فرار
١٨ ثور (اردیبهشت) ١٣٩٠
من سر انجام از دیارت می روم
چون پرستو های کوچی با بهار
می شوم تنها اسیر درد خویش
می نهم پا در رهء سرد فرار
در غروب خویش می بینم که شب
می کشد در بر تمام هستیم
ساغر لبریز، بودم من زعشق
ای دریغا تو مگر بشکستیم
همچو مرد تشنه کامی در سراب
می دوم آشفته هر سو نا امید
جرعهء آبی نمی یابم دریغ
رگ رگم را آتش سوزان دوید
ای تنت هنگامهء شهر بلور
دگرم امید دیدار تو نیست
می روم ؛ اما دلم را پس بده
کان دل دیوانه ام کار تو نیست
سنبله 1355
شهر فیض آباد
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
خواننده | 10.05.2011 - 10:23 | ||
استاد گرامی سلام می روم اما دلم را پس بده، کان دل دویوانه در کار تو نیست. این بند را خیلی زیبا یافتم. |