استبداد ذهنی و راه دشوار ملت شدن

۲۲ سنبله (شهریور) ۱۳۹۵

مراسم "اعزاز و خاکسپاری" امیر حبیبب الله کلکانی و یارانش در کابل که از سوی گروه زیادی از هموطنان ما انجام شد، نقطه ی عطفی بود در باز خوانی و باز نویسی تاریخ نوین کشور و باز تعریف هویت کتمان شده در یک جامعه ی متکثر قومی. خاکسپاری مجدد امیر حبیب الله کلکانی پس از هشتاد و هفت سال در کابل ارج گزاری به پای امیری بود که با تعهد و احترام به "کلام الله" صلح را به جنگ ترجیح داد و در نهایت با نامردی و بی مروتی نادر خان روبرو شد و به طرز خائنانه و قساوتمندانه به شهادت رسید.

حال که گروهی از شهروندان جامعه تصمیم به اعزاز و احیای نام آن امیر شهید گرفته اند، آنچه مایه شگفتی است به خشونت کشانیدن این مراسم به وسیله ی افراد جنرال دوستم می باشد که هیچگونه توجیه عقلانی بر آن نمی توان یافت. جز آنکه این سناریو را در راستای همان سیاست های کهنه و گندیده "تفرقه بینداز و حکومت کن" بدانیم  که از جانب حلقات خاص و اتاق های فکر ویژه ارگ ریاست جمهوری رهبری می شود. هدف و مانور این سیاست فقط در جهت تضعیف و به جان انداختن اقوام و تبار های کشور و انحصار قدرت به وسیله ی یک تیم خاص می باشد. این سیاست نه تنها امروز بلکه در  درازای تاریخ افغانستان باعث جدایی و ایجاد شکاف های عمیق و جبران ناپذیری میان اقوام مختلف کشور بود است. بدون شک، این واقعیت اکنون از دید آقای دوستم هم پنهان نمانده و ایشان هم در یافته  که دست های بیرونی در ایجاد این تنش و تحریک نقش داشته اند ـ تا بتواند با گل آلود کردن آب ماهی مراد بگیرند. 

به هر رو، حضور پُررنگ تاجیکان در این مراسم و نقش کمرنگ پشتون ها و هزاره ها و... نشان داد که اقوام و تبار های کشور هرکدام رهبر، قهرمان و امیر خود را دارند و نسبت به آنها احساس تعلق شدید و عمیق می کنند.

همانگونه که در اعتراضات "جنبش روشنایی" شاهد بودیم که نقش مرکزی را هزاره ها داشتند و حضور و سهمگیری اقوام دیگر ناچیز و کمرنگ بود. این در حالیست که واقعیت های عینی زندگی جمعی ما نشان داده است که مشکل یک قوم در واقع مشکل همه ی کسانی است که در یک سرزمین مشترک زندگی می کنند؛ اما نبود احساس مشترک و هم اندیشی ملی میان اقوام کشور باعث گردیده که هریک مشکل شان را مربوط و منوط به خودشان بدانند. فاجعه ی اصلی در همین دید تقلیل انگارانه است.

تاریخ افغانستان نشان میدهد که با ویران شدن و فروریختن در و دیوار این خانه ی مشترک همه ی مردم یکسان و بدون استثنا زیر آوار های آن گیر مانده اند.

با این همه، نقش و حمایت رهبران تاجیک چون استاد عطا محمد نور، لطیف پدرام و... از جنبش روشنایی و رشد و انکشاف متوازن در همه ی نقاط کشور ستودنی و قابل تحسین است. اما این مثال ها نمی تواند ما را نسبت به فرآیند ملت سازی و شکل گیری ملت واحد زیاد خوشبین کند.

 این که ما چرا یک ملت نیستیم و نشدیم و هنوز هم "روح ملی" و حس مشترک ملی میان همه ی اقوام ساکن در این کشور نه دمیده است، تقصیر و کوتاهی مردم افغانستان نبوده و نیست. تقصیر و کوتاهی از حاکمان کوته اندیش افغانستان بوده است که هیچگاه به روند گذار از "مرحله ی قومی" به مرحله ی  شهروندی که روح مشترک ملی، پیوند دهنده ی اجزای متفرق آن گردد،  تلاش بایسته و فرهمندانه ای به خرج نداده اند. از این رو، ساختار های هرمی قدرت در افغانستان دایمن متآثر از مناسبات یکجانبه ی تباری و بر مبنای غلبه ی زورمندانه ی رهبران قبیله ای بوده است؛ نه برمبنای مشارکت متوازن قومی و یا شایسته سالاری شهروندی.

عامل مهم دیگر که پروسه ی ملت سازی را در تاریخ کشور با چالش جدی مواجه کرده است، حکومت های تمرکز گرا و بشدت مطلقه بوده است. قدرت در این نظام ها در انحصار یک شخص و یا یک تیم مشخص بوده است که تمام گردانندگی امور کشور را در اختیار و صلاحیت داشته اند. انحصار قدرت عام و تام در دست یک فرد، در کشور های چندقومی و عقب مانده، رفته رفته به استبداد و تک تازی مبدل می شود و بستر های بی عدالتی و عدم پاسخگویی در برابر قانون را در جامعه هموار می سازد؛ این مسئله در دراز مدت پیش زمینه های دوری ملت از دولت را فراهم آورده و باعث بروز شکاف های عمیق اجتماعی می شود.

با وجود آن که امروز سیاست های یکجانبه و حذف، دارد به تدریج سپری می شود و اسب سرکش تک تازی و تکی اندیشی بار بار به به پوز میزند، ولی باز هم سردمدارن بی خبر ما سرمست به آن شلاق می کوبند.

ملت سازی در گام نخست نیازمند یک دولت مقتدر و ملی است که با تآمین "عدالت " در همه ساحات زندگی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ... بتواند اجزای متفرق یک جامعه را پیوند دهد. دولت ملی نه به مفهوم امروزی که رئیس جمهور حکومت وحدت ملی، بنابر اعتیاد به قوم باوری نتواند ـ فرمان خاکسپاری و اعزاز امیر حبیب الله کلکانی را صادر کند. امیرعبدالرحمن خان با وجود کشتار و قتل عام هزاره ها و فروش نصف خاک افغانستان به استعمار انگلیس ملقب به "امیر آهنین" می شود و نادرغدار بهترین و بلندترین تپه کابل به نامش مسما می گردد، اما برای امیر حبیب الله فرمان خاکسپاری و احترام به جسدش صادر نمی شود؛ این بی عدالتی و بی انصافی بوده که افغانستان و مردم آن تا حال نتواسته اند ـ تعم ومزه شرین ملت شدن را بچشند. 

با این همه، آگاهی و بیداری و تلاش اقوام و تبار های مختلف کشور برای تآمین عدالت که زمینه های تساهل و همدیگرپذیری و تفاهم در آن گسترش میابد، این امیدورای را بوجود آورده که راه پیچیده و دشوار ملت شدن برای اقوام و تبار های کشور صاف و هموار شود.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



غلام اکبر نوابی