مردمگرایی در برخی از غزلهای مولانا
۸ قوس (آذر) ۱۴۰۲
چکیده
مردمگرایی یکی از شگردهای مهم و ارزشمند ادبی و زبانشناختیست که تا اکنون به گونة شایسته و جدی، مورد توجه و عنایت ادبپژوهان قرار نگرفته است.
من در این مقالة کوتاه، کوشیدهام که پس از شناسایی این شگرد با همه چند و چونش، برخی از غزلهای مولانا را، از این دریچه به پویش بگیرم. سرچشمة اصلی پژوهشم «گزیدة غزلیات مولوی» است که به گزینش دوکتور سیروس شمیسا چاپ شده است. در این گزیده، دوکتور شمیسا در شرح برخی از ابیات غزلهای مولانا، دچار سر درگمی شده؛ اصطلاحات و مَثلوارههایی که در زادگاه مولانا، هنوز هم متداول و مروج اند، یا معنای لغوی کرده و مفهوم را اشتباه رسانده و یا اصلاً نادیده گرفته است.
کلیدواژهها: مردمگرایی، برتریها و کاستیهای این شگرد، غزلهای مولانا
مقدمه
سُراینده در یک سروده میکوشد که زبان سرودهاش از حد نخستینِ دستور نگاری، فراتر برود؛ تا خواننده احساس کند که با یک زبان برتر، فاخر و سنگین رو به روست. گاهی حتا به کارگیری یک ضربالمثل یا تعبیر عامیانه هم میتواند زبان شعر را از زبان هنجار، تمایز ببخشد. مردمگرایی که در زبانِ شعر رخ میدهد، کاریست تمایز بخش و هدف آن هم برای دلکش نمودن زبانِ شعر است. مهمترین نقش این شگرد را در ادبیات و زبانشناسی، ایجاد پیوند نزدیک با مخاطب شعر میدانند. به باور علی دشتی، مردمگرایی آن است که شاعران «جملهیی مشهور و متداول و اصطلاحی زبانزد عام را در بیتی میگنجانند که چاشنی و طعم خاص به آن [شعر] میبخشد.» (کاظمی، ۱۳۷۰، ص3)
در کُل مردمگرایى به خاطر همان پلى که بین شاعر و مردم برقرار میکند، ارزشمند و لازم است. البته اگر به صورت اصولى و ریشهیى به کار رود. منظور از ریشهیى آن است که شاعر صرفاً به استفاده از کنایهها و ضربالمثلها تکیه نکند؛ بل بکوشد کُلیت بافت زبان را به زبان مردم نزدیک کند و مهمترین کار در این راستا، سالم به کار بردن زبان است؛ یعنى اجزاى جمله درست در سر جاى خودشان قرار گیرند و واژهگان به گونة دست و پا شکسته ادا نشوند.
اما کاستیهای مردمگرایی:
- به باور دوکتور زرینکوب «زبان محاورة مردم، بیش از زبان رسمی و ادبی، در معرض تغییر و تحول است؛ از این رو بعد از استعمال شاعر، فهم بعضی از الفاظ آن مشکل میشود.»(زرینکوب، ۱۳۶۳، ص۴۸) و این خطریست برای مردمگرایی؛ چون ممکن است شعر را برای مردمان زمانههای دیگر، غیر قابل فهم کند. مردمگرایی مفرط برخی از سُرایندهگان، سرودههای شان را برای خواننده، ناآشنا و یا حتا گاهی نامفهوم میسازد. زبان ادبی پارسی دری در همه سرزمینهای پارسیگوی، یکسان است ؛ ولی زبان محاوره، تفاوتهایی دارد. اتکا و افراط به زبانِ محاوره، ناگزیر شعر را از دسترس درک جمعی پارسیزبانان، دور خواهد کرد.(کاظمی، ۱۳۷۷، ص136)
- مهمترین کاستی مردمگرایی این است که گاهى شاعر را درگیر نوآورى در سطح زبان میکند و از توجه به عمق باز میدارد. شاعر میداند که باید هنرمندی خود را در کلام نشان دهد؛ چون شعر حادثهییست که در زبان رخ میدهد. شاعر گاهى این هنرمندى را، تنها در مردمگرایى میبیند و با گنجاندن چند ضربالمثل یا تکیهکلام محاورهیى، زیباییجویىاش اقناع میشود و وظیفهاش را خاتمه یافته میبیند! شاید اگر ذهنش مشغول این کار نبود، به کشفهای بزرگترى دست مییافت. به همین علت، در این گونه شعرها، کمتر با تخیل ناب و اندیشة نیرومند روبهرو میشویم.
- مسأله دیگر اینکه مردمگرایى چون در سطح زبان است، اثر ماندگارى در عواطف ندارد: نخست خیلى جلب توجه میکند؛ ولى پسان فراموش میشود. به بیان دیگر، مردمگرایى عواطف را فقط تحریک میکند، در حالىکه وظیفة یک شعر خوب، تسخیر عواطف است نه تحریک آن. آنچه شعر را ماندگار میکند، در گام نخست اندیشه است، سپس تخیل و پس از آن موسیقى و زبان.
- دیگر اینکه مردمگرایى، به گونة آسان قابل تقلید است. کمتر شاعری را داریم که از این شگرد کار نگرفته باشد. این خود نشان میدهد که کار چندان مشکلى نیست و این از ارزش مردمگرایی میکاهد.
- همچنان ارزش مردمگرایى تنها در زبان اصلى است و با ترجمة شعر به زبانهاى دیگر، از میان میرود.(کاظمی، ۱۳۷۰، ص3)
مسالۀ پژوهش:
در این بخش میتوان پرسشهایى را مطرح کرد: علّت رواج مردمگرایى در شعر چیست؟ آیا مردمگرایى منحصر به استفاده از کنایهها و ضربالمثلها میشود؟ برتریها و کاستیهای این شگرد چیست؟ آیا مردمگرایی در پهنة شعر و ادب، دارای نقش و جایگاه برجسته است؟ مولانای بلخ تا چه اندازه، از این شگرد استفادة بهینه کرده است؟...
پیشینة پژوهش:
بدبختانه در بارة مردمگرایی در غزلهای مولانا، کار گسترده و لازمی نشده و تا اکنون گواهِ دو نبشته در این زمینه هستیم: یکی کتابیست زیر نام «لهجة بلخ و دریافت بهتر سخن مولانا» از محمد آصف فکرت و دیگر مقالهییست زیر عنوان «بیتو به سر نمیشود» از نجیب مایل هروی در نامة فرهنگستان.
زبان مردمي مولانا
مولانا دوران کودکي را، در آغوش خانوادهیي به سر آورد که همه سنتها، عادتها و رواجهاي مرسوم زمانش را رعایت ميکردند. مهاجرت خانوادة مولانا به ترکیه و درگذشت پدرش، باز هم مولانا را از ویژهگیها و شناسههاي لهجۀ بلخ بامی دور نکرد؛ زيرا افزون بر وجودِ بانوان بزرگسال در ميان خانواده، سيد سر دان(برهانالدين محقق ترمذي) که لالاي ايام خوردسالي مولانا بود و او را در آغوشش، از دورانِ خوردسالي پروراند و در دوران کمالِ جواني و ميانهسالي نيز با وي بود و اين سيد ترمذي، آنچنان که از مجموعه سخنان پراکندۀ او «معارف» برميآيد، خود با آخشیجها و شناسههاي لهجۀ بلخ الفتي تمام داشت. همچنان خوانش آثار سنایي و عطار، که مولانا را سپاسمند آنها بايد دانست، نيز گونة فارسيِ خراسانيِ او را تداوم بخشيد؛ تا جاييکه ميتوان بسياري از شناسهها و ویژهگیهاي گونة فارسی خراسانيِ را، در آثارِ منظوم و منثور او به آسانی پیدا کرد.
مولانا پارهیي از اين گونه مثلها ومثلوارهها را، که از دوران خوردسالي با آنها انس گرفته بود، در خاطر داشت و به هنگام يافتن حال و بسط، آنها را بر زبان ميآورد و مطابقِ ساخت و وزنِ آنها، مصراع و ابيات ديگرِ غزلش را ميسرود.
پارهمَثَلها يا عبارتهاييکه در محيطِ زندهگي مولانا، به حيثِ مَثَل يا تکيهکلامهاي گروهي و صنفهاي مردمي، رواج داشته و مولانا از آنها، به صورت طبيعي و با شيوايي، در شعرش استفاده کرده، بيآن که هيچگونه دخل و دگرگوني و تصرّفي در آنها کرده باشد. در زبان مولانا، شيوة کاربرد مثلها و مثلوارهها هم خالي از هنر و ظرافتي نيست. هرگز نميتوان مثلي را در ديوان شمس يا مثنوي با کيفيتي متکلّفانه، غريب و مصنوع ديد. عموماً مولانا مثل را، در ضمن بيت، به گونهیي به کار ميبرد که با صورتِ کاربري آن در زبان گفتار بسيار نزديک است. به باور پژوهشگری، بين گونة گفتاري و گونة نوشتاري زبانِ مولانا، نبايد جدايي و دوري زياد بوده باشد؛ زيرا او ذهنِ رهاشدهاش را در جهانِ هستي، آزار نميداد و نیز زبانِ مواج و یلهشدة خود را، متصنع و نامأنوس نمیساخت.(مایل هروی، بیتا، ص 55)
به نوشتۀ گولپینارلی، مولانا با وجود آنکه همه دقایق و ظرایف زبان و ادب پارسی دری را میدانست؛ اما هم در مثنوی و هم در دیوان کبیر، زبان عامیانه را به کار برده و به زبان متداول مردم سخن گفته است؛ یعنی مولانا برای مردم، به زبان مردم و به لهجۀ مردم شعر میسرود و از تکلف و تصنع گریزان بود. بیگمان سروده های مولانا، از حکایات عامیانه و امثال و حکم مایه میگیرند. مسائل عرفی و عناصر مردمی در شعر او آمیخته اند. در اشعارش اعتقادات عوام، جایی ویژه برای خود دارند؛ مثل: چشم پریدن، دست خاریدن، تپش قلب،... هریک به معنایی اشاره میکنند.(گولپینارلی، ۱۳۷۵، ص ۴۲۱)
این نکته جالب است که مولانا، با همه تعليم و تعلّمِ مدرسهیی و با همه آشنايي با دانشهای زمان، زبانش را از ساختارهاي جاريِ زبانِ مردمي و مردموارانۀ روزگارش جدا نکرده و بيشترينه شناسهها و آخشیجهاي لهجۀ بلخ را در همه وجوهِ گفتار و نوشتار خويش، نگاه داشته است. يکي از زمينههاي بارز که زبان مولانا را، به زبان عوام همسو و همسان ميسازد، کاربردِ فراوانِ مَثَلها و مَثَلوارههاي فارسي است در سرایش ديوان شمس و مثنوي معنوی. ناگفته پيداست که توجه و التفات به مَثَلها و مَثلوارههاي زبان، در ميان مردمِ دانا و ناخوان، رواج و کاربرد همهگانی دارند.
به باور استاد فروزانفر، مولانا چنان قوت تصرف در الفاظ داشت که در غزلهایش حدود ۷۵ هزار ترکیب(اضافی، توصیفی،...) به کار رفته که کمازکم ده هزار از این ترکیبها، ساخته و پرداختۀ اندیشۀ سیال و ضمیر جوشان خود اوست.(فروزانفر، ۱۳۶۷، ص ۳۳۳)
در کُل مردمگرایى در غزلهای مولانا تنها به درج تعبیرهاى محاورهیى در زبان نسبتاً فاخر شعر فشرده نمىشود؛ بل در کُلیتِ زبانِ شعر، حل میشود به گونهیى که ساختار سخن، به ساختار گفتارهاى عادى نزدیک شده و در واقع این دیگر نه یک چاشنى؛ بل یک ساختار بیانى تازه است.
مردمگرایی در برخی از غزلهای مولانا
زبان مولانا را در غزلهایش با آن که مطنطن و فاخر میبینیم؛ اما ساده و محاورهیی و گاهی عامیانه است. اصطلاحات مردمی و مثلوارهها؛ از قبیل: کوری و کبوتی، کر و فر، سر ماندن، کلوخ بر لب مالیدن، آب زیر کاه، پوستکنده،... بسیار اند. آماج پژوهشم در این مقاله، «گزیدۀ غزلیات مولوی» است، که به گزینش دوکتور سیروس شمیسا چاپ شده است. قبلاً یادآور شدم که جناب استاد شمیسا، در شرح برخی از بیتها، دچار سر درگمی شده؛ اصطلاحات و مَثلوارههایی که در زادگاه مولانا، هنوز هم رایج اند، یا معنای لغوی کرده و مفهوم را اشتباه رسانده و یا اصلاً نادیده گرفته است. اکنون به برخی از آنها میپردازم:
برابر آمدن: مناسب بودن، همطراز بودن، یکجا آمدن؛ اما دوکتور شمیسا در برگ۲۰۶ این اصطلاح را «استقبال کردن» معنا کرده است.
چو پی کبوتر دل، به هوا شدم چو بازان چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد
(شمیسا، ۱۳۸۷، ص ۲۰۴)
آفتاب زدن: بیمار شدن، کسل شدن؛ اما در برگ ۲۳۹ «تابیدن آفتاب» معنا شده است.
چشمة خورشید تویی، سایهگهِ بید منم چونک زدی بر سر من، پست و گدازنده شدم
(همان، ص237)
هوا گرفتن: کبر و غرور پیدا کردن؛ اما در برگ ۳۳۲ «اوج گرفتن» معنا شده است.
بسی زدی پر وبال و قفس در اشکستی هوا گرفتی و سوی جهان جان رفتی
(همان، ص ۳۳۱)
سر نهادن: تسلیم شدن/ پا کشیدن: صرف نظر کردن. در برگ ۳۳۷ «پا کشیدن» را «دراز کردن پا هنگام خواب» نوشته است.
پای در باغ خرد نه، بطلب امن و خلاص سر بنه، پای بکش، زیر درختانِ مرود
(همان، ص335)
گوش کشیدن: تنبیه کردن، اخطار دادن. این اصطلاح هم در برگ ۳۳۷ «گوش پیچاندن» معنا شده است.
هر غم و رنج که اندر تن و در دل آید میکشد گوش شما را به وثاق موعود
(همان، ص335)
گنج در ویرانه است: ضربالمثل معروفیست که اصلاً استاد شمیسا در شرح غزل، در برگ ۱۰۵ به آن نپرداخته است.
هر کجا ویران بود، آنجا امید گنج هست گنج حق را مینجویی در دل ویران چرا
(همان، ص ۱۰۴)
بار کردن: راه افتادن، حرکت کردن، عجله کردن
عالمِ خاک از کجا، گوهرِ پاک از کجا از چه فرود آمدیم، بار کنید این چه جاست؟
(همان، ص153)
بازار شکستن: از رونق انداختن
بازار یوسفان را از حسن بر شکسته دکان شکران را یک یک فراز کرده
(همان، ص ۳۱۳)
دم زدن: آرام گرفتن، خاموش شدن، درنگ کردن
تا به تحقیق مرا منزل و ره، ننمایی یک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنم
(همان، ص266)
دهان باز ماندن: حیرت و تعجب
ما دهانها باز مانده، پیش آن ساقی کزو خمرهای بیخمار و شهد بیزنبور بود
(همان، ص196)
راست شدن: آماده شدن، با تربیه شدن
پی نشانة دولت، چو تیر راست شدی بدان نشانه پریدی و زین کمان رفتی
(همان، ص331)
ره زدن(از راه زدن): گمراه کردن، فریب کردن، غارت کردن
ترازو گر نداری پس ترا زو ره زند هر کس یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
(همان، ص158)
ای چشمش الله الله خود خفته میزدی ره اکنون نعوذبالله، چون پر خمار گشتی
(همان، ص323)
ساز کردن: آماده کردن
باز آمد آن مُغنی، با چنگِ ساز کرده دروازة بلا را بر عشق باز کرده
(همان، ص313)
کارد به استخوان رسیدن: عاجز شدن، بیچاره شدن
کار دلم به جان رسد، کارد به استخوان رسد ناله کنم، بگویدم: دم مزن و بیان مکن
(همان، ص283)
گذاشتن: رها کردن
نشانههای کژت داد این جهان چو غول نشان گذاشتی و سوی بینشان رفتی
(همان، ص331)
گوش مالیدن: تنبیه کردن
خوان کرم گستردهای، مهمان خویشم بردهای گوشم چرا مالی اگر من گوشۀ نان بشکنم
(همان، ص ۲۳۰)
نقش کسی را شستن: نابود کردن، محو کردن
خواب مرا ببستهای، نقش مرا بشستهای وز همهام گسستهای، بیتو به سر نمیشود
(همان، ص ۱۵۶)
محمدفهیم کریمی
استاد دانشکدة زبان و ادبیات دانشگاه بلخ
رویکردها:
1- زرینکوب، عبدالحسین.(۱۳۶۳). شعر بیدروغ شعر بینقاب. تهران: جاویدان، چاپ سوم.
2- شمیسا، سیروس.(1387). گزیدة غزلیات مولوی. تهران: قطره، ویرایش سوم، چاپ هشتم.
3- فروزانفر، بدیعالزمان.(۱۳۶۷). مجموعه مقالات. تهران: امیر کبیر، چاپ دوم.
4- فکرت، محمد آصف.(1392). لهجة بلخ و دریافت بهتر سخن مولانا. تهران: عرفان، چاپ نخست.
5- کاظمی، محمد کاظم.(1377). روزنه. مشهد: ضریح آفتاب، چاپ نخست.
6- کاظمی، محمد کاظم.(1370). مردمگرایی در زبان شعر. مشهد: روزنامة قدس، 23 و 30 مهر.
7- گولپینارلی، عبدالباقی.(۱۳۷۵). مولانا جلالالدین. ترجمۀ توفیق سبحانی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ویرایش دوم، چاپ سوم.
8- مایل هروی، نجیب.(بیتا). بیتو به سر نمیشود. تهران: نامة فرهنگستان، شمارة چهارم.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
بهمن | 20.12.2023 - 16:51 | ||
سپاس از نشر و پخش تان! |