سه هفتۀ آزگار در دیار نیاکان (سفر نامۀ تاجیکستان)

٢ اسد (مرداد) ١٣٩٠

درست، سی و اندی سال پیش، در 1980 ، هنگامی که دانشجوی سال دوم دانشگاه دولتی مسکو بودم، برای نخستین بار از راه  ترمز، تاشکنت و دوشنبه، به مسکو ترانزیت پرواز داشتم. از ترمز با هواپیمای یاک-40 به تاشکنت و از آن جا با قطار  به دوشنبه رفتیم. من با دو دانشجوی دیگر افغانی همسفر بودم. بهای بلیت هواپیما از ترمز تا تاشکنت با کارت دانشجویی چیزی حدود ده، پانزده روبل (سه، چهار دالر) بیش نبود.

در دوشنبه، در مهمانخانه «دوشنبه» اتاق گرفتیم. در آن هنگام، بهای بود و باش یک شبه با کارت دانشجویی تنها چهار روبل (یک دالر) بود. ما یک شب در دوشنبه ماندیم. وقتی به دوشنبه رسیدیم، ساعت هشت یا نه بامداد بود.

صبحانه را در چایخانه رو به روی مهمانخانه، روی یک تخت، صرف کردیم. برای ما چای  سبز (به قول تاجیک ها چای کبود) را با پیاله های سنتی و نان گرده بسیار مزه دار و قیماق و مربا و سمبوسه آوردند. وقتی می خواستیم پول بپردازیم، پیر مرد صاحب چایخانه از گرفتن پول خود داری کرد و گفت «شما مهمانان گرامی ما از کشور دوست و برادر ما هستید، رسم و رواج تاجیکان این نیست که از مهمانان پول بگیرند».

گفته های پیر مرد برای ما بسیار شگفتی برانگیز بود. دریافتیم که در کشوری با سنت ها و رسم و رواج های دیرین و ارزش های والا با مردمی هرچند نادار، مگر بسیار باهمت آمده ایم. شاید پول چای از سه، چهار روبل (یک دالر) بیشتر نمی شد. مگر هر چه بود، پیر مرد از ما پول نگرفت. با این هم، من آهسته، یک اسکناس ده روبلی را به گونه یی که پیر مرد متوجه نشود، زیر تشک گذاشتم. این یکی از بهترین خاطرات من در دوشنبه - نشانه یی از مهمان نوازی سنتی تاجیک ها بود.

بازدید دوم من از تاجیکستان، در سال 1984 بود که باز هم از راه دوشنبه رهسپار مسکو بودم. در این سفر، با چند دانشجوی افغانی آشنا شدم که در دانشگاه دوشنبه تحصیل می کردند. احساس من این بود که آنان بر من که در دانشگاه دولتی مسکو درس می خواندم، رشک می برند. در حالی که من هم در دل بر آنان (که در تاجیکستان قشنگ، در شهر زیبای دوشنبه با آب و هوای گوارا، شهری که در بازارهای آن میوه و سبزی های فراوان به فروش می رسید و در رستوران های آن خوراک های مزه دار سنتی سرویس می شد، با مردم خوشرو و مهماندوست، با موسیقی دلنشین و فرهنگ بالا)، می زیستند؛ سخت رشک می بردم و آن ها را خوش بخت ترین دانشجویان خارجی در شوروی می دانستم و با خود می گفتم ای کاش من هم در دوشنبه درس می خواندم.

در این سفر، فرصت بیشتر داشتم تا با دوشنبه خوب تر آشنا شوم. به بازار آن بروم و از آن جا مقدار بسیار میوه خشکبار مانند توت، چهارمغز، بادام، پسته و کشمش را بسیار ارزان بخرم و با خود به مسکو ببرم. در این حال، تا توان داشتیم، در مدت بود و باش در دوشنبه، میوه های تازه مانند انگور، خربزه و تربوز می خوردیم.

سومین بازید من از دوشنبه در سال 1992 بود. این بار، از آلمان، از سوی شرکت مشورتی ام. پی. سی که در آن کار می کردم، به تاجیکستان آمده بودم تا زمینه کمک های آلمان به تاجکستان را بررسی نمایم. دردمندانه این بار اوضاع در دوشنبه بسیار نا به سامان بود. در همین هنگام بود که دولت داکتر نجیب در کابل سقوط کرد. من در دوشنبه از طریق رادیو این خبر را شنیدم.

در این هنگام، روانشاد بیرنگ کهدامنی در دوشنبه به سر می بردند. به بسیار دشواری ایشان را یافتم و از طریق ایشان یا روانشاد داکتر کمال عینی آشنا شدم. استاد عینی به من مهربانی بسیار کردند. با ایشان یک جا به اکادمی خاور شناسی رفتیم. چاشت را در رستوران مهمانخانه «دوشنبه» به گفته برادران تاجیک اوقات (صرف) کردیم. عصر آن روز هم به دره زیبا و شاداب ورزاب رفتیم و در یک رستوران کباب خوردیم.

دردمندانه، اوضاع  شتابان رو به خرابی داشت. استاد عینی به من توصیه کردند تا هر چه زود تر دوشنبه را ترک گویم. بامداد روز دیگر، استاد عینی با بیرنگ کهدامنی مرا تا فرودگاه همراهی کردند. فردای آن روز، در دوشنبه درگیری های سهمگینی آغاز گردید. در آن هنگام، آقای رحمان نبی یف- رییس جمهور تاجیکستان بود و رهبری اپوزیسیون را قاضی کلان- توره جان زاده به دوش داشت. 

در هواپیما، چند عنوان کتابی را که داکتر کمال عینی برایم تحفه داده بود، از نظر گذراندم. در میان آن ها، یک کتاب توجه بیشتر مرا به خود جلب کرد- «تاریخ تبر تقسیم تاجیکستان»، نوشته داکتر رحیم ماسف. پسان ها در فرانکفورت بر آن شدم، این اثر را به پارسی ترجمه کنم. مگر اتفاقی رخ داد که مانع از این کار گردید.[1]

به هر رو، از سال 1992 تا امسال که به دوشنیه آمدم، نزدیک به بیست سال سپری می شود. هر چه بود، دیدار از دیار نیاکان، آن هم پس از بیست سال برایم یک موهبت آسمانی بود. هنگامی که دعوت نامه استاد سیف الله صفراف- معاون مرکز مطالعات استراتیژیک ریاست جمهوری تاجیکستان را برای اشتراک در میز گرد بین المللی در باره افغانستان به دست آوردم، از شادی در پوست نمی گنجیدم.

این بود که برای گرفتن روادید (ویزا) به برلین، به سفارت تاجیکستان رفتم. هنگامی که اسناد و مدارک را برای قنسول دادم، گفتند جناب سفیر می خواهند با شما گفتگو نمایند. این بود که به اتاق کار سفیر کبیر- جناب آقای داکتر ستارف بالا شدیم. سفیر کبیر بسیار با مهربانی از من پذیرایی کردند و به نوشیدن چای کبود (سبز) دعوت کردند و فرمودند ما شما را می شناسیم و با آثار تان آشنایی داریم. بسیار بد شد که از فرانکفورت سرگردان شدید. بسنده بود به ما تلفن می زدید و اسناد تان را با پست می فرستادید. برای تان ویزا می فرستادیم و یا ایمیل می دادیم تا برای تان در فرودگاه دوشنبه ویزا داده شود.

گفتم، بسیار مهربانی می فرمایید، با این هم، برای من بسیار سخت است برای سفر به سرزمین نیاکان خود برای گرفتن ویزا بیایم. امیدوارم روزی فرا برسد که دیگر باشندگان کشورهای تاجیکستان، افغانستان و ایران، نیازی به گرفتن ویزا به کشورهای خودشان نداشته باشند.

در این حال، دانه های  اشک در چشمانم حلقه زدند و سروده یی از روانشاد بیرنگ کهدامنی را برای شان باز خواندم: «چه کنم که ره ندارم به درون خانه خود».

به هر رو، عصر روز شنبه، تاریخ 2 ماه جولای با هواپیمای بوینگ 737-800 «سامان ایر» از فرودگاه فرانکفورت به سوی دوشنبه پرواز کردم. پرواز به سوی دوشنبه از همان آغاز برایم چیز هایی تازه یی به ارمغان می آورد. برای نمونه، شنیدن کلمه های زیبای «درآمدگاه» و «برآمدگاه» به جای دروازه های دخولی و خروجی که بسیار خوشایند و به جا و به مورد است.

پرواز با آواز شیر دوشیزه مهماندار آغاز گردید: «بانوان و جنابان ارجمند..».!

شنیدن کلمه «جنابان» به جای «آقایان» معمول در افغانستان و ایران، برایم بسیار جالب بود. طرفه این که در قزاقستان به جای آقایان از کلمه «میرزایان» کار می گیرند.

هنگامی که به دوشنبه رسیدیم، در همان فرودگاهی به زمین نشستیم که بیست، سی سال پیش دیده بودم. هیچ چیزی در آن تغییر نکرده بود. تنها چند تلویزیون ساخت کوریا بر دیوارهای سالون آن دیده می شد. مگر، در مجله «سامان ایر» تصویر فرودگاه آینده  دوشنبه که در دست ساختمان است و قرار است از سوی مهندسان فرانسوی ساخته شود، خود نمایی می کرد. راستش، در گذشته، همیشه هنگامی که از فرودگاه فرانکفورت به فرودگاه کابل می آدم، احساس درد روانگداز و حتا شرمندگی یی مرا فرا می گرفت. این بار هم چنین احساسی را در خود تجربه می کردم. تنها امیدواری یی که اندکی به من آرامش می بخشید، این آرزومندی بود که فرودگاه نو در دست ساختمان است و خدا کند هر چه زود تر به بهره برداری برسد.

در دوشنبه، در همان مهمانخانه قدیمی «دوشنبه» رحل اقامت انداختیم. هیچ چیزی در مهمانخانه تغییر نکرده بود. منهای کولرها (ایر کاندیشین) های ساخت کوریای جنوبی و تلویزیون های ال. جی کوریایی که جای تلویزیون های روسی را گرفته بودند و نام آن که  این بار آن را «پایتخت» مانده اند.

صبحانه را در رستوران مهمانخانه صرف کردیم. از بخت خوش، در رستوران، مراسم مردانه یک  جشن عروسی برگزار بود. موسیقی دلنوار و روانپرور تاجیکی گوش و جان را می نواخت. برای ما پلو خوش مزه با نان سنتی و تربوز و انگور و چای کبود آوردند. خوردن پلو، تربوز و انگور  هنگام صبحانه برایم تا اندازه یی غیر مترقبه و دشوار بود. مگر پافشاری میزبانان ناگزیرم می کرد که تا توان دارم، «نوش جان» کنم.

میزبانان به ما خوش آمدید می گفتند و چنان گرم پذیرایی می کردند و نوازش می دادند که گویی سال ها با هم نه تنها آشنا، بل دوستان بسیار نزدیک گرمابه و گلستان باشیم. در برابر این همه مهر و محبت، مانده بودم که چه پاسخی بدهم.

بعد از ظهر، به همراهی آقای جمشید- مهماندار ما و داکتر مدودف و شماری از دوستان به دره شاداب و زیبای ورزاب رفتیم. موتر ما از خیابان رودکی (لنین پیشین) که خیابان اصلی شهر است، گذشت و به سوی ورزاب روان شد. دیده می شد که چیزهای بسیاری تغییر کرده است. از ساختمان های بزرگ مدرن گرفته تا ساختمان های مرمت شده و بازسازی شده قدیمی و ... راه اسفالت شده قدیمی را که مهندسان روسی ساخته بودند، این بار مهندسان چینی به سوی خجند (با سرعت) می ساختند. جمشید گفت که در بین راه یک تونل را ایرانی ها و تونل دیگر را چینی ها ساخته اند که راه را به گونه چشمگیری کوتاه ساخته است.

در دو سوی جاده به سوی ورزاب، ویلاهای مجللی به چشم می خوردند که گواه بر به میان آمدن یک لایه پولدار و مرفه و مدرن تاجیک ها است.

در ورزاب، در یک رستوران کنار رودخانه نشستیم و تربوز و آلوبالو و گیلاس خوردیم. متفاوت از هوای گرم تابستان دوشنبه، هوای ورزاب بسیار گوارا و خنک و به گفته دوستان تاجیکستانی «سلقین» بود. در تلویزیون بهارستان «گلدختران» تاجیکی با جامه های رنگارنگ سنتی، ترانه زیبای «آه سبزه جان آه سبزه، باغ های کلان آه سبزه» را می خواندند و می رقصیدند.

جمشید گفت در تاجیکستان افزون بر این، شبکه های «تلویزیون ملی تاجیکستان»، «جهان نما» و «سفینه»  نیز نشرات دارند.

شایان یادآوری می دانم که در سال های کار در کرسی رییس مرکز مطالعات استراتیژیک وزارت خارجه افغانستان در سال های 2003-2006  بخت یارم شد تا مهماندار بسیاری از شخصیت های رسمی و دانشمندان تاجیکستانی باشم و با آنان آشنایی و دوستی به گفته دوستان تاجیکستانی «زیچ» و «تینج» به هم رسانم.

سراغ دوستان و آشنایان دیرین را گرفتم، دردمندانه شماری از آنان دار فانی را پدرود گفته بودند، مانند داکتر کمال عینی و پروفیسور داکتر احرار مختارف، شماری دیگر هم سخت بیمار و به گفته برادران تاجیکستانی کسل بودند مانند پروفیسور رحیم قبادیانی مسلمانیان- مشاور بنیاد دانشنامه اسلامی و...

شنیدم که آقای مومن قناعت در بیمارستان بستری اند. به همراهی آقای پدرام به کمک آقای رحمت دولت- کارمند رادیو آزادی، به عیادت شان به بیمارستان شتافتیم. استاد که چند روز پیش از این از سر دلسوزی، سخنان انتقاد آمیزی در باره اوضاع کشور ایراد  نموده بودند، به ما گفتند که منظور شان جز از خیر و صلاح کشور و مردم چیزی دیگری نبوده است.

من در باره میز گرد بین المللی در دوشنبه گزارش مفصلی نوشته ام. از این رو، در این جا از آن چیزی نمی نویسم. تنها به یاد آوری چند نکته بسنده می کنم:

چاشت روز یک شنبه، سوم ماه جولای، استاد سیف الله سفر اف- به دیدارم آمدند. استاد سفر اف در گذشته مشاور ارشد ریاست جمهوری تاجیکستان بودند و کنون دست اندر کار، کارهای علمی- اکادمیک و تدریسی- پژوهشی اند و معاون انستیتوت مطالعات استراتیژیک ریاست جمهوری هستند. با ایشان دوستی دیرینه دارم. هنگامی که به سال 2003 در کابل در کرسی ریاست مرکز مطالعات استراتیژیک کار می کردم، در کابل مهمان ما شدند و چند روز پیهم را با ایشان یک جا به سر بردیم.

با استاد، بار ها در کنفرانس ها و همایش های بین المللی در تهران، بیشکیک، آلماآتی و ... دیدار نموده بودم و در یک سخن دوستان دیرین هستیم. به من پیشنهاد نمودند تا از رساله دکترای خود در انستیوت شان دفاع نمایم. من در گذشته باری در دانشگاه دولتی مسکو کار را روی رساله دکترا آغاز کرده بودم که به دلیل مهاجرت به آلمان بر هم خورد.  بار دوم در شهر نووسیبریسک آغاز کردم که به دلیل مهاجرت استاد راهنما به اسراییل، نا تمام ماند.

بار دیگر، می خواستم  این کار را در تاشکنت به پایان برسانم که باز هم بنا به دلایلی انجام  نشد و سر انجام بار آخر می خواستم این کار را در آلماآتی به پایان برسانم که به دلیل برکناریم از کرسی سفارت در قزاقستان، نافرجام ماند.

شام روز دیگر، استاد داکتر قاسم شاه اسکندری (اسکندرف)- رییس «مرکز مطالعات افغانستان» مرا  همراه با آقای رحمت دولت به یک رستورانت دعوت کرد. استاد که از دوستان دیرین بنده هستند، در سراسر دوره بود و باش در دوشنبه، درست مانند سایه در کنار ما بودند و از هیچ گونه و مهربانی و نوازش  و لطف دریغ نمی فرمودند.

من در سال های سفارت در آستانه، با برادر بزرگ ایشان- جناب آقای اکبر شاه اسکندرف، دوستی و روابط بسیار گرم  و نزدیگ داشتم. آقای اکبر شاه، زمانی سرپرست ریاست جمهوری تاجیکستان و سال ها سفیر این کشور در ترکمنستان و قزاقستان و مدتی هم سفیر و نماینده تاجیکستان در سازمان شانگهای بودند. قرار بود از سفر ارومچی به دوشنبه بیایند. مگر این اتفاق نیفتاد و دیدار دست نداد. این تنها خاطره بد من از سفر دوشنبه بود.

روز دیگر، دوست دیرین و آشنای قدیم من- جناب استاد داکتر بهرام امیر احمدیان برای اشتراک  در میز گرد از تهران تشریف آوردند. با داکتر احمدیان تصمیم گرفتیم به بازار سنتی دوشنبه برویم و مقداری کشمش و بادام و چهار مغز (گردو) و پسته بخریم. همچنان سری به کتاب فروشی های دوشنبه بزنیم. در کتابفروشی ها تا می خواستی کتاب های روسی و کتاب های تاجیکی به رسم الخط سیریلیک دیده می شد. مگر دردمندانه به زبان فارسی چیزی به چشم نمی خورد. تنها به اصطلاح خال، خال کتاب هایی دیده می شد که آن هم بیشتر مذهبی بودند. این در حالی است که مردم تاجیکستان بیشتر حنفی مذهب اند و تنها بخش کوچکی از آن ها شیعه مذهب، آن هم اسماعیلی.

در یک سخن، شمار کتاب های چاپ کابل و تهران به زبان پارسی دری از شمار انگشتان تجاوز نمی کرد و این به جای خود، ارزش اندیشیدن و نگرانی را دارد. 

روز دیگر، داکتر بهرام امیر احمدیان به من پیشنهاد کردند برای زیارت رودکی به آرامگاه او به پنج کنت یا پنجه کند برویم. من سوگوارانه به رغم  تمایل درونی قلبی، امکان رفتن نداشتم. از این رو، پوزش خواستم و او به تنهایی به این سفر رفت.

روز دیگر، با آقای وستوک- رییس انجمن آریانا، انجمن فرهنگیان افغانی باشنده آلماآتی، که برای اشتراک در کنفرانس به دوشنبه آمده بود، به دره خرم و شاداب «رامید» رفتیم. رامید نزدیک 45 دقیقه از دوشنبه فاصله دارد.

به  یک آسایشگاه ساخته شده در دوره شوروی به نام «راه آهن» رفتیم که مجهز به مهمانخانه بزرگ، استخر مدرن و طرب خانه (رستوران) بود. نان چاشت (نهار) را کنار رودخانه خروشان کافرنهان صرف کردیم. برای ما ماهی بسیار خوشمزه و دوغ سرد آوردند که آن را تا پایان خوردیم. پسانتر هم در آب چشمه شفای گرم شنا کردیم. به گفته یک پیر مرد بومی، آب چشمه برای بسیاری درمان از بیماری های جلدی و مفصلی «فارنده» است و نوشیدن آن برای تکالیف معده و روده ها بسیار سودبخش.  بیماران بسیاری از دور و نزدیک به این جا می آیند. در دوره شوروی، حتا از روسیه و دیگر جمهوری ها بیماران به این جا می آمدند. کورس تداوی برای یک هفته تا  دو هفته است.

به هر رو، پس از پایان میز گرد بین المللی، به اصطلاح، نصیب و قسمت و تقدیر به گونه یی رقم خورد که دو هفته دیگر در دوشنبه بپایم.

هفته نخست، در مهمانخانه «حیات ریجنسی» - که یک مهمانخانه پنج ستاره است، ماندگار شدم. متفاوت از مهمانخانه پایتخت، این یک مهمانخانه بسیار مدرن به استانداردهای جهانی است. چیزی  که بسیار جالب است، این است که مهمانخانه در کنار دریاچه مصنوعی یی، قرار دارد و با فوراه ها و آبنماهای بسیار زیبا آراسته شده است.

پهلوی مهمانخانه یک ساختمان بزرگ گنبدنما در دست ساختمان است که به گفته یکی از کارمندان مهمانخانه، در برنامه است تا در آن «چایخانه ملی» بسازند.

در آن سوی دیگر، ساختمان بزرگ  و دیدنی «باربد» دیده می شود که تالار موسیقی و کنسرت ها و نمایش ها به شمار می رود. در همین روزها، آقای پیوند، یکی از بزنس من های جوان افغانی، منصور- هنرمند ایرانی را برای کنسرت از امریکا به دوشنبه دعوت نموده بود. پیوند از من هم برای بازدید کنسرت دعوت کرد. مگر به دلیل فشردگی برنامه کاری ام نتوانستم و پوزش خواستم.

آقای پیوند در شهر دوشنبه یک دفتر گردشگری و مسافرتی مدرن با استانداردهای جهانی راه انداخته است که با تجهیزات مدرن برای مشتریان در سرتا سر جهان بلیت تهیه می کنند و سایر خدمات عرضه می دارد.

به هر رو، در این سفر، با هم میهنان بسیاری آشنا شدم. یکی از این ها، جناب آقای سلام رووفی بود. جوان بسیار خونگرم و مهمان نواز و پرکار. آقای رووفی شبی مرا به یک رستوران تابستانی تاجیکستانی دعوت کرد. رستوران روی یک تپه زبیا قرار داشت و متشکل از چند چپری افریقایی بود که به گونه هنرمندانه یی ساخته شده بود و آرایش یافته بود. ارکستر رستوران را چند هنرمند جوان ایرانی پیش می بردند. چون بیشتر مهمانان افغانی بودند، مهران، رهبر ارکستر، بیشتر آهنگ های افغانی را با شیوه بسیار دلنشین و روان پرور ادا می کرد. پسان تر، پس از پایان برنامه به میز ما آمد و از نزدیک با ما سخن گفت و بسیار مهربانی کرد.

در یک سخن، تا روزی که در دوشنبه بودم، آقای رووفی لحظه یی نبود که مهمان نوازی سنتی میهنی کوتاهی نموده باشد. به پیمانه یی که در اندیشه بودم، هرگاه او روزی به فرانکفورت بیاید، چگونه جبران کنم. از جمله چاشتی مرا به یک رستوران گرجی برد که در آن جا ماهی بسیار خوشمزه «فریل» (شیر ماهی) خوردیم.

به هر رو، پس از یک هفته به مهمانخانه چهار ستاره «تاج پالاس» («آسیا گراند هتل») منتقل شدم. دلیل این کار، موقعیت این هتل در میانه شهر بود که می شد پای پیاده از آن به هر جا رفت.

به هر رو، یکی از دیگر از دوستان دیرین که بی اندازه لطف و مهرورزی فرمودند، پروفیسور ستار زاده- رییس دفتر مطالعات سیاست خارجی پژوهشکده مطالعات راهبردی ریاست جمهوری تاجیکستان بودند. استاد ستار زاده با بسیار گشاده رویی از من در دفتر کار شان پذیرایی کردند و  سپس مرا به پژوهشکده خاورشناسی پژوهشگاه علوم تاجیکستان راهنمایی کردند.

در  پژوهشکده خاور شناسی، نخست نزد استاد علی اکبر رجب اف- رییس بنیاد بین المللی باربد – بنیاد فرهنگ موسیقی و هنر به نام باربد، رفتیم. استاد بسیار لطف کردند و ما را در اتاق کار خود پذیرفتند. با اندوه و نوستالژی از گذشته ها یاد کردند. گفتند در ماه اکتبر جشن صد سالگی زاد روز میرزا تورسون زاده- سخنور نامدار تاجیک از سوی یونسکو بزرگداری می شود. بسیار مایل هستم شماری از دوستان دیرین خود مانند آقای کاویانی و بغلانی و شمار دیگر را دعوت کنم. مگر نشانی های ایمیلی شان را ندارم. گفتم می توانم در زمینه به ایشان کمک نمایم.

سپس خدمت جناب آقای اکبر تورسون- دانشمند پرآوازه که پس از بود و باش هفده ساله و تدریس و پژوهش در امریکا به دوشنبه بازگشته اند و کنون ریاست پژوهشکده خاورشناسی پژوهشگاه علوم تاجیکستان را به دوش دارند، رسیدیم.

چون نزدیکی چاشت آمده بودیم، استاد ما را برای صرف نان در کافه تریای پژوهشکده مهمان کردند. شوربای خوشمزه و پلو تاجیکی را با چای کبود صرف کردیم. هنگام نهار، استاد صوفی زاده- کارشناس فلسفه و متخصص زبان عربی نیز با ما بودند که در این اواخر سرگرم پژوهش در مسایل پست مدرنیسم هستند. 

استاد اکبر تورسون از سر لطف یکی از آخرین  مقالات شان را که در مجله «ایران نامه» در آلماآتی از سوی کانون فرهنگی رایزنی فرهنگی سفارت ایران به چاپ رسیده بود، به من اهدا کردند.

سخت می خواستم با یکی از دوستان دیرینم- جناب آقای داکتر جوره بیک نذری – رییس پیشین پژوهشکده خاورشناسی  و میراث خطی که در سفر سال 1992 از طریق استاد داکتر کمال عینی با وی آشنا شده بودم، نیز دیداری داشته باشم. تیلفونی با وی تماس گرفتم و قرار هم گذاشتیم. مگر دردمندانه بنا به دلایلی، تقدیر نبود از چنین سعادتی برخوردار گردم. از این، این دیدار را گذاشتم برای سفرهای آینده.

به هر رو، پس از پدرود با استاد اکبر تورسون، به زیارت جناب استاد داکتر عبدالله غفور اف- مسوول دفتر تاریخ نوین در پژوهشکده خاورشناسی رفتیم و با کارها و برنامه پژوهشی پژوهشکده آشنا شدیم. یکی از کارهای جالب پژوهشکده در سال های اخیر، کتاب بزرگ پنج جلدی «تاریخ خلق  تاجیک» است. طرفه این که جلد سوم آن بنا به دلایلی تا کنون چاپ نشده است.

روی هم رفته، در سال های اخیر کارهای بزرگی در تاجیکستان در زمنیه های گوناگون انجام شده است. تنها نارسایی یی که هست، این است که تقریبا همه یا به روسی و یا به خط سیریلیک اند و کسانی که با این دو زبان آشنا نیستند، نمی توانند از این گنجینه شایگان بهره برند.

 

یکی دیگر از بزرگانی که دوست داشتم ایشان را از نزدیک زیارت کنم، جناب آقای تلبک نظر اف- وزیر خارجه پیشین تاجیکستان بودند که دیگر بازنشسته شده بودند. من در کابل، چند بار افتخار میزبانی و مهمانداری ایشان را داشتم. همین گونه، آشنای دیرین دیگر جناب آقای عبدالله یولداشف- معین پیشین وزارت خارجه در کرسی سفارت در کدام کشور دیگر تشریف داشتند که موفق به دیدار شان نگردیدم.

یکی دیگر از آشنایان دیرین، بانوی دانشور و فرزانه- استاد پروفیسور داکتر غزل محی الدین اوا- مسوول دیپارتمنت تاریخ و تیوری مناسبات بین المللی و رییس پژوهشکده مطالعات جیوپولیتیک دانشگاه مختلط تاجیکستانی- روسی سلاوی بودند. با توجه به این که استاد محی الدین ووا در مرخصی تابستانی به سر می بردند، از من دعوت نمودند تا با ایشان در خانه ایشان چای بنوشم. شوهر ایشان نیز از دانشوران بنام و شناخته شده تاجیکستان اند. خانه بانو غزل در یک ناحیه نوساخت دوشنبه در کرانه رودخانه دوشنبه در خیابان حافظ واقع است. در نزدیکی کاخ بزرگ و زیبای دولتی که تازه برای پذیرایی از مهمانان رسمی خارجی ساخته شده است و به سان مرواریدی در میان شهر دوشنبه می درخشد. در نزدیکی این کاخ، باغ زیبای با آبنماها و فوراه ها و گلستان ها آراسته اند و در گوش کنار آن، تندیس هایی از بزرگان تاجیک مانند اسماعیل سامانی و ... ساخته اند.

 به هر رو، در آپارتمان بانو غزل، با وی از هر چمنی سخنی گفتیم و با آثار و کتاب ها و مقالات ایشان آشنا شدم. به ویژه چند مقاله اخیر وی در باره امپراتوری «کیرپاند»- امپراتوری بزرگ تاجیکی- ایرانی یی که به مدت پنج صد سال در مرزهای چین فرمانروایی می کرد و تازه بر اساس اسناد تازه نشر شده بایگانی های چینی کشف شده است و در جهان پارسی زبان هنوز ناشناخته مانده است، برایم بسیار جالب بود که به ایشان وعده سپردم بی درنگ به ترجمه آن بپردازم.

بانو غزل از سر مهر، چند جلد کتاب ارزشمند را برایم هدیه داد که با سپاسگزاری پذیرفتم.

دیدار بعدی ام با دوست فرهیخته و دیرینم، جناب آقای داکتر سهراب شریف اف-رییس مرکز مطالعات راهبردی ریاست جمهوری تاجیکستان بود. با سهراب در دفتر کارش دیدار کوتاهی داشتم. بسیار پوزش خواست که به دلیل گرفتاری های کاری نتوانسته است به دیدارم بیاید. البته می توانستم او را درک کنم. به ویژه در این روزها که همه دستگاه دولتی تاجیکستان سرگرم برنامه ریزی برای برگزاری بزرگ جشن ملی تاجیکستان – بیست سالگی استقلال کشور هستند.

دیدار دیگر با جناب آقای سعید شریف- رییس اتاق بین المللی بازرگانی و صنایع تاجیکستان  بود. ایشان برایم باز گفتند که کنون در تاجیکستان زمینه های بسیار خوبی برای سرمایه گذاران خارجی فراهم شده است و دولت 360 پروژه بزرگ، میانه و کوچک برای سرمایه گذاری پیشنهاد می کنند. ما بسیار امیدوار هستیم که برادران افغانی ما در این پروژه ها در کشور خود شان سرمایه گذاری کنند.

همین گونه در دیداری که با بانو نگینه اسراروا- رییس کمیته دولتی سرمایه گذاری تاجیکستان داشتم، ایشان نیز از شرایط بسیار سهل و امتیازاتی که دولت تاجیکستان برای سرمایه گذران خارجی در نظر گرفته اند، سخن بر زبان آوردند.

یکی دیگر از دیدارها، با دوست فرهیخته و فرزانه، جناب آقای داکتر اردیشیر قادری بود. جناب قادری که کنون در کرسی مدیریت آسیا و افریقای وزارت خارجه تاجیکستان ایفای وظیفه می کنند، به رغم گرفتاری های شدید کاری، لطف فرموده، بنده را به حضور پذیرفتند. هنگام دیدار با ایشان با یک جوان بسیار مودب و ورجاوند که از سیمایش نشانه های بزرگ منشی نمایان بود، آشنا شدم که با من محبت بسیار فرمودند- ایشان جناب آقای منوچهر حاجی زاده بودند که تازه به سمت مسوولیت امور افغانستان در وزارت خارجه گماشته شده اند.

یکی دیگراز دیدارها، با دوست دیرینه و آشنای قدیم- جناب آقای داکتر اعظم شاه شریف بود. جناب ایشان- کنون مشاور ریاست جمهوری در مسایل سیاسی هستند. آقای اعظم شاه به رغم گرفتاری های شدید کاری، لطف فرموده مرا برای اوقات (صرف نهار) به چایخانه معروف «راحت» واقع در خیابان رودکی دعوت فرمودند. این چایخانه که در واقع رستوران بزرگی است، با سبک معماری باستانی تاجیکی ساخته شده است. برای نخستین بار من در این چایخانه در سال 1984 نهار خورده بودم.

کنون این چایخانه به یاری معماران چینی به شیوه زیبای مرمت شده است. غذاهایی که در این چایخانه داده می شود، بیشتر غذاهای سنتی مانند سمبوسه، شوربا، پلو، منتو و ... اند که معمولا با چای کبود (سبز) صرف می شود.

یکی دیگر از دیدارهایم با جناب آقای رجب بیک – معاون بانک آریان بود. آقای رجب اف – مدت ها در کابل کار می کردند. بانک آریان یکی از بزرگترین بانک های تاجیکستان است که به سال 1992 پی ریزی شده است. با آقای رجب بیک در دفتر کارش در ساختمان مدرن بانک دیدار داشتم. ایشان برایم در باره دستاوردهای بانک توضیحات دادند.  شب هم مهمان ایشان در یکی از رستوران های مجلل و مدرن شهر بودم.

در دوشنبه، با یکی از بزنس من های جوان و پرکار به نام نورعلی آشنا شدم. وی سراپا پر از انرژی و شور بود و پیوسته سرگرم کار. نورعلی گفت در برنامه دارد تا یک بزنس سنتر شانزده طبقه (تاور) بسازد. او مرا شبی به یک رستورانت مدرن به نام وی. ای. پی دعوت کرد.

آخرین دیدارم با جناب آقای استاد داکتر عصام الدین صلاح الدین اف- رییس انجمن تاجیکان و فارسی زبانان جهان- پیوند، بود. استاد کنون همزمان مشاور ارشد رییس جمهور در امور فرهنگی هستند.

استاد بی درنگ پس از گفتگوی تلفنی- پسر برومندش- اسفندیار جان را دنبال من فرستادند. دیدار ما با استاد در «کاخ وحدت» که در میان فرهنگیان ایرانی و افغانی به نام «کاخ پیوند» شهرت دارد، صورت گرفت.  از بخت خوش، در این دیدار جوان فرزانه و فرهنگمند- جناب آقای صمیم که از بلجیم تشریف آورده بودند، نیز حضور داشتند.

استاد، نخست کتاب سه جلدی «تاجیکان در آیینه تاریخ: از آریان تا سامانیان»، اثر گرانسگ جناب آقای امام علی رحمان را برایم هدیه دادند که این هدیه بی بها و گرانسنگ را با سپاس از ایشان پذیرفتم. سپس زنگ زدند و یک دوشیزه بسیار مودب و سر به زیر به نام رمزیه خانم وارد شدند. ایشان دبیر کاخ وحدت بودند که یک جلد فصلنامه «پیوند» را برایم آوردند. این فصلنامه به زبان های پارسی دری، تاجیکی با رسم الخظ سیریلیک و روسی به چاپ می رسد.

با استاد گفتگوی درازی داشتیم و از هر چمن سمنی برگرفتیم و در باب مسایل گوناگون سخن گفتیم. ایشان از دوستان دیرین خود جناب آقای استاد رسول رهین، آقای بشیر بغلانی و آقای کاویانی ... یاد کردند و گفتند قرار است، در نوروز، بیستمین سالگرد بنیادگذاری «پیوند» جشن گرفته شود و امیدوار است بتوانند میزبان شماری از فرهیختگان افغانی باشنده اروپا و امریکا باشند.

...و سرانجام، سفر سه هفته یی به سرزمین نیاکان به پایان خود نزدیک شد و روز بیست و دوم جولای فرا رسید. سلطان پیوند، بلیت هواپیما را برایم در اتاقم در مهمانخانه آورد. با شماری از دوستان  که بیرون از دوشنبه بودند، تلفنی خدا حافظی کردم. شمار دیگر به رغم مخالفت شدید من، برای خداحافظی به مهمانخانه تشریف آوردند- از جمله جناب استاد صلاح الدینف. ایشان با وصف آن که می دانستند پرواز ساعت سه پس از نیمه شب است، با نهایت بزرگواری حاضر بودند تا فرودگاه مرا همراهی کنند. بسیار به دشواری توانستم ایشان را متقاعد کنم که کسی دیگری از دوستان قرار است، مرا فرودگاه ببرند. با این هم فرمودند، پس بگذارید اسفندیار جان شما  را ببرند. گفتم، سپاسگزارم، کسی دیگری مرا می برد.

هر چه بود، اسفندیار مرا برای صرف نان شام با خود به یک رستورانت زیبا به نام «کنام پلنگان» (به روسی تیگرووایا بالکا) برد و پس از صرف شام دو باره به مهمانخانه رساند.

بسیار به دشواری توانستم دوستانی چون استاد سیف الله صفر اف و  دیگران را متقاعد و مجاب بسازم که از همراهی نمودنم در نیمه شب تا فرودگاه صرف نظر فرمایند.

به راستی که مهمان نواز تر از تاجیکان، مردمی در گیتی پیدا نمی شود. استاد قاسم شاه اسکندری که با خانواده در بیرون شهر به سر می بردند، نزدیکی های ساعت ده شب برایم  به تلفن همراه زنگ زدند و فرمودند که همین الان به دوشنبه رسیده اند و می خواهند برای بدرقه من به مهمانخانه تشریف بیاورند. تنها برای این که از زحمت استاد جلوگیری کرده باشم، ناگزیر به توسل جستن به یک «دروغ مصلحت آمیز» گردیدم و گفتم که مهمانخانه  را ترک گفته ام و در بیرون از آن نزد کسی از دوستان هستم و او مرا به فرودگاه می برد. تنها با این ترفند، توانستم جلو آمدن استاد را بگیرم.

... سر انجام، مجید جان- نماینده شرکت غضنفر در دوشنبه که با ایشان در همین شهر زیبا آشنا شده بودم، مرا تا فرودگاه بدرقه نمود. در فرودگاه،  در سالون وی. ای. پی برای آخرین بار چای کبود نوشیدم و کارمندان فرودگاه با نهایت احترام ما را تا دم پلکان هوپیمای بوینگ «سامان ایر» همراهی کردند. متفاوت از فرودگاه فرانکفورت که بهای سالون وی. آی. پی آن بیش از یک هزار یورو است، در دوشنبه  تنها چهل دالر می گیرند. از همین رو، بسیاری از مسافران ترجیح می دهند تا از مزایای این سالون بی پیرایه بهره مند شوند.

پس از چند لحظه، ماشین غولپیکر بر فراز آسمان شهر دوشنبه به پرواز درآمده بود. از دریچه هواپیما برای آخرین بار به سوی دوشنبه شهر زیبا که غرق در پرتو نور چراغ ها و نور افگن ها بود، نگریستم. پدورد دوشنبه زیبا و دوستان عزیز تاجیکی! به امید دیدار و باکوله باری از خاطرات شیرین به سوی فرانکفورت رهسپار شدم.  



[1] . درست یادم نیست، شاید سال 1993 یا 1994 بود که به یک کنفرانس به پاریس دعوت شده بودم. در این کنفرانس، ضمن کنکاش ها، از کتاب تاریخ تبر تقسیم تاجیکستان یاد کردم، آقای داکتر شجاع الدین شفاء- دانشمند سرشناس ایرانی، از من خواهش کرد تا در صورت امکان، این کتاب را به دسترسش بگذارم و گفت ماه آینده برای ایراد سخنرانی زیر نام «ایران ایرانی و ایرانی ایرانی» در دانشگاه فرانکفورت به آلمان می آید و مرا هم دعوت کرد.

هنگامی که کتاب را در فرانکفورت برایش دادم، قرار شد، آن را در پاریس فوتو کپی نموده و اصل آن را دوباره برایم پس بفرستد. مگر، به هر دلیلی که بود، من کتاب را دوباره به دست نیاوردم. هنگامی که به سال .... پاریس رفتم، بسیار به دشواری تلفن خانه وی را پیدا کردم. همسرش که یک بانوی فرانسوی بود، گفت که استاد درگذشته اند و تا جایی که به خاطرم است، چنین کتابی را به یکی از کتابخانه های پاریس هدیه داده بودند.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

سارا04.07.2018 - 18:59

  عالی بود..لذت بردم

محمد26.03.2013 - 07:52

  سلام عید شما مبارک وبلاگ بسیار بسیار زیبا وپر باری دارید خوشحال می شوم به ما سر بزنید و از ما انتقادکنید و ایراد بگیرید از سلیقه خوب شما بسیار ممنونم و اگر خواستید وبلاک مرا لینک کنید وبلاگ:pahlavanbg.blogfa.com
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عزیز آریانفر