سفر بی بازگشت استاد داکتر ایرج افشار

١٩ حوت (اسفند) ١٣٨٩

گلی برفت که ناید به صد بهار دگر

 

سفر بی بازگشت استاد داکتر ایرج افشار،

 آشنای دردآشنای سال های درد و دریغ

 

با جهانی درد و اندوه آگاهی یافتم که دانشور فرزانه و ورجاوند، داکتر ایرج افشار- تاریخپژوه، خاورشناس، ناشر، نسخه شناس و کتابشناس برجسته و نامور ایرانی دیروز چهارشنبه هفدم ماه حوت سال روان دار فانی را پدرود گفته و به دیار جاودانگان شتافته است.

 

روانشاد داکتر ایرج افشار، فرزند برومند دانشور فقید داکتر محمود افشار- فرهنگی فرهیخته و افغانستان شناس برجسته- نویسنده کتاب سه جلدی افغان نامه، یکی از چهره های برازنده فرهنگ و دانش ایران بود.

 

با توجه به این که درگذشت این دانشمند بلند پایگاه و والاجایگا، ضایعه بزرگ و جبران ناپذیری نه تنها برای جامعه فرهنگی ایران، بل سراسر گستره زبان و فرهنگ پارسی (ایرانستان) است، بایسته پنداشتم یادی از آن دانشی مرد از دست رفته نمایم.

 

استاد داکتر ایرج افشار از دیر باز می شناختم. آشنایی ما در نخستین سفرم به تهران در 1999-نزدیک به سیزده سال پیش از امروز، هنگامی که در جستجوی کتاب هایی چون سیاست اروپا در ایران و افغان نامه نوشته روانشاد داکتر محمود افشار یزدی بودم و نتوانسته بودم این آثار جاودان را در کتابفروشی ها پیدا نماییم و ناگزیر گردیدم برای دریافت آن ها به بنگاه انتشارات «بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی» بروم، دست داد.  

 

در بنیاد موقوفات، جناب آقای کریم اصفهانیان به من مهر و محبت بسیار نمودند و تیلفونی با جناب آقای داکتر ایرج افشار تماس گرفتند. استاد ایرج افشار تا دانستند که افغانی هستم، بی درنگ از اصفهانیان خواستند تا گوشی را به من بدهد.

پس از سلام و ادای احترام، گفتم:

-       بنده از ارادتمندان پدر بزگوار شما، شاد روان داکتر محمود افشار هستم. در جستجوی کتاب های شان بودم، در کتابفروشی های تهران نیافتم، ناچار به بنیاد آمدم. این جا خدمت جناب آقای داکتر اصفهانیان هستم. ایشان بسیار لطف و مهربانی کردند....

 

وانگهی صدای شیرین و مهر آمیز استاد در گوش هایم طنین افگند:

- به، به، چشم ما روشن، دوست عزیز، خوش آمدید، صفا آوردید، به سرزمین خود تان. باور کنید هر موقعی که می شنوم فرهنگیان افغانی به تهران تشریف می آورند، دلم روشن می شود، جهانی شادمانی و سرور برایم دست می دهد. رایحه سرزمین خراسان، کشور برادر و عزیز ما افغانستان، پیام کابل زیبا و بلخ و هرات باستان و پروان خرم و شاداب و برادران عزیز افغانی ما به من می رسد.

...و افزودند:

-       اگر فرصت داشته باشید و بتوانید فردا خانه ما تشریف بیاورید، خیلی خوشحال خواهم شد. می خواهم با شما از نزدیک ببینم. دیری است از دوستان افغانی کسی را ندیده ام. بیایید تا بشنوم که در افغانستان چه خبر است.کتاب ها را نیز فردا خدمت شما تقدیم می کنم. در کجا تشریف دارید؟

-       در هتل آزادی.

...و افزودم. هر چند من از فرانکفورت آمده ام و سوگمندانه نمی توانم پیام سرزمین در خون فتاده افغانستان را به شما بیاورم، با آن هم سعادت بزرگی خواهد بود تا جناب شما را از نزدیک زیارت کنم.

-       خیلی خوب، از ما زیاد دور نیست. چه ساعتی برای تان مناسب است؟

-       فردا، بعد از ساعت دوی بعد از چاشت، یعنی بعد از ظهر.

-       خیلی خوب، چشم به راه هستم. نشانی خانه و شماره تلفن را آقای اصفهانیان به شما می دهند.

 

روز دیگر خدمت جناب آقای داکتر افشار به خانه شان رفتم. خانه یک طبقه در محله اشراف نشین تهران. در حیاط بیرون، خود رو جیپی ایستاده بود. استاد مهربانی فرموده، خود به پیشوازم شتافتند. دروازه را باز نمودند و با هم از پله ها بالا رفتیم. دست راست، اتاق نسبتا بزرگی دیده می شد که میز نانخوری یی در وسط آن گذاشته شده بود. ما به خانه کوچک دست چپ رفتیم. این خانه را قفسه های پر از کتاب ها و مجموعه هایی با پشتی های جلدی چرمی نصواری رنگ مایل به زردی که به گمان غالب کلکسیون های مجله ها بودند، زینت بخشیده بود. عکس بانوی هم در اتاق دیده می شد. بی درنگ گمان بردم که مادرشان بوده باشد.

 

استاد فرمودند چون هوا بسیار گرم است، اگر میل داشته باشید، به جای چایی، کمی طالبی (زنبورچه) برای تان بیاورم.  

گفتم: هر چه از دوست رسد، نیکوست.

 

...و به سیمایش نگریستم. مرد بسیار آرام، متین، باوقار، خوش برخورد، خوش گفتار، مهربان، با فرهنگ و در یک سخن آراسته با همه فضایل و خصایل نیکو می نمود.

سپس به گفتگو پرداختیم و استاد از پدر از دست رفته شان و دوستان افغانی ایشان- بزرگان فرهنگ افغانستان مانند استاد خلیلی، استاد گویا اعتمادی، آقای داکتر سهیل و.... یاد نمودند و از سفر پدر شان به افغانستان و عشق و علاقه بی پایانی که به سرزمین افغانستان داشتند، سخن گفتند....یادی هم از شماری از آشنایان خود شان مانند روانشاد نیلاب رحیمی و دیگران کردند و از من پرسیدند که در کشور ما چه می گذرد.

 

استاد از این که در آن هنگام طالبان بر افغانستان فرمان می راندند، سخت نگران و اندوهگین بودند و افسوس می خوردند که اهریمنان سیه دل و فرهنگ ستیزی بر سرزمین شهنامه یی کابلستان فرمان می رانند و ابراز امیدواری کردند که هر چه زود تر صلح و آرامش و بهروزی به کشور ما باز گردد.

 

از همنشینی و گفتگو با او، جهانی آرامش و شادمانی برایم دست داده بود. نزدیک به یک ساعت با هم صحبت کردیم و در پایان، استاد نه تنها کتاب های وزین افغان نامه و سیاست اروپا در ایران را بل نیز شمار بسیاری از دیگر از انتشارات بنیاد موقوفات را به من تحفه دادند که با سپاس فروان از ایشان پذیرفتم.

 

... و امروز به یاد استاد از دست رفته و آن روزها، اشک در چشمانم گره زده و قلبم مالا مال خون است. دردا و دریغا. چه روزگاری است. پتیاره مرگ چه مردی را ربود. گلی برفت که ناید به صد بهار دگر. باورم نمی شود که او رفته باشد: هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق.

 

آخرین دیدارم با استاد سال گذشته در تهران بود. ایشان به رغم افسردگی و رنجوری که از سیمای شان هویدا بود، به همایش میراث مشترک ایران و افغانستان که از سوی کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران برگزار شده بود، تشریف آورده بودند و در کاخ بهارستان- ساختمان قدیمی مجلس ایران– جایی که همایش برگزار شده بود، سخنرانی فرمودند.

 

از بخت خوش، من هم در جمع مهمانان دعوت شده به همایش بودم. در وقفه پذیرایی برای ادای احترام نزد استاد رفتم. خیلی محبت فرمودند. راستش، سخت دلم می خواست، به زیارت ایشان بروم و از نزدیک از محضر شان فیض ببرم. مگر، به دلیل فشردگی برنامه این کار ممکن نبود. چون روز بعد باید به سفر اصفهان و شیراز می رفتم. پوزش خواستم و گفتم در سفر آینده به تهران حتمی خدمت شان خواهم آمد.  

 

...و اینک پیک ناگوار و ناخوشایند درگذشت استاد را دریافتم. برای آشنایی بیشتر با استاد ایرج افشار، اینک نبشته یی را که در یکی از تارنماهای ایرانی در باره شان بازتاب یافته است، خدمت تقدیم می دارم:

 

 

 

 

 

ایرج افشار یکی از شخصیت‌های نادر روزگار ما بود. نادر از آن جهت که بقیة السلف نسل طلائی اندیشمندان و ادیبانی بود که هر کدام برای خود علامه‌ای بودند و از شمار خرد، از هزارن نفر بیشتر. علامه محمد قزوینی سردمدار آنها بود و فروزانفر، همایی، مینوی، زرین‌کوب و چند نفر دیگر از این نسل طلائی بودند.

 

 

 

از بازماندگان این نسل اساتید بزرگوار دکتر احمد مهدوی دامغانی و دکتر شفیعی کدکنی در بین ما هستند که سایه هر دو مستدام باد. همة آنها کسانی بودند و هستند که در یک یا چند موضوع شهرت جهانی دارند و حرفشان مورد قبول است.

 

به هر حال او رفت و در وصف او این بیت معروف صدق می‌کند:

 

از شمار دو چشم یک تن کم             از شمار خرد هزاران بیش!

 

اما ایرج افشار در بین آن نسل طلائی از مزیت‌هایی برخوردار بود که دیگران نداشتند. یکی از آنها برکت در عمر بود. اگر بعضی از اساتید معاصر آثار محدودی از خود بر جای گذاشتند، اما ایرج افشار آثار فراوانی از خود برجای گذاشت که فقط فهرست آثار او تا سال 1383، 160 صفحه شده که کمی بعد به آن می‌پردازیم. کثرت آثار وی نشان از همت این فرزند ایران زمین می‌داد.

 

موضوع دیگر، ثروت و مکنت فراوان وی بود. اگر امروز مد شده که ثروت و مکنت را مذمت کنند اما نه می‌توان مخفی کرد و نه خود افشار ثروت خود را پنهان کرد، بلکه موقوفات و املاک را به طور واضح اعلام کرده است. اما هدف نگارنده سطور، موضوع دیگری است. در روزگاری که بسیاری از اهل فرهنگ و یا فرزندانشان چوب حراج به مکنت پدری و میراث فرهنگی او زدند، افشار آنچه را پدر وقف کرده بود و آنچه خود داشت خرج فرهنگ ایران زمین کرد. افشار می‌توانست زمانی که بسیاری از املاک تهران قیمت سرسام‌آوری پیدا کرده بود به فکر برج سازی و ... بیفتد ولی کاری که از او بایسته بود، انجام داد.

 

مزیت دیگر ایرج افشار گسترة دید او بود. افشار با این که ایران دوست سرسختی بود اما گسترة دید خود را محدود نکرد. مثل برخی تند مزاج‌ها ایران را فقط قبل از اسلام ندید، محدودیت جغرافیایی برای ایران قائل نشد، بلکه به ایران با تاریخ چند هزار سالة قبل و بعد از اسلام و گسترة جغرافیایی قدیم و جدید آن عشق می‌ورزید. آثار متنوع او از دوران مختلف اسلامی و ممالک و مناطق مختلف بدون موضع گیری‌های ملی گرایانة اختلاف برانگیز نشانگر این موضوع است. همان گونه که در شهر آبا و اجدادیش یزد خاطرات خود را می‌جست، در کوچه پس کوچه‌های شهرهای غرنین، بخارا، سمرقند، نواحی فرارود و ... پیگیر فرهنگی ایرانی بود.

 

این خویشتنداری او وجهة ملی و بین المللی به شخصیت و کارهای او داده بود و عضویت وی در انجمن‌ها، همایش‌ها، کنگره‌ها و مراکز مختلف بیانگر آن است.

 

نکتة دیگر دربارة افشار، پرهیز از غوغا و دوری از حواشی بود. او بهترین راه برای خدمت به تاریخ و فرهنگ ایران را توجه محض به مقولة فرهنگ و دوری از غوغا و حواشی دید و شاید از گذشتگان و حاضران عبرت گرفته بود که برخی از آنها توجه خود را از فرهنگ به مقولات دیگر منحرف کردند و از راه اصلی دور ماندند. اما افشار تا آخر عمر وارد این مباحث نشد.

 

مزیت دیگر برای ایرج افشار، دوری از کاغذ بازی اداری بود. وی در طول حیات علمی ـ فرهنگی خود به خوبی دریافته بود که اگر بخواهد برای برخی طرح‌ها و آثار فرهنگی خود را به کاغذ بازی‌های دولتی وصل کند کاری از پیش نمی‌برد، به همین علت با امکاناتی که داشت این گونه موانع را از سر راه برداشت و آثار مختلفی برجای گذاشت.

 

ویژگی دیگر افشار تعامل او با اقشار مختلف و سعة صدر او بود. در نشست و برخاست‌ها و امور علمی با دانشگاهیان و محققان چه ایرانی و چه غیر ایرانی تعامل داشت. با بزرگان و اساتید مطرح بین المللی می‌نشست و از طرف دیگر حرف جوانان جویای نام و پژوهشگران آینده را می‌شنید و آنها را تشویق می‌کرد.

 

همان گونه که با دانشگاهیان تعامل داشت، بسیاری از دوستان او در بین حوزویان بودند. از آیت الله مرعشی نجفی گرفته تا استاد سید عبد العزیز طباطبائی و علامه روضاتی مورد نظر افشار بودند و با آنها در ارتباط بود.

 

نکتة آخر دربارة او حمایت بی دریغ از کتابخانه‌های بزرگ، مؤسسات، مراکز تحقیقاتی و دانشگاهی بود، به هر طریقی که می‌توانست. با نفوذ بین المللی که داشت گام‌های مهمی در این زمینه برداشت. واگذاری کتابخانة شخصی مهم خود به دایره المعارف بزرگ اسلامی نمونه‌ای از آن است.

 

در یک کلام باید گفت او فرزند تمام عیار ایران زمین بود با ویژگی‌های برجسته‌ای که درک و شعور فرهنگی ما را در حد بین المللی آن به نمایش گذاشت.

 

به هر حال، دریغ و هزار دریغ که چنین خواجه‌ای بزرگ از میان ما رفت. اما در این عمر کوتاه فهمیدیم که ایرج افشارآمیزه‌ای بود از عشق، درک فرهنگی، پشتکار، آشنا بودن با تحولات روز و استفاده از امکانات موجود.

 

آنچه خواندید لختی گریة قلم در سوگ او بود. در سپاس از خدمات او، زندگی‌نامه و آثارش دو جلد کتاب به نام ارج نامة ایرج وجود دارد که می‌توان به آن مراجعه کرد. فهرست موضوعی از چاپکرده‌ها و نوشته‌های او بین سال‌های 1323 تا 1381 توسط فرزندانش منتشر شده که آن نیز مهم است. مقالات و ویژه‌نامه‌های دیگر دربارة او وجود دارد که خود بحثی دیگر است. زندگی‌نامه و سالشمار مختصر زندگی او از منابع فوق اخذ شده که در زیر می‌خوانید.

 

زندگی نامه مختصر و سالشمار زندگی

 

ایرج افشار فرزند محمود، 16 مهر 1304 در تهران به دنیا آمد. پدر بزرگ او از یزد برای شکایت از حاکم یزد به تهران می‌آید که در تهران ساکن می‌شود و فرزندش محمود در این شهر بزرگ می‌شود. ایرج، فرزند محمود پس از آموزش‌های دبستان و دبیرستان، در سال 1324 وارد دانشگاه تهران شد و در سال 1328 مدرک حقوق قضائی گرفت. در همین بین در سال‌های 1324 تا 1325 مدیر داخلی مجلة آینده بود. پس از مدتی دبیری در سال 1330 کتابدار دانشکدة حقوق شد. در سال‌های 1333 تا 1335 سردبیر مجلة سخن به مدیر مسؤولی دکتر خانلری بود.

 

تدریس در دانشسرای عالی وابسته به دانشگاه تهران، مدیریت و سردبیری مجلة راهنمای کتاب و تأسیس نشریة نسخه‌های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران به کمک محمد تقی دانش‌پژوه از دیگر کارهای او تا سال 1341 بود. در سال 1341 به مدت هفت ماه رئیس کتابخانه ملی بود و سپس به دانشگاه تهران بازگشت.

 

بین سال‌های 1343 تا 1350 رئیس انتشارات دانشگاه تهران بود. در همین زمان یعنی از سال 1344 تا 1358 به مدت 14 سال رئیس کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران بود که تا آخر عمر به آن عشق می‌ورزید.

 

انتشار مجله آینده از دیگر کارهای مهم افشار بین سال‌های 1357 تا 1372 بود.

 

ایرج افشار، افزون بر فعالیت‌های اجرای در انجمن‌ها، کنگره‌ها، همایش‌ها و مراکز بین المللی مختلفی عضویت داشت. در اوان جوانی یعنی در سال 1330 عضو انجمن ایرانشناسی به ریاست ابراهیم پورداوود و دبیری دکتر محمد معین شد. عضویت در شورای کتابخانه وزارت امور خارجه، شورای کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، کمیته جایزه کتاب سال، هیأت امنای چاپ آثار سید محمد علی جمالزاده‌ و شورای عالی سازمان اسناد ملی ایران از فعالیت‌‌های او قبل از انقلاب بوده است.

 

پس از انقلاب نیز وی ابتدا در سال‌های 1358 تا 1361 عضو هیأت مؤسسان انجمن آثار ملی، انجمن ایرانشناسی از سال 1358 و سپس عضو شورای تولیت موقوفات دکتر محمود افشار از سال 1362، عضو افتخاری مؤسسه مطالعات آسیای مرکزی و غربی دانشگاه کراچی از سال 1368،  عضو هیأت کارشناسان بنیاد میراث اسلامی الفرقان در لندن از سال 1369 تا کنون و عضو افتخاری انجمن مطالعات ایرانی از سال 1376 به بعد بود.

 

سالشمار زندگی او تا سال 1377، سال انتشار کتاب ارج نامة ایرج چنین است:

 

1304: 16 مهرماه، زاده شدن در تهران (پدر: محمود ـ مادر: نصرت)

 

1312ـ 1324: آموزش دیدن دبستانی و دبیرستانی (دبستان: زرتشتیان ـ شاهپور تجریش ـ دبیرستان: فیروز بهرام)

 

1323 ـ 1325: مدیر داخلی مجله آینده

 

1324: دریافت گواهی نامة دبیرستانی (رشتة ادبی)

 

1324 ـ 1328: آموزش دیدن دانشگاهی در رشتة حقوق دانشگاه تهران (حقوق قضایی)

 

1325 ـ 1334: همکاری با مجلة جهان نو (صاحب امتیاز: حسین حجازی)

 

1329: استخدام در وزارت فرهنگ به عنوان دبیر دبیرستان‌ها و تدریس در دبیرستان‌های شرف و قریب (ایرانشهر)

 

1330 ـ 1339: کتابدار در کتابخانة دانشکدة حقوق دانشگاه تهران (به تشویق و اشراف دکتر محسن صبا و محمد تقی دانش پژوه)

 

1331 ـ 1332: سردبیر مجلة مهر (صاحب امتیاز: مجید موقر)

 

1331 تا کنون: از بنیادگذاران مجلة فرهنگ ایران زمین و مدیر آن

 

1333 ـ 1345: انتشار کتابهای ایران (کتابشناسی سالانه)

 

1333 ـ 1335: سردبیر مجلة سخن (صاحب امتیاز: دکتر پرویز ناتل خانلری)

 

1334 ـ 1340: مدیر مجلة کتابهای ماه (نشریة انجمن ناشران که با همکاری موسسة انتشارات فرانکلین نشر می شد)

 

1335 ـ 1342: قائم مقام موقت مدیر عامل بنگاه ترجمه و نشر کتاب (مواقع نبودن ایشان)

 

1335 ـ 1336: گذراندن دورة آموزشی و تجربی کتابداری یونسکو در اروپا

 

1336 ـ 1337: همکاری در تاسیس کلوب کتاب (بعدا انجمن کتاب شد)

 

1337 ـ 1348: تدریس دوره های کتابداری در دانشسرای عالی وابسته به دانشگاه تهران

 

1337 ـ 1357: مدیر و سردبیر مجلة راهنمای کتاب (صاحب امتیاز: دکتر احسان یارشاطر)

 

1337 ـ 1357: دبیر انجمن کتاب

 

1340 ـ 1357: تأسیس نشریة نسخه های خطی کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران (با همکاری محمدتقی دانش پژوه)

 

1340 ـ 1341: رییس کتابخانة دانشسرای عالی

 

1341 (هفت ماه): رییس کتابخانة ملی (تأسیس شعبة ایرانشناسی ـ کتابشناسی ایران و آغاز تألیف فهرست نسخه‌های خطی آن‌جا)

 

1342 ـ 1343: رییس مرکز تحقیقات کتابشناسی و بازگشت به دانشگاه تهران

 

1342: فهرست نگاری مجموعة کتابهای فارسی چاپ دانشگاه هاروارد (امریکا)

 

1343: مدیر فنی دورة کتابداری شورای خواندنیهای نوسوادان (کمیسیون ملی یونسکو)

 

1343 ـ 1350: رییس ادارة انتشارات و روابط فرهنگی (بعدتر روابط کتابخانه ها)

 

1344 ـ تیر 1358: رییس کتابخانة مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران

 

1344 ـ 1352: تدریس در دانشکدة علوم اجتماعی

 

1345 ـ 1357: تأسیس مجلة کتابداری نشریة کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران

 

1348: رییس مرکز ملی کتاب وابسته به کمیسیون ملی یونسکو

 

1348 ـ 1357: دانشیار و سپس استاد رشتة تاریخ دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران و تدریس در دانشکدة علوم تربیتی (رشتة کتابداری)

 

1348 ـ 1351: مدیر مجلة ایرانشناسی، نشریة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران

 

1348 ـ 1357: دبیر ثابت کنگرة تحقیقات ایرانی (9 دورة سالانه)

 

1357 ـ 1361: تأسیس سازمان کتاب (به طور مستقل)

 

1357 ـ 1372: انتشار مجلة آینده

 

1368 (زمستان): تدریس در دانشگاه بِرن سوییس

 

عضویت:

 

1330: انجمن ایرانشناسی (به ریاست ابراهیم پورداوود و دبیری دکتر محمد معین)

 

1334 ـ 1357: از مؤسسین و عضو انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی وابسته به کمیسیون ملی یونسکو

 

1337 (یک سال): شورای کتابخانة وزارت امور خارجه

 

1341: شورای کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران

 

1341: شورای مؤسسة تحقیق در ادبیات و زبانهای ایرانی (وزارت فرهنگ و هنر)

 

1343 ـ 1357: هیأت انتخاب کتاب (وزارتخانه های فرهنگ ـ آموزش و پرورش ـ فرهنگ و هنر)

 

1344: شورای اجرایی مرکز تحقیق و معرفی تمدن و فرهنگ ایران (وزارت فرهنگ و هنر)

 

1344: هیأت مؤسس انجمن ایرانی تاریخ علوم و طب

 

1351 ـ 1355: شورای کتابخانه های عمومی تهران

 

1351 ـ 1357: کمیتة جایزة کتاب سال

 

1351 ـ 1355: انجمن کتابداران ایران

 

1353 ـ 1357: هیأت اجرایی انجمن تاریخ و دبیر آن

 

1353 تا کنون: هیأت امنای کتابخانة مجتبی مینوی و بنیاد شاهنامه

 

1355 تا کنون: هیأت امنای چاپ آثار سید محمدعلی جمالزاده (سپرده به دانشگاه تهران)

 

1356 ـ 1357: هیأت امنای بنیاد فرهنگ ایران

 

1356ـ 1357: شورای عالی سازمان اسناد ملی ایران

 

1358 ـ 1361: هیأت مؤسسان انجمن آثار ملی

 

1358 تا کنون: انجمن ایرانشناسی اروپا

 

1362 تا کنون: شورای تولیت موقوفات دکتر محمود افشار (از متولیان منصوص)

 

1368 تا کنون: عضو افتخاری مؤسسة مطالعات آسیای مرکزی و غربی دانشگاه کراچی

 

1369 تا کنون: هیأت کارشناسی بنیاد میراث اسلامی (الفرقان ـ لندن)

 

1376 تا کنون: عضو افتخاری انجمن مطالعات ایرانی (امریکا)

 

 

 

آثار

 

همانگونه که پیشتر گفته شد، آثار افشار از سال 1323 تا 1381 توسط فرزندانش فهرست شده و با عنوان «فهرست موضوعی از چاپکرده‌ها و نوشته‌های ایرج افشار» در آمریکا منتشر شده است. کتاب 160 صفحه است و کلیه آثاری که به نحوی به افشار مربوط می‌شود فهرست شده، اعم از تألیف، تحقیق، مقاله، مقدمه‌های او بر کتاب‌ها، نقد و ...

 

تألیفات افشار به غیر از مقالات، بالغ بر سیصد اثر می‌شود که تا سال انتشار ارج نامة ایرج در سال 1377، 254 عنوان آن آمده است.

 

آنچه در پی می‌آید فهرستگان مختصر آثار او بر اساس همان کتاب منتشر شده توسط فرزندانش می‌باشد.

 

فهرست کتاب‌ها: 263 عدد

 

فهرست مقالات

 

1.  درباره ایران‌شناسی: 26 مقاله

 

2.  درباره ایرانشناسان: 78 مقاله

 

3.  انجمن‌ها و کنگره‌ها: 18 مقاله

 

4.  کتابشناسی: 75 مقاله

 

5.  معرفی تک‌کتاب‌ها: 54 مقاله

 

6.  نسخة خطی (کلیات): 36 مقاله

 

7.  فهرست‌های نسخه‌های خطی: ‌53 مقاله

 

8.  معرفی تک نسخه‌های خطی: 69 مقاله

 

9.  نشر کتاب و چاپ: 15 مقاله

کتابداری و کتابخانه: 23 مقاله

انتقاد کتاب: 110مقاله

نشریات ادواری: 24 مقاله

مباح اجتماعی: 8 مقاله

علوم: 2 مقاله

مباحث تاریخ هنر: 32 مقاله

جغرافیای تاریخی: 26 مقاله

دربارة یزد: 34 مقاله

سفرنامه: 37 مقاله

آثار باستانی و کتیبه‌ها: 9 مقاله

مباحث تاریخی: 32 مقاله

سرگذشت‌ها: 13 مقاله

اسناد تاریخی: 284 مقاله

عکس‌های تاریخی (مباحث کلی و چاپ عکس): 36 عدد

زبان فارسی و مباحث لغوی: 52 مقاله

ادبیات فارسی: 33 مقاله

فردوسی: 10 مقاله

حافظ: 12 مقاله

پژوهندگان، ادبا شعرای معاصر: 486 مقاله

پراکنده‌ها: 23 مقاله

رساله‌های پیشینان: 70 عدد

رساله‌هایی که مؤلف آنها ناشناس است: 25 عدد

یادداشت‌ها بر کتاب‌های دیگران: 121 عدد

 

تازه‌ها و پاره‌های ایرانشناسی: 638

 

مقاله‌ها به زبان‌های دیگر: 54 مقاله

 

افشار، آثاری زیادی نیز در چند سال اخیر منتشر کرد که آن نیز باید در فرصتی دیگر به فهرست بالا اضافه شود.

 

 

 

مرگ چنین خواجه

 

مرگ او کاری خرد نبود، ماه وجود او از تن خاکی برست و نور افشانی او برای دوستدارانش خاموش شد، هر چند که آثار و خدمات او باقی است.

 

این غزل کلیات شمس در رثای او چه زیباست:

 

 

 

گفت کسی خواجه سنایی بمرد

 

مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد

 

قالب خاکی به زمین بازداد

 

روح طبیعی به فلک واسپرد

 

ماه وجودش ز غباری برست

 

آب حیاتش به درآمد ز درد

 

پرتو خورشید جدا شد ز تن

 

هر چه ز خورشید جدا شد فسرد

 

صافی انگور به میخانه رفت

 

چونک اجل خوشه تن را فشرد

 

شد همگی جان مثل آفتاب

 

جان شده را مرده نباید شمرد

 

مغز تو نغزست مگر پوست مرد

 

مغز نمیرد مگرش دوست برد

 

پوست بهل دست در آن مغز زن

 

یا بشنو قصه آن ترک و کرد

 

کرد پی دزدی انبان ترک

 

خرقه بپوشید و سر و مو سترد

 

علیرضا اباذری

  

 

آثار:

* «پژوهش‌هاي ايران‌شناسي، نامواره دكتر محمود افشار»، انتشارات بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، چاپ اول 1384

* «دفتر تاريخ»، انتشارات بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، چاپ اول، 1384

* «رياض الفردوس خاني»، انتشارات بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، چاپ اول 1385

* «فرهنگ ايران زمين در 30 جلد» به كوشش ايرج افشار

* «نامه‌هاي تهران شامل 154 نامه از رجال دوران به سيدحسن تقي‌زاده»، به كوشش ايرج افشار، انتشارات فرزان روز چاپ دوم 1385

* «گلگشت در وطن سفر نامچه» انتشارات اختران چاپ اول 1384

* «فهرست دستنويس‌هاي فارسي در كتابخانه ملي اتريش و آرشيو دولتي اتريش در وين» انتشارات فرهنگستان علوم اتريش - فهرستگان چاپ اول







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

mansoor Samei13.11.2020 - 15:45

 به نظرم ان جمله بقیه السیف درست است نه بقیه السلف . بقیه السیف به انانی که از یک جنگ زنده مانده اند می گویند .
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عزیز آریانفر