|
||||
مصاف پشتونها درشمال برای بار دوم از جوزجان آغازشد : جمعه همدرد
از افراد طالبان، قوماندان نوع حکمتیار ی و در گذشته از سرگروههای متحد؛ اما تحت
فرمان ژنرال دوستم رهبر ترکتباران افغانستان است. او در زادگاه و پایگاه رهبر جنبش
ملی اسلامی در کرسی مقام ولایت ( استان جوزجان )
جابجاست و با آرامش خاطر میخواهد بلخ باستان و همسایگان آنرا در تحت نفوذ قومی خویش
در آورد.
ا و بجای آنکه به ارگانهای پیگیر حقوق بشر و نهادهای ضد خشونت به منظور
بررسی سپرده میشد، تا از بیداد گریهای دوران طالبانی بودنش بازجویی میکردند؛ در
بحران سازی شمال نقش مهمی برایش داده اند تا دمار ازروزگار متحدان تاجیکها (
ترکتباران و هزاره ها ) براورد.
اینک کارکنان تیم حکومت
ریاستی با سازماندهی مقدمات پنجمین دور آشوب در جوزجان، پای ارتش سرکوبگر ( اردو ) را به شمال کشیده اند تا از یکسو
ناتوانیهای دولت کرزی در برنامه های باز سازی و اجرای پروژه های مهم اقتصادی، سیاسی
و اجتماعی در جامعه پنهان بماند و از سویی نیز لزوم مشارکت مساوی اقوام در ساختار
حاکمیت از نظر اهل اندیشه دور نگهداشته شود.
باری
دکتر سپنتا
گفته بود، تاجیکها بزدل هستند، من میخواهم بگویم درست آن سخن اینست که گفته شود:
تاجیکها بیدل و بیدماغ هستند، با نوعی بیمایگی سیاسی و گرایش عرفانی، روان همباوری
و همپایگی را ندارند، آشفته ذهن ونا کارآمداند. مثلش را هم دارم: هنگامیکه حاج محمد محقق
ازحکومت گذار با پررویی ووقاحت تمام از سوی غنی احمدزی تصادفی ترین فرد موجود در
تیم بازگشتگان ازغریبه های غربت غرب؛ واز طرف کرزی حکم اخراج داده شد، تاجیکهای
وارث نام شهید مسعود بانوعی رضاییت و
سکوت مرگبار خاموش ماندند و جبن نهادینه شده در روان خویش را آشکار کردند. معلوم است که تاجیک با سیاستهای مرده مرش
خویش دربرابر پشتون پویا و فعال خاک سیاه نیز حساب نمی برد. اگر یک ذره هوش ودرایت
تاجیکانه موجود میبود، به افراد بیگانه و گستاخ در هماندم میگفتند: ای نامردان وابسته به بیگانه
های سرزمین! درنزد ما یاران مقاومت،
فرزندان مردم رنج دیده و محروم جامعه که متحدان سیاسی ( برابر و برادر ما ) هستند،
بسیار اهمیت دارند. برای هیچکسی اجازه نمیدهیم تا این حد گستاخی و بی ادبی کند،
تا آنجا که بیگانه دراید و صاحبخانه را بیرون راند. وای بر چنین روزی و چنین کسانی که مایل اند با استشاره ارباب نعمت و اصحاب
حکومت خویش برمردم ما زور و سلیقه نشان بدهند ووای برما که حق خود ساخته و بهای
جانهای پرداخته را با ساده لوحی تمام در کف دست دشمن میگذاریم و ترس و مرده جانی
خویش را رعایت سیاسی و مدارای آینده نام می نهیم. حکمت کار شهید مسعود همین
بود،
او اجازه نمیداد افراد کوچک ونوکر برایش سرنوشت رقم بزنند.
او معاون وزیر امور خارجه ایران را نه پذیرفت و به سفیر ایران در افغانستان بارها
اخطار نمود. معاون وزیر امور خارجه آمریکا را در پنجشیر اجازه ورود نداد و در بیرون
از ساحه ی تحت فرمان خویش ملاقات کرد. او با شجاعت تمام دشمنان اشکار خویش ( طالبان
) را در پایگاه آنان بازدید کرد و برایشان شرایطی را پیشنهاد نمود که واماندند. او
انسان از نوع دیگری بود، مردی که در هوا وهوس پابندی نداشت، در مانده و دست نگر هیچ
قدرت و منزلتی نبود، او مردی بود مردستان و انسانی بود بسیار دلاور و هوشیار ! او همانگونه که بسیاریها
ادعا میکنند، از لحاظ اندیشه و بینش یکی از فعالان نهضت اسلامی ( اخوانی ) بود. اما
کاش اخوانیها یکی دوتن دیگر از این نوع میداشتند و خیلی از زندگان امروز آنها
مردگان دیروز میبودند. یا کاش او میماند و خیلی از نهضتی های بی خاصیت و فاسد
میرفتند. او نیز قربانی نا کار آیی همین عجوزان ناراض شد. پیروان و باز ماندگانش از
آن نوعی نیستندکه اوبود. مالدوستان فاقد انگیزه، یا غافلان بی سنجش و نافی گذشته که
هرروز جای خویش را برای دگران میگذارنداند و بیگانه را برخویش امیر و صدر می
گزینند.
این تاجیکها هستند که محور
همزیستی خویش با دیگران در شمال را بسیار تنگ و
حوصله گیر ساخته اند. مگر میشود دوران طالبان را فراموش کرد ویکتنه با ژنرال
دوستم درگیر شد، که مبادا مزار و قرار گاه مارا ازما بگیرد! این خیلی مهم است توجه داشته باشیم که نقش مورد پسند وناپسند خود نسبت به دیگران
را نیز از نظر دور نداریم. جمعه خان همدرد یک طالب وقیح ویک پشتون غرض ورز و عقده یی در شمال افغانستان است. او با تسلط
طالبان در استقامت شمال در پیشاپیش آنها بعنوان رهنمای عمل قرار گرفت و صدها نفر
نیز به اشاره او سر به نیست شدند. او خودش در تلویزیون آریانا- کابل گفت: بلی من
عضو حزب اسلامی برهبری حکمتیار هستم وبا طالبان نیز همکاری نمودم، من از قومیت
پشتون و ساکن شمال میباشم. با این وجود تیم اقای کرزی
بدلیل قومگرایی منحط و دشمن خویی با دیگر اقوام باشنده در کشور، پالیسی بحران
آفرینی را در دستور کار خویش قرار دادند و از ین سر است که افرادی چون جمعه خان
همدرد، بشیر بغلانی و ... سایر سرکرده های حزب اسلامی و سپس طالبان را دوباره ابقا
و با مسولیتهای بلند بر سرنوشت مردم که دشمنان آنها هستند؛ گماشته اند. تظاهرات
کنونی که نفرت آشکار مردم از والی جوزجان و افراد وی در شمال است، پنجمین دور عکس
العمل مردم در برابر برگشت پروژه ی استخدام ستونهای مخفی وعلنی پشتونهای قومگرا در
محیط تاجیکها و ترکتباران است. دوره های دیگر پیش از امروز حرکتها ی تحریک آمیز علیه دیگران عبارت بود از: 1-
ظهور طالبان در شمال 1375 و شتاب خشونتبار آنها در برابر مردم منطقه. 2-
ایجاد اختلاف در جنبش ملی اسلامی و انشعاب آن به نفع عبدالملک چهره ی
تصادفی.
3-
یورش مجدد طالبان به شمال 1376
و اقدامات پشتونهای کندز و تخار در حمایت از آنها. 4-
بغاوت ونا فرمانی
تمام اعضای تنظیمهای متحد دولت آقای ربانی که به طایفه پشتون نسبت داشتند.
نقش حزب اسلامی حکتیار در برابر نیروهای مقاومت ملی و در دفاع ازطالبان.
5-
تحریکات دولت آقای کرزی برای بی ثبات نمودن وضعیت شمال و جنبش ملی اسلامی در
فاریاب باتئجه به آشوبهای دوسال پیشتر و همچنین ایجاد
شرایط کنونی بنام آشوب جوزجان. پیش ازین در نامه دیگری گفته
بودم که شمال
آبستن ماجراست، اینک ماجرا آغاز یافته است و آشوب جنوب از نوع طالبانی آن در شمال نیز دوباره
پی افکنده میشود. جنوبیهارا می کشند که باور کنیم، گروه برای قومیت اعتنایی ندارد،
تروریسم خود جوش است، انگیزه اسلامی دارد و غیر وابسته است. مواد مخدر مشکل جامعه ی
جهانی است و باید جهان ( آمریکا ) در سرزمین ما عقده ی ناکامی ویتنام را اینجا در خود بتر کاند.
پنجاه سال دیگر بحران کنونی فرصتهای انکشاف و توسعه ی سیاسی را مهار کند. دولت در شمال چه میخواهد؟ در پنج ماه اول امسال ( 2007
میلادی ) حدود چهار صد ( 400 ) نفر غیر نظامی کشته شده اند. این رقم غیر از تلفات نظامی ارتش
افغانستان، افراد طالبان و نیروهای بین المللی به اصطلاح ضد تروریسم در کشور ماست. باید بدانیم که صدها تن نیز
دراین حوادث زخم برداشتند و آسیب فراوان دیدند.
نزدیک به چهل مورد عملیات انتحاری انجام یافته است. باتوجه به سیاست تبلیغاتی موسسات ملل متحد وبرخی
نهاد های خارجی، پیداست که آنها در بحران آفرینی مستقیماً دست دارند و برنامه های
خویش را بنام موسسه حقوق بشر و دفاع از مردم ملکی به عمق
ماجرا میکشانند. هنوز هیچ نشانی بنظر نمی رسد
که
دولت کرزی را برای حرکت بسوی فردا وایجاد حالت ملی
در افغانستان نشان بدهد، معلوم است که سناریوی موجود یک
پروژه ریشه دار و یک برنامه نتیجه خواه میباشد. هدف آشفته کردن وضعیت این نیست که جمعه خان
و یا بشیر خان و خوانین دیگر مورد فشار و آزار مردم قرار نگیرند، مهمترین نشانه این
بازی وساده ترین معنای برنامه ی دولت در شمال
چیزی غیر ازاین هم هست.
اکنون میخواهم دلایل دوام بحران و گسترش آن از جنوب به شمال را نیز بررسی
کنم. بدین جهت انگیزه و ریشه ی بحران در موارد زیرین نهفته است: یک- انتخاب غرب وبازیگران سیاست افغانستان (
آمریکا و محور یهود ) از تبار و اقوام موجود دراین سرزمین پشتونهاست. پشتونها برای
اهداف غربی مساعد تر از دیگران اند، افراد کار شناس وابسته به این گروه قومی در
سیاستهای آمریکا خیلی موثر و زمینه ساز هستند. روان باهمی و همجوشی این طایفه درخود
آنان از سایرین در میان خود شان؛بیشتر است. انگیزه اقتدار طلبانه و آشنایی به مفهوم
و مزیت قدرت سیاسی دلیل دیگری است که این گروه را به فعالیت های همبسته با بیگانگان
مساعد نموده است. دو - بیگمان دانسته ایم که تاجیکها از روان سازش
خواهانه، عاطفه محور، سست و ناپایدار و جدایی طلبی بدور از تبار گرایی سرشار اند.
این ناکار آمدی روان اجتماعی که محصول جبن تاریخی و خدمتگزاری بعنوان شهروند درجه
دوم در حاکمیتهای پیش از امروز بوده است؛ باعث آن میشود که فرصتهای فراهم سیاسی را
در نوعی بی برنامگی و سست مدیریتی ناشیانه ازدست بدهند و با نوعی ناتوانی و بی
کفایتی برف بام خویش را در بام همسایه های کم توانتر خود باندازند. تجربه دولت
مجاهدین و دوام جنگهای جمعیت با جنبش و و حدت ملی ( اقوام ترکتبار و هزاره ها ) یک
نمونه از همین باب است. سه- هزاره ها ی کشور بعنوان یکی از چهار قوم
اساسی در تحولات اخیر افغانستان، بیشتر با استقلالیت عمل کرده اند، درحالیکه
ترکتباران ( ازبکها، ترکمنها و ... ) با وجود نارضایتی و رمش ورنجش فراوان از
رهبران سیاسی جامعه تاجیک، با نوعی وفاداری و مردانگی در کنار تاجیکها ایستاده اند
و پایگاه های خودرا در نبرد با طالبان در خدمت ایشان قرار داده اند. بی سیاستی ویا
سیاست نا سزاوار تاجیکها در امر پاسداری ارزشهای متقابل با دوستان و همراهان خویش؛
علت اساسی ناکامی و ناتوانی آنها در سمت دهی مفید رویداد ها و تحولات سیاسی کشور و
ماندن در وضعیت بحرانی افغانستان است.
چهار-
پشتونها بصورت آفتابی راه خویش را از دیگران جدا کرده اند، آنها به شرایط
کمتر از ریاست دولت ومدیریت کل جامعه راضی نیستند. اگر وحدت ملی میگویند یعنی
اینکه، آنها این کشوررا رهبری کنند و هرچه میخواهند همان بشود.
اگرنظام ریاستی میگویند، بدان معناست که ریاست مملکت و گردش سیاست در این
جغرافیا بدست آنها انجام گیرد. اگر تاکیدی بر قرار دادن زبان پشتو در جایگاه زبان
مهم وحاکم دارند، مفهومش اینست که، آنها گویا قوم اکثریت اند وزبان اکثریت باید
رسمی و یگانه زبان مروج در کشور باشد. اگر سرود ملی را با زبان بیست درصدی ( %20) پذیرانده اند، این نیز از همین ادعاها
تأسی میشود.
پنج- نقش شمال در توازن حاکمیت بسیار جدی و
محسوس است، درعین حال حضور ونفوذ طوایف پشتون در آنجا بسیار اندک و کمرنگ است. اگر
از حاشیه گفتن در تاریخ معاصر افغانستان بگذرم و همین دوران اسقاط حکومت دکتر نجیب
الله وسپس حاکمیت امارتی و نیمبند طالبان را در نظر بگیرم، اندیشه و انگیزه ی بحران
سازی در شمال مشخص میگردد. سقوط نجیب الله و عقب راندن طالبان تحت حمایه پاکستان و
برخی محافل بزرگ دیگر بر اساس پایداری مردم و مقاومت ماهرانه فرزندان شمال بصورت
یکدست، در تحت فرماندهی و هدایت شهید مسعود چریک پر توان روزگار، صورت گرفت.
سهم ومشارکت جنبش ملی اسلامی برهبری ژنرال عبدالرشید دوستم، حزب وحدت اسلامی
با فرماندهی شهید بابه مزاری و فرزندان دیگر جامعه
هزاره، برخی فرماندهان پشتون در شرق و غرب افغانستان و حمایت مردم از مقاومت
دربرابر طالبان وابسته به بیگانه پشتونهارا بسیار عصبانی و ناراض نموده بود. تمام
پشتونها بدون استثنا ازیک حکومت تاجیک محور با مشارکت فعال اربک و هزاره رنج
میبردند و میبرند.
اینست که هرچه امروز اتفاق می افتد داعیه ی انتقام است؛
انتقام طالبان از مردم غیر پشتون در شمال افغانستان. بحران بدینگونه پروسه
میشود: اندیشه سازان و سیاست گزان
پشتون در داخل و خارج هم در گذشته و هم امروز از فقدان ظهور شخصیتهای مهم سیاسی و
مردمی در تبار خویش رنج میبرند. سقوط سلسله حکومت پشتونها و قرار گرفتن آن در
اقتدار تاجیکها، در شصت هفتاد سال اخیر برای بار دوم، مهمترین و یگانه دلیل
نارضایتی و بر آشفتگی رانده شدگان از قدرت سیاسی در جامعه است. تاجیکها با فرهنگ
وزبان خویش سلطه طبیعی دارند، با نسبت تاریخی و هویت ملی دیرینه تری در جامعه حضور
اجتناب نا پذیر دارند و سر انجام با موجودیت یکسان و بی تعصبانه خود در سراسر
افغانستان با وجود آنکه در جایگاه شهروند درجه دوم بوده اند، اما رنجشی نمی شناسند
و احساس بی حضوری در قدرت سیاسی ندارند. همین جا میخواهم از غفلت و نا کار آمدی
انان در عرصه سیاسی و توجه نداشتن ایشان به حاکمیت سیاسی اشاره کنم. اینکه در حوزه پشتونها ملا
عمر ی میروید همچون یزید مورد نفرت زنان ودر غیر پشتونها دهها نام و چهره ی نسبتاً
مورد تایید دیگران؛ خود از موجبات بحران است. اینکه تنها یک
مرد بنام پروفیسور ربانی در برابر هفت جریان وتنظیم پشتون تبار افغانستان چندان
مهارت نشان میدهد که حاکمیت را از پشتونها تسلیم میشود و یک سازمان را بر هفت
سازمان مسلط میگرداند، از انگیزه های و عوامل بحران است. اینکه عبدالرشید دوستم یک
ژنرال غیر آکادمیک با کوشش و تلاش خویش کسی میشود که امروز توازن سیاسی قدرت وحاکمیت در کشور وابسته به موقف و رای اوست
منشأ بحران است. اینکه هیچکسی نمیتواند به پذیرد که
پشتونهای افغانستان بیش از بیست و پنج درصد باشند و
لی آنان خودرا نصف جمعیت کشور میدانند،نیز بحران ساز است. اینکه پشتونها در وابستگی به قدرتهای خارجی و
نوکری در آستان خانه خود برای دیگران
بسیار بد آموز شده اند، مهمترین نشانه جداسری و وحدت گریزی آنان ودلیلی برای بحران است
وباز اینکه به بیداد گری و استبداد خو کرده اند، نیز میتواند اندیشه و
انگیزه ی بدروشی و دسیسه سازی آنان در برابر اقوام دیگر افغانستان باشد.
اتفاقاً از این ویژگیها برای آنها امتیاز شمرده میشود. از گذشته های دور تا امروز
مشکل قومی ( ناهمگونی و اختلاف
تاسطح دشمنی ) در افغانستان آشکار بود. اندیشه عدالت اجتماعی که همواره از
سوی غیر پشتونها فریاد بلندی بوده است؛ بدست پشتونهای حاکم بر سرنوشت کشور خفه و
سرکوب شد. حکومتهای یکدست، تک قومی و طایفه محور حتی روشنفکران پشتون در جامعه مارا
نیز بد آموز و ناروادار پرورده اند. از همین جهت میخواهم یک دریافت بسیار صادقانه و
عمیق خود نسبت به برادران پشتون را چنین بیان کنم: پشتون روان آزاد اندیشی و فرهنگ دموکراسی
ندارد. هرنظامی که آنها در رأسش قرار بگیرند خوب است ( حتی امارت طالبان ) ولی اگر
مشارکت
بیشتر دیگران در نظام و جای پای اندیشه ی غیر خودیها پررنگ شود، باآن نظام
سازگار نیستند و مانند امروز از چهار گوشه به نا امنی و بحرانش می افکنند. حوادث جوزجان نه تنها برنامه
یی ازسوی ژنرال عبدالرشید دوستم نبود ونیست، بلکه یک پروگرام سازمان یافته و
ازپیش برنامه شده ی دولت در حمایت آشکار از افراد پشتون تبار در شمال افغانستان
است.
اگر امروز از جمعه همدرد با چنین پررویی و اهانت به اقوام دیگر حمایت میکند،
بدون شک فردا از ملاعمر و هر وابسته ی دیگر قومی خویش نیز اشکار تر از امروز
پشتبانی خواهد نمود. این چندمین برنامه از سلسله
اقداماتی بود واست که دولت میخواهد تنها ترین متحد طبیعی و مقوم
تاجیکها در شمال را به زیر بکشد و سپس در مسایل سیاسی آینده از فشار هزاره ها و
ترکتبار ها که در کنار تاجیکها قرار خواهند گرفت؛ بیغم باشد. این بحران روشنترین فهم
رهبران پشتون تبار سرزمین ما از اصطلاحاتی چون : وحدت ملی، مشارکت قومی، دموکراسی، مردم سالاری، جامعه مدنی، نظام متکی به
ساختار شهروندی، همگرایی اتنیکی
و اتحاد ملی در افغانستان است. این دولت نمیتواند بهتر از
دولت خدابیامرز امیر عبدالرحمن باشد، کما اینکه آن امیر و بازماندگانش هر ازگاهی
بهتر از امروز رفتار کرده اند.
اگر آنان به جز قومیت خویش دیگران را نمی شناختند و نمی پذیرفتند، علی الاقل
به استبداد و مطلق العنانی خویش نام دیگری نمی نهادند. آنچه آنها کرده اند، در
رفتار و کردار امروزیان ایشان نیز هویداست. داعیه طالبان سخن آخر پشتونهاست، لذا در
فرهنگ قومی برادران پشتون
باهمی و مشارکت و دموکراسی و اینها مزخرفات هستند. این سخنان بهیچ وجه ریشه ی
تعصب آمیز و بد اندیشانه نسبت به پشتونها ندارند، مفهوم ساده ی این سخنان در واقع از مولفه
های روان شناختی پشتونها در مسایل معطوف به قدرت سیاسی و نظام داری آنهاست. چون آنها با آتش درونی
وخشم فرو نهفته ی خویش در پی گرفتن انتقام شکست خونین و ننگین طالبان، از
تاجیکها و دوقوم اساسی دیگر این سرزمین یعنی هزاره ها و ترکتبارها هستند.
بهمین منظور سوار بر شتر بیگانه از بیرون بداخل افغانستان آمدند تا به سایر
اقوام و احزاب و جریانات سیاسی و ملی در این کشور نشان بدهند و اعلام کنند، که
میخواهند دموکراسی را پیاده کنند وار بحران اقتدار خواهانه در کشور جلو گیری
نمایند. بلی در نزد روشنفکران بیدار این معما حل دارد، روشنفکران و اندیشه گران
آگاه اند که، بلی آنها در گذشته شدید ترین استبداد را برمردم تابع حاکمیت خود روا
داشتند واینک از آن سکوی پلید بیداد گری به سکنای آباد دموکراسی گذار میکنند. پس این دموکراسی عومانه از آن دکتاتوریهای
احمقانه ی گذشته، بمراتب خطر ساز تر است...! میباید تاجیک و هزاره در
بحران جوزجان بحران جوزجان یک نا امنی
ساده ویک پیشامد تصادفی نیست. گروه برنامه سازان خارجی و داخلی در دولت رییس کرزی
سناریویهای بیشتری دارند، آنها با کار شناسی بحران و نتایج منبعث از آن چنین در
یافته اندکه، میباید تاجیکهارا بعنوان حریف اقتدارسیاسی در کشور با سازماندهی
بازیهای بیشتر در شمال افغانستان روبرو ساخت.
نقش تاجیکها در گردشهای سیاسی دو سه دهه ی پسین که منجر شد به ظهور شخصیتهای مهمی
در حکومت چپیها مانند افراد تاجیک در هسته ی رهبری حزب حاکم و نیز در مدارج بلند
دولت کودتا، یا تبارز شخصیتهای بسیار نامداری در حاکمیت جهادی پس از چپیها، چون
پروفیسور ربانی،
احمد شاه مسعود، امیر اسماعل خان، در استقامت های مرکز، شمال و غرب کشور
وباز گردانندگی موفقیت آمیز تحولات پارلمان بدست تاجیکها در چهار ماه آغاز سال 2007
میلادی بانگ خطر ی است که دولت را به چالشهای
دشوار تری روبرو خواهد نمود. باآنکه رهبران جامعه هزاره
در دگرشدهای مجلس شورای ملی موقف نا مناسب و منفعلانه داشتند، اما برخی نمایندگان
هزاره ها نقش هوشیارانه خویش را حفظ نمودند.
میخواهم بیان کنم که هزاره ها اگر خود بخواهند حق دارند راه خویش را بروند و
به تاجیکها تأمل نکنند، اما در سنجشهای سیاسی خویش دقت را از دست ندهند. سیاست رهبران هزاره در پی رویداد های سیاسی اخیر
از پایگاه جامعه هزاره سازمان نیافته بود. این روش برای هزاره ها چندان سودمند و
منفعت ساز نیست. چنانچه مشکل تاجیکها نیز در عدم اکثریت
بودن آنها نسبت به کل جامعه نیست، بلکه سیاست انفعالی و گردانندگی نا سودمند برخی
مسولان این قوم در زمان خاص است. اتهامات کنونی علیه ژنرال
دوستم رهبر قدرت مند شمال پیشتر از امروز تدارک شده بود، اقای مقبل وزیر داخله آقای
کرزی در تحولات مشابه که دوسال پیشتر در فاریاب سازماندهی شد، ادعا های بسیار نا
جایز و پیش از وقت بر علیه رهبر شمال داشت. چنانچه اورا یک فرد غیر مسول ویکی از
عوامل اخلال امنیت خوانده بود.
بلی تاجیکهایی از نوع انجینر ضرار مقبل که در دستور پذیری و خوشگویی بر ضد
خویش از سنجشهای سیاسی محروم واز فهم باریکیهای وضعیت عاجز اند، نمیتوانند غیر ازین
باشند. پارلمان افغانستان باید نسبت
به اوضاع موجود در شمال تصامیم درست اتخاذ کند و دولت را برای سیاست بحران آفرینی
اش پس از استیقاظ و استیقان به استیضاح فرا بخواند. این دولت پیش از آنکه برنامه
بحران جوزجان پایان یابد، به نوع دیگری ازاین دست در همسایگی آن استان خواهد
پرداخت. هدف کار گردانهای سناریوی بحران از سوی دولت پیچیده کردن اوضاع و شکار
خواسته های پیشگیرانه از حریفان سیاسی و اقوام دیگر در شمال افغانستان است.
جناح قومی در رهبری دولت میخواهد برای تاجیکها فرصت بررسی ودقت بیشتر میسر
نگرداند، فشار هایی ازاین رهگذر بر خویش را کمتر سازد.
اینست که بصورت پیهم و بی گسست شمال را در بحران بیشتر فرو خواهند برد، تا
آشفتگی و نا بسامانی افزایش یابد و انگیزه های نا سازگاری در میان ازبکها
وتاجیکها که بستر مشترک همزیستی دارند؛ ریشه دار گردد. حمایت اصولی پارلمان و
موضیعگیری جناحهای غیر پشتون دولت از ژنرال دوستم رهبر جسور شمال یک حرکت سیاسی
مناسب برای پاسخ دادن به شگردهای فتنه انگیز برخی رهبران و سروران دولت است.
دولت باید بداند که آشفته کردن مناسبات اقوام و تشدید بحران در سراسر کشور از
علامتهای پایان کار اوست. این دولت میباید پس از استیضاح مناسب بعنوان سازمان نا
کار آمد جامعه، فاقد روشهای لازم مدیریت و بالاخره بمثابه یک تیم وابسته و بیگانه
مدار از حاکمیت افغانستان برکنده شود. خاموشی تاجیکها خیانت به
سرنوشت ترکتبار هاست ! هرچند که بحران جوزجان ریشه
در جنگ آینده ندارد، اما پای در گذشته است و آتش اختناق آینده را هیزم کشی میکند.
حزب اسلامی برهبری حکمتیار فرماندهان ویرانگر و آتش افروز بسیار دارد. سرگذشت این
حزب وکار نامه آن چندان خونین ونا پذیرفتنی است؛ که حضور این فرماندهان در دولت
آقای کرزی علامت پرسش های بسیاری را بر انگیخته است. جمعه خان همدرد، بشیر بغلانی، کشمیرخان،
زرداد و... این نامها ونامهای دیگر برای مردم آشناست. این بررسی بدانمعنی نیست که
این فرماندهان بجهت عضویت در حزب اسلامی جانی و آدمکش بوده اند، مشی حزب اسلامی
متکی بر شدید ترین نوع خشونت و استبداد مذهبی و سیاسی است.
هشتاد درصد اعضا وفعالان حزب
اسلامی از مردم پشتون تشکیل یافته اند. سایر اعضای غیر پشتون آن نیز همانند پشتونها
ی آن حزب، افراطی و تندرو، خشن وناسازگار، عقده یی و بی اعتنا به مردم هستند. ازنظر
روانی افراد این حزب بسیار قومگرا و سازش ناپذیرند، بدیهی است که حسن سلوک و روش
درست سایر سازمانها را بانوعی هستری انکار میورزند. همانگونه که روان قومی آنها نفی
دیگران و همه اندیشیدن خویشتن است، با پیوستن در این حزب مشکل نها مضاعف میباشد.
روش کار حزب اسلامی بر پایه
تشدد و خشونت خشک مذهبی استوار است، بدین لحاظ برخورد مرگ آور آن در برابر مردم،
بدان سبب بود که گویا سایر تنظیمها نرمش غیر لازم نشان میدهند و به اسلام ناب باور
ندارند. پشتونها اصولا نمیتوانند مسلمان باز اندیش و گشاده نظر باشند. در یک بیان
دیگر میتوان آنهارا ناقض برخی مسلمات آیین اسلام نیز دانست. پیروی از سنتهای قبیلوی که در دیدگاه دین
اصولا جایز نیست، مبنای پرورش ذهنی آنهاست. پس درک بسیار عوامانه ازدین به اضافه ی
سنت ناپسند قبیله وباز به توان استبداد دوصد ساله، خود نشانه قیامت است!
بهر روی یک حسن آشکار وپنهان
نکردنی در پشتونها موجود است که در سایر اقوام این دیار کمتر بظهور آمده باشد. این
شایستگی و تفاوت نیک عبارت است از همبستگی عمومی، گردن نهادن به صلاح
بزرگان قوم، تابعیت از فرمان قبیله و نا همجوشی با بیگانه های فرهنگ قومی در بستر
ساخت روانی طایفه خویش. در برخی زمینه های دیگر نیز جای ستودن ایشان محفوظ است،
آنها مهماندوست، با شجاعت، پاسدار حرمت و دلگرم ارزشهای خود هستند. مردم عامه پشتون
( بدون خواص ) هیچگونه مشکلی با دیگران ندارند، اما وابستگان قدرت، خانواده های
سیاسی و فعالان اجتماعی آن به همه
صفات و خصلتهای ناپسند متصف اند. از تاجیکها نیز در این نامه
شکایت بسیار شده است، بد بختانه نشانه های دلبستگی و نشاط سیاسی در آنان کمتر از
دیگران به مشاهده میرسد. همجوش وبهم پیوسته نیستند، تاجیکهای شمال شرق با همان تبار
در غرب کشور از دو خصوصیت جااز هم سرشار اند. به مساله قومی اهمیت نمیدهند ودر آن
اندیشه هستند که شاید چنین فکر تعصب و تنگنظری باشد. در پاسداری ازارزش ذوستی،
جوانمردی و نیک اندیشی بسیار سست قدم و بی رمق هستند.
برای اثبات این باور به اصل مساله یی میپردازم که مورد نظر این نامه است: یادمان هست هنگامیکه طالبان
در همکاری و حمایت جدی پاکستان دولت جهادی آقای ربانی را از مرکز بیرون راندند،
شمال بیشتر در اختیار و اداره ی ژنرال دوستم قرار داشت. آنزمان از پایان جنگ حکومت
جهادی با جنبش ملی اسلامی و نیروهای حزب وحدت اسلامی مدت زیادی نمی گذشت، اما
رهبر شمال با احترام و پیش آمد سزاوار دولت را در آغوش بلخ جابجایی داد و پایگاه
خویش را در اختیار آن گذاشت.
وباز یاد مان نرود که همین دولت جهادی با سطحی نگری و به تحریک برخی افراد
متعصب وکوردل، حرمت نان و نمک جنبش ملی را فراموش کرد و در پی بر اندازی آن برامد. سقوط دامنه ی وسیع اختیارات
و اعتبار جنبش ملی اسلامی از تحسد و بد اندیشی برخی افراد بلند مرتبه در دولت جهادی
مهاجر در شمال ناشی شده است. سیاستهای دولت مجاهدین در زمینه اقوام، احزاب و
گروههای سیاسی – اجتماعی فراگیر نشد. بهمان نسبت در مراحل گوناگون دچار مخاطرات و
بی اعتباری فراوان گردید. دولت فراموش کرده بود که کسب قدرت سیاسی بیشتر نتیجه تلاش
جنبش شمال و همکاری بیدریغ ژنرال دوستم رهبر ترکتباران
افغانستان بود، ورنه آقای حکمتیار کابل و قدرت سیاسی را از جناح پشتونهای دولت دکتر
نجیب الله تصاحب کرده بود. جنبش ملی اسلامی و شخص ژنرال
عبدالرشید دوستم به جز تشکیل شورای هماهنگی که دلایل مشهودی دارد، در موارد فراوانی
در کنار تاجیکها منافع مردم خویش را تشخیص داده است. برعکس تاجیکها در چندین موارد آنهارا از
کنار خویش رانده اند، اما اینک بار دگر شرایطی پیش آمده است که جنبش ملی و حتی مردم
شریف ترکتبار ما در ترکستان ( پایگاه کهن بلخ
و گرداگرد آن ) در برابر سیاست فتنه انگیز انه سناریو سازان دولت
پشتون محور افغانستان قرار گرفته است.
صد البته مراد من در گیری با پشتونها و بحرانی کردن مناسبات قومی و همدیارانه با
ایشان نیست، اما اولویت کار تاجیکها حمایت آشکار و قاطعانه ترکتباران در افغانستان
است. این مساله میتواند پاسخ آقای کرزی در برنامه های احیاِ ء بدنام ترین چهره های
طالبانی بخاطر داشتن قومیت خاص آنها باشد. اگر باورداریم که طالبانی کردن جامعه ی پشتون یک هدف پنهان سیطره جویانه برای هژمونی قبیله و پشتونیزه کردن شمال برای تکمیل این مراد است، برنامه بحران جوزجان پیش از آنکه یک هدف اقتصادی مشترک برای یونیکال و همدستان آن در افغانستان باشد، یک آزمایش شوم برای فهمیدن درجه همبستگی تاجیکها با ترکتباران است. اگر تاجیکها در این آزمایش جبن نشان بدهند، سرنتوشت ازبکها و ترکمنها پریشانی و آزار سیاسی تا سط کوچاندن آنها ادامه خواهد یافت. بلی آنگاه نوبت تاجیکها میرسد! |
|
|||
Copyright © 2005-2007 www.khorasanzameen.net |