مدرنيزم و سنتگرايی در افغانستان

٢٦ اسد (مرداد) ١٣٩٠

در سدۀ جاری از زوايای گوناگون و با عينکهای رنگارنگ به اين دو اصطلاح وزين نگريسته شده است. تيپهای مختلف روشنفکری از آن برداشت و فهم خود را داشتند و اين قوۀ درک و مفهوم گيری از شيوۀ انديشيدن و ايدئولوژی غالب شان تراوش می کرد؛ زيرا روشنفکران سابق در جهان دوقطبی پر از جدالهای سياسی و ايدئولوژيکی زندگی می کردند. پس از مختصر نگرش عمومی به تحليل و ارزيابی اين مقولات در افغانستان می پردازم.     
 

پروسۀ گذار از دنيای سنتی به جهان مدرن در غرب تاريخ، بستر و مشخصات خود را داشت و عناصر مدرن در بتن جامعۀ سنتی و کلاسيک طی دوران طولانی رشد و تکامل کرده بود. در محيط و فضای پرفراخنای روشنگرانۀ متفکران، دانشمندان و روشنفکران زمينه برای پخش و گسترش نطفه های اوليۀ جامعۀ مدرن روزبروز آماده تر شد و بشکل نظام سياسی، اقتصادی و اجتماعی  جايگزين در بين جامعه و مردم ريشه دوانيد و بعد به نظام کاپيتاليزم و سيستم سرمايه داری انجاميد .   
 

مدرنيزم غرب اگرچه در فضای کلی دورۀ رنسانس ظهور يافت، ولی در کشورهای محور مانند، انگلستان، فرانسه و آلمان ويژگی های خود را داشت که از تاريخ و فرهنگ محلی و موقعيت و شرايط مشخص هرکدام سرچشمه می گرفت. در انگلستان انقلاب صنعتی، در فرانسه انقلاب سياسی و اجتماعی و در آلمان جوشش انديشه و فلسفه تبارز برجسته داشت.    
 

اين جريان در شرق شکل و محتوای متفاوت بخود گرفت؛ زيرا برخی دول غربی نخست مدرنيزم را در قالب استعمار و سلطه گری به کشورهای شرقی وارد کردند و اين سبب ايجاد و توسعۀ حرکات و جنبش های ضد استعماری، آزاديخواهی و استقلال طلبی گرديد و کشورهای بزرگ و ملل دارای تاريخ، فرهنگ و مدنيتهای قوی، بمرور زمان بفکر توصل به  راه ها و مدلهای ديگـری شـدند که چنگ زدن بدامن تيـوری سوسياليزم و انقلابات ضد سرمـايه داری در روسيه و چين از آن جمـله بود.        
 

در بعضی کشورهای مستعمره و غير مستقل تجدد طلبی بشکل بسيار ابتدايی و در سطح تقليد های ميمون وار رخنمايی کرد. در پاره یی از کشورها نهضتهای ملی، مذهبی و ناسيوناليستی بجريان افتاد. به اين صورت ملل و دول در جوّ مقناطيسی سياستهای استعماری و ايدئولوژيکی قطبين مسلط به نحوی از انحا جابجا می شدند؛ اما در آن قوالب وارداتی متناقض با تاريخ، فرهنگ و مدنيت بومی شان آرام نگرفته و در پی يافتن شخصيت گم شدۀ خود کاملاً سرگردان بودند.     
 

در سدۀ جاری، پس از توسعۀ دامنه دار علم و تکنولوژی و رهايی از انحصار دول غربی (بخصوص کشورهای بزرگ استعماری سابق)، فروپاشی و کم رنگ شدن قوالب و جاذبه های خشک ايدئولوژيک و بدنبال آن شکست جهان دو قطبی و حضور قدرتمندانۀ چين و هند در عرصۀ اقتصاد و تکنولوژی جهانی ، احيای مجدد روسيه و کشورهای مستقل آسيای ميانه و تبارز کشورهای امريکای لاتين، جهان وارد مرحلۀ جديدی شد. همچنان خيزشهای اخير در شرق ميانه به آن افزوده گرديد.    

در اين مرحله که بشر تجارب طولانی  دوران کلاسيک و مدرن را باخود دارد و به شکست و پيروزيهای مرحلۀ جهان دوقطبی آشناست، ديگر در داخل قوالب تنگ و خفقان آور ايدئولوژيک نگنجيده و به عناصر بی روح و وارداتی تجدد طلبی و مدرنيته در شکل و سيمای سابق آن قناعت کرده نمی تواند.

در اين مرحلۀ ظهور قطبين جديد که هنوز بر سر تقسيم جهان و مناطق استراتيژيک و پر منابع انرژی کرۀ ارض زور آزمايی حساسی جريان دارد، باز زمان و فرصت آن است که يکبار ديگر ملل به ريشه های خود برگردند و فرهنگ و مدنيت خود را بوسيلۀ علم و تکنولوژی مدرن غنای افزون بخشند.      

علم و تکنولوژی روزبروز عام تر می شود و دسترسی به آن آسانتر می گردد. اصل اساسی اکنون درک، شناخت و بازيافت ارزشهای گزيده و سرۀ فرهنگ و تمدن خودی است و با اين کوله بار گران سنگ حضور در عرصۀ داد و ستدهای منطقوی و جهانی با ملل و دول ديگر بسی لازم و ضروری می باشد.         

اين ضرورت به ساختار سياسی، اقتصادی و اجتماعی پرظرفيت و گشايش يابنده دارد؛  تا قدرت و گنجايش جلب و جذب علم و تکنولوژی مدرن را از يک طرف و ارزشهای خوب فرهنگ و تمدن ملل ديگر را از طرف ديگر در دسترس مردم کشورهای عقب نگهداشته شده گذاشته بتواند .     

در اين مرحله لازم نيست که وقت گرانبهای خود را به جنگ های بی نتيجۀ ايدئولوژيک، تقليد کورکورانه از مدلهای خارجی و جدال مدرنيزم و سنتگرايی تلف سازيم. بنای نو را فقط می توان در سرزمين خود و بروی فرهنگ و مدنيت خود آباد کرد. برای انجام بهتر آن چه زيباست که دانش، ظرفيت و تجارب استفاده از مدرنترين وسايل، ابزار، علم و تکنولوژی را بدست آوريم.  

ساختار سياسی، اقتصادی و اجتماعی و قوانين و سياستهای استراتيژيک نظام حاکمه می بايست اين محيط، فضا و بستر وسيع و رو به تکامل را فراهم کنند. ما در اين پروسۀ هميشه جـاری به سره و ناسره کـردن ارزشها و داشته هـا، جذب و دفـع پديده هـای وارده، رفع مـوانع مـزاحم و گشايش گـره های کور و ظـرفيت سـازی می پردازيم.      

در افغانستان در سدۀ جاری از مقولات مدرنيزم و سنتگرايی درک روشنی وجود نداشت. در دورۀ مشروطيت افکار تجدد طلبی بطور بسيار سطحی بوجود آمد و فقط از حلقۀ محدود روشنفکران مرکز پافراتر گذاشته نتوانست. در عهد اصلاحات امانی نيز مقولۀ مدرنيزم در شکل عميق آن مطرح نبود؛ بلکه تجدد طلبی در هيئت اصلاحات وارداتی و هضم نشدۀ رسمی از طريق حکومت انجام می شد.        

معدود روشنفکران پايتخت برعلاوۀ اينکه از مقولات مدرنيزم و سنتگرايی درک روشنی نداشتند، بلکه در مورد اصلاحات تجدد طلبانۀ وارداتی نيز با حکومت مشکل پيداکردند. در دورۀ طولانی سلطنت ظاهرخان بيشتر تجدد طلبی در اشکال ايدئولوژيکی وارد کشور گرديد و در دهۀ 1340 پادشاهی ظاهرخان در قوالب خام و ناشيانۀ چپگرايی، راست مذهبی و گرايشات قومی و ملی تبارز علنی يافت.        

در سده های اخير خاصه در قرن جاری چوکات بسيار تنگ و خفقان آور حکومات تک قومی نه تنها فرصت درک، شناخت و بازيافت فرهنگ و مدنيت تاريخی اين سرزمين را از اقوام مختلف و ساکنان متنوع آن گرفت، بلکه مقولات مدرنيزم و سنتگرايی را نيز در اين زندان انداخت.  

بعد از کوتای ثور 1357 و تجاوز قوای روسيۀ شوروی سابق جنگ ايدئولوژيهای وارداتی به حمايت مستقيم قطبين مسلط جهانی، وارد مرحلۀ بس آتشناک و شديدی شد و مقولات به اصلاح ترقی، سنتگرايی، تجدد طلبی، خشونت و افراطگرايی با خون و باروت عجين گرديد.
در اين دوره علاوه براينکه فرصتی برای درک و دريافت فرهنگ و مدنيت تاريخی ما و مفاهيم مدرنيزم و سنتگرايی، فراهم نشد، بلکه به ساختار سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی موجود افغانستان نيز ضربات کاری وارد آمد و جامعه در چوکات مصنوعی و ظالـمانۀ ميکانيـزم جنگی گـرفتار شـد. چنانکه تاهنوز از آن رنج و عـذاب دردناک می کشد.  

بعد از سقوط طالبان تيپهای مختلف روشنفکران که در درون ميکانيزم جنگی، درپاکستان، ايران و کشورهای غربی پراکنده شده بودند، در جوّ بين المللی و منطقوی فروپاشی قطبين، شکست ايدئولوژيها و کمزوری جاذبه های سياسی و فلسفی مکاتب و مسالک، مبتلا به نوعی سردرگمی و بی هويتی شدند.       

 

روشنفکران تيپهای متنوع چپ، راست معتدل مذهبی و قومگرايان مختلف بيشتر به همکاری و همسويی با دولت کابل پرداختند. تيپهای تندرو راست افراطی وابسته در همکاری و همسويی با پاکستان به صفوف طالبان و افراطيون پيوسته و سر جنگ و ناسازگاری با دولت نوبنياد افغانستان را گرفتند.       

 

افغانستان در اين دوره به ميدان آزمايش و تقابل مرده ريگها و بقايای ايدنولوژيهای شکست خوردۀ سابق از يکطرف و طرح و نقشه های وارداتی و متناقض دول غربی با شرايط و واقعيتهای عينی و ذهنی جامعه ما از جانب ديگر تبديل شد. طيفهای مختلف روشنفکری، در اين خلای پرفراخنا و در لابلای گرد و خاک حاصله از شکست و ريختهای وسيع جهانی، منطقوی و داخلی اخير مات و مبهوت، گم شدند.  

 

در پهلوی اين سردرگمی و بی برنامگی روشنفکران و جوانان پراکنده شدۀ افغانستان در سطح مملکت، کشورهـای همسايه و کشورهای مختلف جهـان به ارزشهای متنوع فـرهنگی، زبانهای زندۀ بين المللی، تکنولـوژی مـدرن و فنون گـوناگـون تا حدودی آشنا و به به درجاتی مسلط شـدند.    

 

به عبارت ديگر توان و ظرفيت درک و شناخت فرهنگ و مدنيت ما و جلب و جذب ارزشهای پسنديدۀ ملل ديگر بصورت باالقوه در جامعه بالا رفته است؛ ليکن به سبب تشتت و پراکندگی مفرط، عدم موجوديت برنامۀ عمومی و نامعلومی مسير حرکت کلی و ديدگاه مبهم و غبارآگين از مقولات مدرنيزم و سنتگرايی نتوانستند انرژی های پراکندۀ خود را در راه احيا و بازسازی افغانستان نوين متمرکز سازند. 

 

در شرايط کنونی ديگر نيازی به جنگ ايدئولوژيها، تقابل مذهبی، سنگربنديهای قومی و مطلق سازی مرزهای مدرنيزم و سنتگرايی نيست؛ برای ساخت جامعۀ مدنی و نظام پرگنجايش سياسی، اقتصادی و اجتماعی در قدم اول نياز به درک، شناخت و بازيافت فرهنگ و مدنيت تاريخی خود داريم، تا با اتکا بر آن قدرت و ظرفيت جلب و جذب ارزشهای مدرن، علم و تکنولوژی و تجارب مثبت ملل ديگر را پيدا کنيم. با اين داشته های پربار و ذخاير فرهنگی و مدنيتی گزيده و صيقل شده می توان در عرصۀ داد و گرفت منطقوی و بين المللی صلاحيت حضور يافت.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



رسول پویان