محتضرانی آشنا و خط‌های قرمز

۱۹ ثور (اردیبهشت) ۱۳۹۶

در نخست باید بگویم که دیگر زمانِ ما، رهبری و رهبر پرستی را بر نمی‌تابد، چون هرکس در درون خودش باورهایی دارد و برداشت‌هایی و هم نیازهایی. وقتی ایدئولوژی می‌میرد رهبرانش نیز می‌میرند. وقتی مردم آهسته آهسته با ارزش‌های انسانی آشنا می‌شوند دیگر سخنان آرمانی کسی برای‌شان جادویی نیست و ارزشی ندارد. آری اگر کسی نماد و الگو می‌شود برای انسانیت است نه چیزی دیگر. ما و شما چندین دهه است که فیگورهای سیاسی یا دلالان سیاسی زیادی را دیده‌ایم که در آیینه‌ی خودخواهی و خودبی‌خبری خویش‌را رهبر دیده اند و تا دست‌شان به سرنوشتی رسیده است آن‌را بی‌باکانه قمار زده اند و باآن بازی‌ها کرده‌اند.

پس از آمدن نظام به رویانت دموکراتیک در افغانستان؛ یک‌سری چیزها بسیار زیاد دچار فرگشت شدند و چیزهایی دیگری‌هم برجسته‌تر و آشکارتر شدند. هم از این‌که بازی‌گران میدان سیاستِ ما پر بی‌خبر و ناآشنا با بازی‌های سیاسی بودند و از سیاست و روی‌کردهای سیاسی معاصر چیزی نمی‌دانستند و یک مشت آدمان احساساتی و آرمانی بودند. ماهم کورانی بیش نبودیم. چون به‌کسانی اقتدا کردیم که طهارت نداشتند نه تنها طهارت که حتا انزال وحشت‌ناکی آن‌هارا فراگرفته بود و نیازمند آب‌تنی در دریاچه‌‌ی ارزشی امروزی بودند. اینان خود بی‌باور به آرمان‌ها و ارزش‌های ما بودند. شاید شماری بگویندکه ما پس ازاین چنین نخواهیم کرد و جلوی چنین کارها و بی‌بند و باری ها و ستم‌گری هارا خواهیم گرفت. ولی باید از یاد نبردکه طرف بابرنامه‌های از پیش سنجیده شده مهره‌هارا برمی‌دارد و هرکدام در زمانه‌‌ای که برایش در نظر گرفته است به میدان کشیده می‌شود و سپس شماری احساساتی سر بلند می‌کنند و می‌گویند چنین می‌کنیم و چنان می‌کنیم.

کسانی‌که نمایندگی مارا در آوردگاه‌های سیاست می‌کنند همه‌شان به‌گونه‌ای باخته‌اند و شکست خوردگان سرخورده و دل‌شکسته‌گان عقده‌ای هستند. چون از بدی حادثه‌ای به‌قدرت رسیده بودند و نه تئوری می‌دانستند و نه‌هم به ارزشی پای‌بند بودندو نه‌هم عرقی ریخته بودند. پر دیده‌ایم که رجاله‌های سیاسی ما در هر کنشی واکنشی نشان داده‌اند و خط‌های قرمز کشیده‌اند، اما پس از چندی خاموش شده‌اند و دیگر آب از آبی تکان نخورده‌است.

زمانی‌که نشست بن ‌را رجاله‌های سیاسی ما باختند و در مقابل چند وزارت و ماموریت سیاسی وعده شده شگفت‌زده دهن‌شان باز مانده بود؛ خرمگسانی زیادی به‌درون دهن‌شان راه پیدا کرده بود و در درون گند زده‌شان لانه کرده بودکه در زمان نیاز باز دوباره از همین لانه‌ی درون‌شان به‌پرواز درآیند و اذهان را با وز وزشان مغشوش کنند. سپس که این رجاله‌های سیاسی کمی به ریشه‌ی پرسمان پی بردند دیگر کار از کار گذشته بود و جای‌گاه و پای‌گاهِ خویش را در میان مردم از دست داده بودند و به خیانت ملی متهم بودند. همین حس شکست و حقارت باعث شدکه دیگر سرنوشت خویش‌را با معامله و مصلحت و گدایی قدرت و جاه گره بزنند و زدند.

هربار برنامه‌ی گزیدمان(انتخابات) را با سستی و بی برنامه‌گی خویش به رقیب واگذار کردند و نامش را ماندند گذشت و دیگرپذیری و برادری وگاهی این بی‌غیرتی، نفهمی و بی جرئتی خویش را مهر ملی‌گرایی و میهن‌دوستی زدند. باآن‌که مردم پشت سر این‌ها ایستاد شدند ولی این‌ها جرئت و ظرفیت پاس‌داری از ارزش‌ها و اراده‌ی مردمی را نداشتند و مانند مجرمان و محکومان سرخم کردند و چیزی به‌زبان نیاوردند. این‌گونه با شکست و باخت و پس‌رفت و بی‌برنامه‌گی و سرخوردگی خوی گرفتند و به دریوزگی افتادند.

زمانی‌که شماری اینان اندکی هوشیار بودند در جای‌جایی لب وا می‌کردند؛ دشمن برنامه‌ی حذف فزیکی  چریک‌های کنش‌گر مردمی راکه این رجاله‌های سیاسی به پشتی آن‌ها سخنی می‌گفتند و هیاهویی سر می‌دادند؛ پیش گرفت و چریک‌هارا و مردانی‌راکه سخنی برای زدن و برنامه‌ی برای انجام داشتند و مرد سنگر و صداقت بودند یکی یکی پشت سرهم از میان برداشت. حکومت کرزی هرکی راکه خواست از میان برداشت و به‌نام طالبان پرونده‌اش را پایان داد و خاموشش کرد و رجاله‌های ما حتا از ترس کرزی در همین‌جاهم مصلحتی و گویا ملی اندیشیدند و لب وا نکردند و در مراسم نیایش و فاتحه‌ی آن‌ها هم نیامدند؛ تا جناب کرزی طرف را برچسپی نزند و از نان و نام نمانند.

این تیشه‌ی سرخ و خونین را که می‌بینید جزخودتان هیچ‌کسی به‌پای‌ شما نزده‌است و شما خود برای خویش دام چیدید و حالا در آن افتاده‌اید. ولی شما حریصان ناسیرم مردم راهم در این چاهِ حرص و آز خویش هلاک کردید و هویت و گذشته‌ی مارا نامردانه به حراج گذاشتید. شمارا شرم و شرفی نبود و مارا تباه و برباد کردید. شاید بپرسیدکه چرا این‌همه خط‌های قرمز می‌کشند و باز خودشان از آن می‌گذرند؟!

رجاله‌های سیاسی ما هیچ خطی ندارند، هیچ برنامه‌ی مردمی‌ای ندارند، هیچ هدفی والا و انسانی بزرگی ندارند، هیچ برنامه‌ای راه‌بُردی سیاسی هم ندارند. هرچه اگر دارند در حد منافع گروهی، خانوادگی و فردی خودشان است و از خودشان بیرون چیزی نیست و ندارند. این‌ها در درون خویش در یک واماندگی و خود‌بینی هلاک کننده‌ای گیر کرده‌اند راهِ برون‌رفت‌شان به‌گفت بیدل: «عالم همه راه‌است گر از خویش برآیی» تا این‌ها از خودشان نبرایندکه دیگر هرگزهم نمی‌برایند راهِ دیگری ندارند. خط‌های قرمزشان‌هم برای همین قابل گذر است و هربار خط می‌کشند و می‌گذرند. آری خط قرمز این‌ها منافع و سود فردی‌شان است هرگاهی‌که در ترازوی سود فردی‌شان چیزی ریخته شد خاموش می‌باشند و اگر چیزی ریخته نشد باز غوغا می‌کنند و خواست‌های مردمی را پیش می‌کشند و گذشته‌ی چندهزار ساله‌را علَم می‌کنند، تا پتک مردم را برسرِ طرف معامله‌ی خویش بکوبندکه چیزی این‌هاراهم به اصطلاح حق‌داری کند. زمانی‌که به‌خواست‌های فردی‌شان رسیدند باز خاموش می‌شوند و نامردانه دم فرو می‌بندند. نه مردم نه تاریخ و نه‌هم هویت؛ هیچ‌کدام برای‌شان ارزشی ندارد جز سود و زیان فردی خودشان. برای همین‌است که چیزی برای گفتن ندارند و بایک تلنگر سیاسی فرو می‌پاشند و بایک عطسه‌ی سیاسی سینه و بغل و منزوی می‌شوند.

زمانی‌که بحث شناس‌نامه‌های برقی مطرح بود خیلی‌ها سنگ‌های بزرگی را بر سینه زدند و گفتند ما با مردم و با هویت خویش می‌باشیم و به هر از راه رسیده‌ای اجازه نمی‌دهیم که روی هویت و سرنوشت ما تصمیم بگیرد. اما حالا کجا شدند این آقایان؟! هست کسی؟ آیا کسی را دیدید؟ نه کسی نیست جز شما. از بس‌که این‌ها دروغ گفتند و مردم را فروختند، دیگر مردم نه تنها به این‌ها که به‌هیچ‌کس دیگرهم نمی‌توانند باور بکنند مگر زمانی‌که کسی خویش‌را ثابت کند. قانون ثبت احوال نفوس افغانستان که از سوی مجلس نمایندگان در هشتم جوزای سال 1392 خورشیدی تصویب شد و  پس از آن از سوی مجلس سناهم تصویب و رییس جمهور (توافقی) در دهم قوس1393 خورشیدی در نشست رسمی داخل ارگ ریاست جمهوری باحضور داکترعبدالله رییس (توافقی)  اجراییه و معاونین هردو جانب که شرکت داشتند، نیز آن‌را توشیح کرد. سپس این قانون در جریده‌ی رسمی انتشار یافت و می‌بایست تطبیق شود و کار توزیع شناس‌نامه‌های برقی آغاز یابد که نیافت و آقای غنی به‌دستور چند فاشیست، خودسرانه این قانون رسمی و نهایی شده را تعدیل کرد و بزدلان یا رجاله‌های سیاسی ماهم آن‌را با سرخمی و سرافکندگی تمام نه‌تنهاکه توجیه بل‌که توجیه‌ها کردند و دارند می‌کنند. حالا سخن این‌ست که کجا هستند آن کسانی‌که خط‌های قرمز می‌کشیدند و فریاد دادخواهی برای مردم و هویت سر می‌دادند؛ کجاهستند؟!.

برای همه تبارهای محکوم و برای پارسی‌زبانان ما و به‌ویژه برای تاجیکان هرچه زودتر دور زدن این رجاله‌های سیاسی بی‌ظرفیت و سرخورده به‌سان زندگی دوباره‌است. اگر هرچه زودتر این حریصان بی‌برنامه را دور نزنیم چند روزی فاشیستان باز خواهند گفت که باید نام فرزندان‌تان‌را: سورگل، اِنزرگل، زندیگل، پشمی‌گل، تورپیکی توپک‌زوی بمانید چون شما افغان هستید و باید نام‌های‌تان هم افغانی باشد و برابر با فرهنگ و هویت ملی کشور.

طرفِ ما با مهارت کامل گام بر می‌دارد، آن‌ها می‌دانندکه چه کار باید بکنند. هرگام‌شان سنجیده شده‌است و گپ‌شان برنامه‌ریزی شده. ولی یک‌سو ناآگاهی مردمِ ما و یک‌سوهم شکم‌بارگی و حرصِ چوکی و ماموریت‌های سیاسی این رجاله‌های مردم فروش، مارا به پرت‌گاهِ نیستی نزدیک کرده‌است. شماری را شنیدم که می‌گویند بگذارید شناس‌نامه‌ها با هویت افغانی توزیع شود تا مشت طرف به‌خاطر ادعای اکثریت و اقلیت بودن باز شود. اما این‌ها نمی‌دانندکه کسی که هویت خویش‌را برتو می‌تواند تحمیل کند به‌همین سادگی‌هم می‌تواند اکثریت بودن خویش‌را برتو تحمیل کند. تو چه برگ برنده‌ای در این زمینه در اختیار داری؟ باز کی می‌تواند ضمانت کندکه قبایل پاکستانی ازاین شناس‌نامه ها نگیرند؟ شماری‌هم می‌گویندکه نترسید زبان پارسی دری را کسی نمی‌تواند از ما بگیرد ما باید یاد بگیریم که برادر وار در کنارهم زندگی کنیم. اما فراموش می‌کنندکه جاده‌ای برادری یک‌طرفه نیست و باید آن‌هاهم یاد بگیرند که چی‌گونه این برادری‌را پاس بدارند.

آن‌هایی‌که خویش‌را باخته‌اند، آن‌هایی‌که دیگر سخنی برای گفتن ندارند و آن‌هایی‌که خویش‌را در برابر اندک جای و مقام و ماموریت سیاسی‌ای فروخته‌اند و آن‌هایی‌که آینده‌ی سیاسی خویش‌را نقشی برآب دیده‌اند و پل‌های عقبی خویش‌را زده اند و همه چیز را پایان یافته می‌بینند؛ این سخنان پوچ و بی‌سرو ته را به‌زبان می‌آرند و باز می‌خواهند از پی فروش و حراج مردم و هویت و تاریخ جای‌گاهی به‌دست بیارند و چند روزی دیگر چنان زالویی از کنار و خون مردم تغذیه بکنند. سخن این‌ها دیگر برای مردم حجت نیست و این‌ها مردگانی هستندکه سال‌ها پیش مرده‌اند و برای این‌که این خاک آن‌هارا در خویش راه نمی‌دهد بر سر دفن‌شان هنوز جنجال و کش‌مکش است. به تعبیر شاملو این‌ها «محتضرانی آشنایی» هستندکه نیاز نیست بیش‌تر ازاین از نشانی ما آبرو ریزی و شرف فروشی کنند. اندکی هوشیاری و آگاهی مردم این‌هارا با کارنامه‌های ننگین‌شان دفن تاریخ خواهد کرد.

دردهایی‌که و نیازهایی‌که ما داریم این‌ها ندارند. این‌ها نه اراده‌ی رسیدگی به خواست‌های مارا دارند و نه توان و ظرفیت آن‌را، و اگر توانش‌راهم داشته باشند نمی‌کنند چون بارها دیده شده است. آیا برای ما رفاه و امنیت آوردند؟ آیا زمینه‌های پیش‌روی مارا فراهم کردند؟ مارا به کدام حق و خواست‌مان رساندند؟ این‌ها نه‌تنهاکه مارا به هیچ حق‌مان نرساندند بل‌که همین هویت ماراکه که درگذشته در شناس‌نامه‌مان نوشته شده بود گرفتند و آن‌را (افغان) ساختند. چیزی اگر کردند بفرمایید بگویید. افتخاری اگر آفریدند کسی بفرماید بگوید. هرآن سند قانونی راکه می‌بینیم خلاف خواست مااست و در هرکدام‌اش حقی از ما پای‌مال شده است. در کتاب‌های آموزشی مکتب‌ها حتا دروغ‌های بی‌بنیاد را گنجاندند و سر فرزندان مردم ما هر پهلوان پنبه‌ی را رستم دستان جا می‌زنند و هرافسانه‌ی را واقعیت تاریخی؛ ولی این‌ها با بی‌شرمی نگاه می‌کنند. فاشیست‌ها سازمان‌دهی شده و سنجیده شده ذهنیت سازی و تاریخ‌سازی می‌کنند و این مرده‌های متحرک ما سر از پا خبر نیستند و گاهی منت‌هم می‌گذارند.

اگر این‌ها وزیر شدند گریستند، اگر این‌ها رییس اجراییه شدند گریستند، اگر این‌ها معاون ریاست جمهوری شدند گریستند و اگر این‌ها معین و والی شدند گریستند. شمارا خدا این ننگ نیست؟! این نهایت سرافکندگی و شکستِ غرور نیست؟ ما با چه کسانی این راه را آهنگ پیمودن کرده‌ایم؟ آیا می‌شود با این رجاله‌های گنگ و خجالت زده بر تارک خواست‌های انسانی و مردمی نشست؟

نه هرگزنه!

این‌ها کسانی هستندکه شما می‌شناسیدشان و بارها آزمون پس داده اند و در هر آزمونی نه تنها ناکام مانده اندکه مارا نیز سرافکنده کرده‌اند. باید این غایله را پایان داد و با کسانی از جنس خود، از جنس مردمِ خود و از جنس درد و اندوه و نیازهای خود آهنگ دوش در میدان سیاست و کارهای بزرگ مردمی و انسانی را کرد. این مرده‌ها را تا کی و چه زمانی بر سرِ دستان خویش باید گرداند؟ این‌هاکه دیگر فسیل شده اند و بوی گندشان مردم آزاری می‌کند. باید برخواست و چنان برخواستنی‌که رستاخیزی در درون ما به‌پا کندکه بیرون نیز بلرزد و تسلیم خواست‌های انسانی و دادگرانه‌ی ما شود. کسانی‌که می‌خورند و می‌خوابند و کاکل می‌آرایند؛ آن‌ها مرد این روزهای دشوار و این مبارزه‌های انسانی و مردمی بزرگ نیستند. بگذارید آن‌ها عیش خویش‌را بکنند و نشه‌شان را خراب نکنید. ما باید با پای خودمان تا بلندای خواسته‌‌هامان راه بپیمایم.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



نصرالله نیکفر