کدام استعداد؟ سخنی با والی بدخشان بازگشت برویۀ نخست

قبل از پرداختن به شناسایی انگیزه ی این نوشتار، ضروری می دانم تا به شهروندان نجیب و فرزانه ی  بدخشان اعم از روشنفکران، بزرگان، شخصیت های نستوه و دوران آفرین، رزمندگان واقعی کشور، خواهران و برادران دانشجویان تحصیل کرده گان آموزگاران فرزانه ی بدخشان، مردم بیچاره و مظلوم زادگاهم به خاطر دردمندی و بی نشانی بودن شان در مسایل گوناگون مراتب ارج گذاری و سپاس  فراوان خود را پیشکش کنم.

امید وارم یک روز در برج بلندی آزادی و برابری، عدالت و مساوات و حق شهروندی در بستری همگرایی و یکپارچگی ملی به سربرید و در راستای آبادانی بدخشان باستانی و احیای ارزشهای فکری و ملی این کانون داغ مبارزه و رزم، با یکدیگر در ساختار تحقق همگونگی همه ای مردم خویش تلاش و مبارزه کنید.

با این پیش درآمد بنده با درک و شناخت اندکی که از تاریخ و فرهنگ بدخشان دارم فکر می کنم این سرزمین خیزش گاه و قیام گاه مردان و یلان تاریخ آفرین و استبداد شکن بوده است. این هویت و برازندگی تاریخ سرزمین ما در دل شاهنامه ی فردوسی بزرگ حک شده و شاعران و سخن پردازان زیاد از علامه اقبال لاهوری تا میرزا غالب هندوستانی و ده ها  اندیشمند معاصر به فرهنگی بودن و مبارزه حق کردن مردم بدخشان اعتراف کامل نموده اند. مگر در سروده های متفاوت دیگران ندیده ایم که گفته اند :

ای سنگ بد گهر تو مزن لاف گوهری
هر سرمه سنگ لعل بدخشان نمی شود

وضیعت بد و ناگوار، فقر و بیکاری، نبود معیشت حد اقلی و دیگر امتیازات زیست انسانی همه روایت های سیاه و بدی است که بدخشان را در حاشیه ی ارزشهای دیگر در سطح کشور کشانده است و ما را از خودمان دزدیده اند. بدخشانیان در شرایط کنونی به برده گاه بخت سیاه تاریخ کهن و دوره های نا تکامل تاریخ بشری می ماند. بیایید اعتراف کنیم که کدام یک از ما و شما در برابری صخره ها و رباطک های سیاسی قیام فکری و مردمی کرده ایم مگر در کدام دوران تاریخ بدخشان  میتوان سکوت و بی تفاوت روزگاری کنونی خود را دریافت. ما تداوم کسانی نیستیم که در برابر هیچ قلدری و زورگویی تسلیم نشده اند چگونه از خود دور شده ایم به قول شریعتی ما در مرحله ی خودباختگی و الیناسیون هستیم که اینگونه بیچاره و دربدر هستیم یا بی تفاوت در برابر سرنوشت نسل های فردای خویش  چرا به این امر جدی و اساسی گوش فرا نمی دهید که هیچ چیز در جهان کنونی ناممکن نیست هر گونه تحول و سرنوشت بستگی و گره خورده در نوع گام های است که ما بر می داریم. بدخشانیان به صاحبان گنج می مانند اما متاسفانه از عدم توجه به ارزشها و مردم بدخشان از معادن و داشته های ولایت خود استفاده کرده نمی توانند به جز یک تعداد مشخص از کجا معلوم که مسوولین این ولایت ریشه در خورد و برد آن نداشته باشد. هر فرد مبارز روشنفکر، نو اندیش، میهن دوست و مردم دوست ما در برابر تاریکی ها شب باوری ها رسالت وجدانی دارد که حد اقل یک شمع روشن کند تا باشد تاریکی ها (منشی مجید ها) ازین ولایت رخت بر بندد و ما شاهد شگوفایی سرزمین خود باشیم. جرات اقای منشی مجید زمانی بلند شده که ما از خود کشتن و بیگانه پروری را آغاز کرده ایم نا گفته نباید گذاشت هر کسی که خدمت گار و دلسوز مردم باشد از هر گوشه ی این کشور باشد اشنای جانی ماست مگر بدخشانی و غیره های که خدمت کردن  به مردم را نفرت می خوانند با ما چنان اشنا هستند که گرگان با گوسفندان.

درین میان خدای من کسی سر بر نمی تابد به فقر مدهش، بیماری مادران، بیکاری مردم، ستم و گرسنگی دردمندان بدخشان. چرا ایمان آوردگان راه خداوند خود شاهد بی عدالتی ها و ناجوری ها هستند و در برابر ستم های سنگین آدم فریبان قرن کنونی سکوت اختیار کرده اند مگر ایمان راستین مبارزه در برابر هرگونه فساد نیست؟ مگر ما نظر به ارزشهای جوهری دین خود مسوول و پاسخ گو نیستیم؟ هی بیچاره گان مردم شریف و بی سرنوشت آیا می دانید هزینه ی انکشا فی ولایات دیگر چندین برابری هزینه ی انکشافی شماست؟ چرا دفتر های خارجی ها در بدخشان بیداد می کند کسی لب باز نمی کند و چرایی هم نمی گوید در کجایی بدخشان اینقدر سرمایه ی زیاد را به مصرف رسانده اند؟ کدام والی برخاسته و در برابر قاچاق معادن لاجورد مبارزه کرده؟ کدام وکیل از حقوق انسانی تان دفاع کرده؟ استعداد سرشار و بلند جناب والی در کدامین برج هاج است که ما تا هنوز ندیده ایم و درصفحه ی رزین خاطرات مردم حک شده است. جناب والی با استعداد ما باید بداند که دولت فعلی گوهر گرانیست بازار و میدان حذف و ناباب هاست ورنه این همه روشنفکران، دانشمندان و نخبه گان کشور شاهد آدم های تحمیلی نمی بودند. حال همین دیک است و همین آش، از دولت این چنینی توقع خوبتر و جالبتر گناه کبیره است. به قول سیاست شناسان قدرت های بهره بردار و استعمار گر از عاقلان کار نمی گیرند زیرا من به این باورم زمانی آزادی، استقلال و شرف در معامله قرار می گیرد که بی استعدادان یک ملت قدرت مداران آن ملت شود. جناب والی صاحب تو باید اینگونه حرف بزنی که استعداد بالاتر از بدخشان داری زیرا دولت و دستگاه که تو به آن تعلق داری مشروعیت مردمی ندارد.

 ما خوب آگاه هستیم اگر مراجعه به آرایی مردم نقش پیدا کند باز پیداست که با استعداد و کاردان برجسته کیست و از کجاست، مگر غمگینانه چنین با ید باشد زیرا دولت و دستگاه سیاسی تان به هیچ مولفه و ارزش مردمی پایبند نیست. به باورم شما ریشه در مردم نه بل ریشه در کاخ سفیددارید اما یک حرف را باید گفت که اگر امروز دولت داران و والیان ما از مردم بیچاره نگران نیستند فردا در پیشگاه پروردگار پاسخ خواهند گفت. این حرف را نباید فراموش کرد عدالت خداوند عمر بزرگ را از خاطر پای افگار شده ای اشتری در ساحل دریایی نیل به پرسان گرفته آنانی که به هزار نیرنگ با سرنوشت آدمها بازی می کنند در پیشگاه خداوند مسوولیت ندارند؟ حال چگونه جناب شما را من به حیث کاردار با استعداد قبول کنم وقتی شاهد کوچکترین کار فرهنگی تان در بدخشان نیستم؟ چگونه شما را با استعداد بشناسیم که هیچ کاربزرگ و حیاتی را انجام نداده اید؟ کدام پرژوه ی شما را مردم شاهد است اگر کارسرک بدخشان دلیل با استعداد بودن شماست  که دقیقن چنین نیست. سرک بدخشان بخاطر دست رسی اهداف استراتژیک امریکا در منطقه است و پایگاه سازی در مناطق مرتفع بدخشان. مردم می دانند که این ریشه در منافع سیاست ارباب کلان تان آقای بوش دارد.

به هرحال باید گفت غنیمت بزرگ قلمداد می شود. جناب والی صاحب دانشگاه که شما فعال کرده اید در کجاست؟ اموزشگاه های که شما ایجاد کرده اید کو؟ کتابخانه کوچک چند صد جلد کتابی که آماده کرده اید در کدام تاریکی زمین است؟ شما چرا در برابری انتقادات یکی از وکیلا شورای ولایتی تان در باره معادن بدخشان مهر سکوت بر لب زدید؟ آیا خبردارید سکوت نشانه دست داشتن در اعتراض مردم است؟

نکته ای دیگریکه من باید اشاره کنم این است به راستی بدخشان به ویژه چوکی مقام ولایت هر جو نمایی را گندم فروش می سازد زیرا یگانه کاریکه شما در بدخشان انجام داده اید این است که ازخوشباوری این شبزده گان بزرگترین تغذیه را برده اید خیلی شاهد زمین دارشدن و قصر خریدن کاردارشان هستند. و در هوا شدن هزینه  اوپراتفی مبارزه با مواد مخدر و ده ها درآمد بزرگ دیگر نا امنی بدخشان نیز ازین قماش است هرکی می داند شب سیاه است و جنگل هراسناک مردم بدخشان می داند که شما کوچکترین انس و رابطه، مهربانی نسبت به ارزشهای فرهنگی بدخشان ندارید زیرا اثار باستانی که توسط خارجی ها برده شده و ده ها مکان باستانی که در حال ربوده شدن است نتیجه ی با استعداد بودن شماست. اگر در بخش سیاست اموزگار می بودم برای رییس جمهور و شما از دل و جان صفر کلان می دادم. من می دانم که اسفندیار کهندژ گم شده است و کسی دیگر در مازندران منتظر نبرد نیست اما اینقدر است که به قول شاملو یک شاخه در سیاهی جنگل بسوی نور فریاد می کشد و بزرگترین آتش در جنگل از کوچکترین جرقه آغاز می شود.

جناب منشی!!
این را باید بدانید که خاموشی این مردم در برابر بیدادی ها سنگین و جبران ناپذیری شما نه ریشه در نا آگاهی و بی تفاوتی این مردم نسبت به سرنوشت شان دارد، بلکه ریشه در فقر، محرومیت و بی عدالتی های دستگاه نابکاری است که بر روی آرمان ها و خاسته های برحق مردم سنگینی کرده و زمینه کوچکترین اراده و حرکت حق طلبانه  را از آنها سلب کرده است، وگرنه گام های استوار این مردم چنان شما را به سرنوشت محتوم بر شکست می کشاند که فریدون ضخاک را. ما می دانیم که  استعداد شما به قول  نویسنده مشهور هرلحظه می شود اما معکوس آرمان های مردم و نیاز بدخشان. این غوغا کاش  مانند صدای دهل از دور می بود خوشبختانه که ما از نزدیک شاهد شما هستیم و می بینیم که هر روز استعداد شما مردم را در چاه می اندازد.

حرف دیگر اینکه، انانیکه گپی به گفتن و اندیشه ای در سر دارند  به قول شما استعداد شان پایین تر است بدین باور هستند که دوران شما و کاردار بودن تان با استعداد فورانی که دارید تا رویکار آمدن قانونیت، عقل گرایی، دانش گرایی و مشروعیت دولت از اراده ی مردم است. آقا شما لحظه ی با استعداد بلند خودتان درنگ کنید و ببینید چند گز پایتان از گلیم تان دراز است. در سرزمین رستاخیز برای آزادی و عدالت شما ادعایی استعداد بلند را کرده اید در استعداد داشتن و نخبه بودن شما هیچ شک نیست اما استعداد مخالف به ارزشهای مردمی و عدالت خواهانه ی بدخشانیان. استعداد، گریز کننده از خاسته های  برحق مردم.

از سوی دیگر در بحث های فلسفی و کلامی یک پرداز عمومی است که تعریف هرشی در نفس شی باطل است ایا استعداد شما که داور آن خودی شما بودید چه سرنوشت خواهد داشت؟ به هر صورت از دید من استعداد شما فقط در آیینه ی کارکرد هایتان نمایان است آیینه ایکه هر طفل این سرزمین آنرا به سنگ می زند چه رسد به بزرگ سالان بدخشانی. شما باید بدانید ما در رونما های زنگار بسته استعداد بالا را هر گز نحواهیم دید. پرمعلوم است در نزد اهل خرد و اندیشه ورزان که بودن شما در بدخشان نتیجه استعداد شما نیست بل عوامل نا سازگاری سرنوشت واژگون مردم ماست که زمینه را به کسانی چون شما مساعد ساخته است اگر پای اراده ی مردم در میان باشد معلوم است درخت شما را ازبیخ کوچکترین باد از ریشه خواهد کند و این مهم خیلی هم دور نیست. بیایید یک بار مشروعیت را تجربه کنیم و قانونیت را از دیدگاه مردم و خاسته های مردمی ادعایی استعداد داشتن را کنیم حال ابزارسازان امروز و بحران آفرینان فعلی برای بازیچه های خود نیز گواهینامه های دانشگاهی تحفه می دهند اما در واقیعت امر می دانیم در عقب پرده چیست. و چه در معامله است. مردم مسلمان و آزاده ای بدخشان با ارزشها و شاهکار ها، آرمان مردم خود نباید بی تفاوت باشند و از داشته های فرهنگی، سیاسی، ادبی و مردمی خود دفاع کنند و نگذارند عدالت، مساوات، برابری، قانونیت و حق مردم پایمال کسانی شود که مملو از تهی هستند.

به قول شاعر باید کوه شد و نسل عقاب آورد بیرون و آزادی را از زجر و ستم جلاد های تاریخ نجات داد. بدخشانیان نشود زینت دیوار شود خنجرتان. چرا از میان سکوت مرگبارفریادی بلند نمی شود؟ چرا کاج های غرورتان را تبر می زنند کسی نیست داد بلند کند؟ این شما نبودید که رزمیدید هزار جوان را قرابانی دادید و هرگونه دردمندی را زیستید؟ پس چگونه صخره شکنی ها را از یاد برده اید و کوله باری از رنج و مصیبت را در شانه های خود بر داشته اید؟ گناه شما چیست به رنج هایتان توجه نمی شود. زخم های تان بی درمان است. ایا همین که آزادی را پاس می دارید و دوست دارید که آزاده باشید  دلیل بیچاره گی های تان شده؟ یا بی تفاوت بودن خودتان در باره ی سرنوشت تان؟ باید دیوار ها را شکست و صخره ها رهنوردید و به برج بلندی عدالت و آزادی رسید نه غفلت کردن و بی توجه بودن در مقابل ارزشهای انسانی و برحق خود. راه جز این نداریم تا به ارزشها و اراده ی مردم خود تکیه کنیم و گفته سعدی را به جا بیاوریم.                                                           

تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

نباید در رویداد های کشور بی غمی را اختیار کنیم و تیشه را در ریشه ی خود بزنیم خود عامل زمینگیر شدن خود شویم. مردم ما باید از زمینه های فعلی به طور درست استفاده کنند و مانع افراد نا کارا شوند.                                                                                      

تردید ناپذیر شقایق نمرده است
اما فضای باغ ندارد ترانه ها

فردا بهار می رسدو لاله می رسد
تاکی توان درون قفس کرد لانه ها

شما با اندک بیداری می توانید به سرنوشت خود حاکم شوید و دست ستمگران را کوتاه کنید. هنوز شقایق زنده است تنها ترانه ی باغ را شما فریاد کنید نشینده اید که خواجه حافظ گفته :

جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها                  

در انجام به امید کشور آباد آزاد و مردم سرافراز و به ارزوی زمینه های همکاری و خدمت به مردم با این گفته سعدی شما را نور دیده وتاج سر خوانده به خداوند دادگر می سپارم .

ای زبر دست زیر دست آزار
گرم تا کی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهانداری
مردنت به که مردم آزاری

زنده و جاوید باد اراده ی مردم و سرافراز باد همه یی اقوام ساکن در کشور و به امید پایان بی عدالتی ها، بی قانونی ها ،باج گیری ها و ستمگریها در کشور زخمی خود افغانستان.



عبدالمنان شیوا
18 اکتبر 2008
  
  
Copyright © 2005-2008 www.khorasanzameen.net