بتکده
۴ عقرب (آبان) ۱۳۹۷
از پنجره میدید که چاهی است به راهم
لبخند به لب داشت که راهی است به چاهم
زان خنده غمم نیست ولی قهقهههایِ
کَژدُمصفتِ کوچگیان کرده تباهم
تا خواستم از چاله گریزم به سلامت
دیدم که پس معرکه افتاده کلاهم
جادویِ نگاهش شدهام دست خودم نیست
پاک است حسابم؛ چه بخواهم چه نخواهم
گویند که بگریز که خونریزنگاه است
از وی چو گریزم که کند باز؛ نگاهم؟
از هفت فلک بگذرم آن دم که نهد پای
بر تاجِ سر مردمک چشمبهراهم
تا هست چنین بتکدهای؛ نیست هراسی
از برزخ و از دوزخ و انبوهِ گناهم
------------------------
بهار 1397
کوپنهاگن
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته