"ما" چگونه "من" شدیم بازگشت برویۀ نخست

آریانا یا ایران کهن بحیث قدیمترین کانون تاریخ و تمدن پویا در آسیای مرکزی ظهور نموده و سکنۀ آن تحت هر نام و شرایط تاریخی خدمات ارجناک و گرانسنگی را به فرهنگ و تمدن بشری انجام داده اند. هر چند در جمعبندی حوزه های تاریخی و کانونهای باستانی، مورخین پنجمین جایگاه را به تاریخ آریانا (ایران) بخشیده و قدامت آنرا تا پنجهزار سال بر شمرده اند، اما تحقیقات باستان شناسی در ویرانه های باختر و سغدیانه و در کانونهای تمدن قدیم چون (هزار سم سنگان، آق کپرک بلخ، قلعه گنبد و دره کر در بدخشان، چنار گنجشگان در تخار، ده موراسی و نادعلی در سیستان، تخت جمشید و ایلام در ایران، کافرنهان و وادی حصار در تاجیکستان، نماز گاه در ترکمنستان، بخارا، سمر قند و ترمذ در اوزبکستان و... مرزهای تاریخ را درین گستره جغرافیایی تا پانزده هزار سال انکشاف داده اند. این تمدن بدست نیاکان بزرگ ما مشترکا ً ساخته شده است.

بررسی تاریخ آریانای کهن که در برگیرندۀ حوزۀ وسیعی از با شگاه آریاییان است، خیلی ها بغرنج و متراکم و دارای شگفتیهای شایانی میباشد، که یاد دهانی مختصر و مفصل آن از حوصله این مقاله بیرون میباشد. رویهمرفته زمانیکه سیری در " تاریخ ایران باستان" داشته باشیم، یا نگاهی به کتاب " تاجیکان" بکنیم و یا هم ( افغانستان در مسیر تاریخ " را به مثابه عمده ترین ره آورد تحقیقی حوزه تمدن ما ورق گردانی نمائیم، سیر حوادث و سرنوشت تاریخی فرهنگی مردمان این منطقه را عمیقا ً با هم گره خورده می یابیم. بخصوص زمانیکه استاد توس در شاهنامۀ جاودان خود از رویدادها و حوادث اسطوره یی و تاریخی سخن بمیان میاورد و کار نامه های شاهان، یلان و قهر مانان آریایی را در سر زمین پهنا وری بنام " ایران" به نمایش میگذارد. رستم پهلوان شاهنامه بحیث نمادی از آزاده گی و سر بلندی مردمان این حوزه گاه در مرز های خاقان چین، وقتی در دهانه عراق عجم، و زمانی در ساحل جیحون و شرقی ترین مرزهای آریانا مصروف حراست از حریم ایران تاریخیست، و قبل از آن کار گردانی دودمانهای پیشداری و کسانی و شخصیتهای خاص آریانا تاریخ مجموعی این سر زمین را زیست بخشیده اند.

اگر سکندر مقدونی در دوره باستان این سرزمین را آماج حملات سرکوبگرانۀ خود قرار داد، یا سپاهیان عرب بنیاد دولت ساسانی را فروریختند، و در عصر های میانه اگر جهانخورانی به شیوۀ چنیگزیا تیمور و جب وجب خاک این پهنۀ عظیم را در زیر سم ستوران خود کوبیدند و کله منارها ساختند، در مجموع آریاییان صدمۀ جبران ناپذیر فرهنگی و بشری آنرا چشیده اند. در تداوم همچو فضای و سواس آلود سیاسی و متحول نظامی آریاییان با وجود سرکوبی های فراوان هیچگاهی منکوب نگردیده و در تداوم هستی خود همچنان فرهنگ آفریدند و شخصیتهای جهانشمول علمی و فرهنگی را در گستره این پهنه که به "سر زمین خورشید" (خراسان) معروف و مسمی گردید، بوجود آوردند.

امروز چه کسی میتواند از نقش جهانی فرزانه گانی چون ابو علی ابن سینا، ابو نصر فاریابی، در ایجاد و انکشاف علم پزشکی و عقلی، از فردوسی بحیث ایجاد گر یکی از سه حماسه ادبی جهان، از ذکریای رازی، خواجه نصیر الدین توسی، ناصر خسرو قبادیانی، ابو حامد غزالی، ملاصدرای شیرازی، ملا هادی سبزواری همچون سیماهای برجسته تفکر و فلسفه شرقی، از شیخ شهاب الدین سهروردی، عین القضات همدانی، سنائی غزنوی، مولانای بلخی، خواجه عبدالله انصار و مولانا عبدالرحمن جامی هروی، موسی خوارزمی همچون چراغداران عرفان و تفکراسلامی، حکیم ابوریحان بیرونی و عمر خیام نیشاپوری و بسیار و بسیارچهره های برجسته دنیای ادبیات و علوم (نجوم و ریاضی و جامعه شناسی)انکار نماید که در یک جو فرهنگی با هم نفس کشیده و آثاری را همچو منبع خودشناسی ملی ما ایجاد نموده اند. آنها نه تنها جایگاه برینی را در تاریخ فرهنگ و تمدن آسیایی اشغال کرده اند، بلکه به دایرة المعارف فرهنگ بشری راه یافته و آثار آنان بارها بزبانهای معتبر بین المللی بچاپ رسیده است. این شخصیتهای فرهیخته از شیراز، اصفهان، خراسان، هرات، غزنی، بلخ، بخارا، سمرقند، خجند و خوارزم برخاسته اند، و در همین شهرها و مناطق تاریخی مدفونند که تاریخ از سرزمین و زادگاه ایشان بنام "ایران" نام می برد.

نامی که امروز در فضای مه آلود غرض ورزیهای سیاسی بجز کسان انگشت شمار در هر گوشه و دیار این سرزمین پهناور برای دیگران موجب برانگیختن چراهای فراوان و جذب و دفع های معین سیاسی ملال انگیزی گردیده و گرد و غبار حوادث توام با توفان تعصبات سیاسی بر حریم آن نشسته و عنقریب واقعیتهای سرسخت این همپیوندی و هم پیکری و طن فرهنگی ما را از چشم زمانه استتار نموده است.

 

اینکه فردوسی میگوید: در یغـــــــــــست که ایران ویران شود

 کـــــنام پلنـــــــــــــــــگان وشیران شود

ویا

 چــــــــــــــو ایران نباشد، تن مـن مباد

 درین بوم و بر زنده یکــــــــــــتن مباد

 

منظور فردوسی از همین وطن بزرگست. وطن فرهنگی و تاریخی که زمانی مرکز آن در بلخ، غزنی، هرات و کابلستان و گاهی نهاوند، نیشاپور، اصفهان و تبریز و یا بخارا، سمر قند، خوارزم و مرو بوده و فردوسی در زمانه خود شاهنامه را در پایتخت امپراتوری غزنوی در شهر غزنه به نبشت آورده است. پس از ظهور دین اسلام تا سر بر افراشتن نهضتهای ملی اسلام گرا و پیریزی جنبشها و دولتهای ملی در خراسان بزرگ در حوزۀ اسلامی سه گونه وطن ورد زبانها و مامول مدعیان رهبری جوامع اسلامی بوده است.

1- وطن عقیده 2- وطن فرهنگی 3- وطن ملی.

1- وطن عقیده تحت اندیشۀ جهان وطنی اسلامی سرزمین دراز دامنیست. درین گستره نه قومیت اعتبار دارد و نه پیوندهای خونی (نژادی)، منطقه یی و فرهنگی. مرزهای کلی این وطن را عقیده و ایدیولوژی دقیقا ً تعیین مینماید. این وطن از اندونیزی در شرق آغاز ( و تا موریتانی در غرب افریقا ادامه می یابد).

2- وطن فرهنگی در منطقۀ ما بیشتر به اعتبار وطن عقیده بوده است و به اعتبار متاخرتر و جدیدتر در قلمرو کشور های آریانا(خراسان – افغانستان )، ایران، تاجیکستان، ازبکستان و برخی از شهر های قدیم فارسی زبان و آریایی نژاد آسیای مرکزی، و طنیستکه مفاهیم و پدیده های صوری و معنوی آن بیشتر و عمیق تر با زبان فارسی دری (تاجیکی) تبین شده است. (1)

بگفتۀ بازار صابر شاعر ملی تاجیک:

در حد و سرحد شناسی جهان

کشور تاجیک، زبان تاجیک است.

تا زبان دارد وطندار است او

تا وطن دارد بسیار است او(2)

3- وطن ملی نیز در بطن وطن عقیدتی مفهوم خاص داشته و متضمن زادگاه و احیانا ً پر ورشگاه اهالی خودی با طیفهای از اقوام در یک جغرافیای تاریخی سیاسی بوده، امروز با مرزهای مستحدث و غیر طبیعی و گاه مرزهای منتخب از سوی قدرتهای استعماری روس (تزاری و بلشویک)و انگلیس شناخته شده است.

ما علی العجاله با نظر داشت موضوع مورد بحث در خط السیر هم تباری تاریخی و مسولیت مشترک در قبال وطن فرهنگی مان حرف خواهیم زد.

 

وطن فرهنگی (ایران بزرگ) و گسست اشتراکات تاریخی آن:

اصولا ً با کشف راه های بحری بوسیله دریا نوردان اسپانیایی در قرن پانزدهم میلادی از جمله کریستوفر کولمب بسوی شرق آسیا، مسیر کاروان ابریشم همچو خط اسیر تجارتی و همپیوند فرهنگی از رونق افتاده و آمیزشهای، اجتماعی مردمان این حوزه در مسیر این جاده روبه افول گذاشت. با پایان حکومت تیموریها در هرات در سال (1405 میلادی) امپراتوری ایران بزرگ در مسیر افول ارزشهای فرهنگی و تزلزل بنای اداری و تشکیلات سیاسی خود افتاد.

تشکیل سه دولت بزرگ چون صفویها در ایران (فارس)، شیبانیها ( ترکان ) در ماوارالنهرو کورگانیها (مغولی ها) در هندوستان، خراسان بزرگ را در احاطۀ خود گرفتند. رقابتهای سیاسی بر سرتصرف بخشهای از خراسان و دست بازیهای شهزادگان این سه دولت همسایه در امور شهر های آن، روز تا روز به خرابی اوضاع سیاسی ورکود فرهنگی می افزود. در عرصۀ داخلی روان اقتدار گرایی، معاملۀ سیاسی با یکی از ین سه مرکز قدرت منطقوی، روان ملوک الطوایفی و استقلالیت خواهیهای محلی قوت گرفت و در نتیجه سرزمین پهناور خراسان به حوزه های کوچک حاکمیت های محلی تقسیم گردید.شمشیر های از تعصب، خود خواهی و نطفه گرایی در دست سران قبایل متعدد از غلافها برآمد و تخم عداوت، مرگ و انارشی فرهنگی افشانده گردید.(1)

در پایان سده شانزدهم مسیحی برابر با (914 ق) لبۀ تیز عصبیتهای مذهبی صفویان و شیبانی ها به نوبه خود سینۀ داغدیدۀ اهالی آریانا(ایران) را بیشتر شگافته و خون آلود کرد. شهر های خراسان بزرگ چون قندهار، جلال آباد و حوزه کابلستان در میانۀ دو قدرت سیاسی فرهنگی و مذهبی این دوره یعنی ایران صفوی ترکتبارو مغولان فارسی دان و فارسی دوست هندی دست بدست میگردیدند. همزمان تحریکات مذهبی و تقدس سازی حاکمان صفوی از خویش، واکنشهایی را در میان پیروان مذاهب مختلف این حوزۀ فرهنگی بوجود آورد. در آغاز قرن شانزدهم میلادی (دهم هجری) اکثریت ساکنان ایران را پیروان اهل سنت تشکیل میدادند، اما راه پذیرش تشیع اولا ً با از دست رفتن جایگاه اسلام سنی در طی دوران سلطۀ مغول و قبل از اینکه ایلخانان به اسلام گرایش پیدا کنند و ثانیا ً با شیوع نظامهای مختلف صوفیانه با تمایلات علویت در قرن هشتم و نهم هجری و ثالثا ً با اظهار تشیع برخی از حکام امپراتوری ایلخانی هموار گشت.(2) شاه اسماعیل (1502) اولین فرمانروای صفویه که مدعی بود از طریق پدر به امام موسی کاظم امام هفتم میرسد، بلا فاصله بعد از تاجگذاری اسلام شیعی را به عنوان دین رسمی دولت خود اعلام نمود و ذکر نام دوازده امام را در خطبه (نماز جمعه) الزامی کرد.(3) اشعار اسماعیل که به زبان ترکی و با تخلص "ختایی"نوشته شده است شواهدی از ادعای الوهیت را در اختیار ما میگذارد، که برای تحریکات نفاق افگنانه بین جوامع تشیع و تسنن بسیار نقش داشته است:

من همان خدایم، همان خدایم، همان خدایم

اکنون ای کور راه گمکرده بیا و حقیقت را در یاب

من همان مطلقی هستم که از آن سخن میگویند.(4)

این گفته از یادداشتهای یک تاجری و نیزی که از سال 1511 تا 1520 در ایران بوده است نیز به خوبی برمی آید: این صوفی ( یعنی اسماعیل مورد علاقۀ مردم قرار دارد و آنان، مخصوصا ً سربازانش به او همچون یک خدا احترام میگذارند... سربازانش او را فنا ناپذیر میدانند. هر چند با دستیابی صفویه به حاکمیت سیاسی ایران کار کرد آنان به عنوان رهبر طریقت صوفیه کمرنگ شد و تنها سابقه ای از آن باقی ماند، با آنهم قداست یک رهبر طریقت صفویه همچنان در میان آنان ادامه یافت و به جانشین اسماعیل یعنی طهماسب (1524) نیز رسید. ونیستیو دو آلساندری فرستاده و نیزی که در سال 1571 برای تقدیم اعتماد نامۀ خود به در بار شاه طهماسب صفوی راه یافت، تاکید نموده است که رعایای شاه " او را نه بعنوان شاه، بلکه بمانند یک خدا و به اعتبار این که از نسل علی (ع) است می پرستند ". (5) ولی مسلم است که شاهان پس از اسماعیل از "غلات"(6) نبودند.

روابط ایران صفوی و ازبکان شیبانی حاکم بر ماورالنهر از آغاز تشکیل سلسلۀ صفویه ببعد بوخامت گرائید. از سال 913 که شیبک خان موسس سلسلۀ ازبکان از ماورالنهر به خراسان تاخت و این سرزمین را به تصرف خود در آورد، و طی نامه ای نیزشاه اسماعیل اول را به ترک مذهب شیعه فرا خواند، روابط ایران با ازبکان و دیگر سنی مذهبان این منطقه روز بروز تیره شد و اختلاف شیعیان و سنیان کشتار ها و ویرانیهای بسیار را موجب آمد. از آنزمان ببعد ایرانیان از حال همزبانان خود در منطقه آسیای میانه کمتر آگاهی داشته اند.(7)

این وضع به همینجا خاتمه پیدا نکرد، بلکه تضادهای مذهبی همچنان میان شیعه و سنی تشدید یافت، چنانکه شیعیان اهالی سنی مذهب را مسلمان نمیدانستند. این حکایت از گفته پولاک نیز بخوبی بر می آید که در روز گار ناصرالدین شاه طبیب در بار ایران بود " ایرانیان شیعی مذهب هستند، به همین دلیل بعنوان یک فرد شیعی، ایرانی تفاخر کنان میگوید:" مسلمانم" در حالیکه این عنوان مسلمانی را برای اهل تسنن قبول ندارد". (8) نویسنده ضمن بر شمردن موارد فراوان عصبیتهای مذهبی می افزاید:

"هنگامیکه من در ژوین سال 1859از کاشان عبور میکردم ماه ربیع الاول به عنوان روز یاد بود کشتن عمر (از سوی ابولولو که به پندار ایرانیان پس از کامیابی قتل در اثر معراجی شبانه به کاشان انتقال یافته است) در سراسر کشور مراسمی بر پا میشود و در ضمن آن مراسم آتش بازی، آتش افروزی و تیر آندازی رواج دارد و به آن عید عمر کشی میگویند".(9)

و این خود در نواحی که اکثرا ً سنی نشین بودند اغلب باعث ایجاد نا راحتی ها، زدوخوردها و برخوردهای خشونت آمیز مذهبی گردیده است. ادامۀ همچو موارد اهانت بار که بین پیروان مذاهب سنی و شیعه بصورت تحریک آمیزی سازمان یافته است، اسباب آن گردید تا اشتراکات تاریخی و فرهنگی مردمان حوزه تمدنی ما در زیر پردۀ همچو عصبیتهای مذهبی از رویت باز بماند و خاموش گردد. در پایان دوره صفوی و بعلت سماجتهائیکه سلاطین آن دودمان داشتند، اهالی قندهار مساله پیوستن با صفویان را نسبت به مغولان هند ترجیح دادند و چشم بسوی اصفهان و قزوین داشتند. تا آنکه ملا حسین با لقب شاه حسین در آمد و گرجیان را به رهبری گرگین بر قندهاریان غلبه داد.(10) و در نتیجه مبارزۀ ای که بین گرگین و میرویسخان هوتک بوجود آمد، تعداد زیادی از فارسی زبانان (تاجیکان) قندهار به اتهام همدستی با گرگین قتل عام شدند و تلاش بعمل آید تا به موجودیت اجتماعی ایشان در شهر قندهار خاتمه بخشیده شود.

در مرحله بعدی حرکتهای خشونت باری را که سپاهیان و اطرافیان شاه محمود و شاه اشرف افغان در دوران حاکمیت شتاب زدۀ خود براهالی خاوران و ری روا داشته بودند، در عصر حاکمیت زند یه بوجه جانسوزی شعله ور شد. افغانها که با همه اطوار و دگرگونیهای معمولی در جریانهای سیاسی شرق به اعتبار تثبیت قدرت نادر قلی، زند و اصحابش رکنی از قدرت مزبور تلقی میشدند. تا جایی درین راه جانفشانیها و ایثار گریها کردند.(11) در روز گار زندیه بود که گویا پاره ای از خاطره های سپاهیان افغان در هنگام استیلای آنان بر کرمان، قزوین و اصفهان، در ذهن عده ای از اطرافیان زند مجددا ً بیدار شد و افغانها را به بهانه های واهی با ناجوانمردانگی تام و تمام در آذربایجان، سمنان و تهران قتل عام کردند.(12) در چنین فضای نا مقبول سیاسی وجو آمیخته با تعصب و بدبینی عصر زندیه از یکطرف، و مرگ نادر افشار جانشین او، احمد خان ابدالی به شهر قندهار آمد. تا در فکر کار آینده این شهر را به تختگاه سلطنت خود در آورد. این رویداد بر علاوۀ وحشت های جنگی افغانها توسط محمود و اشرف افغان سبب گردید تا برخی از حلقات سیاسی و علمای متعصب مذهبی ایران صرف نظر از بافت نامتجانس قومی جامعۀ افغانستان همه باشنده گان آنرا قوم مهاجم و بیگانه بخوانند و مجاری همپیوندی فرهنگی و زبانی را بر روی هم ببندند. با مرگ نادر قلی (افشار) و فروپاشیدن امپراتوری او زمینۀ ایجاد حکومت ابدالی بدست احمدشاه سدوزایی (درانی) در قندهار، و تجزیه و جدایی سرزمین خراسان بار دیگر فراهم آمد، و با توافقات بعدی استعماری روسیه تزاری و هند برتانوی بعنوان کشورهای مستقل و جدا از یکدیگر در تاریخ عرض اندام نمودند. از همین زمان (1747) میتوان تاریخ و جغرافیای سیاسی این سرزمینها را جدا از یکدیگر و مانند همسایه ها بررسی نمود(13) پس از این رویداد سیاسی خراسان دچار تجزیه ارضی گردید. آزادخان در آذربایجان، کریم خان زند در علاقۀ فارس و احمد خان ابدالی در قندهار رووس مثلث فروپاشی خراسان بزرگ را تشکیل دادند.(14)

نا شیگری وحشت آمیز زندیه و برخی از مورخان متعصب در باری ایران - نه همه آنان – نقار و انزجار میان ایران خاوری و ایران باختریرا فراهم تر ساخت تا جائیکه در روزگار قاجار مسالۀ هرات و سیستان هم سربار همان نقار و انزجار گردید(15)

تشکیل و توسعه روز افزون دولت ابدالی قندهار در جغرافیای خراسان بزرگ با نگرانی ایکه از ناحیۀ غرب ( ایران ) داشت جایی برای ادامه روابط فرهنگی ( در وطن فرهنگی ) نگذاشت. این خطه پس از خانه جنگیهای فراوان بوسیله شهزاده گان جاه طلب بارکزائی و سدوزایی سر انجام در سال 1880 بدست شهزاده قهاری چون امیر عبدالرحمن خان افتاد. امیر که به تشویق انگلیسها کرسی حکومت کابل را احراز کرده بود، جز به تقویه پایگاه قدرت خود به هیچگونه روابط و علایق خونی، زبانی و فرهنگی نمی اندیشید، آنگاه حاضر گردید تا درین راه به منظور فراغت از مزاحمتهای بعدی دو همسایه قدرتمند چون روسیه تزاری و هند برتانوی بخشهای از خاک خراسان را در ناحیه مرغاب و پنجده بدولت روسیه ببخشد و دریای آمو را قطع نظر از روابط عدیدۀ تاریخی، فرهنگی وایتنکی مردمان آن بین دولت خود و روسیه شوروی بحیث مزر رسمی بپذیرد، که باین اساس در جغرافیای سیاسی تازه بنیاد دولت های بنامهای ( افغانستان، تاجیکستان و اوزبکستان) در دو کرانۀ رود آمو وارد نقشه سیاسی آسیای مرکزی گردید.

بر اساس این مرزبندی غیر طبیعی و ظالمانۀ دستگاه عبدالرحمن خان هزاران خانواده در دو سوی رود آمو از هم جدا شدند. و رشته های خونی و خانواده گی آنها با تسلط نظام بلشویکی از هم قطع گردید، و تاریخ این دوره با بیرحمی تمام با اشک و خون مظلومانۀ آنها به نبشت در آمد.

دو حادثۀ مهم دیگر یکی در اواخر قرن نوزدهم میلادی توسط دولتهای انگلیس و روسیه تزاری و دیگر در اوایل قرن بیستم بدست دولت اتحاد جماهر شوروی وضع تاجیکان را در ماوارالنهر و بخشی از خراسان نا بسامانتر ساخت. زیرا مرزبندیهای مصنوعی و سیاسی نخست تاجیکان را قطع نظر از حرمت فرهنگی و شخصیت تاریخی شان بین چند کشور ( تاجیکستان، اوزبکستان، قرغزستان ) در آسیای میانه و افغانستان تازه بنیاد و جمهوری خلق چین در ناحیه کاشغر (سینکیانگ) تقسیم و تجزیه کرد. سپس دولت شوروی تاجیکان را که در تشکیل جمهوری ترکستان روسی بسر میبردند، در محدوده چهار جمهوری جدید التاسیس ازبکستان، قرغزستان، قزاقستان و تاجیکستان پراگنده ساخت، و با افراشتن سیم خار های چند مرحله یی و کشتزار های از ماین بر امتداد سرحدات، خاطر همزبانان را از ناحیۀ روابط و علایق فرهنگی شان با همدیگر نیز قطع نمود.چنین کاری را دولت انگیس در افغانستان نیز انجام داد و از تافته های جدا بافته ای دولتی را بنام افغانستان از مجموع اقلیتهای قومی مثل پشتون، تاجیک، اوزبک، ترکمن، بلوچ، نورستانی و غیره بمثابه کشوراقلیتهای قومی شکل بخشید، تا بتواند از آن با نصب نمودن رژیمهای خودکامه و مستبد بحیث جغرافیای تشنج استفاده های درازمدت و استراتیژیک نماید. اگر تا پیش از انقلاب اکتبر 1917 برخی از ایرانی تباران بصورت سیاح و بازرگان به ماوارالنهر رفت و آمد داشتند، انقلاب کمونیستی شوروی و دست اندازی کمونیستها بر مستملکات روسیه تزاری درین منطقه عبور از "دیوار های آهنین " استخباراتی و مرزی را ممنوع گردانید. تاجیکان در جمهوری تاجیکستان و دیگر جمهوریهای آسیایی شوروی ( همچو وارثان فرهنگ و تمدن کهن آریایی )بصورت جزایر کوچک و پراگنده در آمدند و در اقیانوس ترک زبانان آنهم با تحریک عصبیتهای قومی و تشدید جنگهای روانی و سرد محصور ماندند، و این در حالی بود که راه ارتباط شان نیز با همزبانان در ایران و افغانستان یکسره قطع گردید.

با اینگونه مرزبندیهای غیر طبیعی سیاسی و ایجاد جغرافیای مصلحتی بین ابر قدرتهای وقت مرحله دوم جدا سازی وطن فرهنگی ما با نامگذاریهای نوین آغاز گردید. ( از دامن کشور دراز دامن پیشین آریانا-ایران) پاره های از آن را بریدند و نامهای نادرست و هویت برانداز قومی را بر آنهای گذاردند. و هزار گونه گره و عقده کور را بر رشته های فکر و فرهنگی مردمان منطقه ما زدند و خواستند تا آنچه را داشته ایم و داریم و خواهیم داشت، ببرند و بخورند و بزنند...

با اینحال نام شکو همند تاریخی و فرهنگی پنج هزارسال "ایران" را به جغرافیای غربی آن که بنام "فارس" مسمی بود و قدامت دو هزار و پنجصد ساله داشت، تعویض کردند و این جغرافیای دراز دامن تاریخی، فرهنگی را بر حوزۀ کوچکتری از دامان خودش محدود کردند و برای این حوزه وسیع تاریخی، فرهنگی هویت جغرافیایی و سیاسی کوچکتری را بوجود آوردند. بگونه ایکه این امر برای دولتهای متعصب بعدی در گوشه های این وطن فرهنگی بهانه ای داد تا از منسوبیت اتباع خود به نام تاریخی و فرهنگی ایران کهن جلو گیری نمایند. شاید دانشمندان والا مقام ایرانی دلایل ارزشمندی را در زمینه اقامه فرمایند، اما واقیعت اینست که پیکرۀ یک مادر گیسو سپید تاریخی با تیغ زهر آگین بی تفاهمی و تعصب برخی از حلقات حاکم این کشور ها مثله گردیده است. در بخش دیگر و مهمترین حریم فرهنگی آریانا که خراسان نام داشت، تسمیه بی سر انجامی به هویت یکی از اقوامش بنام "افغانستان" بر آن تقرر یافت. هر چند مبتکرین این نامگذاری دلایل مشخص را در ضرورت گزینش این نام بر خطۀ تاریخی خراسان اقامه نکردند و این نامگذاری و جعل هویت تاریخی این جغرافیا را به وسیله کدام رفراندوم یا مجلس ملی مشروعیت نبخشیدند، اما واقعیت امر اینست که با انتخاب یک نام قومی محدود بر یک جغرافیای کثیر الاقوامی خراسان بزرگ و با گزینش نام جدید و محدودی برای یک سر زمین تاریخی قدیم نخستین سنگبنای کاخ وحدت ملی کشور را متزلزل گردانیده اند، و بر نقش قدمهای تاریخی و هویتی همه باشنده گان آن بشمول قوم مورد نظر شان گرد و خاک اغراض پنهانی خود را افشاندند و خواستند مردم ما را از منسوبیت به افتخارات تاریخی و فرهنگی شان که هویت ملی نام دارد، محروم گردانند. زیرا به باور مورخین و دانشمندان ابگان، اپگان، اوغان یا افغان نام یکی از اقوام باشنده حوزه مدنی فیروز کوه میباشد که در حوالی غور تا دوره حکومت غزنویان زندگی میکردند که این قوم به گفته مورخ ( آلمانی در آثار رضا مایل هروی) غیر از پشتونها میباشند. این بحث تحقیقات مفصل و جداگانه ایرا ایجاب مینماید. مقامات روسیه بلشویکی در ماوراءالنهر نیز همین کار را انجام داده اند. و سرزمین معروف و قدیمی ( فرا رود، پرارود و ماورا النهر) را به گفته اکادمیسین محمد جان شکوری تبر تقسیم کردند. و کشورهای نوبنیاد ( تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان) را بجای آن جایگزین گردانیدند.

آخر وقتی کوریا بدو قسمت جدا شد، بر آنها نام کوریای شمالی و کوریای جنوبی را گذاشتند، ویتنام پس از تجزیه بنامهای ویتنام شمالی و جنوبی خوانده شدند. یمن با اینکه به دو قسمت جدا شد، بنامهای یمن شمالی و یمن جنوبی در آمدند، کشور آلمان پس از جدایی در پایان جنگ دوم جهانی بازهم بنامهای آلمان شرق و غرب خوانده شدند. اما راهکار استعمار در زمینۀ جدا سازی سرزمین آریانا و تجزیۀ آریایی تباران چنان عمیق بود که توانست یک شبه راه صد سال بپیماید و مردم این منطقه در طول چند سال، چند هزار سال یگانگی و اتحاد فرهنگی و تاریخی خود را تقریبا ً فراموش کردند و یگانگی آنها با نیرنگها و حیل استعماری به بیگانگی ابدال گردید.

آه کز کودک مزاجیهای ابنای زمان

ابجد ایام طفلی را زسر باید گرفــت

پس ازین دگر سازیهای هویت بر انداز نوبت به تسمیه زبانی رسید: زبانیکه دو دفتر بزرگ حماسی و عرفانی آن چون شاهنامه فردوسی و مثنوی مولوی و صد ها اثر گران ارج ادبی، فلسفی و تاریخی فرزندان آن بمثابه بزرگترین و ثیقه ملی و فرهنگی مردمان فارسی زبان پیوند دهنده دلها و روانهای معنوی آنان در پویه زمان بوده است. مردمان آریایی تبار درین سرزمین اعم از کرد، عرب، بلوچ، پشتون، اوزبک، ترکمن و سایر اقوام از اقصای بلندای پامیر تا آبهای خلیج فارس و از بخارا و خوارزم تا سیستان و بلوچستان بدون کوچکترین مشکل میتوانند این آثار را بخوانند و بدانند و جایگاه آنها را در کنار مصحف عزیز در صدر رواقهای کتاب های خود جای دهند. حالا گوینده گان این زبان و خود ذات زبان را در ایران "فارسی" در افغانستان "دری" و در تاجیکستان "تاجیکی" نام گذاشته اند و تا توانستند برای اهل زبان و خارجیان تلقین کرده اند که گویا زبانهای ایرانی، افغانی و تاجیکی با هم هیچگونه قرابتی ندارند و اگر دارند هم بر اثر روابط بازرگانی و همسایگی بوجود آمده است؟!. به گونه ای که مثلا ً اگر دانشمند افغانستان از کتابفروشی مسکو کتابی بزبان فارسی بخواهد، برایش میگویند که آقا! این کتاب بزبان ایرانی (فارسی) نوشته شده است یا همینطور برای تاجیکان و ایرانیان.

بیاد بیاوریم که قبل از یک دهه بیش محقق غربی در مجله شپیگل چاپ آلمان ضمن تحلیل مبسوطی سرشت تاریخی آریایی تباران را که در سه کشور همسایه و همزبان دارای نظامهای سیاسی متفاوت و دارای علایق و روابط جداگانه با کشور های معین جهان زنده گی میکنند، آنها را از یک منشای نژادی (ایرانی- آریایی) و زبان شان را همان فارسی دری خواند. نویسنده تاکید کرد که زبان گفتاری و نوشتاری این خطه تحت تاثیر روابط سیاسی حاکمیتهایشان با کشور های مشخص منطقه و جهان در یک داد و ستد لغوی و فرهنگی قرار گرفت و این داد و گرفت در هر سه کشور فارسی زبان متفاوت و نا همگون بود. مثلا ً ایرانیها بعلت داشتن روابط سیاسی با غرب بیشتر اصطلاحات فرانسوی و انگلیسی را به کار گرفتند، افغانستانیها از واژه های هندی و عربی استفاده کردند و زبان تاجیکی عمیقا ً در حلقوم زبان روسی فرو رفت. ادامۀ این حالت طی حدود هفتاد سال گسست فرهنگی در اتحاد شوروی وقت تفاوتهای گویشی را بوجود آورد که برای تمایز پسندان مایۀ دلچسپی خاصی قرار گرفت، و تا توانستند این تفاوتهای لهجوی را صرف نظر از مبانی زبان شناسی که بصورت طبیعی در هر زبانی و بین محلات هر جامعه ای وجود دارد، بحیث تمایز و چند گانگی زبان فارسی دری تبلیغ کردند.

دولت ایران که در تمامیت جغرافیای سیاسی خود، حاکمیت فرهنگی خود را نیز تمثیل مینمود، نتوانست یا شاید نخواست تا برای زبان فارسی دری مرکزیت فرهنگی دیگری در برون از مرزهای ایران وجود داشته باشد. بنا ً سرنوشت دردناک زبان دری را در افغانستان و ماورا النهر مورد توجه قرار نداد و روند مسخ زبانی و فرهنگی درین مهد تمدن آریایی ادامه یافت. حلقات روشنفکری هم در کلیت وطن فرهنگی ما بیشتر دچار انقطابهای سیاسی و گرایشات ایدیولوژیک گردیدند و چنان در بند تمایلات سیاسی و گروهی افتادند، که جز طنطنۀ شعارهای سیاسی و حزبی خود نمی شنیدند، و از کار رنگ و لعاب بخشیدن به تندیسهای خود باوری سیاسی فارغ نمیشدند. جذ بۀ شعارهای انترناسیونالیستی بسیاریهارا از اندیشیدن به فرهنگ ملی بازداشت. در دهه های پسین این دوره در افغانستان روشنفکرانی را که به این اصل همچو رمز بقای تاریخ و فرهنگ ملی می نگریستند،بنامهای ناسیونالیست و سکتاریست و مدافعان فرهنگ فیودالی سرکوب میکردند. در سرو صدای کر کنندۀ مرده باد و زنده باد گفتنها چنان دچار الیناسیون فرهنگی گردیدند، که هرگز متوجه نشدند که آب زیر کاه استعمار چند نیزه بلند شده است.

زبان فارسی دری بمثابۀ ظریف ترین وسیله آمیزش انسان و کارا ترین عنصر فرهنگ و همگرای انسانهای این منطقه که حدود بیش از صد سال پیش از دربار ترکیه عثمانی تا دستگاه حکومت هند برتانوی حدود یک ملیارد گوینده داشت، در وضعیت بالا رفتن گراف حیل و نیرنگهای استعمار مجال مطرح شدن در یکی از کانونهای اصلی پیدایش و پرورش خود یعنی بخارا را از دست داد، و از دربار های استانبول و هند پس از نفوذ استعماری انگلیس خلع صلاحیت شده و حتی در گهوارۀ با لندۀ خود خراسان ( افغانستان) هم دارای موقعیت بحرانی ناشی از رقابتهای نا سالم فرهنگی و تعصبات زبانی برخی از حلقات سیاسی گردید.

تمایل ارزشگرایی و اصالت خواهی در ذهن عدۀ زیادی از روشنفکران در چارچوبهای وطن ملی عقیم گردید، که علایق و روابط آنها را با وطن فرهنگی شان در بینشها و نگرشهای محدود گروهی شان محبوس گردانید. حلقات معین استعماری با تعاریف گمراه کننده از اصطلاحات جامعه شناسی چنان فضایی را بوجود آورده اند که محبان وطن فرهنگی و راهیان "حب الوطن" ملی را به "پان ایرانیست" و ناسیونالیست و قوم گرا متهم نموده و بدینوسیله آنها را از امر خود آگاهی ملی و شناخت سر زمین تاریخی و وطی ملی شان برحذر داشته اند. حتی واژه ها و اصطلاحات مربوط به زبان بومی ( فارسی دری) را چنان تصنیف و رنگ و مفهوم سیاسی بخشیدند که مطرح نمودن و کار برد این اصطلاحات بخصوص در محیط دانشگاهی، اصطلاحات قضایی و نظامی مربوط بزبان دری فارسی در افغانستان برای شبه روشنفکران وطن ملی و شئونستان و عظمت طلبان با عصبیت والرژی تند و غلیظی همراه شده است. آنها سوگمندانه دوام این حالت را بقای وحدت ملی(!) تبلیغ میکنند. مبتکرین اینگونه بدعتهای فرهنگ کشی با ایجاد چنین جو مسخ فرهنگی برای اقوام و زبانهای غیر از خود گویا وحدت ملی را تامین کرده اند!؟. در عین زمان در ذهن عدۀ دیگر از تبار خودیشان مفهوم وطن باوری را با بنیشهای فاشیستی آمیخته و تحت عنوان آزاد اندیشی و دموکراسی بدان میلانهای بازهم شووینستی بخشیده اند. با اینحال قدرت دسایس استعماری توانست برای هر بخشی از وطن فرهنگی "ما" هویت جدیدی بسازد و ما را مصروف شناسانیدن هویتهای خلق الزمان و خلق الساعه خود سازد تا آن "ما"ی پر بار و گرانسنگ تاریخی خود را به "من" های اکثرا ً مغشوش و بیریشه و فاقد روح اصالت فرهنگی تعویض نماییم.

در صورتیکه چنین ضد و نقیص اندیشیهای ناشی از القائات استعماری و شوونیستی و استحاله های اجتماعی در نمود شعار های "فراملتی"و عملکردهای"فرو قومی" و "فرو ملتی" وطن فرهنگی ما بازهم ادامه یابد، بیگمان مواریث گرانسنگ فرهنگی ما بمثابۀ پاره ای از وجدان مشترک و شخصیت تاریخی مردمان این خطۀ دیرینسال باز هم دچار بحران های فزاینده و حتی انحطاط و تباهی فاجعه باری خواهد گردید. بنا ً وطن فرهنگی ما بیش از هر زمان دیگر به تفکر مسولانه، همدلی، تفاهم، همگرایی و همسویهای عملی مسوولان عرصۀ تاریخ و فرهنگ در کشور های فارسی زبان منطقه نیاز شدیدی دارد. بایسته میدانم تا از این تربیون علمی اذعان نمایم که دانشمندان، پژوهشگران و فرهیخته گان زبان فارسی دری در هر کجایی که هستند بیش ازین نگذارند تا فرهنگ و مواریث هویتی ما بازیچۀ دست سیاست ها و تختۀ مشق سیاستگران وابسته به استعمار خارجی گردد. ضرور است تا مسولان امور فرهنگ در سرزمین فرهنگی ما با ایجاد بنیاد ها و فرهنگستانهای دولتی و خود جوش گرد هم آیند و در پرتو ارشادات علمی و منطقی منشهای زبانی و رشته های فرهنگی این چتر بزرگ را با هم مجددا ً پیوند بدهند. این کار را بخاطر آن نمی کنیم تا در مبارزه علیه احجاف بر تری جویان و خود محوران امور سیاسی خود التر ناتیف باشیم، شاید چنین نیاتی در رابطه با ریشه های عمیق زبانی و جا افتاد گی فرهنگی و تجارب زنده گی مسالمت آمیز و مودت پسندانه نیاکان ما در پهنه این سرزمین کهنسال بیهوده هم نباشد، اما اصل هدف آنست تا از فرهنگ و مواریثی پاسداری نمائیم که در شبستانهای یلدای تاریخ هماره مشعل آگاهی و رهنمودی نیک برای مردم منطقه و جهان بوده است بدون آنکه از داشتن چنین جایگاهی خم ابرو نماید و دچار غرور گرفتگی شود. ما در پرتو احیای همگرایی فرهنگی خواهیم توانست استعدادهای شایان و درخشان خود را در یک سرزمین پهناور که میراث اندیشه و هنر را در خون دارند، دور هم جمع نمائیم و باز هم در مسیر ایجاد گری و آفرینش زبانرا سیالیت و توانایی در خور زمان بخشیم تا خدمات بهتری را به فرهنگ منطقه و جهان از طریق زبان فارسی دری انجام دهیم.

 

پانوشت:

1-        نجیب مایل هروی، بگذار تا از ین شب دشوار بگذریم، چاپ تهران1364 ص 8

2-        مجله آمو پساکوه و امرای محلی بدخشان، سال دوم، شماره (7-5) 1380 شهر کابل

3-        ان، کی، ایس لمبتن، ترجمعه علی مرشدی زاد، دولت و حکومت در دوره میانه اسلام، تهران 1379 ص 299.

4-        حسن زملو، احسن التواریخ، تصحیح س، ان سدون، کلکته 1931، متن فارسی- شجره صفویه

نویسنده:
داکتر صاحبنظر مرادی
  
Copyright © 2005-2007 www.khorasanzameen.net