لویه جرگه یا ترور قانونمداری در افغانستان بازگشت برویۀ نخست

مقدمه:

این نوشته با توجه به نیازجامعه وتداوم بازی های معامله گرانه وضد منافع مردم مظلوم افغانستان که ، که سیاستمداران قبیله سالار، همانند گذشته ها، با در نظر داشت منافع خود وارادۀ حامیان بین المللی خویش بدان متوسل ، واز طریق آن خواهان مغشوش سازی پروسۀ بازگشت، به حیات قانونمند ومنطبق با نورم های تمدنی جامعه ومردم سر تاسر افغانستان اند، نگارش یافته ، وهدف اساسی آنرا افشای ماهیت این بازی ها، وعطف توجه مردم ، خصوصاً اهل قلم ومدعیان روشنگری در رابطه با توضیح مسئولانۀ ماهیت این بازی های خانمانسوزی تشکیل میدهد، که طی چندین دهۀ اخیر، زندگی مردم مارا در حیطۀ جولان خود گرفته وجامعۀ مارا درمجموع از داشتن یک زندگی انسانی با بر خورداری ازابتدایی ترین حقوق انسانی محروم ساخته است میباشد.

درین نوشته توجه اساسی روی تشریح حقایق با روح حقیقت بودن آنها تمرکز یافته وهیچگونه پیوندی با صحنه آرایی های قدرت طلبانۀ، سیادت جویان هیچ بخشی از جامعۀ وکشور ما ندارد .

معطوف سازی اصل توضیح ، به تعریف حقیقی وتاریخی جرگه ولویه جرگه ، در پیوند با سنت های متروک قبایل تورک ، در مرحلۀ معینی از تاریخ، باچگونگی انتقال آن در بین قبایل پشتون هم، به هیچ صورتی، افاده کنندۀ نوعی فضیلت جویی قومی وقبیلوی نبوده، صرفاً با هدف ریشه یابی این سنت وپیوند های آن با زندگی مجموع باشندگان این سرزمین میباشد که، امید ما از اهل بینش ودانش رجوع دور از تعصب وپیشداوری های محصور کنندۀ فهم وبینایی شعوری، درعقب اندیشه های پرخاشگرانه وافنایی معمول در مجامع فرهنگی کشور بوده، وهدف اساسی این تحلیل، ایجاد یک جبهۀ واحد در برابراین نوع بازی ها ی اغوا گرانه وعوامفریبانه از جانب مجموع روشن اندیشان جامعه است، که در هر مرحلۀ از تاریخ،پاسداران ظلمت وسیاه روزی، روند حرکت مردم مارا، بسوی خود بودن وبیداری، با این سلاح ها تحمیق وتخدیر،سر کوب وبه بیراهه کشانیده اند .

در این نوشته میخواهم که  موضوعات ذیل را در رابطه با تدویر لویه جرگه واهداف آن مطرح ومورد ارزیابی قراردهم .

آیا جرگه ها ولویه جرگه ها درحیات امروزی جامعۀ ما، حایز مشروعیت بوده میتوانند ، و آیا تجمع سنتی سران قبایل  معامله گر که در همچو تجمعات ، جز منافع خود وخانواده های خود به هیچ چیز دیگری اندیشه ندارند، وطبق فرمایشات صادر شده از جانب مجریان قدرت عمل مینمایند، میتواند حلال مشکلات کنونی کشور ما باشد؟

آیا در کشوری که نهاد های قانونی فعال باشد ، وزمامداران حکومت موجودیت خودرا مشروع  بدانند، باز هم بدنبال این نوع بازی های استحماری وتحمیق کننده ، مصروف خواهند شد؟

- هدف پاسداران نظام قبیله سالاری، از راه اندازی وتداوم این بازی ها چیست؟

- گردانندگان این بازی ها، حیات و مناسبات قبیلوی را ، از طریق رجوع به دموکراسی ومردم سالاری ، خواهان تعدیل واصلاح اند، ویا اینکه دموکراسی ومردم سالاری را قبیلوی میسازند؟

- اگر هدف سکان داران قدرت در کشور ما، سوق نمودن جامعه، به طرف دموکراسی ومردم سالاری باشد، منظور ایشان از رجوع به این نهاد های متروک قبایلی که جز ایجاد فضای بی باوری وتفرقه در بین اقوام وملیت های ساکن این سرزمین، و زیرسوال بردن اصل دموکراسی دراذهان مردم ثمری نداردچه چیزی را میتواند افاده نماید ؟

ایشان کشتی واژگون سرنوشت همه باشندگان کشور را خواهان نجات اند ویا محض به زورق های کوچک قوم وقبیلۀ خود توجه داشته وباقی همه را قربانی آن میسازند؟

این نوشته گشایندۀ باب بحثی است به روی همه ، خصوصاً آنانیکه خواهان ادای دین در برابر مردم مظلوم کشور، در پیدا نمودن راه خروج از این باتلاق جنگ وخونریزی وبی عدالتی ها ی تاریخی در کشوراند ، که در چند بخش وعناوین جدا گانه تقدیم میگردد.

امید وارم که هموطنان عزیز ما این مقاله را با روحیۀ دوری ازتعصب و پیشداوری ها تا اخیر مطالعه نموده، باابراز نظرهای سازنده ومثبت خود، به افشای ماهیت این بازی های ویرانگر ودور از معیار های تمدنی زندگی امروز، مردم مارا یاری رسانند.

نوشته را با مروری به ریشه های تاریخی جرگه ولویه جرگه آغاز وبعداً بالترتیب وارد سایر مباحث میشویم.

 

بخش اول

نگاهی مختصر به مبدأ تاریخی لویه جرگه

اصطلاح جرگه ومرتبط باآن لویه جرگه مأخوذ است، ازواژۀ(جُر) در زبان تورکی قدیم ومیانه، که معنی دایره وحلقه را میرساند، وتعریف جامعه شناسانۀ آن عبارت است از یک سلسله ظوابط وروابط قرار دادی که، تورکان قدیم وشاید هم عدۀ کثیری از تشکل های انسانی دیگردر ین کرۀ خاکی، دردوره های معینی از تاریخ، مسایل مربوط به ترتیب وتنظیم حیات روز مرۀ خودرا توسط آن ها حل وفصل مینمودند.

بر اساس این ظوابط متروک که اکنون در زندگی هیچ یکی از جوامع تورک ودیگر مردم جهان، عاملیتی ندارند، هر یکی از قبایل  متناسب با شرایط زندگی آنروزۀ خود، قواعد ومقرراتی را در امورات روزمرۀ قبیلوی خویش دارا بودندکه، تعمیل آن از طریق گردهمآیی افراد قبیله در جای معین وزمان معین  صورت میگرفت ، وآن را جرگه می نامیدند .

قسمیکه فوقاً تذکر به عمل آمد، اسم جرگه بر گرفته از کلمۀ (جُر) که، دایره وحلقه معنی میدهد بوده ، ودر زمان ما نیز در ورزش بزکشی یا (اوغلاغ چاپتی) آن نقطۀ راکه مردچاپ انداز، گوساله را از آن برداشته وبعداز طی مسافت مورد نظر، آنراواپس به همان نقطه پرتاب میکند، وبرندۀ یک نمره میشود،(جُر) یا دایرۀ حلال می نامند، وبه شکل دایره وار با چونه یا کاه علامه گذاری میگردد.

در زبان بخشی از تورکان هم که معمولاً کلماتی راکه با حرف (ی) آغاز شده باشد، با جیم(ج) تلفظ میکنند(جِئر)= ئیر معنی زمین وکره راهم میرساند.

این هم میتواند در ایجاد کلمۀ جرگه که اشتراک کنندگان آن همیشه به شکل دایره وارودرمحل معین،به روی زمین تجمع مینمودند، مورد توجه باشد!

مقررات جرگه ها دربین تورکان یاد آور، یاساهای تنظیم کنندۀ حیات ایشان درمراحل حیات قبیلوی، چندین قرن قبل از امروز است، که در آن روزگاران بزرگان قبایل تورک ومغول جهت حل وفصل امورات مهم وحیاتی قبیله ها بشکل دایره وار، وروی کُنده سنگ های که از هر کسی مشخص ودر جای معینۀ آن قرار داشت، گرد هم نشسته وباراه اندازی، شور وبحث، روی موضوعات مهم وحیاتی، تصمیم گیری به عمل میآوردند که، بنا به گفتۀ ابن بطوطه ودیگر منابع تاریخی زنان نیز در کنار مردان درآن ها اشتراک نموده ، ودارای حق رآی در کنارمردان قبیله هابودندکه، دررابطه با این سنت قبیلوی تورکان در منابع تاریخی بی شماری منجمله، جهانگشای جوینی، تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی، سفر نامۀ ابن بطوطه، امپراطوری صحرا نوردان، تاریخ طبری، ظفر نامۀ شرف الدین علی یزدی وغیره اشارات زیادی به عمل آمده است، که جرگه های بزرگ را کینگاش می نامیدند، که درین جا کلمۀ کینگ بمعنی وسیع وفراخ است، وآش کنایه از طعامی است که بدین مناسبت ترتیب میگردید، که هنوز هم در بین اقوام وملیت های مختلف تورک معمول است، وطعامی را که به مناسبت های مختلف غم وشادی ترتیب میدهند آش می نامند، مانند توی آشی، مصلحت آشی، غم آشی وغیره.

طبیعی است که این عرف بدوی یکجا با تکامل حیات اجتماعی واقتصادی تورکان متروک گردید، وبا پیشرفت وسایل تولید ومرتبط با آنها شیوۀ زندگی، وقوانین زندگی ایشان نیز متکامل تر شد، ودر مراحل بعدی تاریخ، یکجا با انکشاف سریع دامپروری، روآوردن به زراعت، انکشاف صنعت، رشد تجارت و دستیابی به تجارب سایر جوامع انسانی از طریق انکشاف رابطه ها، استخراج معادن وآشنایی با مواد مفیدۀ طبیعت، رشد علم وفرهنگ، مهاجرت ها، فتوحات، و تأسیس دولت های مقتدر وامپراطوری های وسیع، انکشاف شهر نشینی وغیره، نظام قبیلوی درحیات تورکان متروک، وحیات ایشان وارد مراحل تکامل یافته تر فئودالی، نیمه فئودالی ومراحل بعدی تاریخ تکامل جوامع بشری  گردید، که یکجا با تغییر وتحولات زمان وجهان سیرتکاملی خویش راپیموده واز سیستم حیات قبیلوی فاصله گرفتند، که روی این ملحوظ مدتها قبل از امروز،دگر درحیات هیچ یکی از جوامع تورک جهان مناسبات قبیلوی وقوانین مرتبط با آن به چشم نمیخورد.

به این اساس سنت جرگه نیز متروک ، وجای خودرا به قوانین تکامل یافته تر ومتناسب با ایجابات حیات روزمرۀ ایشان در حیات مدنی سپرده است.

انتقال این عرف بدوی از تورکان، به قبایل پشتون که تا امروز هم مدار اعتبار است، ویکی از سخت جان ترین نهاد های سنتی، در حیات اجتماعی آنها به شمار میرود، ناشی از روابط درازمدت ایشان، در طول سده های حاکمیت تورکان درین سرزمین، ودیگر کشور های منطقه است، که سهم گیری مستقیم وگستردۀ پشتون هارا در امورات لشکری سلاطین تورک ومغول، در جریان تهاجمات گستردۀ ایشان، به استقامت های مختلف و ادوار مختلف تاریخ با خود داشته، وخوانین قبایلی پشتون بخشی از جاگیر داران عمدۀ دولت های تورک بحساب میآمده اند، میباشد.

چنانچه تاریخ نشان میدهد که سلاطین غزنوی، سلجوقی ، تیموری، خوارزمشاهی، افشاری، بابری وزمامداران چنگیزی، خصوصاً الجایتو خان وجوجی خان وبعدها امیر تیمور کورگان در جریان لشکر کشی های خود به هند ودیگر مناطق عالم،همواره لشکری از از پشتون ها را با خود داشته، واز این طریق با ایشان روابط عمیقی را ایجاد نموده اند که، از طریق همین معاشرت های دوامدار، روابط اجتماعی وفرهنگی تورکان در چگونگی شکل گیری حیات فرهنگی واجتماعی پشتون ها تأثیر گذاشته، ورول مهمی را درزندگی ایشان بازی نموده است که، این امر برعلاوۀ ترویج وتداوم جرگه ها منحیث قوانین پایدارتنظیم حیات اجتماعی پشتون ها، در بسی اموردیگری چون لباس، مسکن وسرپناه، استعمال غژدی ها منحیث سرپناه های متحرک ، تنظیم امورات اداری ودولتی، تنظیم امور دفاعی وحربی وغیره واضحاً به چشم میخورد که با گذشت زمان کاملاً شکل وشیوۀ پشتونی را بخود گرفته وبه موجودیت خویش ادامه میدهند.

این اختلاط تا حدی است که در بسا نواحی پشتون نشین امروزی تورکان مسکون درآن مناطق ، با گذشت زمان به اکثریت غالب پشتون درآن نواحی مستحیل گردیده، وبخشی از پشتون ها گردیده اند، که در نواحی کنر وننگرهار ولغمان به این تازه پشتون شده های تورک تبار ( پتوال ) ها میگویند، ویا مغول های باشندۀ مناطق مختلف فاریاب، بادغیس وغور، هرات وغیره که تا فعلاً هم مسما به اسم مغول بوده ولی به زبا ن پشتو تکلم میکنند.

در عرصۀ فرهنگی البسۀ سنتی زنان پشتون همین اکنون نیز، شباهت های زیادی با البسۀ زنان تورکمن، قرغیز وقزاق داشته، وزیورات مورد استعمال ایشان نیز همین مشابهت هارا میرساند، ودر زبان پشتو نیز اصطلاحات زیادی از زبان تورکی وجود دارد که ، امروز بخشی از زبان پشتو گردیده اند، همانند اصطلاحات آنه ،بوبه ،ابه،اردو، قاب، قروانه، قاشق، کاغوش، قشله، قرغه،بالشت، توشک، غژدی ،مورچل،قراول ، قیچی،چاقو، خان وغیره که با اندک تفاوتی به شکل انا، بابا، ابا، کاب، کاشوغ، کارغه، بالخت، کیژدی وغیره بکار میرود.

بحث کنونی ما منوط به جرگه ولویه جرگه است، که در مراحل مختلف حیات جوامع پشتون از این عرف غیر مکتوب استفاده های وسیعی بالوسیلۀ زمامداران وطبقات بالایی جامعه صورت گرفته، وفیصله هایی مهمی هم در جهت حل وفصل قضایا به عمل آمده است، که در اکثر حالات، این فیصله ها به نفع ارباب قدرت بوده وتضمین کنندۀ منافع طبقات حاکم جامعه است، که دارای زر وزور یکجا با پشتوانۀ تأیید جامعۀ روحانیت قبیله،بوده اند.

درین پروسه سنت جرگه منحیث سلاح سلب حقوق ستمدیدگان ومحرومین مورد استفادۀ سوء واقع ، وحقوق مظلومین از طریق آن پامال سازی گردیده، که ما نمونه های آن را درهرقدمی، از تاریخ کنونی افغانستان که خواسته باشیم میتوانیم جستجو وبدست آوریم، که در بسی حالات حتی زن ودختر محکومین نیز از طریق این جرگه به زورمندان تعلق گرفته وفرد مظلوم جز اطاعت چارۀ دیگری را نداشته است.

البته کشمکش ها میان قبایلی ابدالی وغلجایی از زمان هوتکی ها تا امروز، همواره سنت جرگه را با خود داشته وهیچگاهی هم منعکس کنندۀ اراده وخواست مردم نبوده، ووسیلۀ بوده است در جهت مشروعیت بخشی ارادۀ حکام وزمامداران قبایلی، در جهت راه اندازی جنگ ها وتفویض صلاحیت های بی حد وحصر به قبیله سالاران در بکار گیری نیروی وانرژی مردم ، بخاطر نیل به اهداف ومنافع خود ایشان وحمل مسئولیت های آن به عموم مردم!! که در رابطه با آن مردم همیشه مکلف به تحمل هرگونه مصایب تا سر حد قربانی جان، مال وحتی ناموس خود در جهت ارضای خواهشات ارباب قدرت بوده اند ومیباشند!!!.

بزرگترین ونافذ ترین خصوصیت جرگه ها این است که، همیشه ودر کلیه حالات رؤسا ومتنفذین قبایل،تصمیم گیرنده بوده وارادۀ مجموع افراد قبیله وابسته به اراده وخواست آنها میباشد، وافراد وابسته به طبقات پایینی جامعه یا نقشی ندارند ویاهم نقش سمبولیک ولبیک گو در قبال اراده وخواست اربابان را دارا بوده وهیچگونه استقلالیتی ندارند! وانسان قبیلوی در تحت این مناسبات وسیلۀ است در جهت تعمیل اراده وخواست ارباب قبیله وبس!!

خصوصیت مهم وخطر ناک دیگری که در متن این جرگه بازی های قبایلی نهفته است و دایما زندگی قبایلی را منحیث سلاح دست قبیله سالاران در برخورد با رقبای قبایلی ایشان، در داخل چوکات یک قبیله ویا قبایل دیگر قرار میدهد همانا روحیه های دوست ودشمن تراشی های مطلقی است که همه اعضای یک قبیله را مکلف به رعایت آن نموده، ودر مجموع همه افراد یک قبیله را دوست ویا دشمن قبیلۀ دیگر قلمداد میکند. این امر خود یکی از عوامل بزرگ اسارت افراد یک قبیله توسط رؤسای همان قبیله است، که مجال هر گونه تحرک وتحول پیشرونده را از آن قبیله سلب، وهمه را به بردگان بلا قید وشرط ارباب قبیله ومتحدین آن مبدل میکند، وتودۀ مردم همیشه ودر همه حالات رعیت باقی مانده از داشتن حقوق انسانی بکلی محروم میشوند. چنانچه ما نمونه های این امر را به وفورت دربین جامعۀ قبایلی پشتون همین امروز هم دیده میتوانیم، که براساس آن همه افراد یک قبیله اعم از خورد وبزرگ، زن ومرد وحتی حیوانات وزمین های مزروعی وجنگلات مربوط به یک قبیله دشمن قبیلۀ مخالف شمرده میشوند، که نابود سازی آن ها هیچ گناهی محسوب نگردیده بلکه افتخار هم بحساب میآید!!! .

ترویج روحیۀ من برتر، از طریق این جرگه ها، در چوکات قبیله چنان وحشت ناک وغیر قابل اجتناب است که ، در نبودآن تشکل قبیله موجودیت خودرا از دست داده ورئیس قبیله در نبودآن خودراخلع سلاح احساس میکند وهر گز نمیتواند، افراد قبیلۀ خودرا در دوستی ودشمنی مورد نظر خود در رابطه با قبایل دیگر تحریک نموده واز آنها منحیث سلاح حفظ منافع خود در دوستی ودشمنی ها استفاده نماید.

کار جرگه های قبایلی در اکثر حالات وسیلۀ اصلی ترویج وتحکیم این روحیه ومشروعیت بخشیدن بخواست وارادۀ ارباب قبیله است . 

اگر ما ترویج وتکامل این عرف را درمراحل مقدماتی تاریخ، منحیث یک پدیدۀ تکاملی ومثبت ارزیابی نموده  وآنرا نوعی مردمسالاری بدوی ارزیابی نماییم، مسلماً با تکامل حیات جوامع بشری وتغییرات عمیقی که در نظام زندگی انسانها رونما گردیده، باقی ماندن نقش تعین کنندۀ جرگه ها در حیات جوامع، آنهم به همان شکل بدوی وابتدایی آن که همین امروز در افغانستان رواج دارد، یک پدیدۀ منفی وکاملاً باز دارندۀ تکامل در حیات انسانهاست که، گویای عقیم سازی روند تکامل، در حیات یک جامعه با استفاده از قوانین وسنت های ایستا وغیر متکامل به شمار میرود، که روند زندگی انسانهارا به لجنزار انحطاط وسقوط سوق میدهد .

چنانچه ما همین اکنون شاهد این حقیقت در زندگی قبایل پشتون وبا تأثیر پذیری از حاکمیت این قبایل در حیات مجموع مردم افغانستان هستیم که چگونه، به پروسۀ تکامل جامعه مهر توقف وعدم پیشرفت راکوبیده، و با پیروی از اساسات زندگی قبیلوی جنگ آشکاروبی پرده را بر علیه علم ومعرفت، تکامل وپیشرفت، تمدن وقانونمند سازی حیات جامعه راه اندازی نموده اند، که در جریان آن مکتب به آتش کشیده میشود، شفاخانه ویران میگردد، شاگرد ومعلم مکتب تکفیر ومباح الدم شمرده میشود، رادیو ، تلویزیون ودیگر وسایل مدرن زندگی امروز تحریم وممنوع الاستعمال میگردد، زن در محضرعام شلاق زده میشود، وآن عده مردم افغانستان که به زبان پشتو تکلم نمیکنند شیعه وکافر قلمداد شده، ریختن خون ایشان مباح  ومال آنها منحیث غنیمت حلال توضیح میگردد، ومجریان این اعمال که همانا رؤسای منفعت طلب وروحانیون اجیر شده توسط ایشان و نیروهای بیگانه در کشور ماست، از طریق همین جرگه ها امکانات تداوم وبقا حاصل میدارند که نمونۀ بارز آن، همین جرگه بازی های سالیان اخیر واحیای مجدد طالبان در حیات جامعۀ ما وفراهم سازی زمینه های ورود دوبارۀ ایشان در چوکات حاکمیت دولتی در امروز است!!، که این خود واضحاً یک فاجعه دردناکی است، درحیات امروز وفردای کشور ومردم ما، که تحت هیچ عنوانی نمیتوان به آن استثنا قایل شد وآن را به خوب وبد تقسیم نمود.

سخن از تعریف سنت ها نیست بلکه جستجوی راه تغییر ودگرگون سازی مثبت ورشد یابندۀ آن سنت هاست که، انسان ها را اسیر بند اوهام خویش ساخته ، واز راهیابی به کاروان تکامل وپیشرفت محروم ساخته اند .

رجوع آگاهانه به همین نیازمندی انسان سرزمین ما ست که ،مارا مجبور به ارزیابی عمیق و همه جانبۀ پدیدۀ لویه جرگه در شرایط امروزی کشوروتأثیرات شوم آن در حیات فردای جامعه میسازد که، طی سالیان متمادی، زندگی مردم مارا به شکلی از اشکال بصورت مستقیم وغیر مستقیم تحت تأثیر مناسبات منحط قبیلوی قرار داده، وراه های رسیدن به یک زندگی انسانی و سازگار با شرایط امروز را به روی مجموع باشندگان کشور مسدود نموده است.

چنانچه مطالعۀ حوادث سده های اخیر حیات سیاسی کشور به وضوح نشان میدهد که، از لویه جرگه بازی فقط در مواقعی استفاده به عمل آمده است که، زمامداران مزدور وقبیله سالار، دررابطه با تعمیل خواسته های خود ویا باداران شان بالای مردم ما ، دچار مشکلات گردیده ، ویا هم حفظ مناسبات قبیلوی را در حیات جامعه معروض به خطر نابودی احساس نموده اند.

در همین مواقع است که زمامداران قبیلوی از لویه جرگه ها به عنوان سلاح بسیج قبایل وسنت های قبایلی، برعلیه هر نوع مظاهر پیشرفت،ترقی، آزادی و مدرنیسم استفاده نموده، وبایکجا سازی سران معامله گر  ومستبد قبایل، تحت عنوان لویه جرگه، اقدام به صدور فیصله های مینمایند که، که این فیصله ها همیشه ودر هر حالتی تأمین، وتضمین کنندۀ بقا وادامۀ مناسبات قبیلوی در جامعه بوده، وازاین طریق، آن اهدافی را که دشمنان خارجی وداخلی مردم ما از دیگر راه ها قادر به دستیابی نیستند، برای خود سهل الحصول میسازند .  

تاریخ افغانستان گواه برآن است که، جرگه های متعددی دراین سرزمین راه اندازی گردیده، که بیشترین آن در مواقع پادشاه تراشی ها وحکومت سازی ها، در گیر وداررقابتها ذات البینی سران قبایل، ویاهم زمانی که زمامداران مزدور واربابان ایشان،از طریق جنگ موفق به حفظ ویا تصرف قدرت در جامعه نبوده ومحتاج کسب مشروعییت از جانب مردم میباشند، دایر گردیده است.

تا با بکار گیری این سلاح استحماری و قرون اوسطایی، در جهت نیل به اهداف خود  وبادران شان، وارد عمل گردیده، وجریانات فکری تحول پسند جامعه راعقیم، وبه نابودی مواجه سازند.

بهترین ثبوت این مدعا لویه جرگه های دایر شده طی چند دهۀ اخیر توسط نادر خان، هاشم خان، داؤد خان، ظاهرخان، تره کی، امین، کارمل، داکتر نجیب، کرزی، ملا محمد عمروغیره است که ، همه وهمه صرفاً با هدف اغوای مردم و ادامۀ کار حسب دلخواه خود واربابان ایشان راه اندازی گردیده ، و مصدر کوچکترین کار خیری که به نفع جامعه ومردم باشد، انجام نگرفته، و حاصل آنها هم امروز برای ما کاملاً روشن است، که عبارت است ازتداوم فقر ، نفاق، بدبختی، جهالت، جنگ وکشمکش های پایان ناپذیر بر سر منافع کوچکی ونا مشروعی چون انحصار قدرت، تصاحب ثروت وزمین،یکجا با بیگانه شمردن ساکنین غیر پشتون کشور وتلاش های دوامدار در جهت بیرون راندن ونابود سازی ایشان در مجموع، ودر میان خود قبایل پشتون نیز تداوم جنگ ها ودشمنی ها بخاطر تصاحب جنگل، کوه، علفچر وغیره یکجا با مداخلات بی وقفۀ خارجی ها در کشور ما است، که دامنۀ آن روز تا روز گسترش می یابد.!!!!

پس این لویه جرگۀ فرمایشی که فرمایش آن از لندن صادر شده، وجناب کرزی با انقیاد عام وتام مصروف تدارک آن است، چه دست آوردی را برای مردم ما میتواند عرضه کند که ، لویه جرگه های قبلی ازعرضۀ آن عاجز بودند؟

تا جاییکه دیده میشود ، رجوع های مکرر به تشکیل لویه جرگه های عوامفریبانه که هیچ نوعی وجاهت مردمی وتودۀ در اساس خود ندارد وصرفاً رؤسای مزدور قبایل را، بنابر موقعیت بالای طبقاتی واستثماری ایشان درجوامع بدوی، یکجا با یک عده مفتخوار وبلی گوی دیگری که همیشه هم بمانند شهود کرایی محاکم دولتی افغانستان که، در دور وپیش هر محکمه ودیگر ادارات دولتی، همیشه وجود دارند وپرسه میزنند تا کسی پیدا شود ، پولی بپردازد وایشان را بعنوان شاهد، استخدام کند!، این ها نیز همیشه حاضر وآماده اند، تا صدایی از جایی بلند شود وایشان هم با کیسه های از قبل دوختۀ خود حاضرصحنه شوند، تا سهم خویش گیرند ودر پای سندی به عنوان فیصلۀ فلان جرگه ویا لویه جرگه امضا ویا مهر وشصت نمایند ، وبدین ترتیب حکمی را که هیچ نوعی مشروعیت قانونی وحقوقی در حیات امروزی انسانها ندارد، بالای مردم ما بقبولانند واز آن طریق حیات مردم را تابع ارادۀ ارباب قدرت در جوامع طایفوی سازند که این خود یکی از عوامل وحشتناک تداوم ، قانون گریزی وتمرکز قدرت به دست ارباب قدرت در مجمع قبایلی است که علت اساسی بسی بد بختی ها از آن ناشی میشود.

 

بخش دوم

 

چگونه میتوان به این بازی های منحوس خاتمه داد!

آتشی که درین سرزمین مشتعل گردیده، با گذشت هرروزی عمق وپهنای بیشتری را بخود اختیار، و شعله های آن متداوماً با تقدیم گلدسته های دروغین  وبر چیده از جهنم حرص وآز جهانخوران و خود گم گشتگی قبیله سالاران قویتروخانمانسوز تر میشود.

شیادان مزدور و قدرت طلب امروزی هم ، تلاش دارند که، با بکار گیری افسون های متروک جرگه ولویه جرگه که از باتلاق های تاریخ باز آفرینی گردیده، خرد وآگاهی انسان های اسیردراین محوطۀ آتش را به بازی گرفته ،وبا روپوشی از واژه های مقدس صلح، آزادی، عدالت، دموکراسی، ترقی، انسانیت، حق وغیره که همیشه ودر هر مکانی مورد نیاز انسان هاست، آلام ناشی ازاستعمال خوشه های بمب، قبضه های راکت و شیارمرمی هارا که همه روزه از جانب ایشان واربابان آنهابکار گرفته میشود، پنهان ساخته، وحقیقت فقر، بی خانمانی، جهل، عقب ماندگی، وسیه روزی های روز افزون مردم این سرزمین را در ذهنیت ها مغشوش وغیر قابل درک نمایند.

ستمگاران تهی از خود، در لباس های زراندود اعطا شده از جانب ابرخدایان جنگ وبیدادگری، همواره در تلاش آن اند که، متون قدیم استحمار وتحمیق توده ها را که تا امروز هم بکمک آنها، ایشان را بخواب های افیونی فروبرده وازاحساس همۀ آلام انسانی، حتی حس درد خود، بدور نگهداشته اند، یکبار دیگر احیا، وبازهم در پوشش های تازه ، درجهت پامال نمودن بیشتر از پیش، حقوق مغضوبین وبر آورده ساختن آرزو های خدایان بیدادگری و نفس سر کش خود، مورد بهره برداری قرار داده، واین آتشکده را بنام های وحشت آفرین، ابر جنایتکاران تاریخ وارباب الانواع ایشان یعنی زور وزر،ونیرنگ همچنان بر پا نگهدارند.

 ایشان ماهییت زمان را ازیاد برده اند، وتفریق آنچه راکه باید باشند، با آنچه که هستند وکار هایی که انجام میدهند، هرگزخواهان فهم نیستند.

نان ولباس ومعیشت روزمرۀ خودرا،اززمان یعنی قرن بیست ویکم دست وپا می دارند، ولی زندگی مردم اسیر در قفس اوهام ونیرنگ های ابلیسی خویش را با اساسات عصر حجر، ودوران حیات طایفوی خواهان شکل دهی اند . خود در کاخ ها ومردم را در کوخ ها مأوا گزین ساخته وتلاش پهنا بخشی به عرصه های جولان، خواهشات پلید خویش را دارند، که این خود نمایشی سخت وحشت ناک ازشیوۀ برده سازی انسان توسط انسان، آنهم بالوسیلۀانسان های بی عاریت وهویت باختۀ، از تبار خود قربانیان این معرکۀ جنایت است.

از سالیان سال بدینسو، با بکار گیری این شیوه های وحشتناک مردم را بخواب سنگین،از خود بیگانگی فرو برده، وتحمیق شدگان مظلوم تاریخ را چنان از خود بی حس نموده اند که حتی درد سوختن پیکرخویش را نیز احساس نمیکنند، چه رسد درد های دیگرانی را که بالوسیلۀ ایشان به قربانگاه کشانیده میشوند!!!.

امیدی به خاموشی این آتش نیست، مگر اینکه اسیران خفته در متن این جهنم را، بیدارساخت، وراه رهایی ایشان را، با نیروی خرد وبر خاستن خود آنها ازاین خواب های افیونی تاریخ که، حتی تأثیر شعله های استخوان سوز، این آتش هستی سوزرا بر پیکر کرخت وبی حس ایشان بی اثر ساخته، به ایشان رهنمون شد .

این است یگانه راه تجربه شده ، برای رهایی مردم، که زندان شکنند وزندان بان را محکوم به تمکین خواسته های انسانی خویش سازند، تا بتوانند خود بودن خویشتن را باز یافته وبه خود بودن دیگران احترام بگذارند!.

این خود محال است،  مگر اینکه، این خلق در خواب غنوده ،  زندان بانهای مکار و آتش افروزان بی رحم زندگی خود را که، با نیرنگ همرنگی وهمتباری، این همه رنگ ها وپرده های ظلمت را درپهنۀ زندگی ایشان ترویج وتحکیم می بخشند ، باز شناسی نموده و برای همیش از زندگی خویش به دور سازند.

این امر ، خود نیاز به پیام آورانی دارد که ، با نزهت اندیشه وسلامت تفکر ، آراسته به لباس ایثار واز خود گذری درین راه قدم گذاشته وبی هراس از انواع مصائب راه ، با دوری گزیدن از هر نوع وابستگی های شیطانی که مفهوم وبوی من بر تر ازآن بمشام آید، به جنگ سیاهی های حایل میان سعادت وحماقت کمر همت بندند، واز رنگ های نیرنگ آفرین قوم برتر ، قبیلۀ بهتر، نژاد پاکتروغیره چنان منزه باشند که، هیچ رنگی ، به هیچ عنوانی، لکه واثری برآن گذاشته نتواند . این خود تعریف آن مبارزۀ آگاهی بخش فرهنگی وانسان ساز است که جامعۀ ما همین اکنون بدان نیاز دارد، وهر مدعی مبارزه که از این امر دوری جوید خود دشمن آزادی وسعادت مردم ماست!!

تا آنگاه این آتش همچنان مشتعل باقی خواهد ماند وهیچ دست غیبی هم در جهت خاموش سازی آن از پردۀ غیب برون نخواهد آمد، و خلق در عقب پرده های ضخیم استحماربازهم خواهند سوخت بی آنکه بدانند چرا واز کجا!!!.

ما همه باهم میسوزیم وخاکستر میشویم ، ودر تماشاگۀ سوختن مردم خود وسرزمین خود ، سوختن برباد شدن خودرا هم احساس کرده نمیتوانیم ، که این خود کمال فاجعه است . زیرا انتهای نابودی انسان در بربادی همه احساس هاست، تا بربادی همه داشته ها!!!

درین جهنم همه چیز در همه جا، با همه موجودیت خود میسوزد، انسان، حیوان، سنگ و چوب، کوه ودشت، آسمان وزمین، وبالآخره هم در کلیت خود هرآنچه که هست همه باهم !

درین سرزمین هم انسان را به کشتار گاه میفرستند ودر کوره های آتش جنگ به خاکسترش مبدل میسازندو برباد میدهند، و هم معنی انسان بودن را ترور میکنند ونمیگذارند که مفاهیم مقدس انسانیت، از قفس اوهام من برتر، سر بلند نموده، وانسان نگونبخت، راه انسان بودن وانسانی زیستن خویش را باز یابد.

این خود جنایت هولناکیست که ،هیبت ناکترازهرجنایت دیگر، که میتوان ام الجنایاتش خواند.!!

زیراکه حد ومرز این جنایت از حدود هر جنایتی فراتر وتأثیرات آنهم همین است که ما در چگونگی سرنوشت غم انگیزمردم خود شاهد آنیم وخود در متن آن میسوزیم .

انسان درین معرکه، مظلوم یگانه نیست،واژه ها ومفاهیم نیز از شگرد های بی رحمانۀ این شیادان به ستوه آمده، و با مفاهیم درخود نهفتۀ خویش فریاد میکشند که، مارا از اسارت این بر پا دارندگان جهنم تحمیق وبیداد گری وارهانید تا باشد که ما واژه ها وکلمات الهام بخش، از پهنۀ هستی انسانیت محو ابدی نشویم و نسل بشر در آتیۀ زندگی خود، هر باری که مارا میشنوند، تصور معکوس را در اذهان ماتم زدۀ خویش متبلور نسازند!!

چنانچه هم اکنون وضع بدان منوال است ، وانسان این سر زمین، ریشه های باور خودرا ، در رابطه با کلیه مفاهیم مقدس معروض به شوره زار ی میبیند که ، دارد آخرین رمق پیدایی اش را به نابودی میکشاند .

همه چیز،در همه جا، شمشیر دست ستمگاران وجباران است، دین ، آئین، سنت، آیات، حدیث، تاریخ،ادب،شعر، فلسفه، حکمت، تصوف، عرفان وزهد وبالآخره هم خدا وپیامبر!!!

قرآن را پناگاه جنایات خود ساختن، واز کلام وحی در جهت فریب مردم بهره برداری نمودن، به خدا وپیامبرش سوگند خوردن، تامردم را وادار به قبول اباطیل زهر آلود خود کنند اکنون حرفیست معمول که ، همه روزه ما شاهد آنیم!

از سالها بدینسو، شعله های جنگ در خانه وکاشانۀ مردم ما زبانه کشیده، وداس مرگ حیات انسان این سرزمین را بی محابا درو میکند، وباند های جنگ افروز از راست، چپ ومیانه، هم بنا به مقتضای منافع خویش، تحت عناوین مختلف، واژه های ارزشمند گذشته هارا باز آفرینی نموده، وهر آنگاهی که عرصه را به دوام کارهای شیطانی خویش تنگ یافتند، در تعامل با اندیشه های وارداتی مقلدانۀ مورد نیاز خود، چون سوسیالیسم، اسلامیسم، دموکراسی، لیبرالیسم، مدرنیزم غیره، یکجا با بمب وراکت ودیگر ابزار کشتاردست داشتۀ خود مورد بهره برداری قرار میدهند که، یکی از این واژه هاهم، واژۀ به میراث رسیدۀ جرگه ولویه جرگه، از دوران زمامداری تورکان ومغولان در ین حدود جغرافیاوی ، قرن ها قبل از امروز است، که همواره مورد استفادۀ  هدفمند واغواگرانه قرار میگیرد..

هموطن !

نفرین باد بر من وتو  که داعیۀ نجات انسان سرزمین خویش را در سر داشته باشیم! ولی آن داروی شفا بخش وحقیقی را که حلال درد ها ورنج های بیکران انسان سرزمین من وتو باشد، و موثریت خویش را در جهت تبدیل نمودن، این مهد جهنمی فتنه ونفاق، به یک مأمن امن همه باشندگان این سرزمین در عمل ثابت کند، که بر اساس آن، من را حق برابر زیستن با تو، ومارا حق آزاد زیستن وبا افتخار زیستن از قید همه دشمنان  ما فراهم شود، از روی عصبیت وکینه غلط پنداریم، ویا تحریمش کنیم ، وبازهم نفرین برما، اگر آن اوراد شیطانی را هم که دشمنان ما تحت عناوین مختلف،به خورد مردم ما میدهند، با نابخردی سالوسانه یکجا با ایشان تکرار نموده وداشتن خرد وتعقل انسانی را بر خویشتن حرام سازیم ودنباله رو محض اجانب باشیم وبس !!.

خواهر وبرادرهموطن من! خوب نگاه کن!

اجداد بد بخت ما، که منظماً با افتخارات موهوم فریفته، ودر اوج هیچ وپوچ ها امرار حیات نموده اند، در کدامین مقطع تاریخ صاحب سعادت انسانی بوده اند، که ما هم بدان ببالیم؟ ایشان که با سیاهی شب خوابیدن ودرسپیدی روز بیدار شدن، وشکم های گرسنه را با سینه های مالامال ازدرد ورنج که، تا سنگ لحد یار ویاور ایشان بوده، بر خود زندگی تصور نمودن! ونهیب استبداد اجانب را همیشه پذیرا بودن، را درهمه عمر برخود عادت ساخته اند،در کجای خود معنی سعادت را افاده میکند که ما در جستجوی آن باشیم! جواب روشن است! هیچ جا وهیچگاه!!! این مغضوبین بیگناه تاریخ ، از سده ها بدینسو اسیر پنجه های خون آلودحاکمیت های قبیلوی این زایی وآن زایی، این خیلی وآن خیلی، این والی ویا آن والی،  بوده ، واسیر کنندگان ایشان، از عقب نگهداری های ممتد آنها، با تکیه به سنگواره های عرف، ابدیت بخشیدن روابط برده سازانۀ را خواهان بوده اند که این تودۀ محکوم را، حسب دلخواه ایشان به  متاع موروثی پدران ایشان مبدل وصلاحیت داد وستد برده فروشانه را به ایشان اعطا کند وبس.

آیا چه ننگی سنگین تر از این خفت وفرو بردن خلقی با تمامی نجابت آن در کام تحمیق وتخدیر در جهان وجود دارد که تو باید خاموش باشی ویا سخن در تأیید اعمال ستمگاران باز گویی!

جرگه ولویه جرگه یکی از آن سلاح های حکام بی مسئولیت مزدور ومستبد این سرزمین است که ، دایما بخاطر نیل به اهداف واغراض حاکمیت طلبانۀ خود ویا مشروعییت بخشیدن به خواست های اربابان ایشان مورد استفاده قرار گرفته ، ودر هر عصری مردم مارا به روال قرون اوسطایی تحت اختیار ایشان قرار داده ، واز نام اختیار وارادۀ مردم با نام وننگ وناموس مردم تجارت صورت گرفته است .  

بناءً زمانیکه حرف از جرگه ولویه جرگه ها بمیان میآید، من از تو تمنا دارم که عینک خود بر تری جویی های موهومی را که من وتو را یکجا به گودال تباهی سوق میدهد از چشمانت بدور ساز، واینراکه از یمن این سیاه کاری ها روزی چند تو وزیر ودبیر خواهی بود ومن هم نفر خدمت وچاکر تو، از یاد ببر! وبه این هم میاندیش که بازهم من کار خواهم کرد ومالیه خواهم داد وخدمت سربازی  خواهم رفت ولی در عوض تو هموطن من همیشه ارباب من وحاکم سرنوشت من خواهی بود از یاد ببر!!

به این بیاندیش که گذ شتگان،  من وتو با پیروی از این راهکار های سیاه چه دست آوردی برای مابه ارث گذاشته اند که امروز، از آن لذت بریم وافتخار کنیم! بجز اینکه در قید حیات امروزۀ خود، همه روزه مرگ عزیزان خودرا  ماتم گیریم وبا ندبه وزاری از اسارتگران سر زمین خود، بخواهیم که لقمۀ نان اهدایی خود را از ما مضایقه ندارند!، همه چیز مارا از ما بگیرند ، ولی مارا بخشی از خود بپندارند، واز لطف اربابانۀ خود محروم مان نسازند!!این خود میراث نکبت باری است که ، هنوز هم عدۀ خواهان تابوت کشی آن اند، که خود کمال ذلت است ونهایت سقوط یک ملت!!!

حرف ازجرگه و لویه جرگه است! این واژه های عاریتی  مرتبط با حیات انسانها در مرحلۀ حیات بدوی وطایفوی، وآغازین مراحل شکل گیری ترکیب قبیله ها وحیات قبیلوی، در جوامع انسانی! که در آن دوران، نه از دولت خبری بوده، ونه هم از مفاهیم ملت به معنی مدرن وامروزی آن، نه از پارلمان ومراجع تقنینی فهمی وجود داشته ونه هم از ارگانهای دیگر دولت مدرن وامروزی! که بد بختانه هم اکنون ما مردم بد بخت این سرزمین محکوم به بکار گیری آن سیستم فرسوده وعاریتی، بمثابۀ عالی ترین مرجع تصمیم گیری کشور خود در رابطه با کلیه مسایل حیات جامعۀ خویش هستیم!

حال سوال اساسی درینجاست که:

در یک کشوری که بنا به ادعای خود دولت مداران آن ، خواهان ایجاد نظام دموکراتیک در حیات سیاسی جامعۀ خود است ، این چسبیدن به دنبال نهاد های فرسوده وغیر دموکراتیک چه مفهومی را میتواند، اعاده کند؟ آیا دموکراسی بر مبنای مقتضیات حیات قبیلوی شکل دهی میشود ویاهم حیات قبیلوی را دموکراتیزه میسازند؟

 

بخش سوم

 

آیا صلحی که ما بدان نیاز داریم از طریق این لویه جرگه  بازی ها حاصل شده میتواند؟

صلح کلمۀ زیبا ودل پسند یست که ابنای بشر ازازل تا به ابد نیازمند داشتن آن بوده و هیچ کسی هم، درهیچ زمان ومکانی، با هیچ عنوانی مخالف آن نیست وبوده نمیتواند، مگردیوانگان وجانیان عقل باختۀ که ، با نیازمندی های جوامع انسانی به حقیقت صلح  بیگانه اند، ویا هم تأمین صلح را مغایربا خواسته های شوم وحیوانی خویش تلقی مینمایند.

مصالحه وآشتی نیز واژه های متمم ومکمل صلح درکلیه جوامع بشری بوده ، پایان بخشی منازعات ذات البینی افراد وجماعات بشری از طریق مصالحه وآشتی عملی میشود .

صلح ومصالحۀ واقعی هم، در قاموس بشر دارای تعاریف قبول شده ومنطقی خود میباشند که ، افادۀ کنندۀ خیر وفلاح ، از طریق پایان دادن عادلانه به منازعات و تأمین عدالت، با محو عوامل شروبیداد که عامل اساسی هر جنگ است بوده، ونیاز زیست باهمی انسانها را در کنار هم ، به دور از بی عدالتی ها وزور گویی ها بر آورده میسازند.

منظورما درافاده های فوق الذکر،ازصلح ومصالحه بمعنی واقعی وانسانی آنهاست!  نه آن صلح ومصالحه های تحمیلی وزور گویانه که نیرو های فاتح وغالب تاریخ جنگ ها، بالای شکست خورده گان تحمیل مینمایند، ویاهم پاسداران محیل جنگ وبیدادگری، حسب اقتضای منافع وپلان های شوم خویش، دست به مانور های اغوا گرانه زده ، با حیله ونیرنگ ویا هم اعمال زور، اهداف خودرا بالای گروه های دیگر انسانی در یک جامعه ویا جوامع مختلف تحمیل ونام آن را مصالحه ونتیجۀ آنراهم صلح میگذارند که ، این خود در حقیقت، به معنی آغاز جنگ به گونۀ دیگری، وآماده سازی زمینه ها در جهت تحقق اهداف وبر نامه های بعدی، با استفاده از شیوه های دیگری است که زورگویان وپاسداران بی عدالتی ها درجهان غالباً بدان توصل میجویند.

تاریخ شاهد است که در اکثریت این بازی ها که با استفادۀ سوء از کلمات صلح ومصالحه راه اندازی میگردد ، هدف از آن ها برای مستبدین وزور گویان، دستیابی سهل به آن اهداف و مقاصدی است که، بدست آوردن آنها از طریق جنگ ناممکن ویا دشوار بوده ، واستفاده از نام صلح وآشتی درجهت حصول آن اهداف یک تکتیک به شمار میرود، که در واقعییت امر، این خود بخشی از جنگ، و تکمیل کنندۀ آخرین هدف وغایۀ آن در پروسۀ تحکیم حاکمیت بیدادگران است ، که ما نمونه های فراوانی را از این گونه بازی ها در کشور خود ودیگر مناطق جهان، طی قرون متمادی، خصوصاً طی چند دهۀ اخیر با خود داریم که، علت العلل بسی بدبختی های امروزی جامعه وجهانی که ما در آن به سر می بریم درپیآمد های شوم بعدی آنها نهفته است.

مردم مااین گونه بازیگری های اغواگرانه رابنام مصالحۀ گرگ ومیش مسما نموده اند که، بر اساس آن گرگ ظالم ودرنده، مامورتعین سرنوشت میش نگونبختی میشود که، شکار ودریدن آن میش بدبخت، رؤیای همیشگی گرگ مزور است .

در کشور ویران افغانستان این تعامل آشتی گرگ ومیش، همیشه ودر اکثر حالات جاری بوده وجزولاینفک حیات نظام قبیله سالاری وابسته به اجانب محسوب میگردد که ، در بسا مواردحکام بیدادگر، بی نتیجه ماندن جنگ وخونریزی  ها را، در جهت دستیابی به اهداف شوم خود، از طریق نیرنگ مصالحه خواهان تلافی گردیده، ودر راستای تحقق خواستهای اهریمنی خود، تا سر حد گذشتن از همه چیز پیش میروند که، نمونه های زیادی از قرآن مهر کردن ها ، وسوگند خوردن ها و قبول ازدواج های مصلحتی را در تاریخ خود به شهادت داریم، که جزو فراموش نا شدنی دوره های زمامداری قبایل حاکم کنونی در افغانستان بحساب میرود.

 تا جاییکه  نیرنگ یک دست به شمشیر ویک دست به قرآن قبیله سالاران به یک ضرب المثل دردناک مردم ما مبدل، وقدسیت  بسیاری از تعاملات عنعنوی وشریفانۀ انسانی جامعۀ مارااز اعتبار ساقط ساخته است، که این خود یک فاجعۀ جبران نا پذیر در حیات امروز وفردای مجموع مردم ما در افغانستان است ، که عواقب شوم آنرا درتداوم هر لحظۀ زندگی مردم خود شاهد بوده میتوانیم.

 

لویه جرگه!

این اصطلاح زنگ زده وعاریتی که، طی سده های اخیر، یکجا با آغاز زمامداری قبایل ابدالی وغلزایی در اواخر قرن هجدهم میلادی، وارد حیات سیاسی مردم این سرزمین گردیده، یکی از آن جمله سلاح های اغوا کننده وخطر ناکی است که ، همیشه زمامداران ظالم وبی کفایت ، با بکار گیری این اصطلاح ترکیبی که کلمات( لوی) یعنی کلان، وجرگه یعنی( حلقه ودایره) تفهیم کنندۀ آن بوده، و در جریان آن همیشه، خواست وارادۀ زورگویان تعیین کننده، ومردم کوچکترین نقشی ندارند، مورد استفادۀ کورکورانه قرار گرفته است که تا امروز هم با عقب نکهداری جامعه از گلیه موازین وپیشرفت وترقی انسانی در جهان به قوت خود باقی وهر زمانیکه زمامداران مزدور از انجام کار دلخواه خود عاجز آمدند ویا هم با با مقاومت مردم روبرو شدند به این سلاح خطر ناک مراجعه مینمایند ، چنانچه هم اکنون.

 درد ناک تر از همه این که، زمامداران قبیله پرست ، ومداحان قلم بدست فرهنگ قبایلی، فرهنگ جنگ و غارتگری را، یکجا با شیوه های مشتعل سازی جنگ وغارت، چون دامن زدن به غیرت قبایلی، وقدسیت بخشیدن به سنت های قرون وسطایی نیاکان، تاریخ سازی های دروغین، حماسه آفرینی های کاذب، تعمیم گذشته پرستی ها، دامن زدن به اوهامات من بهتر ، با داشتن خون پاکتر ونژاد برتر، تحریک تعصبات قومی، قبیلوی، نژادی، لسانی، منطقوی، مذهبی، فرقوی وغیره ، بگونۀ آگاهانه ودوام دار خود، چنان بخورد مردم مظلوم اسیر چهار چوب اسارتبار وتغیر نا پذیر، مناسبات قبیلوی داده میشود که ، این موجودات تحمیق واستثمار شده ، جنگجویی وغارتگری را بخشی از افتخارات نژادی وقبیلوی خود بحساب آورده  ومیراث نیاکان خود قلمداد میکنند،وکسانی را هم که از آن رو گردان باشند، از آن خود بحساب نیآورده، وافتخار بدان دارند که اجداد ایشان جنگجو وسلحشور بوده، وهیچگاهی هم پذیرای هم زیستی واحترام متقابل درمیان خود ودر رابطه با دیگران نبوده اند .

که بر اساس آن جنگ وجنگیدن یک میراث اجدادی وافتخار قبیلوی تعریف میگردد که ، هر فرد منسوب به قبیله باید است، نسبت به آن وفادار، و در راه تداوم آن مصمم باشد، تا بتواند عضو قبیله بحساب آید.

مروری به ادبیات وفرهنگ قبایلی کشورما ، اعم از گذشته وحال این حقیقت را ثابت میسازد که، ترویج جنگ وتجاوز یک وظیفۀ مقدس وهمیشگی فرهنگیان وقلم به دستان معتقد به اصالت قبیله سالاری بوده، ودر هیچ حالتی تغییری را در محتوا ومضمون خود پذیرا نمیباشند. 

این است کمال وحشت وبربریتی که ، در شرایط امروزی زندگی جهان ، عدۀ هنوزهم دم از اصالت سنت های فرسوده ودور از معیارهای زندگی انسانی امروز، با بلند نمودن علم برتری جویی وعظمت طلبی های تهوع آوری میزنند که،  بالوسیلۀ آن بیشتر از همه، آن خلق محروم وبیچارۀ راکه سرنوشت خویش را تسلیم هوا وهوس های آنها نموده، خویشتن را هم تبار وهم ریشۀ آنها بحساب آورده، وزعامت ایشان را پذیرفته اند، به پرتگاه نیستی سوق مینمایند که ، ما بهترین نمونه های این گونه بازی گری های بی رحمانه را همین اکنون ،در چگونگی شکل دهی وتداوم بازی های سیاسی، نظامی موجود ، در وجود طالب وحزب اسلامی، ودیگرنیروهای تاجر خون وناموس مردم ما، از یک طرف ونیروهای متراکم فاشیستی دروجود دولت کرزی که مجموعۀ واحدی از قبیله سالاران راست وچپ را در بر میگیرد، از جانب دیگر، در  جهت برپاداری وتداوم جنگ های خانمانسوز کنونی در کشورویران خود شاهد هستیم که ، چگونه خلق مظلوم وفریب خوردۀ پشتون را، من حیث گوشت دم توپ در چندین جبهه، همه روزه مورد استفاده قرار داده ، واز بر بادی این خلق تحمیق شده و اسیر مناسبات منحوس قبیلوی، در جهت برآورده شدن آرزو های حیوانی خود وباداران خارجی خویش بهره برداری مینمایند، تا نیرو های های خارجی با فراغت خاطر به موجودیت خود درکشور ما ادامه داده، واهداف بعدی خود را درجهان ومنطقه دنبال کنند و این قاتلین بی رحم  سازمان یافته نیزاز هردو جانب، در تفاهم باهم، حاکم واختیار داربی کم وکاست سرنوشت مردم ومیهن ما باقی بمانند وبس .

این است حاصل نفرتبار گیاه شوم قبیله سالاری در کشور ما که، با ترغیب وتحمیق مردم درراستای پاسداری ازاساسات زندگی قبیلوی که، بی شباهت به غرایز حیات وحش در جنگل نیست ، خون وآتش را به مردم فقیر ومظلوم، وامتیازات قصر نشینی را با همه ضمایم آن، برای خود وخانواده های خود تقسیم وتقدیم میدارند، وجالبتراز همه اینکه، هرنوعی تلاشی راهم در جهت برهم زدن وکنار گذاشتن آن، از جانب مردم وحلقات روشنفکری جامعه، نوعی بیگانگی با اصالت های قبایلی ایشان تبلیغ،و به زعم خویش آزادگی وآزادمنشی برای مردم تعلیم وپرورش میدهند که این خود کمال بدبختی وسیه روزی یک جامعه است که قلم به دستان آن به وسیلۀ اسارت وبردگی فکری مردم آن مبدل شوند.

چنانچه ما همین اکنون ودرهمین شبانه روز،  سیاه و سرا پا ماتم مردم خود نیز، درین سرزمینی که مسما به افغانستان است، شاهد تداوام تفاهم شدۀ این گونه بازی ها با نیروهای خارجی، با استفادۀ سوء از نام مقدس صلح ومصالحه، وبکار گیری همان سلاح کهنه واستحماری لویه جرگۀ هستیم که، اهداف اساسی آنرا صرفاً حفظ وانحصار قدرت دولتی ، به نفع قبایل حاکم، واسیر سازی مستقیم وغیر مستقیم دیگر باشندگان کشور از لحاظ سیاسی، اقتصادی وفرهنگی تا آن حدی که ممکن باشد، تشکیل میدهد.

 البته جنگ بخاطر پاسداری از حیات انسانی  وارزش های مقدس وابسته بدان چون دستیابی و حفظ اصالت صلح وهمزیستی ، آزادی وعدالت، نوامیس وافتخارات ملی ، باز داری تجاوز گران از دست درازی به حریم  آزادی واستقلال کشور ها وملت ها  وغیره عندالضرورت مشروعیت های انکار ناپذیری را باخود دارد ، که نبود آن به معنی پذیرش بی قید وشرط خواسته های ددمنشانۀ متجاوزین وجنگ جویان غارتگری خواهد بود که جنگ یگانه وسیلۀ تأمیناتی زندگی ایشان است.

ولی انسانها همیشه جنگی راکه بخاطرنیل به صلح وعدالت ودستیابی به حقوق مشروع انسانی و با آگاهی مطلق از اهداف عادلانه و اجتناب نا پذیر آن ، توسط مردم ودولت های مقهور تجاوز وستم راه اندازی وبا ایثارهمه هستی تا نیل به حقوق از دست رفته ادامه می یابد مقدس وغیر قابل انصراف پنداشته و روگردانی از چنین یک جنگی را به مفهوم تسلیم ، در برابر آرزوهای اسارتگران وقبول یوغ بردگی ستمگران می پندارند.

البته که قبول مرگ در چنین یک جنگی هم بزرگترین افتخارابدی وحکم شهادت را دارا میباشد که ، درس مایۀ آزادی برای صد ها نسل نه تنها در یک جامعه معین بلکه کافۀ بشریت خواهد بود. همانند جنگ های آزادیخواهی خلق های اسیر آسیا ، افریقا وامریکای لاتین در برابر استعمار کهن ویاهم جنگ خلق های هندوچین وویتنام بر علیه اشغالگران امریکایی ومقاومت خود جوش مردم ما بر علیه متجاوزین انگلیس، روس، پاکستان ودیگران طی برهه های مختلف زمانی!!!

اما !

جنگی همانند جنگ های کنونی طالبان و دیگرمتحدین آشکار وپنهان آنها در افغانستان که با اشتراک وحمایت های همه جانبۀ، هواداران حاکمیت تک ملیتی و انحصار قدرت سیاسی،  در اتحاد وهمبستگی های چند جانبه  با اجانب  وحلقات استخباراتی کشور های مختلف منطقه وجهان، و تحریک احساسات مذهبی وعصبیت های قبیلوی، با اتکا بر عدم رشد آگاهی و شعور اجتماعی مردم  صورت میگیرد ، جنگی است کثیف وغیر انسانی که هیچ آرمان ملی وانسانی را نمیتوان در وجود آن مشاهده کرد .

ماهیتاً این جنگ ها فاقد دور نما وهدف اساسی به نفع باشندگان این یا آن کشور این ویا آن گروه قومی در یک کشوربوده، فقط جنبۀ منفعت جویانۀ ویرانگر، تفرقه انداز،برای گروه های معین قدرت طلب وانحصار گری دارا میباشد که ، هدف اول وآخر ایشان فقط قدرت وحاکمیت وثروت است وبس .  

صلح نیزدر قاموس این گمراهان نفرین شدۀ تاریخ ، با مفهوم صلح در دیگر جوامع بشری متفاوت بوده، تداعی کنندۀ محض، قبول حاکمیت بلاقید وشرط اسارتگران وسپردن سرنوشت محکومین به لطف واحسان جباران بی رحم قدرت طلب وحامیان بین المللی ایشان بوده، وهر آن حرکتی که مغایر این قاعدۀ خانمانسوز وهستی براندازباشد ، محکوم به نابودی است که ، با اراده وخواست این جلادان عملی میگردد.

با اتکا به همین محاسبۀ غیرانسانی وغیر اخلاقی است که، این گروه ها همیشه خواهان جنگ بوده، و جنگی را که تأمین کنندۀ منافع همیشگی ایشان باشد عین صلح وسعادت تصور، ودایما به شیوه های مختلفی به کورۀ جنگ ها مید مند، تا آنرا همیشه مشتعل نگه داشته ، وآرزوهای شیطانی خویش را از طریق جنگ برآورده سازند .

تدویرلویه جرگه ها، کنفرانس های بی حاصل و ایجادشورا های صلح مصلحتی وغیره که با هدف اغوای ذهنیت عامۀ مردم و فراهم سازی زمینه های تداوم جنگ، واز نام صلح بخاطر د میدن به آتش جنگ ها صورت میگیرد در هیچ حالتی پدید آورندۀ  شرایط واقعی صلح وثبات در کشورما نبوده وخود حیثیت هیزمی را دارندکه به آتش جنگ های جاری ریخته میشوند.

  همان گونه که اشتعال جنگ ها عوامل مستقیم وغیر مستقیم خودرا دارد، ایجاد فضای صلح وثبات نیز در هر کشوری شرایط محو آن عوامل جنگ زا را ایجاب مینماید که، بدون رجوع به واقعییت های موجود در جامعه رسیدن به آنها نا ممکن است.

 رجوع بی قید وشرط زمامداران کنونی افغانستان، به حفظ منافع قبیلوی بخشی از باشندگان کشور ونادیده انگاری منافع دیگر باشندگان آن، بزرگترین عامل تداوم تاریخی جنگ ها در کشور ماست، تا زمانیکه این روحیۀ دولتمداری در کشوردگر گون نشود، واصل رجوع به عدالت ومساوات همگانی بدور از هر نوع تعلقات قومی، قبیلوی، نژادی مذهبی، منطقوی وغیره جانشین آن نشود، خاتمه دادن به این جنگها محال است، ولو اینکه با زور سر نیزه روزی چند اقوام وملیت های مظلوم، وادار به خموشی در برابر این بی عدالتی ها ساخته شوند.

آرزوی ما خاموشی جنگ ها با محو کلیه عوامل آنهاست.

وجود بی عدالتیها در هر اجتماعی، حکم تداوم جنگ را دارد، ولو اینکه این جنگ از طریق توپ وتفنگ هم نباشد.




توردیقل میمنگی
28 مارچ 2010
  
  
Copyright © 2005-2010 www.khorasanzameen.net