ولی در واقع یک شخصیت ملی و خیر اندیش به حال مردم جامعه، تا در سایه اش گرگ نتواند میش را با پوست قُرت کند و میش هم نتواند بر گرگ سوارشود

داکتر غلام محمد دستگبر23.06.2016 - 08:25

  وطندار دانشمند احترامات تقدیم است. از خواندن مضمون پژوهشی شما و تحلیل آن لذت بردم. استبداد که مکتب پنجم افلاطون است بر مردم ستم کش افغانستان از چنگیز تا کرزی قرنها وارد آمده است. اما استبداد بجزخرابی بیشتر و تباهی مردمان دانش پژوه تاثیر دیگر ندارد. دکتاتوری امیر عبدالرحمان خان سیاه چاه ها را مملوساخت و افراد چیز فهم را به سخت ترین نوع بقتل رسانید و زمینهای مردم شمال و هزاره را به پشتونها جبرأ غضب نموده هدیه داد. نادر غدار و برادرش هاشم خان همچنین از هیچنوع جبر و ستم ابا نورزیدند. از لست پنجهزار شهیدان کمونستها دیدید که از طفل صنف هشت مکتب تا دیوانه را در بند انداختند و شهید ساختند. پس افغانستان یکدوره نه بلکه دوره های متعدد استبداد و دکتاتوری را گدشتانده به دیکتاتور های دیگر ضرورت ندارد. ولی بنظر من تعلیم و با سواد ساختن مردم که از عقل کار گیرند و در دامهای تزویر ملا ها تا استخبارات خارجی نیفتند راه منطقی است و اگر افلاطون با ما میبود وی هم همین توصیه را تقدیم میکرد. صحتمند باشید.
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



رامش نوری