استاد سرآهنگ

۱ جوزا (خُرداد) ۱۳۹۶

بار اول من استادسرآهنگ رادرقهوه خانۀ (سیّد) دیدم، قهوه خانه یی که بعداً به (پشتون) مسمأ شد، این قهوه خانه بین کوچۀ اندرابی و پل باغ عمومی قرارداشت، روبروی مکتب عالی حبیبیه .

استاد سرآهنگ شبهای رمضان رادر آنجامی خواند. معمولاً ازساعت هشت شب تا دوازدۀ شب. مجلسی گرم داشت وشنوندگانش هم از چندتا مردم مؤقر وآرام بیشتر نبودند. درآنجا بامردی روبروشدم که در جوش جوانی بود، چهرۀ صاف وروشن داشت، باچشمان تیزبین همۀ محفل را زیرنظرداشت. موهای انبوه وتیرۀ او برجوانی وزیبایی چهره اش افزوده بود، بسیارسنگین وبا وقارمی نمود، تازه ازسفرهنری وآموزشی، پس ازسالیان دراز به وطن برگشته بود.

کسانیکه داخل قهوه خانه می شدند، سلام می دادند که خوداستاد جواب سلام آنهارا با اشارۀ سر میداد. بعدها درمهمانخانه های دیگر، همه جا بدنبال استاد می گشتیم، این دیدارهای پی درپی الفت ومحبت واحترام مارا به استاد بیشتر می کرد، به حدی که گاهگاه دوری اورا تحمل ناپذیر می یافتیم، چرادرآن سن و سالی که تازه جوانان سرگرم بازی های روزانه بودند، ما بدنبال استاد می گشتیم که نه ازموسیقی وآهنگ هایش چیزی می فهمیدیم، و نه ازشعر وغزل هایش.

وقتی این چندسطر رامی نویسم، به یادحکایتی می افتم که اززبان مرحوم استاد محمدیوسف قاسمی شنیده بودم، آن زنده یادحکایت می کردکه مرحوم پدرم استادقاسم، درحکومت ناپایدارامیرحبیب الله کلکانی، شبها درحضورامیر غزلخوانی میکرد، امیرهربار ازشنیدن غزل هاوآهنگهای مست وبانشاط او هیجان زده میشد ومیگفت: استاد من نه ازموسیقی توچیزی می فهمم ونه ازاشعاری که میخوانی، ولی با شنیدن خواندهای توموی برتن من راست می شود. افلاطون و نیچه راست گفته بودند که موسیقی بازوی ستبر وبخت مردان کاری را نرم می کند.

درچهارسالگی به کودکستانی که تازه افتتاح شده بود، شامل شدیم، درآنجا یک قسمت ازروز مابه ترانه خوانی میگذشت : زنده بادشاه، زنده باد قوم، سر بلند باد بیرق افغان... گویی ازکودکی زبان ودهن ما رابستۀ این خرافات و لاطایلات کرده بودندکه بجزاز(شاه وقوم افغان) به چیزی دیگرنیندیشم. استاد غلام حسین پدراستادسرآهنگ، ماراآمادۀ ترانه خوانی میکرد واندک اندک، تاکت و سُر وقواعدبسیارساده و ابتدایی رابه مامی آموخت. استاد بانواختن پیانو، دنیای کودکی مارا رنگی دیگرمیداد ولبریزشادی وسرورمیساخت که در شبها از اضطراب وتشویش روزانۀ ما اندکی می کاست.

درآن آوان اگرفرصت دست میداد وهمسایۀ ماصدای رادیوی خودرا کمی بلند میکرد، به خواندنهای فلمی لتامنگیشکر ومحمدرفیع خوانندگان هندی گوش فرامی دادیم و لذت می بردیم . آنزمان آهنگ سازان ماهر وموسیقی دان درسینمای هند به کارآغازکرده بودند، که (لتا) رابه شهرت رسانیدند و لتا آنهارا. نوابغی چون نوشاد علی، مدن موهن، سی رام چند (آهنگسازفلم انارکلی)، اس دی برمن و غلام محمد(آهنگسار فلم پاکیزه) ودیگران که هر کدام آهنگهایی ازخود بجای گذاشتندکه ماندگاراند وجاودانی، شعرای باذوق و با استعداد هندوستان این آهنگسازان رایاری میکردند تازیباترین آهنگهارا روی اشعارشان، درقالب راگ هاومقام هاوخیال های مختلف ترتیب دهند، و به اصطلاح قدمای ما(صوت بندند). هنوزنام بعضی از شعرای آنزمان رادر حافظه دارم : کیف عرفانی، کیفی اعظمی، قمر جلال آبادی، حسرت جیپوری،مجروح سلطان پوری، حسرت موهانی، داغ دهلوی ودیگران، وهمین بزرگان به اثبات رسانیدندکه »شعر وموسیقی ودیگرهنرهاهمه ابزارندنه هدف، وهدف چیزی جزخلاقیت هنری نیست وهدف خلاقیت هنری نیزچیزی نیست جزساختن آیینه برای روان انسان درطول تاریخ که هرکس تصویر خود را در آن تماشا کند.«

بااینهمه پیشینۀ ذوقی که دست تقدیرمراهمه جابدنبال گمشده یی در دهلیز هستی سرگردان کرده بود، انتخاب استادسرآهنگ دشوار نمی نمود.

درسالهای بعد، مجالس ومحافل خصوصی دوستان وآشنایان به من فرصت داد تابا استاد سرآهنگ بیشتربنشینم وباطرز نگرش او در موسیقی و ازخوشی ها و ناخوشی های زندگیش، ازشکایت ها وحکایت های دوران کودکیش دردیارغربت، در وطن مألوفش، همه وهمه رااززبان شیرین بیان استاد بشنوم. خودحکایت میکردکه تازه نوشتن وخواندن رادرمکتب آموخته بودم که پدرمرابه دیارهند فرستاد. چندتامکتب موسیقی بودکه استادان بنام ومشهوردرآن مکتبها سرگرم تعلیم وتربیۀ شاگردان خودبودند، مرابه مکتب (پتیاله)که استادش عاشق علی خان بود، بردند. چندسالی عاشق علیخان راخدمت کردم، اما او بیشتر با شاگردان وآشنایان خودمشغول بودوبه غریب بچه بی خانمانی چون من اصلاً توجهی نداشت. این بنده گاهگاهی ازپس دَرآشپزخانه به تمرینهای سخت و دشوارروزانۀ آنهاگوش میدادم وهرچه میشنیدم به حافظه میسپردم. بایدیاد آورشوم که اندکی پیش ازاستادسرآهنگ، استادبری غلام علیخان بابرادرش استادبرکت علیخان، که پدرخود (علی بخش خان) را از دست داده بودند، نزدعاشق علیخان به شاگردی نشستند، درآن هنگام، استاد بری غلام علیخان جوان بودوبه عاشق علیخان گفته بودکه شاگردی واستادی رسم دیرین این سرزمین است که باید بجای آورد، وگرنه من ازهمۀ شما بهترمیخوانم .گله وشکایت استادسرآهنگ هم این بودکه میگفت: من ازعاشق علیخان هیچ نیاموخته ام، هرچه یادگرفته ام ازپدرخوداستادغلام حسین خان بوده است.

استاد پس ازسالهاتمرین وکثرت مطالعه و دقت درمکاتب مختلف موسیقی مروج آنزمان بجایی رسیدکه توانست شیوۀ کاروسبک وطرز خاص خودرا ایجادکند که به هیچیک ازمکاتب هندی شبیه نبود درحالیکه ازهمۀ آن ها فیض برده بود، نه از (تان) های دیوانه وار وملال آور عاشق علیخان تقلیدکردونه از شیوۀ خاص استادفیاض خان که برای بسیاری ازشنوندگان لّذت وکیفیّت نداشت.

او ازاستادان مشهورزمان خودش، استاد امیرخان رامی پسندید، واستاد بری غلام علیخان را – اگرچه استادچیزی دراین باره نمیگفت که: سبک عبارت ازطرزبیان مافی الضمیراست، امادرعمل بهمین نظر بود.

(بوفن)راست گفته است که:»سبک اثرمستقیم شخصیت انسانی، بلکه عین نفس آدمی است، خاصه وقتی که این شیوه راخودابداع کند.« که درموسیقی نیزمانندهنرهای دیگر، این گفته صادق است.

شایدبتوانم به جرأت بگویم که امتیازاستاد ازدیگران، یکی هم این بود که او درساحۀ پهناورموسیقی شرق، ازراگ و راگنی گرفته تا تمری و ترانه وغزل وآهنگهای محلی، همه رابا ذوق سرشاری که داشت، استادانه میخواندکه از دیگراستادان شنیده نشده است.


ساختن آهنگهای بسیارزیبا، انتخاب اشعارعرفانی وبه حافظه سپردن بسیاری از غزلهای بیدل و واقف لاهوری وحافظ ودیگران، کارهیچ کس نیست، چراکه استعداد سرشارمیخواهد وذوق پرورده وآماده و تمرین وممارست مستمر و دایم وحافظۀ قوی وپایدار، وقتی غزل مرحوم صوفی عشقری رادرجایی می خواندکه گفته بود : سازمن ساز مستی آهنگ است/ ازدگرنشه ها مرا ننگ است – ته وبالا چومی شوم به دکان/ به گمانم که کوه سالنگ است، چون مقطع نداشت، بنده یک بیت به آن افزودم که: گرچه استاد درزمانه بسی ست/ لیک استاد ما سرآهنگ است. اگرگاهی آهنگهای دیگران رامیخواند، هزار مرتبه بهترازصاحب آهنگ می خواند.

از زبان استاد بارهاشنیده ام که درمجالس موسیقی هندوستان، آنجاکه لتا منگیشکر حاضر می بود، ازاستادمیخواست که یکی ازغزلهای خودش را از زبان وحنجرۀ استاد بشنود .

راستی چرا استاد راقدر ننهیم وبه عزت واحترام دربرابرش سرخم نکنیم، ماکه سالها ازمجالس ومحافل این آزادمرد، که درحقیقت از جوانمردان کابل بود، کیفیت حیات ولذات زندگی راچشیده ایم، و از شنیدن آواز رسای وی، شبها وروزهای عمررا باخاطره های خوش و پرفیض مجالسش به آرامش خاطر به سربرده ایم .

(صوت طبیب) دراصطلاح صوفیۀ کرام، آوازخوش ونغمات روحبخش ودلنواز است، آنهاقول وغزل وترانه راهمه برای تهذیب نفس و تزکیۀ باطن وحضور قلب وتوجه به حق، ضروری میدانستند ومی افزودند که صفای وقت، حضور قلب، جمعیت خاطر، احتراز ازاغیار، انزوا وحفظ ادب ازشرایط سماع است.

استادسرآهنگ به حضرت بیدل ارادت خاص داشت وبه کلامش عشق می ورزید ومیگفت: بجز کلام تو بیدل دگرکلام نباشد. اوخود غزلهای عرفانی بیدل راباآهنگهایی که خودمیساخت، جاودانه ساخت.

درآنزمان کاش که میتوانستم نظراستاد را اندکی بسوی غزلهای عرشی حافظ و مولانا بکشانم، بخصوص غزلهای خداوندگاربلخ که بیشترین بهره را از موسیقی شعرگرفته است، وهیچ شاعری به اندازۀ او ازموسیقی کلمات و موسیقی زبان جاوددان دری بهره نبرده است. به گفتۀ یکی ازمحققان ادبی، » سهم عظیمی از غزلیات مولانا، محصول مجالس سماع است که او درحال بی خویشی ومستی سروده ودیگران آن راکتابت کرده اند. «

مولانا وحافظ و بیدل همه موسیقی زمان خود راآموخته بودند، و حتی چنگ و رباب راخوب می نواختند :

خشک چوبی، خشک سیمی، خشک پوست

                               از کــــجا می آید این آوای دوست

به تعبیرمولانا، موسیقی نمازعاشقانه است دربرابر نماز زاهدانه :

در دست همیشه مُصحفم بود ،  وزعشق گرفته ام چغانه

اندر دهنی که بود تسبیح ، شعر است و دو بیتی و ترانه

کسانی که آهنگ (خرابات) رادرمجالس از حنجرۀ استاد شنیده اند، خوب به یاد دارند که استاد پیش از آنکه به خواندن آغازکند، خودرا جابجا می کرد و باشور و مستی، اهل مجلس را نیز مست می کرد و اخلاص و ارادت خودرا در برابر اهل خرابات نشان می داد، و ادای دَین میکرد

باده  ازما مست شد، نی ما از او          قالب ازما هست شد، نی ما از او

گوینده مست، خواننده مست، شنونده مست هست !

به گمانم کسی که گفته: شعر ازدرون موسیقی برجوشیده وکمال خود را دربازگشت به سرمنزل نخستین خویش میجوید، بایدبه این گفتۀ فیلسوف بزرگ اسپینوزا نظرداشته باشدکه گفته است: »موسیقی آن حرکت و کوشش وسرگردانی ابدی اراده را نشان می دهد که آخرالامر به سوی خودبرمیگردد و کوشش را ازسرمیگیرد.«  به همین جهت اثرموسیقی از هنرهای دیگر نافذتر وقویتراست، زیرا هنرهای دیگر باسایۀ اشیاء سروکاردارند وموسیقی باخود اشیاء .

سماع آرام جان زندگان است     کسی داند که او راجان جان است

سماع آنجابکن کانجاعروسی ست   نه درماتم که آن جای فغان است

کسانی راکه روشان سوی قبله ست  سماع این جهان وآن جهان است

خصوصاًحلقۀ کاندر سماع اند   همی گردند وکعبه درمیان است

چون سخن برسرغزل است، ذکراین نکته حتمی است که چگونه غزل راباید انتخاب کنیم، این نکته بیشتر متوجه غزلخوانان است که باید بدانند غزل درچه هوایی است، بهاریه، خزانیه، شاد ومست است یا تراژیک، آنگاه در کدام مقام باید روی آن نغمه ساخت. دقیقتر از همه باید غزلهایی انتخاب شودکه در ردیف باز سروده شده است.

به تعبیرنحویان از مُصوّتهای بلند ویابه گفتۀ دستورنویسان، از حروف صدادار، تا فضای غزل بازباشد وخواننده بتواند باآرامی در ادای تلفظ حروف کلمات بندشی نبیند و حروف آخر غزل را هر قدر که بتواند امتداد دهد، مصوت های بلند (الف، واو، یا یا، (اوی). وگرنه حروفی هستند درفارسی مانند:( د، ر، ز، س، ش، ن، و م) که بسته اند وامتداد نمی یابند.

این نکته در بین غزل خوانان ما هرگز مراعات نشده وکسی هم به آن توجه نکرده است، مگر آهنگسازان هندوستان و شاعران آن دیار. آن گاه می آید خواندن درست اشعار بخصوص غزل بیدل و حافظ ومولانا. بر حسب تصادف از یکی   ازغزل خوانان شنیدم که بیتی ازغزل معروف واقف لاهوری رامی خواند، غزل :

خاک ره تو همرۀ بادصبا رسید   چشم مرا زغیب عجب توتیا رسید

بیت غزل : شکر تو ای بهارچمن چو ادا کنم

گل ازتو برگ یافت، به بلبل صدا رسید

درخواندن این بیت سه اشتباه شنیده میشود: بهارچمن، (بهار به چمن اضافه شده، صورت درست: شکرتو ای بهار، چمن، چون اداکنم ! که صورت درست: (چون ادا کند) است. - به بلبل صدا رسید، که صورت درست: (به بلبل نوا رسید) است. بیچاره فکرکرده که (صدا) بهتر از(نوا) است، درحالیکه واقف (برگ) را با (نوا) قرینه ساخته، در تداول برگ و نوا، مستعمل است. (برگ) همان گیاه معروف است ومعانی دیگرش: زاد و توش و توان  و دستگاه و همچنان میل و آرزو و هوس و انگیزه  و رغبت ، ازمعانی دیگرش است: که باکس دیگرم نیست برگ گفت و شنید یا شنود . همچنان به معنای آهنگ، لحن، آواز، صوت، معیشت، روزی، ساز و برگ ومقام دوم از دوازده مقام اصلی موسیقی خراسانی است، که (صدا) راهم باخود دارد.

مشکل بزرگ استادسرآهنگ آن بودکه درتمام عمرش در دور و برش نوازندگان خوب نداشت تا باخاطرآرام غزلسرایی کندو یاچیزی بالاتر ازآن پیکش کند. نه طبله نوازخوب، نه سارنگ نواز خوب . 

بار ها از زبان استاد شنیده بودم که می گفت: آنچه راکه در هندوستان می خوانم، در وطن خود خوانده نمی توانم. نمی خواست بگوید چرا ؟ آیا شنوندگان استاد در هند بیشتر خود موسیقی دان بودند یاصاحب ذوق عالی که سخت به استاد به دیدۀ احترام می نگریستند، یا نوازندگان استاد باوی به نواختن همراهی می کردند ؟ راستش هم شنوندگان با ذوق بودند و هم نوازندگانش همه استاد مسلم قلمرو موسیقی بودند.

رنج واندوه استاد بیش ازآن بودکه دراین نامه به تحریرآید، شبی از شبها با چندتا ازدوستان نشسته بودیم که استاد لب به سخن گشود، و به گله وشکایت آغازکرد. بسیار جدّی وعصبانی به نظرمیرسید، چه شنیده بودکه به (خانم مهوش) هم لقب (استادی) داده بودند. استادمیدانست که این پیشنهاد از کجا شده بود –  از مردمانی که سال هاموسیقی شنیده بودند، ولی متأسفانه از موسیقی و مقام و ارزش  والای آن چیزی نمی دانستند.

انتقادات استاد درآن شب سراسر بجا بود وحق هم داشت که بگوید و بنالد. دوستان باهزار زبان می کوشیدندتا استادرااندکی آرام کنند و تسلی دهند که امروز دراین ملک بی در و دربان، که همه بنیادهای فرهنگی نابود شده است، موسیقی یکی ازآنهاست.

هیچ کس در این جا استحقاق  ( استاد شدن) را نداشت، چه رسد به خانم مهوش، وانگهی دیگران چه؟ خانم شهلا، خانم ژیلا، خانم سلما، هریک به شیوۀ خاص خود می خوانند و هیچ کمی از خانم مهوش نداشتند و این ذوق شنوندگان  بود که چه کسی را انتخاب می کنند و می شنوند .

 گذشته ازاینهمه نارسایی هاکه استاد دروطن باآنها مواجه بود، دنیای استاد، دنیای پریشانی وتنگدستی وخانه به دوشی بود، القابی چون (سرتاج موسیقی، بابای موسیقی وکوه موسیقی) که از آنجاو اینجا می شنیدیم، برای تسلی خاطرما خوب است، ولی این القاب طویل و عریض نه درزندگی استاد بکارش آمد ونه پس ازمرگش.

درسراسر این ملت، یک جوانمرد قدردان پیدانشد که دست استاد رابگیرد یا پس از مرگش، به خانواده اش کمک کند، که درسراسر هندوستان نزدیک به گدایی بودند.

اگر از استادمی پرسیدی، درمورداین بیدردان، حتماً این بیت محتشم کاشی را نثارآنان میکرد : خدا بگیردشان زآنکه چارۀ دل ما  به یک نگاه نکردند، می توانستند !

وآنگهی زیرلب زمزمه می کرد :

هزار سال بباید  که تا به  باغ هنر  

                    ز شاخ دانش چو من گلی به بار آید !

 

با عرض حرمت ،  نوّاب،  نوزدهم اپریل سال دو هزار و هفدۀ میلادی ./

ناشر: جریدۀ امید







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

تیموری از هرات24.04.2019 - 03:39

 خیلی جالب...سبک بسیار زیبا، موضوع بسیار جالب...
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عبدالکریم نواب